قلمزن
#لایحتسب شرح ماجرا👇 @ghalamzann
#سردار_ما
#روزنوشت
از دیروز چندین بار خواسته ام برای سردار بنویسم و هربار رها کرده ام و رفته ام
چرایش بماند...
گوشی زنگ میخورد شماره را نمیشناسم جواب که میدهم، خانم "م" است
یک رسانهای دوست داشتنی، محجوب و باسواد،
میگوید یک بسته میخواهم برایتان بفرستم
و نشانی میگیرد...
چندسال قبل وقتی برای اولین بار در جمعیت بانوان فرهیخته دعوت شده بود
مهرش به دلم نشست
از آن باسوادهای متواضع که به روی جمع نمیاورد که چقدر بیشتر از بقیه میداند،
وقتی رفت صحبت مفصلی کردم و به حاضرین گفتم باید راه را برای این جوانهای به واقع فرهیخته باز کرد...
بماند که چقدر استقبال شد یا نشد!
سال گذشته که خدمتگزار یک گروه جهادی شدم خیلی ها پیگیر تهیه خبر و تولید مستند بودند
جواب منفی بود،
پیگیری زیاد بود، یکی از دوستان همراه گفتند تکلیف شما انعکاس اتفاق است
و حرفهایی از شهدا زدند که نتیجهاش شد
گفتگو با یک خبرگزاری به شرطها و شروطها،
اما خبرنگار محترم مطالبی منتشر کرد که قرار بود نکند و مصمم شدم دیگر مصاحبه نکنم...
مدتی بعد خانم "م" زنگ زد و گفت که
فقط اطلاعات را قرار است دریافت کند
برای ثبت تاریخ شفاهی... و پذیرفتم
یک مصاحبه جدی بود
از سن و سال تا محل تولد تا رشته تحصیلی تا قصه فرایند کار تا کسانی که تک به تک کمک رسانده بودند،
چندبار تاکید کردم منتشر نشود و از ظن خودم شاید مطمئن شدم که نمیشود،
اینطور گفته بودند...
مدتی گذشت سردبیر یکی از خبرگزاریهای
مشهور پیام داد و گویی که خبر خوبی میدهد، گفت خبر شما تیتر اول خبرگزاری شده است!!
شوکه بودم باز کردم واقعیت بود
چه گذشت قابل توصیف نیست،
فقط به هرکسی که میشناختم پیام میدادم
و زنگ میزدم که از خبرگزاریها حذفش کنند!
و پیامی پر از گلایه و اعتراض برای خانم "م" و همهی ناراحتیام را سوار ایشان کردم و اینکه چرا؟!...
ایشان تقصیری نداشت،
پیگیریهای زیاد جواب داد،
سخت بود اما بالاخره
از خبرگزاری اصلی حذف شد.
چندماه گذشته نمیدانم
امروز که گفت بستهای میخواهد بفرستد
تعجب نکردم
چون دوستان گاهی برای کمک به خیریه
اقلامی میفرستند،
بسته را که تحویل گرفتم باز شوکه شدم!
محتویات بالا داخلش بود
و یادداشتی که در آن نوشته است
این دو شیء باارزشترین چیزهایی بوده که داشتم و برای جبران آن اتفاق ناخواسته میفرستم
و نوشته "معتقدم اعتماد انسانها چیزی نیست که به راحتی بتوان آن را از بین برد و دزدیدن اعتماد آدمها یکی از بزرگترین جنایتهاست... "
و نوشته که نگین داخل جعبه از سنگ امام حسین علیهالسلام و تکه پارچه کوچک سفید از پرچم روی بدن #سردار است!
اینک من ماندهام و هدایایی که با همه نور و برکتی که دارند،
نمیتوانم بپذیرم و شرمساری در مقابل بانویی که متواضعانه یک اتفاق را به گردن گرفته است،
شب سالگرد سردار است و روزیهایی که لایحتسب رسیدهاند...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#آبگرمکن
خیرین ارجمند
مادری با دو فرزند نوجوانش در انتهای منطقه ساختمان مستاجر هستند
مادر زبالهگردی میکند و شرایط نابسامانی دارند.
گاز توسط یکی از اعضای محترم این گروه برایشان مهیا گردید،
اما آبگرمکن خانه دچار پوسیدگی شدید شده و تعمیرکاری که از طرف خیریه رفتند، اعلام کردند قابل تعمیر نیست.
هوا سرد است و این خانواده در مضیقهی شدید،
اگر آبگرمکن برای اهدا دارید
یا در خرید میتوانید کمک کنید
لطفا فوری اعلام بفرمایید.
@ghalamzann
قلمزن
#آبگرمکن خیرین ارجمند مادری با دو فرزند نوجوانش در انتهای منطقه ساختمان مستاجر هستند مادر زبالهگرد
#تشکر
مبلغ آبگرمکن به لطف بندگان خوب خدا فراهم شد.
دلتان گرم به حضور خداوند🌸
@ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann #مسجد #خانه_خدا می فرمود "برخی مساجد صهیونیستی شده اند، و طیف متمول جامعه آن را به د
#خانه_خدا
دختر خندان چندروز است در تب و تاب
شب سردار است،
"خانوم عکس سردار بگیرم پخش کنم"
"خانوم شیرکاکائو درست کنم توزیع کنم"
"خانوم دوست دارم یه کار خوب بکنم"
"خانوم شعر بیام بخونم برای سردار"
و و و...
این حال خیلی از بچهها بود
بچههایی که بابت حجابشان تذکر میگیرند
اما این چند روزه برای سردار
به واقع پروبال میزدند،
دلشان میخواست حتما کاری کنند
تا آرام بگیرند...
شب سردار رسید
ناچار بودم در جلسهای باشم
زنگ زد که "شیرکاکائو آماده کردم
سنگینه و نمیتونم ببرم مسجد..."
گفتم میآیم میگیرم و میبرم
رفتم تحویل گرفتم و گذاشتم مسجد و بعد جلسه،
دلشوره اینکه این بچهها با همین ذوقشان بیایند مسجد و اتفاقی بیفتد همراهم بود
اما شرکت در جلسه اجتنابناپذیر بود،
به محض ختم جلسه خودم را به بچهها رساندم، دختر خندان با بغض به سمتم دوید...
"چی شده؟! "
"خانوم نذاشتن شیرکاکائورو تقسیم کنم"
"چرا؟؟ کی نذاشته؟!"
مسئول مربوطه را نشان داد
رفتم سراغش و متواضعانه خواهش کردم این بچه بتواند نذرش را ادا کند،
اما پاسخ عجیب بود
"اصلا امکان نداره، برنامه منو به هم نزنید"
باور نمیکردم اول فکر کردم فقط یک شوخی است
دوباره با خوشروئی گفتم این بچه نذر کرده و چندروز منتظر امشب بوده،
خانم مسئول دوباره با تحکم گفت
"تو برنامه من نیست و نمیشه،
باید بده به خودم"
گفتم خواهش میکنم این بار بگذارید
این بچه چند لیوان را خودش ببرد
نپذیرفت و مکدر هم شد!
دختر خندان منتظر بود جواب مثبت برایش ببرم
و من مستاصل و درمانده باید وانمود میکردم
چیزی نیست تا احوال بچه بدتر نشود،
گفتم" دخترم مهم کاریه که کردی" و سعی کردم بغض رو به انفجارش کنترل شود،
اما بیفایده بود
چگونه میشود هم بغض داشت و هم بغض کسی را مرهم گذاشت!
آن هم بغض یک دختر که وقتی بشکند به این راحتی قابل مرمت نیست،
در تمام ساعاتی که گذشتند بارها از خودم پرسیدم کسی که بهترین خاطره یک بچه را در" خانه خدا"
تبدیل به تلخترین خاطره میکند،
چگونه میتواند زندگیاش را به آسودگی ادامه دهد؟!!...
امشب دختر خندان نتوانست نذرش را به دست خودش ادا کند،
اما عجیب روضهای شد روضه امشب...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#نیازمند_غیربومی
همراهان ارجمند
اگر در محدوده شهرهای گرگان یا بندرگز خیّرینی میشناسید لطفا معرفی بفرمایید،
تا یک خانواده بیسرپرست را معرفی و واگذار کنیم.
@ghalamzann
#روزنوشت
گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد
کیستم ؟باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد
با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظهی بر پا شدنش می ارزد...
@ghalamzann
#روزنوشت
#چادر
پیام داده "خانوم برای فردا چادر خریدم"
و عکسش را گذاشته،
دلم غنج میرود برای حیایی که همین پارچه مشکی به صورت قشنگش بخشیده...
میپرسم مگر فردا چه خبر است
میگوید "پینگ پونگ مسجد دیگه"...
هیچوقت چنین چیزی را نخواسته بودم
اما دخترک پرانرژی در سن 12 سالگی اولین چادرش را خریده و چقدر هم خوشحال است که میخواهد با آن به مسجد بیاید.
هرگز معتقد نبودم که چادر به تنهایی با خودش حیا میآورد که موید ادعایم همهی چادرهای بیدلیلی هستند که بر سر آدمها قرار گرفتهاند و بود و نبودش در کنترل رفتار و نجابتشان هرگز نقشی ایفا نکرده است
و برای عده ای هم فقط "حجاباستایل"ی شده است که بیشتر به چشم بیایند،
(این را کسی میگوید که خودش در نقطهای از مسیر چادر را انتخاب کرده است)
اما برای این بچهها که خودشان انتخاب میکنند و با شوق سرشان میکنند، حتی اگر برای حرمت مسجد باشد،
قشنگ و دوست داشتنیست
حتی روی راه رفتنشان موثر است
خانومتر میشوند و تمرین حیا را شروع میکنند و اگر درست و دلسوزانه مراقبت شوند آوردههای بعدی یکی یکی میرسند،
دخترک پرانرژی بعد از بازی در مسجد مانده بود و آخر شب پیام داد که با چادرش در نماز جماعت هم شرکت کرده است.
این اولین نمازِ دخترک چادری من در مسجد بود.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann