eitaa logo
قلمزن
523 دنبال‌کننده
729 عکس
138 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار امروز شاید می‌تواند این باشد که احوال یک‌نفر را بپرسیم، یک‌نفر که با احوالپرسی ما حالش خوب می‌شود... 🌱 @ghalamzann
قرار امروز شاید می‌تواند این باشد که بار کوچکی از دوش رفتگر محله برداریم به قدر برداشتن حتی یک زباله از کف کوچه یا خیابان... 🌱 @ghalamzann
انگار همین دیروز بود که با آن صورت کوچک و قشنگ، شدی شهروند این دنیا، و خدا به تو نیز مانند همه بندگانش، فرصت زیستن بخشید. حالا آن دختر کوچولوی نازنین مقابل چنداستاد درجه یک نشسته و دارد از پایان‌نامه‌اش دفاع می‌کند و من دلم برایش غنج می‌رود. امروز همانقدر که خوشحال شدم و برایت آرزوی بالندگی کردم، همانقدر از خدا خواستم که پایان‌نامه حقیقی‌ات به همین اندازه و بیش از این قابل دفاع باشد و آن روز موعود، همینطور و با همین قوت سرت را بالا بگیری و جواب همه سوالات را بدانی... مبارکت باشد و مبارک آنهایی که قرار است تو گرهی از مشکلاتشان باز کنی... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
پیرزن هرازگاهی از محل زندگی‌اش که دو ساعت با اینجا فاصله دارد، ساک چرخدار بزرگش را می‌کشاند و سوار اتوبوس می‌کند و می‌آورد همینجا اول خیابان می‌نشیند و روسری‌ها و جوراب‌هایش را می‌فروشد. پیرزن کسی را ندارد، فرزنددار نشده و خودش تنها زندگی می‌کند و تنها چرخ زندگی را می‌چرخاند. دیروز خبرش کرده بودیم و آمده بود تا اجناسش را در بازارچه محله پهن کند و بفروشد. خیلی قبل از آنکه درب مسجد باز شود آمده بود و روی پله‌ها نشسته بود. آنقدر عزت دارد که نمی‌گوید بارم را بردارید یا ندارم یا کمکم کنید. غیرت دارد و با همان دستان ورم کرده که استخوان‌هایش کج و معوج شده‌اند، خودش و بارش را می‌کشاند. اما این بار درست وقت بالا آمدن یکی آمد و بارش را برداشت و تا طبقه بالا برایش برد. هر فروشنده‌ای که میامد میز خودش را مرتب و شکیل می‌چید اما پیرزن فقط روسری‌ها را بیرون می‌کشید و روی میز می‌ریخت و این همه‌ی توان و تلاشش بود. این میان یک فرشته مهربان رسید، پیرزن را نشانش دادم و گفتم هرکاری می‌شود برایش بکنید. دیدم دارد باسلیقه وسایل پیرزن را می‌چیند، یکی هم میزهای کوچکتر آورده بود تا همه چیز در غرفه پیرزن مرتب‌تر باشد. او هم فقط دعا می‌کرد و قربان صدقه فرشته‌های مهربان... به دوستان گفتم اگر همه‌ی زحمتی که برای راه‌اندازی بازارچه کشیده شده فقط به همین منجر شود که این پیرزن جنسی بفروشد، کار تمام است و تمام بود! ظهر که شد بلند شد که برود گفتم مادرجان عصر رونق بازارچه بیشتر است و بهتر می‌فروشید، گفت باید برگردد و نمی‌تواند عصر بماند... داشت دلم می‌سوخت که کاش یکی پیدا شود غرفه پیرزن را برایش در شیفت عصر بچرخاند که یک فرشته مهربان دیگر رسید، قیمت‌ها را ثبت کرد و به پیرزن امیدواری داد که پای بساطش خواهد ایستاد و پیرزن غرق شادی شد. وقتی خواستم تا سر خیابان برسانمش، یک فرشته مهربان دیگر خبر داد که پیرزن برود از فروشگاه به حساب او، ارزاق موردنیازش را بخرد. وقتی مقابل فروشگاه پیاده‌اش کردم داشت برای همه دعا می‌کرد و بعد با مهربانی گفت، می‌گویند من کسی را ندارم اما من خدایی دارم که دل بنده‌هایش را به من مهربان کرده است، و چقدر راست می‌گفت... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
پدر به شکل عجیبی اهل قاعده بود، از همان کودکی، بایدها و نبایدهایش یادم هست. اینکه لقمه را با یک دست باید در دهان گذاشت و از دو دست استفاده نکنید، دست را وسط سفره دراز نکنید و چیزی خواستید بگویید به شما بدهند، خوردن باید بدون صدا باشد و دهانتان صدا ندهد، در مهمانی وقتی چیزی میخواهید با دست نشان ندهید بلکه درباره‌اش حرف بزنید، صدای خوردن قاشق به بشقاب نباید شنیده شود، جلوی بزرگتر پاهایتان را دراز نکنید، "تو" نگویید و "شما" بگویید، ساعت 2 به بعد در حیاط بازی نکنید همسایه‌ها استراحت می‌کنند، هر چه تعارف می‌کنند نباید بردارید... و خودش اهل رعایت و ملاحظه بود. در کنار قواعدش اما عجیب منعطف و مهربان بود. اگر کسی سر کودکی داد می‌کشید، حتی اگر آن فرد پدر یا مادر آن کودک بود، بغض می‌کرد، خیلی واضح بغض می‌کرد، چهره‌اش در هم می‌شد و حتی تذکر هم می‌داد. عواطف و احساساتش خیلی شدید بودند و رقت قلب عجیبی داشت و اینها با مرد بودنش سنخیت کمتری داشت. پدر اهل پیچیدگی و تدبیر و سیاست نبود. یک لایه روان و شفاف که هرکسی در معاشرت با او، این را به راحتی دریافت میکرد. اهل ادب بود و اصولا در مقابل دیگران احساس معذوریت داشت تا آنجا که آن سه روز آخر، وقتی بستری شد، از کسانی که کنارش بودند مداوم معذرت خواهی می‌کرد که مجبور شده مقابل آنها در این وضعیت باشد! پدر مثل همین روزها تنهایمان گذاشت، درست وقتی که فکرش را نمی‌کردیم و در حال تدارک سال جدید بودیم. هیچ چیزی در دنیا نمی‌تواند جایگزین جای خالی پدر یا مادر باشد. این را فقط وقتی خواهیم دانست که این جای خالی را دیده باشیم. از بودنشان حظ ببریم، کنارشان نفس بکشیم، دست و پایشان را غرق بوسه کنیم و اجازه ندهیم آب در دلشان تکان بخورد... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
خب شما دخترها چرا اینجارو پیدا کردین و چرا عضو شدین که من دستم برای نوشتن بسته بشه و دیگه نتونم درباره شما بنویسم؟!...🌱 روزی چندبار میخوام از شماها بنویسم و هربار منصرف می‌شم یا پاک میکنم... ⛔️ همه مطالب قبلی رو هم که رفتین خوندین☺️
اصرار می‌کنید برای شما بنویسم و نمی‌دانید که باید روزی ده ها صفحه درباره شما بنویسم، برای تک تک شما، برای تو که عاقلانه و مربي‌‌وار رفتار میکنی، برای تو که دغدغه همه را داری و دل‌نگران همه هستی، برای تو که مصداق خانومی و فهمیدگی هستی، برای تو که مهربانی‌ات مثال زدنی‌ست، برای تو که انرژی‌ات تمام نمی‌شود و انگیزه‌هایت حسرت برانگیز است، برای تو که خالصانه و پنهانی خوبی میکنی، برای تو که در جهت باورهایت می‌جنگی و با کسی تعارف نداری، برای تو و هنرهایت، برای تو و نوشتن‌های دل‌انگیزت، برای تو و خوشمزگی‌هایت، برای تو و عزم و اراده عجیبت... هر روز هر کدام از شما یک کتاب خواندنی هستید که شوق زندگی را افزون می‌کنید و حس نوجوان بودن را تا همیشه در من باقی می‌گذارید. خواستم بگویم آنجا که این سالها ایستاده‌اید، معدن طلاست، یک گنجینه قیمتی و بی‌نظیر که اگر کشف و استخراجش کنید تا دنیا دنیاست و عقبا، عقبا... بارتان را بسته‌اید. قدر انرژی‌های ابرقدرت این سال‌های وجودتان را بدانید، قدر اراده‌های بی‌نظیرتان را بدانید، قدر اخلاص‌هایی که بزرگترها حسرتش را می‌کشند، بدانید، قدر زلال بودن و مصفا بودن وجودتان را بدانید، قدر قلب‌های سلامت و مهربانتان را بدانید، و قدر ثانیه به ثانیه عمری که در دستان شماست و نباید تلف شود. اجازه ندهید هیچ‌کس و هیچ‌چیز مانع حتی یک متر حرکت شما رو به جلو باشد، نگذارید هیچ‌کس و هیچ‌چیز اسیرتان کند، که درباره اسارت‌ها گفتگو کرده بودیم... در آخرین روزهای سال، خواستم بگویم که چقدر برایم ارزشمند و عزیز هستید و چقدر برایتان بهترین‌ها را هر روز از خداوند طلب میکنم. مراقب آنچه دارید، باشید دخترکان دوست‌داشتنی و بی‌نظیر من🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
همیشه میگفت پیری که زمستان را رد کند، زنده می‌ماند. زمستان را رد کرد و درست آخرین روز سال گذشته، یعنی 29 اسفند، بهار تازه‌ای را در مسیر حرکتش آغاز کرد. روحش شاد و خانه آخرتش نورانی✨ @ghalamzann
و یعنی همین که خودت را بالا بکشی از دل هر زمینی که در آن هستی از هر روزنه‌ای حتی اگر کوچک باشد از مجاورت هر چیزی و هر کسی... که در بهار آنقدر فرصت رشد هست که به هیچ بهانه‌ای، بها ندهند... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
🌸بچه‌های کتابخون محله سلام🌸 سال جدیدتون پیشاپیش مبارک با یه چالش درجه یک چطورین؟ 😍 چالش سفره 7⃣سین+1⃣کتاب😊 یعنی شما عکس سفره هفت سین‌تونو برای ما میفرستین اما عکستون با عکسای همیشگی باید یه فرقی داشته باشه ⁉️چه فرقی؟! عرض میکنیم خدمتتون 📚توی سفره‌تون یک کتابی که دوست دارین و خوشتون اومده بذارین و از سفره عکس بگیرین و بفرستین به این شناسه: @fs_hajivosugh 🌟عکس‌های شما با اسمتون داخل کانال‌ها و گروه‌های محله قرار میگیره و بهترین عکس‌ها انتخاب میشن🌟 📷قراره روزای عید اینجا پر بشه از عکسای قشنگی که میفرستین📷 سریع دست به کار بشین، منتظریم🤔
سالی که گذشت بالا و پایین‌هایی را تجربه کردیم، از دست دادن‌هایی و به دست آمدن‌هایی، و غم‌ها و شادی‌ها توأمان تجربه شدند اینکه بگوییم سالی که گذشت سالی بد بود یا خوب، هیچکدام یک گزاره منطقی نیستند و اینکه آرزو کنیم سال آینده اینطور نباشد و آن طور دیگر باشد، باز هم دریافت درستی از دنیا و طراحی‌اش نداشته‌ایم باور اینکه دنیا محل همین افت و خیزهاست و از آن گریزی نیست و سال آینده و سال‌های آینده هم همین خواهد بود و این ما هستیم که باید ظرفمان را بزرگ کنیم، کمک می‌کند به آرام‌تر گذراندن این سالها، بخواهیم برای سال جدید که خداباوری در ما به تجسم برسد و توکل‌های از دست رفته بازگردند و دلهره‌ها و تشویش‌ها به سکینت برسند منت بگذارید و حلال کنید و بگذرید. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
هر نفس آواز عشق می‌رسد از هرکجا... @ghalamzann