#بچههای_هیئت
#روایت_انسان
مراسم عزاداری اگرچه محل عزاداری است اما تا عزادار نداند که چه خبر شده و کیست و کجای عالم ایستاده و برای چه عزاداری میکند، اتفاقی نخواهد افتاد و هرساله یک رفتار تکرار میشود بدون آنکه قبل و بعدِ عزادار تغییری کرده باشد،
شاید بهترین موضوع وسط شبهای عزا برای دخترهای کوچک و بزرگ طرح آفرینش انسان بود،
"بچهها قرار است از جذابترین قصه عالم هستی حرف بزنیم"
و بچهها حتی وسط مراسم عزا قصه شنیدن را دوست دارند!
همه چیز آفریده شده بود همه داشتند مثل بچههای خوب کارشان را میکردند،
آنهمه فرشته آنهمه موجود خوب و بیدردسر،
چندطبقه آسمان، زمین و طبیعت و موجوداتش و و و همه چیز بود که خدا خواست انسان هم باشد،
یک خبر مهم در عالم پیچید خبرنگارانِ خدا خبر را به همه جا رساندند..
"خانوم! مگه اونموقع خبرنگار بوده؟...
مگه گوشی داشتند؟... روزنامه میخوندند؟...
تلویزیون هم بوده؟..."
خبر به همه رسید،
قرار است موجود تازه خلق شود
اشرف مخلوقات!
"خانوم! فرشتهها که بهتر بودند..."
خداوند همه را جمع کرد یکی گفت ما که هستیم چرا او... یکی گفت او دردسر ایجاد میکند...
یکی گفت چه نیازی به بودنش...
و خداوند اورا آفرید و نشانش داد
و به او افتخار کرد،
بعد به همه گفت به او سجده کنید،
همه سجده کردند غیر از...
" خانوم! شیطون... "
همه سجده کردند غیر از ابلیس،
و اولین حسادت در عالم اتفاق افتاد و اولین تکبر و اولین سرپیچی در ملکوت،
او خودش را بهتر میدانست!
"خانوم چقدر پررو بوده شیطون با اونهمه بدی خودشو بهتر میدونسته..."
ابلیس هزاران سال عبادت میکرد،
در ملکوتِ خدا خطیب بود و هدایت میکرد،
اتفاق به این سادگیها نبود،
دلش که به درد آمد فریاد کشید و قسم خورد که دست از سر انسان برنمیدارد و وسط همه انتخابهایش خواهد آمد،
و قصه انسان رفت تا به شب آخر برسد جایی که ربطش با کربلا باید روشن میشد
و بچهها کنجکاوِ به آخرش رسیدن...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann