#چون_یتیمی_بگرید
#عرش_خدا_به_لرزه_درمیآید
امشب که #مادرت در خیریه نشسته بود و برای گرفتاریاش اشک میریخت و از همهی درهای بستهای میگفت که امتحان کرده و به نتیجه نرسیده، من چشمم فقط به تو بود که با آن نگاه نگرانت هی از جلوی خیریه رد میشدی و مادر را نگاه میکردی و باز برمیگشتی!
حتی وقتی #پدرت خودش را #دار زد، دلم فقط پیش تو بود که حتما چقدر وحشت کردهای وقتی اولین نفر بودی که پدر را در آن وضعیت دیدی و به لکنت افتادی
و مادر را صدا زدی!
حتی وقتی #برادر را پیش چشمت #دستبند زدند و بردند، باز هم دلم فقط پیش تو بود که چقدر اشک ریختی و فریاد زدی که برادرت را نبرند!
پسر کوچولوی دوستداشتنی!
که زمان کرونا همیشه دوست داشتی دست بدهی و با هم تمرین کردیم که مشتهایمان را به هم بزنیم، طفلک معصومم که لباس پلیسی برایت خریده بودند و میگفتی پلیس کوچه هستم و باید مراقب همه چیز باشم،
در تمام این روزهای سختی که بر تو و خانوادهات گذشت، دلم برای تو گرفت،
برای تو شکست، برای تو گریست،
و امروز در آن یکساعت و اندی که مادرت مینالید و میگریست، دلم پیش تو بود که بیایم و با هم حرف بزنیم و تو بخندی و نفسی بکشم، امروز مادرت که فشارش افتاد و برایش شکلات آوردم و تو نگاه میکردی، شکلاتها را در مشتم پنهان کردم تا رنگشان را بگویی، درست گفتی و با همان صورت غمگینت خندیدی و من دلم خواست همهی دنیا را برای کمک به تو و خانوادهات به یاری بطلبم.
محمد کوچولوی بیگناه!
تو دعا کن با همان دل کوچک اما نگرانت، با همان دلی که بارها در همین هفت هشت سالی که زندگی کردهای، شکسته است و جان داده است، تو دعا کن میان گریههایت تا مشکلاتتان حل شوند که چون #یتیم بگرید، #عرش_خدا به لرزه در میآید...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann