راه آن جا آغاز می شود که ما تمام می شویم!
"محمد پسر اولم که می خواست به دنیا بیاید تجربه ی اول ما بود،
نصف شب بود که درد به سراغ مادرش
آمد.با داروهایی که می شناختم و با گل گاو زبان و تخم شوید کارسازی کردم،ولی دردزایمان بود
و شتاب می گرفت.
به منزل پدرآمدم.هنوز ساعاتی تا اذان صبح مانده بود.مادرم با چندنفر از بستگان به پذیرایی مادر محمد مشغول شدند و مرا از اطاق تبعید کردند.
من از دور فریادها و ناله هارا می شنیدم و زمان بر من کند می گذشت.
تجربه ی اول من بود.حدود طلوع آفتاب ...دکتر آوردیم.با خیال راحت تری در انتظار تولدنشستیم.
فریادها و ناله ها زیادتر میشد،اما از ولادت خبری نبود.مادرم راصدا زدم
من آشفته بودم،ولی اوسرخوش.
پرسیدم آیا مشکلی هست؟جواب داد:
کار زایمان طبیعی است.گفتم پس چه وقت فارغ می شود؟
با این همه ناله کی کار تمام می شود؟
خندیدو گفت تا نای نالیدن دارد و توان فریاد کشیدن،نمی زائد،
آن جا که درد توانش را گرفت
آن وقت فارغ می شود!
مدتی گذشت
از نای افتاده بود و فقط زنجموره بود
که صدای گریه ی محمد بلند شد و من فهمیدم:
تا نای نالیدن داری و تا آن جا که توان داری
ولادتی نیست،
راه آن جا آغازمی شود که تو به پایان می رسی"
#آيه_هاي_سبز
#علی_صفایی_حائري
@ghalamzann
#این_خانه_برای_دیگران_بزرگ_است
در وسعت دل بزرگ ما،
تنهایى را نمیتوان با این لحظه هاى شاد
و یا بتهاى گوناگون
و یا دلدارهاى چند رنگ، درمان كرد،
كه این دل، دلدارى دیگر مى خواهد،
این خانه، براى دیگران بزرگ است...
#علی_صفایی_حائری
@ghalamzann