#زیر_پوست_شهر
زن با دو فرزند کوچکش هرازگاهی به مسجد میآید و مینشیند تا نمازگزاران شاید کمکی کنند
از راه دور میآید جایی در حاشیه شهر،
لکنت زبان دارد و سخت حرف میزند با گویشی که نمیدانم دقیقا متعلق به کجاست
پسر بزرگترش که در عکس میبینید، کرولال است اما به غایت اهل شیطنت،
مادرش میگوید خیلی هم بیتربیت است!
این بارهم آمدند و اجازه گرفت تا بقچهاش را در دفتر خیریه بگذارد و برود جلوی درب مسجد سائلیاش را بکند!
اما دو بچه جان به سرمان کردند،
یکی دستمال کاغذیها را بیرون میکشید آن یکی وسایل روی میز را میخواست...
شکلات که گرفتند رفتند پیش مادرشان،
اما این یکی که بزرگتر بود،
بیخیال نمیشد،
طوری محبت شکلات و لبخند زیر زبانش مزه کرده بود که از در بیرونش میکردی از همان در باز میآمد و جلویت میایستاد،
حالا دیگر لباسش را درآورده بود و بدون لباس رفت و آمد میکرد،
عکس که گرفتم اشاره کرد نشانم بده
وقتی دید با صدای بلند خندید،
بعد هم کاغذی آورد که رویش مثلا چیزی نوشته بود و تحویلمان داد،
زن میگفت شوهرش کتکش میزند
و زیر سرش بلند شده!
و میگفت که یک بچه دیگر داشته گمش کرده تا برود بهزیستی
و حالا در بهزیستی است
و میگفت این پسر خیلی بیتربیت است. هنگام گفتن این جملات چند کلمه خیلی زشت و بیادبانه نثار بچه کرد!
و با ناامیدی گفت وقتی این بیتربیت باشد کوچکتره هم بیتربیت خواهد شد
و رفت...
پسرک اما فارغ از رفتارهای بیادبانه که البته فقط شامل مادرش میشد،
سخت محتاج توجه بود و محبت
و حتی یک نگاه کوچک!
(و نزد خداوند مقدس ترین نهاد،
"خانواده" است...)
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann