eitaa logo
قلمزن
480 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
@ghalamzann "عدل آباد از بابا رحمت محروم شده است"* خیلی وقت بود فیلمی ندیده بودم که وقتی تمام می‌شود حس خوبش بماند، و "خروج" این حس خوب را گذاشت و رفت یادم می‌آید وقتی "بیوتن" رضا امیرخانی را در همان چاپ اول خواندم جایی نوشتم که چندسال دیگر باید بگذرد تا امیرخانیِ دیگری بیاید و بیوتن دیگری بنویسد؟! امشب "خروج" دوباره همین سوال را ایجاد کرد که چقدر طول می‌کشد تا یک فیلمساز بیاید و فیلمی بسازد که همین حس خوب را ایجاد کند؟! درباره "خروج" خیلی ها گفتند و نوشتند اصلا اهمیتی ندارد مهم تاثیریست که شما، دقیقا خود شما از یک اثر می گیرید! پیشنهاد میکنم "خروج" را فارغ از حاتمی کیا، فارغ از تحسین ها و نقدها ببینید "خروج" را با فطرت خودتان ببینید و آنچه دریافت می‌کنید مزمزه کنید و برای خودتان نگهش دارید! قصه فیلم، قصه یک خروجِ آشنا بر بی‌عدالتی و ظلم است، قصه ای که خواص و عوام با استدلال و توجیه خواستند مانعش شوند، عده ای همراه نشدند عده ای میانه راه برگشتند و عده ای ماندند... موسیقیِ "خروج" را از ابتدا تا انتهای فیلم خوب بشنوید این موسیقی خودش به تنهایی یک قصه است! در فیلم، تصاویر و قاب ها شمارا پیوسته‌ سرپرایز خواهند کرد و کاراکتری که گریم فوق العاده دارد و جوری بازی می‌کند که نغمه های درونی اش را می شنوی... مخلص کلام اینکه ما فیلم‌های زیادی برای دیدن داریم، اگر فیلم بین حرفه ای هستید شاید دلتان بخواهد انواع فیلم را تجربه کنید اما اگر نیستید فیلم ها را خوشه چینی کنید این را کسی می‌گوید که شب قبلش فیلم "خشم و هیاهو"ی هومن سیدی را دیده و حالِ بدِ بعد از فیلم را تجربه کرده است، فیلم هایی ببینید که حالتان را بهتر می‌کنند. ف. حاجی وثوق *دیالوگ فیلم @ghalamzann
امروز از مسجد به سنگر غواصان شهید نقل مکان کردیم این دومین اسباب کشی ماست و هر سه مکان دوست داشتنی و نورانی اول موسسه مهدویت دوم مسجد قائم عج و حالا مجاورت با سنگر شهدا... وقت بیرون آمدن از مسجد خادم و همسرش برای کمک و بدرقه آمده بودند خادم دوبار آمد حلالیت گرفت: "پای من لب گوره من آفتاب لب بومم حلال کنین اگه بداخلاقی کردم بی‌حوصلگی کردم حرفی زدم ما رفتنی هستیم ببخشین مارو حلال کنین..." و همسرش پای ماشین : "چه خوب بود اینجا بودین کاش میموندین و ادامه میدادین دلمون تنگ میشه کاش ماروهم جای جدید ببرین هرروز دلم خوش بود میومدم سر میزدم حالا چکار کنم بازم بیاین اینجا مارو فراموش نکنین و..." به همسر خادم گفتم طوری بدرقه میکنین که گویی سفر آخرت میرویم ما که همین دوروبر هستیم و همیشه زحمت دادیم و خواهیم داد خندید و گفت"اینکار خیلی کار خوبی بود حیف شد بردین جای دیگه" دلم سوخت... چرایش را نمی‌دانم اما اقشار ضعیف این جامعه همیشه خود را بدهکار می‌دانند! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعلان خبر کارهای خوب شما در بخش "خبر خوب" برنامه "صبح خراسانی" با تشکر از همکاران محترم بویژه تهیه کننده برنامه جهت طراحی آیتم خبرهای خوب🌸 @ghalamzann
همراهان نیکوکار و ارجمند سپاس از بودنتان که ارزشمند است و ارزشمندی اش با کمیّت کمک های شما رابطه ای ندارد که اصلِ همراهی، سرشار از برکت های لایحتسب می باشد بسته های ارزاق برای نیازمندانی که شناسایی شده اند در حال گردآوریست هدایای شما نقدی باشد یا غیرنقدی، برکت دیگری می‌شود بر آنچه هست، سفره های نیازمندان خالیست پدرهایی که این روزها کارهای روزمزدشان تعطیل شده است و مادرانی که نمی‌توانند خانه های دیگران را نظافت کنند، این سفره ها به لطف خداوند و مهربانی شما پر خواهد شد. بحران کرونا توفیق افطاری دادن را اگرچه گرفته است اما با مشارکت در تهیه حتی یک کیلو برنج، خانواده ای را مهمان خود کرده ایم، (دوستان توجه داشته باشند فقط کمک هایی صرف اقلام نیازمندان خواهد شد که شما به بنده مورد مصرف را اطلاع داده باشید) 🥁🥁 5859 8310 0525 1805 سفره های جسم و جانتان سرشار از ارزاق ملکی و ملکوتی🌺 @ghalamzann
@ghalamzann کرونا که تشریف فرما شد ناچار شدیم رفتن به منزل پدری را ممنوع کنیم این اتفاق تلخی بود که خیلی از خانواده ها به ناچار به آن تن دادند این میان مادر ماند و خانه ای که پدر را ندارد تلخ بود اما مادر باید سلامت میماند تا خانه پدری معنا داشته باشد مادر در خانه است و ما، در رفت و آمد به محل کار و مشغولیت های اجتماعی، مادر حتی از فضای مجازی دور است و دلش نخواسته که آن را تجربه کند معتقد است فضای مجازی مال آدمهای بیکار است! بیراه هم نمی گوید، یادم نمیاید که در تمام دوران زندگی او را بیکار دیده باشم کار خانه را تمام و کمال و با وسواس های مشهورش انجام میدهد بافتنی اش را می بافد، به گل و گلدان هایش میرسد، در همان تراس کوچک سبزی هایش را میکارد، قرآن و دعایش وقت و زمان دارند، همه چیز که تمام میشود و گمان میکنی الان وقت استراحت است کتاب میاورد و مطالعه میکند، و از کندشدن حافظه اش شکایت میکند، آن هم وقتی که گوش شیطان کر، تاریخچه یک موضوع را آنچنان سلسله وار میگوید که در جایگاه فرزند کم میاوری! و اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و موضوعات دیگرش آنقدر زیاد است که خجالت میکشی... بگذریم یک و ماه و اندی گذشت تا امشب که به اصرار مادر و احترام به دلتنگی هایش با همه ی نگرانی های انکار نشدنی ام، یک خلوت دونفره ی دوست داشتنی را کنارش دارم و خجالت میکشم که برای رفع نگرانی های من، مدام همه چیز را ضدعفونی میکند! مادر - یعنی همه ی مادرها- دنیای نهفته ای از مهر و عاطفه اند عواطفی که تمام خستگی هایت را یک جا میبرد جنس عواطفشان فرق میکند حتی وقتی حرفی میزنند که دوستش نداری! مادرها احیاکننده اند خداوند چیزی در وجود آنها گذاشته که اسمش را نمیدانم اما نیروی اعجاب انگیزیست که ناخودآگاه زنده ات میکند و سرشارت میکند از حیات تازه... و این نقش خداگونه ی دیگری از مادر است! پیشنهاد میکنم هروقت از جلوت های اجباری و کثرت های تحمیلی و آدمهای اطرافتان کم میاورید ، با حضرت مادر خلوت کنید بدون هیچ کلامی، وجودش التیام است. اگر نداریدش، دلگیر نباشید، برایش دعا کنید و توسل پیدا کنید و بر مزارش بروید مادر اینطرف باشد یا آنطرف... برای فرزندانش کاربلدترین است! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann اپیزود اول: زن به تازگی همسرش را از دست داده است، مانده است با دوبچه قدونیم قد و سقفی که بالای سرش ندارد چندوقتی ست اتاقی را در خانه ای به او داده اند که خیلی ها ساکنش هستند! و اتاقی که با یک پتو به دونیم شده است یکطرف او و فرزندانش یکطرف دو مرد غریبه!! شبیه افسانه است اما هست همین نزدیکی ها در همین خیابان چمن... باورتان نمی‌شود؟! من هم باورم نمیشد! اپیزود دوم: شوهرش برقکار ساختمان بود که در ماه محرم در اثر سانحه جانش را از دست داده است زن 38 ساله است با 4 بچه از 3 سال تا 16 سال، دختر 16 ساله و سه پسربچه، مانده است با هیچ! یارانه می‌گیرد و بسته معیشتی، اما زندگی هیچ رقم نمی چرخد... این زن و آن زن و همه زنان و مردان دیگری که سفره هایشان خالی مانده، چشم به راه من و شما هستند نیت کنیم همه ی افطاری هایی که قرار بود بدهیم همه ی مهمانی هایی که کنسل شده است همه ی خریدهایی که نکرده ایم هدیه کنیم به نداشته هایشان، شتاب کنیم چیزی تا ماه مبارک نمانده... شماره کارت 5859_8310_0525_1805 این حساب ازین پس صرفا برای نیازمندان خواهد بود و برای بیماران کرونایی مبلغی به آن واریز نفرمایید🙏 @ghalamzann
حس خوب اول روز: "سلام خانم حاجی وثوق از خوندن وضعیت خانومی که با چند تا مرد تو یک اتاق زندگی می کنن خیلی ناراحت شدم بایکی از آشناهامون در میون گذاشتم گفتن دو میلیون پس انداز دارن تا فردا به حسابتون واریز می کنن برای اجاره حتی شده یک اتاق برای این خانم و بچه هاشون اگه اجازه میدین معرفی نکنم خانم حاجی وثوق عزیز گفتن تا فردا ظهر حتما واریز میکنن امیدوارم دردی از درداشون دوا بشه😔" @ghalamzann
رازهایی در عالم هستند که جز با مهرورزی به خلق خدا کشف نمی‌شوند این را در آنهایی دیده ام که نداشتنِ دیگران برایشان رنج است! وقتی خداوند از بهترین و محبوب ترین بندگانش میگوید باز هم پرچم مهرورزان و بخشندگان و دستگیران بالاترین است. دیروز دو نیازمند اینجا معرفی شدند و بارش محبت ها و مددهای شما شرمسارم کرد، به زودی از اتفاقات خوبی که برایشان در پیش است برایتان خواهم گفت🌸 به لطف همراهی نیکوکاران، بسته های مهربانی برای پرکردن سفره های خالی در حال آماده شدن هستند قرار است نوجوانان وجوانان بیایند پای کار تا بسازند و ساخته شوند، بسته ها شامل برنج، مرغ، حبوبات، خرما وچند قلم دیگر است. بارِ خرما امشب از جنوب می‌رسد تا همراه بسته های غذایی راهی خانه نیازمندان شود و قوتِ جسمشان گردد، به طور متوسط این بار خریدن ارزاق را برای هر عزیز نیازمند، یعنی هر نفر، 50 هزار تومان تخمین زده ایم، شما چند نفر را می‌توانید مهمان خود کنید؟ @ghalamzann
بار خرما امروز از جنوب رسید تا در بسته های ارزاق قرار بگیرن و برن به خونه نیازمندان، خرماهارو باید قبل از تحویل وزن کشی میکردیم نوجوونا اومدند پای کار، 220 کیلو خرما از داخل ماشین به داخل مغازه و روی ترازو منتقل شد و بعد از داخل مغازه به داخل ماشین، و باز از داخل ماشین به داخل مسجد، گفتند آقای "ک" قراره بیاد کمک دوروبرو نگاه میکردم و دنبال یه آقا میگشتم که این نوجوون اومد گفت من هستم! بیشتر از 80 درصد کارو ایشون انجام داد 24 تا جعبه رو با هم برمیداشت میگفتم کم کم بردار میگفت میتونم! و امان از پله های مغازه و پله های مسجد... قبلا از دوره عجیب نوجوونی اینجا گفته بودم! @ghalamzann
حبوبات و بلغور ها امروز خریداری شدند بانیان گرامی، احسانتون قبول حق🙏 به لطف خداوند و همراهی شما مردم، به تدریج اقلام دیگر اضافه خواهند شد. @ghalamzann
امروز تحویل شد به یک زن و چهار فرزند یتیمش که هیچ درآمدی جز یارانه و بسته معیشتی ندارند، عسلش را یک نفر آورده بود و شیرینی هارا یک نفر پخته بود و برنجش و روغنش و حبوباتش و تک تک اقلامی که در بسته ها چیده شدند بانی داشتند... تک تک لحظات زندگیتان ممهور به مهر خداوند و شادی دل کودکان یتیم توشه آخرتتان🌸 @ghalamzann
@ghalamzann قرارمان همین بود که دخترها بیایند اقلام خریداری شده را بسته بندی کنند و پسرها ببرند و درب خانه ها تحویل دهند، سفره را در شبستان مسجد باز کردیم و با فاصله های تعریف شده برای هر کسی یک بسته پلاستیک و یک لیوان گذاشتیم چند تشت بزرگ هیئتی وسط سفره ها چیدیم و دخترها یکی یکی آمدند، هرکسی ماسکش را می‌زد و از روی صندلی کنار در ورودی یک جفت دستکش برمی‌داشت و می پوشید ومقابل یک دسته پلاستیک و یک لیوان می نشست، فقط چنددقیقه اول به توضیح درباره نحوه کار گذشت، به چشم بر هم زدنی کیسه های بزرگ حبوبات را کشیدند و آوردند و خالی کردند و شروع شد، يکی پلاستیک باز می‌کرد یکی پیمانه میزد یکی گره میزد و بسته ها پی در پی آماده شدند، چند کیسه بزرگ تبدیل به 800 بسته کوچک شدند، روغن و رب و ماکارونی هم رسیدند حالا بسته های بزرگ کامل تر شدند، مانده مرغ و برنجشان، که آن هم خدا می‌رساند. یک روز عالی، پر از شور و نشاط و همدلی و همراهی با حضور دختران رقم خورد، چندتایشان روزه داشتند خستگی را در صورتشان میدیدم اما آنقدر باانرژی ادامه می‌دادند که شرمنده میشدی وقت پذیرایی که رسید بیشتر دلم سوخت، اما به حالشان فرقی نمی‌کرد، تا خود اذان ادامه دادند... نوجوانند دیگر! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann چراغ ماه خدا روشن شده است و من به شکل عجیبی تمام امشب را به یاد نرگس گذرانده ام چرا بعد ازین سالها دقیقا همین امشب یکی باید بیاید و ذهن و دلت را در اختیار خودش بگیرد... نرگس دانشجوی ریاضی بود و هم اتاقی ما چندنفری شده بود که فیزیک میخواندیم دختری با جثه نحیف و پایی که مادرزادی فلج بود، از آن کفش هایی می‌پوشید که میله های آهنی اش تا بالای زانو می‌آیند، به سختی راه می‌رفت، اما میرفت، از خدا که پنهان نیست اما مواجهه من با نرگس در ابتدا حس ترحم بود و نرگس همه محاسبات عاطفی و حقیر را خیلی زود به هم ریخت همه چیز تسلیم نرگس بود و البته توضیحش مفصل و در مجال نمیگنجد، نرگس با همه دخترها فرق می‌کرد این را همه می‌دانستند، دقت های ریزش در خوردن، خوابیدن، معاشرت، درس خواندن، عبادت و و و برای ما که شیطنت های دوران دانشجویی را می‌گذراندیم عجیب بود، گزیده می‌خورد، گزیده می‌خوابید، گزیده حرف می‌زد، شب ها زودتر از ما می‌خوابید و ما بی‌رحمانه در همان اتاق تا دیروقت بیدار بودیم، برای نماز صبح که بیدارمان می‌کرد نمازش را خوانده بود و مطالعه را شروع کرده بود، ساعت کوچکش را کوک می‌کرد و بالای سرش میگذاشت هرچه می پرسیدیم کی بیدار میشوی با شوخی و خنده دست به سرمان میکرد و چقدر جذاب بود برایمان که برویم یواشکی ساعتش را نگاه کنیم و ببینیم یکساعت مانده به اذان صبح کوک می‌کند... بدون استثنا هربار که وارد اتاق میشدم کفشش را با دستش تنظیم می‌کرد و تمام قد می ایستاد! کسانی که خوابگاه دانشجویی را تجربه کرده اند می‌دانند که ممکن است حتی ساعتی چندبار به بیرون از اتاق رفت وآمد کنی و نرگس هربار با همان پایش بلند میشد!! خواهش و تمنا و التماس بی‌فایده بود، یکبار با گریه وزاری گفتم به هرچه معتقدی اینکار را نکن، با همان آرامش همیشگی اش طوری که اصلا تو را ندیده است گفت بخاطر جدت بلند میشوم و دیگر کاری به کارم نداشته باش... نرگس عجیب ترین موجودی بود که تجربه کرده ام خالص، زلال، بی سروصدا، وقتی یک شب خواستم برایم نکته ای بگوید، یک کاغذ خیلی کوچک کاهی برید و رویش خیلی ریز با مداد جملاتی نوشت که هنوز دارمشان، و هنوز همان سیلی گوش نواز است که همان موقع بود، نرگس ذره ای از کاغذ را هم اسراف نمیکرد اینکه می‌گویم اسراف نمی‌کرد تعریفش با تعریف ما از اسراف متفاوت است نرگس برای همه چیز آداب داشت و تعریف و هدف و برنامه، نرگس دبیری ریاضی می‌خواند و اندک حقوقی که در دانشجویی می‌گرفت برای خانواده پرجمعیتش که زندگی شان پر از چاله بود، مشکل گشایی میکرد این را وقتی دانستم که به دعوتش در تعطیلاتی که به شهرمان برگشته بودیم به خانه اش رفتم در کال زرکش زندگی می‌کردند، جایی در حاشیه شهر مشهد... از خانواده و محل زندگی اش خوش ندارم بگویم که باورش سخت میشود اما نرگس از دل آن شرایط عجیب، نرگس ما شده بود... بگذریم یادم نمی‌رود که یکی از آقاپسرهای دانشگاه خواستگارش شده بود، پسری که هم وجهه ی ظاهری اش و هم شرایط اجتماعی اش مطلوب دخترها بود، از نرگس ما خواستگاری کرده بود، نرگسی که ناتوان جسمی بود، نحیف بود، قدوقامتش به نصف قد ٱقاپسر هم نمی‌رسید، همه از خواستگاری می‌گفتند و به به و چه چه میکردند اما نرگس ما اصلا جنسش این دنیایی نبود، می‌خندید و عبور میکرد گویی می‌دانست و ما نمی دانستیم... از نرگس نوشتن و گفتن در این کلمات و این بضاعت نمی گنجد از همان روزها خواسته بودم کتابی برایش بنویسم که هیچوقت نشد، نرگس نمی‌خواست روایت شود و شاید باز هم راضی به همین ها نباشد، امشب در اولین پله ماه مهمانی خدا، نرگس مهمان اینجا شد، نرگس ما روزه بود که به دیدار حق شتافت، در همان اوج جوانی اش... روحش و روح همه رفتگان امشب غریق رحمت الهی باد، به صلواتی مهمانشان کنیم🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خیلی ها را به حال خودشان رها میکند و دست خیلی هارا هم می گیرد... 🌸 پی نوشت: قرآن آقای ملکی را بخوانیم و به نوجوانان و جوانان هدیه دهیم. @ghalamzann
@ghalamzann روز خوب خدا: 🌸صبح با خانم ب که در آن اتاق محقر زندگی می‌کرد تماس گرفتم و پیگیر اوضاعش شدم، گفت شناسنامه جدیدش درحال صدور است و کمیته امداد قرار است حمایتش کند، خانه جدید هم دارد جور می‌شود با کمک خیرین. 🌸چندروز قبل یک نفر از تهران تماس گرفت و گفت مدتی قبل در مشهد مقابل حرم خانمی را دیده که شرایط خوبی نداشته و شماره اش را گرفته، شماره را داد و خواهش کرد در مشهد پیگیر وضعیت زندگی اش شویم، امروز موفق شدیم پیدایش کنیم، جایی در قلعه ساختمان مشهد، با شرایط نامطلوب، قول دادیم به دیدنش برویم ان شاالله. 🌸در سالن اداره همکار عزیز اهل خیر را دیدم که پیگیر کار نیازمندان بود و مثل همیشه تاکید کرد که همراه خواهد بود. 🌸خیّری که این روزها برای خرید خیلی زحمت میکشند، اطلاع دادند که حبوبات برای توزیع بعدی امروز تهیه شده است. 🌸بسته های نیازمندان آماده توزیع بودند اما حیف بود اقلام ماه مبارک بدون زولبیابامیه باشد، بانی یافت شد و ساعت 4 عصر 50 بسته زولبیابامیه رسید. 🌸10 عنوان کتاب داستان در 5 بسته توسط بانی برای کودکان نیازمند رسیده بود، از محتوایشان مطمئن نبودم، عصر سریع خواندمشان، خوب بودند، افزوده شدند به بسته نیازمندان. 🌸پنیرها هم امروز به جمع اقلام پیوستند و به کمال رسیدند! 🌸در آخرین لحظات بسته بندی امروز، تعدادی عروسک رسید و به بسته ها اضافه شد. 🌸متولی برچسب ها که توفیق زیادی در این موضوع دارند، برچسب ها را رساندند: "نذر ظهور" و خانواده خادم مسجد زحمت کشیدند و برچسب ها را روی اقلام چسباندند. 🌸کیسه های برنج که شب قبل توسط نوجوانان و جوانان محله خریداری شدند همراه با مرغ ها، بسته های غذایی را کامل کردند. 🌸چند تیم به شکل خانوادگی متقاضی توزیع در نقاط مختلف شهر شدند و از ساعتی قبل کارشان را شروع کردند. 🌸سرشب مادر بزرگوار شهید از بالا تشریف آوردند و با همان دقت همیشگی، مبالغی را لای دستمال کاغذی برای نیازمندان تحویل دادند. 🌸و آخرین اتفاق خوب که بیش از همه خوشحال کننده بود و شکرانه ای بزرگ داشت: دقایقی قبل یک نیکوکار تهرانی تماس گرفت و گفت که ماهانه 2 میلیون تومان به شکل ثابت برای خانواده "آقاسید" خواهد ریخت، خانواده "آقاسید" یک خانواده مضطر و بیمار در گوشه ای ازین شهر هستند که "آقاسید" را سال گذشته از دست دادند. الحمدلله علی کل نعمه🙏 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
@ghalamzann دوستان همراه به لطف خداوند و کمک خیرین, یک محل نسبتا مناسب و امن برای سکونت این مادر و دو فرزند کوچکش تدارک دیده شده است، جهت ایجاد خوداشتغالی برای ایشان و رفع مشکلات حاد فعلی، به دنبال تهیه چرخ خیاطی هستیم اگر کسی اضافه دارد و یا می‌تواند به هر شکلی تهیه کند لطفا اطلاع دهید. پیشاپیش قبول حق🌸 @ghalamzann
به لطف خداوند و همراهی بانوان بخشنده، 4 عدد چرخ خیاطی برای 4 بانوی نیازمند سرپرست خانوار با هدف ایجاد خوداشتغالی، اهدا گردید. قبول حق. @ghalamzann
@ghalamzann همیشه هم اخبار خوب نیستند و همیشه قرار نیست حالمان خوب باشد! اجازه دهید آرامش امروزتان را به هم بریزم چون با سه تماس تلفنی پی درپی از سه مادر مضطر، در لحظاتی پیش، رنج و اندوه پیاپی رسیده اند، دوستانی که معتقد هستید اینها نباید گفته شوند، درخواست میکنم داوطلب توزیع شوید، ما اقلام را در اختیار شما می‌گذاریم بروید توزیع کنید و میدانی تجربه کنید تا این همه راحت، تلاش در زیباجلوه دادن چهره شهر نداشته باشید، متاسفم بابت اینکه قصد دارم ملاحظه ای نداشته باشم چون لرزش صدای استیصال این سه مادر که به طور اتفاقی در طی 15 دقیقه متوالی برقرار شده است این ملاحظه را از بنده گرفته است! از قلعه خیابان زنگ زده است، میدانید کجاست؟؟ جایی آنطرف قلعه ساختمان! می‌گوید حیاط خانه نشست کرده، چیزی برای خوردن نداریم، جرات نمی‌کنیم وارد حیاط شویم، به دادمان برسید. از قلعه خیابان یکی دیگرشان زنگ زده که مادرجان کوچه ما خطرناک است، اگر یک خانم میخواهید بیایید نیایید، می‌ریزند سر ماشینتان و همه چیز را می‌برند، می‌گوید چندبار کمک برایم آورده اند، همه را برده اند به خودم نرسیده است... سومی دستفروش است، زنگ زده که دستفروش شب بازار بوده ام و چندماه است شب بازار تعطیل شده، گرسنه ام و افطار می‌مانم چه بخورم، این مادر 61 سال سن دارد! اگر حال امروزتان خراب شد بگذارید بشود، ما بیش ازینها باید رنج و درد گرسنگی ولی نعمتان را بکشیم، به خدا سوگند تک تک ما که هرروز غذای گرم میخوریم و در بستر نرم می آرامیم، مسئولیم! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
دوستانی که داوطلب و پیگیر کمک رسانی به این موارد شدید، عازم مناطق ذکر شده هستیم ان شاالله خبرهای دقیق تر را خواهم گفت خداوند حفظتان کند🙏 @ghalamzann
اینجا حیاط نشست کرده ی پیرزن! نه قصه است نه لوکیشن سینمایی، جرات نمیکردیم قدم جلوتر بگذاریم، این بالا یک اتاق محقره که پیرزن دعوتم کرد کمی بنشینم.... @ghalamzann
سبل الراغبین الیک شارعه... پی نوشت: اینکه فکر کنی تو رغبت و شوق پیدا کرده ای و بعد او مشتاقت شده، حق نیست، حق این است که او به تو رو کرده، او تو را خواسته، او مشتاقت شده، و بعد تو رغبت پیدا کرده ای... و او راه "راغبین" را به سوی خودش هموار کرده است! @ghalamzann
@ghalamzann اینجا به احترام خستگی و دلزدگی و حال بد روحی شما سکوت کرده است، قرار بود گزارش مشاهده میدانی به تفصیل نوشته شود، گفتگوهایی که ضبط شد، عکس ها و فیلم هایی که گرفته شد، و احوالاتی که دریافت شد، اما به احترام شما درباره کوچه های عجیب و آلونک های پرجمعیت و بچه های قدونیم قد رها شده در کوچه ها و دختران و پسران سرگردان محله و مردان جوان بیکار و پهن شده در کنار خیابان و دختران نوجوان مورنگ شده ی آواره در محله و "شهرک عجیب ایتام" و کارتن خواب های کنار دیوارهای خیابان و باقی موارد، سکوت میشود و نخواهید شنید که در این منطقه، کرونا فقط یک شوخی رسانه ای ست و اولویت آخر مردم هم نیست و نخواهید شنید که وقتی پیرزنی هنگام گفتگو نفسش می‌رود و صورتش کبود می‌شود و به سرفه می افتد و صدای خس خس سینه اش ترسناک است، حتما کرونا هم گرفته و نفهمیده و برایش اهمیتی هم ندارد، و نخواهید شنید که مریم خانم با چهاربچه قدونیم قد بدون پدر، در کوچه ای که جمعیت متراکمش با نگاه های تهدیدآمیز و ترسناک زندگی می‌کنند نتوانست بسته اقلام را در آلونکش تحویل بگیرد و ناچار شد چندخیابان آنطرف تر بیاید تا در امنیت بیشتری مواد غذایی اش را دریافت کند، اینجا به احترام خستگی شما در سکوت خواهد بود، از او بخواهیم سعه ی صدر را تا امتحان تحمل رنج های بزرگ را از ما نگیرد و مارا برای خدمتگزاری به بندگانش، خود پرورش دهد و بار آورد🙏 @ghalamzann
@ghalamzann 14 ساله بود، دفتر 60 برگش را برداشته بود و به گمان خودش یک کتاب درست کرده بود، شرایط اجتماعی کشور را در چهارگروه دختر و پسر و زن و مرد مثلا تحلیل کرده بود و یک طراحی در صفحه اول دفتر و یک نام روی جلدش چسبانده بود و دفتر 60 برگش شده بود مثلا کتاب، وقتی شما دیدید با توجه کامل صفحه به صفحه اش را نگاه کردید، با هیجان تعریفش کردید، اسمش را گذاشتید نوجوان نویسنده، او از خجالت در اتاق پنهان شده بود و به تمجیدهای شما گوش می‌کرد و از شوق با خودش می خندید، بعدتر برایش کتاب خریدید کتاب "کشف المحجه"! او حتی نمی‌توانست اسم کتاب را درست بخواند و بفهمد، اما کار خودتان را کرده بودید، باید میدوید تا به سطح کتاب برسد، و هنوز میدود و با اینکه نرسیده است اما شما دویدن را برایش شروع کردید، تمام نوجوانی و جوانی اش با نامه ها و نوشته های شما گذشت و جهت هایی که نشانش میدادید و نقطه عطف زندگی اش شد همان 14 روزی که در مجاورت شما بود و صدای مناجات شبانه شما را می‌شنید و سلوکتان را می چشید او حتی نامه هایی که برایتان دیگران می‌نوشتند از کتابخانه شما برداشته بود و خوانده بود، راضی باشید! شما بیش از آنکه در تصور بگنجد موثر بودید تا جایی که نامتان را گذاشت "منجی" ، نامی که مسما داشت، ناجی همه ی بن بست هایش بودید و هستید! استاد! روزتان مبارک او تا ابد وامدار شما خواهد بود و به دعایتان محتاچ🌸 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
یک بانی خوش ذوق، افطاری سبک برای حاشیه شهر فراهم کرده بود، شیر و کیک و پنیر و مربا و نان و خرما گرفته بود تا سفره های خالی رنگ بگیرند، بچه های مسجد غروب پنج شنبه در کناره های شهر، مناطق عباس آباد و فرخ آباد و اروند، با انگیزه و پرانرژی توزیع شان کردند، اپیزودهای زیبا از تولید تا توزیع، وامدار بانیان و بچه های مسجدند🌸 @ghalamzann
@ghalamzann خانه این خانواده سه ونیم نفره، که چهارمین شان یک ماه دیگر اضافه می‌شود در "کال زرکش" مشهد است، در محله ای فوق محروم و فضایی آلوده و نابهنجار، در خانه کوچکشان که فقط یک هال دارد و یک آشپزخانه، فرش و تلویزیون مرتب هم دارند، شاید بعضی هایمان این را نپسندیم و تعریفمان از نیازمند کسی باشد که در فضای نمور و بدون زیرانداز و وسایل معمول زندگی کند، بعضی هایمان حاضر نمی‌شویم به چنین مواردی کمک کنیم بعضی هایمان معتقدیم که نیازمند باید جلوی چشم ما گرسنگی و نداری اش برجسته باشد تا دستی برسانیم، این بعضی ها به این زن باردار آبرومند گرسنه گفته بودند برو تلویزیون و فرشت را بفروش و مواد غذایی بخر، دلش شکسته بود، میگفت سالها طول کشیده تا با پول کارگری شوهرم اینهارا خریده ایم، آبرومندند، کرونا مضطرشان کرده و چند ماه است درآمدی ندارند، یعنی اجازه ندهی انسان آبرومند کرامتش خدشه دار شود، اجازه ندهی به خاک سیاه بنشیند و بعد وجدانت اجازه دستگیری دهد، یعنی برای کمک کردن هایت، عکس از خانواده و شرایطش نخواهی، یعنی اینها درست به اندازه ی ما آدمند. پس اندازه ی گرسنگی آدم‌ها و داشته هایشان را هنگام دستگیری روی ترازو نبریم! پی نوشت: چندشب پیش در یک برنامه توزیع، یکی از توزیع کنندگان وقتی بسته هارا به نیازمندان تحویل میداد با نهایت ادب و تواضع بسیار عذرخواهی می‌کرد که مارا ببخشید، کوچک شماییم، ناقابل است، شرمنده ایم و... و اکرام دقیقا یعنی همین احساس دین داشتن به طبقه نیازمند جامعه! ف. حاجی وثوق @ghalamzann