#روستانوشت
#جنبش_پسرانه
حسینیهی مصفای روستا کنار یک کوچه شیبدار است که بالایش میشود کوه و پایینش به باغهای اهالی میرسد و چشماندازش دل میبرد و هوش میپراند،
دختربچههای روستا به نقاشی دل دادهاند و کنار مربی مشغول شدهاند
اما پسرها سختتر ازین حرفها به نظر میرسند،
جنبشهایشان شروع میشود یکی میگوید زبردستی نداریم راست میگوید خب من هم ندارم!
میگویم روی دیوار بگذارید و بکشید
امتحان میکنیم سخت است!
چشمم به پشتیهای حسینیه میافتد که کنار هم چیده شدهاند، میگویم روی پشتی هم میشودها!
پسرها چشمشان برق میزند،
اولین نفر پشتی را زمین میزند و رویش دراز میکشد و کاغذش را میگذارد،
دومی و سومی هم... یکی با تردید میگوید عیبی ندارد روی پشتی؟!
انگار دارند قانون سختی را میشکنند، جسارت به خرج میدهم که نه عیبی ندارد، پشتیها با سروصدا به زمین میافتند و پسرها خوشحال از هنجاری که شکستهاند، رویش دراز میشوند و کاغذها را مینشانند، تصویر زیبایی از پشتیهای روی زمین افتاده که روی هرکدامش یکی دو پسربچه روستایی دراز کشیدهاند، شکل میگیرد،
نقاشیهایشان هم به جایی نمیرسد، آنها برخلاف دخترها بیشتر دلشان میخواسته اثری بگذارند و نظم و قاعده ای را به هم بریزند و تجربه جدیدی داشته باشند که حالا دارند، بعد از چند دقیقه بازی و جست وخیز پشتیها را سرجایش برمیگردانند و جیغ زنان به سمت بیرون حسینیه میرویم... حالا قرار است اتفاق تازهای را تجربه کنیم!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann