#دارند_بزرگ_میشوند
دخترهای گروه 2 یعنی دبستانیها،
بزرگترهایشان،
یعنی پنجم ششمیها یکی ازین شبها به شکل عجیبی شروع کردند به حسرت خوردن،
حسرتی که با ایموجیهای اشک و گریه و غم فضای غماتگیزتری ایجاد کرد،
حسرتی عجیب و دور از انتظار:
(خانوم چه حیف که داریم بزرگ میشیم،
چه زود گذشت بچگی،
بارمون داره سنگین میشه
ددردسرمون زیاد میشه و و و...)
وقتی شروع به غر زدن میکنند،
پیرزن خطابشان میکنم تا هم ترمز غرزدن را بکشند و هم حالشان عوض شود
برایم این حس و حال عجیب بود
ندیده بودم در این سن و سال،
کمی درباره این حرف زدیم که
بزرگ شدن اصلا هم بد نیست
و اتفاقات خوبی دارد و اگر قرار است
بار بیشتری برداریم
حتما توان بیشتری پیدا کردهایم
و حتما ظرفمان بزرگتر شده و و و...
اما به اینجا ختم نشد
دوسه تایشان تا پاسی از شب
در خصوصی اتراق کرده بودند
و درددلشان تمام نمیشد!
میگفتند رنجهایشان بیشتر شده
مسائل را بیشتر درک میکنند
غصههای خانواده را میفهمند
میگفتند دلشان همان بچگی و نفهمیدن
را میخواهد!
نکته عجیب ماجرا این بود که این بچهها واقعا بزرگ شدند، بزرگ شدنی که اگرچه میتواند رشددهنده باشد اما نگرانکننده هم هست،
خانوادهها چقدر برای این بزرگ شدنِ ناگهانی آمادگی دارند؟نظام تربیتی چه بستری برای این بچهها آماده کرده است؟
آموزش و پرورش چه تغییرات بالنده
و رو به جلویی برای نسل رو به تغییر
با جهشهای عجیب دارد؟
و رسانه این میان چه میکند؟
اگر تکفیر نمیکنید باید بگویم بچهها دارند میدوند اما داعیهداران تربیت در هر حوزهای، همچنان سلانه سلانه در اتاقهایی که
هیچ خط و ربطی به این نسل ندارد،
برایشان تصمیم میگیرند...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann