#روزنوشت_های_کرونایی
امروز از مسجد به سنگر غواصان شهید نقل مکان کردیم
این دومین اسباب کشی ماست
و هر سه مکان دوست داشتنی و نورانی
اول موسسه مهدویت
دوم مسجد قائم عج
و حالا مجاورت با سنگر شهدا...
وقت بیرون آمدن از مسجد
خادم و همسرش برای کمک و بدرقه آمده بودند
خادم دوبار آمد حلالیت گرفت:
"پای من لب گوره من آفتاب لب بومم حلال کنین اگه بداخلاقی کردم بیحوصلگی کردم حرفی زدم ما رفتنی هستیم ببخشین مارو حلال کنین..."
و همسرش پای ماشین :
"چه خوب بود اینجا بودین کاش میموندین و ادامه میدادین دلمون تنگ میشه کاش ماروهم جای جدید ببرین هرروز دلم خوش بود میومدم سر میزدم حالا چکار کنم بازم بیاین اینجا مارو فراموش نکنین و..."
به همسر خادم گفتم طوری بدرقه میکنین که گویی سفر آخرت میرویم
ما که همین دوروبر هستیم و همیشه زحمت دادیم و خواهیم داد
خندید و گفت"اینکار خیلی کار خوبی بود حیف شد بردین جای دیگه"
دلم سوخت...
چرایش را نمیدانم
اما اقشار ضعیف این جامعه همیشه خود را بدهکار میدانند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعلان خبر کارهای خوب شما
در بخش "خبر خوب"
برنامه "صبح خراسانی"
با تشکر از همکاران محترم
بویژه تهیه کننده برنامه جهت طراحی
آیتم خبرهای خوب🌸
@ghalamzann
قلمزن
خیرین ارجمند و همراه در سه هفته ای که گذشت به شکل قدرتمند از طرح کمک رسانی به بیماران کرونایی حمایت
همراهان نیکوکار و ارجمند
سپاس از بودنتان
که ارزشمند است
و ارزشمندی اش با کمیّت کمک های شما
رابطه ای ندارد
که اصلِ همراهی، سرشار از برکت های لایحتسب می باشد
بسته های ارزاق برای نیازمندانی که شناسایی شده اند در حال گردآوریست
هدایای شما نقدی باشد یا غیرنقدی،
برکت دیگری میشود بر آنچه هست،
سفره های نیازمندان خالیست
پدرهایی که این روزها کارهای روزمزدشان تعطیل شده است
و مادرانی که نمیتوانند خانه های
دیگران را نظافت کنند،
این سفره ها به لطف خداوند و مهربانی شما پر خواهد شد.
بحران کرونا توفیق افطاری دادن را اگرچه گرفته است اما با مشارکت در تهیه حتی یک کیلو برنج، خانواده ای را مهمان خود کرده ایم،
(دوستان توجه داشته باشند فقط کمک هایی صرف اقلام نیازمندان خواهد شد که شما به بنده مورد مصرف را اطلاع داده باشید) 🥁🥁
5859
8310
0525
1805
سفره های جسم و جانتان سرشار از
ارزاق ملکی و ملکوتی🌺
@ghalamzann
@ghalamzann
#مادر
#قرنطینه
کرونا که تشریف فرما شد ناچار شدیم رفتن به منزل پدری را ممنوع کنیم
این اتفاق تلخی بود که خیلی از خانواده ها به ناچار به آن تن دادند
این میان مادر ماند و خانه ای که پدر را ندارد
تلخ بود اما مادر باید سلامت میماند تا
خانه پدری معنا داشته باشد
مادر در خانه است و ما، در رفت و آمد
به محل کار و مشغولیت های اجتماعی،
مادر حتی از فضای مجازی دور است و دلش نخواسته که آن را تجربه کند
معتقد است فضای مجازی مال آدمهای بیکار است!
بیراه هم نمی گوید،
یادم نمیاید که در تمام دوران زندگی او را بیکار دیده باشم
کار خانه را تمام و کمال و با وسواس های مشهورش انجام میدهد
بافتنی اش را می بافد،
به گل و گلدان هایش میرسد،
در همان تراس کوچک سبزی هایش را میکارد،
قرآن و دعایش وقت و زمان دارند،
همه چیز که تمام میشود
و گمان میکنی الان وقت استراحت است
کتاب میاورد و مطالعه میکند،
و از کندشدن حافظه اش شکایت میکند،
آن هم وقتی که گوش شیطان کر،
تاریخچه یک موضوع را آنچنان سلسله وار میگوید که در جایگاه فرزند کم میاوری!
و اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و موضوعات دیگرش آنقدر زیاد است که خجالت میکشی...
بگذریم
یک و ماه و اندی گذشت تا امشب که به اصرار مادر و احترام به دلتنگی هایش
با همه ی نگرانی های انکار نشدنی ام،
یک خلوت دونفره ی دوست داشتنی را کنارش دارم
و خجالت میکشم که برای رفع نگرانی های من،
مدام همه چیز را ضدعفونی میکند!
مادر - یعنی همه ی مادرها-
دنیای نهفته ای از مهر و عاطفه اند
عواطفی که تمام خستگی هایت را یک جا میبرد
جنس عواطفشان فرق میکند
حتی وقتی حرفی میزنند که دوستش نداری!
مادرها احیاکننده اند
خداوند چیزی در وجود آنها گذاشته که اسمش
را نمیدانم
اما نیروی اعجاب انگیزیست که ناخودآگاه
زنده ات میکند
و سرشارت میکند از حیات تازه...
و این نقش خداگونه ی دیگری از مادر است!
پیشنهاد میکنم هروقت از جلوت های اجباری
و کثرت های تحمیلی
و آدمهای اطرافتان کم میاورید ،
با حضرت مادر خلوت کنید
بدون هیچ کلامی، وجودش التیام است.
اگر نداریدش، دلگیر نباشید، برایش دعا کنید
و توسل پیدا کنید و بر مزارش بروید
مادر اینطرف باشد یا آنطرف...
برای فرزندانش کاربلدترین است!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#مواسات
اپیزود اول:
زن به تازگی همسرش را از دست داده است، مانده است با دوبچه قدونیم قد
و سقفی که بالای سرش ندارد
چندوقتی ست اتاقی را در خانه ای به او داده اند که خیلی ها ساکنش هستند!
و اتاقی که با یک پتو به دونیم شده است
یکطرف او و فرزندانش
یکطرف دو مرد غریبه!!
شبیه افسانه است اما هست
همین نزدیکی ها
در همین خیابان چمن...
باورتان نمیشود؟!
من هم باورم نمیشد!
اپیزود دوم:
شوهرش برقکار ساختمان بود که در ماه محرم در اثر سانحه جانش را از دست داده است
زن 38 ساله است با 4 بچه
از 3 سال تا 16 سال،
دختر 16 ساله و سه پسربچه،
مانده است با هیچ!
یارانه میگیرد و بسته معیشتی،
اما زندگی هیچ رقم نمی چرخد...
این زن و آن زن و همه زنان و مردان دیگری که سفره هایشان خالی مانده،
چشم به راه من و شما هستند
نیت کنیم
همه ی افطاری هایی که قرار بود بدهیم
همه ی مهمانی هایی که کنسل شده است
همه ی خریدهایی که نکرده ایم
هدیه کنیم به نداشته هایشان،
شتاب کنیم
چیزی تا ماه مبارک نمانده...
شماره کارت
5859_8310_0525_1805
این حساب ازین پس صرفا برای نیازمندان خواهد بود و برای بیماران کرونایی مبلغی به آن واریز نفرمایید🙏
@ghalamzann
قلمزن
@ghalamzann #مواسات اپیزود اول: زن به تازگی همسرش را از دست داده است، مانده است با دوبچه قدونیم ق
#فرشتگان_روی_زمین
حس خوب اول روز:
"سلام خانم حاجی وثوق
از خوندن وضعیت خانومی که با چند تا مرد تو یک اتاق زندگی می کنن خیلی ناراحت شدم
بایکی از آشناهامون در میون گذاشتم گفتن دو میلیون پس انداز دارن تا فردا به حسابتون واریز می کنن برای اجاره حتی شده یک اتاق برای این خانم و بچه هاشون
اگه اجازه میدین معرفی نکنم خانم حاجی وثوق عزیز
گفتن تا فردا ظهر حتما واریز میکنن
امیدوارم دردی از درداشون دوا بشه😔"
@ghalamzann
#بهترین_مردم_دنیا
رازهایی در عالم هستند که جز با مهرورزی به خلق خدا کشف نمیشوند
این را در آنهایی دیده ام که
نداشتنِ دیگران برایشان رنج است!
وقتی خداوند از بهترین و محبوب ترین بندگانش میگوید باز هم پرچم مهرورزان و بخشندگان و دستگیران بالاترین است.
دیروز دو نیازمند اینجا معرفی شدند و بارش محبت ها و مددهای شما
شرمسارم کرد، به زودی از اتفاقات خوبی که برایشان در پیش است برایتان خواهم گفت🌸
به لطف همراهی نیکوکاران،
بسته های مهربانی برای پرکردن سفره های خالی در حال آماده شدن هستند
قرار است نوجوانان وجوانان بیایند پای کار تا بسازند و ساخته شوند،
بسته ها شامل برنج، مرغ، حبوبات، خرما وچند قلم دیگر است.
بارِ خرما امشب از جنوب میرسد تا همراه بسته های غذایی راهی خانه نیازمندان شود و قوتِ جسمشان گردد،
به طور متوسط این بار خریدن ارزاق را برای هر عزیز نیازمند، یعنی هر نفر، 50 هزار تومان تخمین زده ایم،
شما چند نفر را میتوانید مهمان خود کنید؟
@ghalamzann
#گزارش
#نوجوانی
بار خرما امروز از جنوب رسید تا در
بسته های ارزاق قرار بگیرن و برن
به خونه نیازمندان،
خرماهارو باید قبل از تحویل وزن کشی
میکردیم
نوجوونا اومدند پای کار،
220 کیلو خرما از داخل ماشین به
داخل مغازه و روی ترازو منتقل شد
و بعد از داخل مغازه به داخل ماشین،
و باز از داخل ماشین به داخل مسجد،
گفتند آقای "ک" قراره بیاد کمک
دوروبرو نگاه میکردم و دنبال یه آقا میگشتم که این نوجوون اومد گفت
من هستم!
بیشتر از 80 درصد کارو ایشون انجام داد
24 تا جعبه رو با هم برمیداشت
میگفتم کم کم بردار
میگفت میتونم!
و امان از پله های مغازه و پله های مسجد...
قبلا از دوره عجیب نوجوونی اینجا گفته بودم!
@ghalamzann
#گزارش
حبوبات و بلغور ها امروز خریداری شدند
بانیان گرامی،
احسانتون قبول حق🙏
به لطف خداوند و همراهی شما مردم،
به تدریج اقلام دیگر اضافه خواهند شد.
@ghalamzann
#گزارش
امروز تحویل شد به یک زن و چهار فرزند یتیمش
که هیچ درآمدی جز یارانه و بسته معیشتی ندارند،
عسلش را یک نفر آورده بود
و شیرینی هارا یک نفر پخته بود
و برنجش
و روغنش
و حبوباتش
و تک تک اقلامی که در بسته ها چیده شدند
بانی داشتند...
تک تک لحظات زندگیتان ممهور به مهر خداوند
و شادی دل کودکان یتیم
توشه آخرتتان🌸
@ghalamzann
@ghalamzann
#گزارش
#نوجوانی
قرارمان همین بود که دخترها بیایند اقلام خریداری شده را بسته بندی کنند و پسرها ببرند و درب خانه ها تحویل دهند،
سفره را در شبستان مسجد باز کردیم و با فاصله های تعریف شده برای هر کسی یک بسته پلاستیک و یک لیوان گذاشتیم
چند تشت بزرگ هیئتی وسط سفره ها چیدیم و دخترها یکی یکی آمدند،
هرکسی ماسکش را میزد و از روی صندلی کنار در ورودی یک جفت دستکش برمیداشت و
می پوشید ومقابل یک دسته پلاستیک و یک لیوان می نشست،
فقط چنددقیقه اول به توضیح درباره نحوه کار گذشت، به چشم بر هم زدنی کیسه های بزرگ حبوبات را کشیدند و آوردند و خالی کردند و شروع شد،
يکی پلاستیک باز میکرد یکی پیمانه میزد یکی گره میزد و بسته ها پی در پی آماده شدند،
چند کیسه بزرگ تبدیل به 800 بسته کوچک شدند،
روغن و رب و ماکارونی هم رسیدند
حالا بسته های بزرگ کامل تر شدند،
مانده مرغ و برنجشان،
که آن هم خدا میرساند.
یک روز عالی، پر از شور و نشاط و همدلی و همراهی با حضور دختران رقم خورد،
چندتایشان روزه داشتند
خستگی را در صورتشان میدیدم اما آنقدر باانرژی ادامه میدادند که شرمنده میشدی
وقت پذیرایی که رسید بیشتر دلم سوخت، اما به حالشان فرقی نمیکرد،
تا خود اذان ادامه دادند...
نوجوانند دیگر!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
@ghalamzann
#قصه_نرگس
چراغ ماه خدا روشن شده است و من به شکل عجیبی تمام امشب را به یاد نرگس گذرانده ام
چرا بعد ازین سالها دقیقا همین امشب یکی باید بیاید و ذهن و دلت را در اختیار خودش بگیرد...
نرگس دانشجوی ریاضی بود و هم اتاقی ما چندنفری شده بود که فیزیک میخواندیم
دختری با جثه نحیف و پایی که مادرزادی فلج بود، از آن کفش هایی میپوشید که میله های آهنی اش تا بالای زانو میآیند،
به سختی راه میرفت، اما میرفت،
از خدا که پنهان نیست اما مواجهه من با نرگس در ابتدا حس ترحم بود و نرگس همه محاسبات عاطفی و حقیر را خیلی زود به هم ریخت
همه چیز تسلیم نرگس بود و البته توضیحش مفصل و در مجال نمیگنجد،
نرگس با همه دخترها فرق میکرد
این را همه میدانستند،
دقت های ریزش در خوردن، خوابیدن، معاشرت، درس خواندن، عبادت و و و برای ما که شیطنت های دوران دانشجویی را میگذراندیم عجیب بود،
گزیده میخورد، گزیده میخوابید،
گزیده حرف میزد،
شب ها زودتر از ما میخوابید و ما بیرحمانه در همان اتاق تا دیروقت بیدار بودیم، برای نماز صبح که بیدارمان میکرد نمازش را خوانده بود و مطالعه را شروع کرده بود،
ساعت کوچکش را کوک میکرد و بالای سرش میگذاشت
هرچه می پرسیدیم کی بیدار میشوی با شوخی و خنده دست به سرمان میکرد
و چقدر جذاب بود برایمان که برویم یواشکی ساعتش را نگاه کنیم و ببینیم یکساعت مانده به اذان صبح کوک میکند...
بدون استثنا هربار که وارد اتاق میشدم کفشش را با دستش تنظیم میکرد و تمام قد می ایستاد!
کسانی که خوابگاه دانشجویی را تجربه کرده اند میدانند که ممکن است حتی ساعتی چندبار به بیرون از اتاق رفت وآمد کنی و نرگس هربار با همان پایش بلند میشد!!
خواهش و تمنا و التماس بیفایده بود، یکبار با گریه وزاری گفتم به هرچه معتقدی اینکار را نکن،
با همان آرامش همیشگی اش طوری که اصلا تو را ندیده است گفت بخاطر جدت بلند میشوم و دیگر کاری به کارم نداشته باش...
نرگس عجیب ترین موجودی بود که تجربه کرده ام
خالص، زلال، بی سروصدا،
وقتی یک شب خواستم برایم نکته ای بگوید، یک کاغذ خیلی کوچک کاهی برید و رویش خیلی ریز با مداد جملاتی نوشت که هنوز دارمشان،
و هنوز همان سیلی گوش نواز است که همان موقع بود،
نرگس ذره ای از کاغذ را هم اسراف نمیکرد
اینکه میگویم اسراف نمیکرد تعریفش با تعریف ما از اسراف متفاوت است
نرگس برای همه چیز آداب داشت و تعریف و هدف و برنامه،
نرگس دبیری ریاضی میخواند و اندک حقوقی که در دانشجویی میگرفت برای خانواده پرجمعیتش که زندگی شان پر از چاله بود، مشکل گشایی میکرد
این را وقتی دانستم که به دعوتش در تعطیلاتی که به شهرمان برگشته بودیم به خانه اش رفتم
در کال زرکش زندگی میکردند، جایی در حاشیه شهر مشهد... از خانواده و محل زندگی اش خوش ندارم بگویم که باورش سخت میشود
اما نرگس از دل آن شرایط عجیب،
نرگس ما شده بود... بگذریم
یادم نمیرود که یکی از آقاپسرهای دانشگاه خواستگارش شده بود،
پسری که هم وجهه ی ظاهری اش و هم شرایط اجتماعی اش مطلوب دخترها بود،
از نرگس ما خواستگاری کرده بود،
نرگسی که ناتوان جسمی بود، نحیف بود،
قدوقامتش به نصف قد ٱقاپسر هم نمیرسید،
همه از خواستگاری میگفتند و به به و چه چه میکردند
اما نرگس ما اصلا جنسش این دنیایی نبود، میخندید و عبور میکرد
گویی میدانست و ما نمی دانستیم...
از نرگس نوشتن و گفتن در این کلمات و این بضاعت نمی گنجد
از همان روزها خواسته بودم کتابی برایش بنویسم که هیچوقت نشد،
نرگس نمیخواست روایت شود و شاید باز هم راضی به همین ها نباشد،
امشب در اولین پله ماه مهمانی خدا،
نرگس مهمان اینجا شد،
نرگس ما روزه بود که به دیدار حق شتافت،
در همان اوج جوانی اش...
روحش و روح همه رفتگان
امشب غریق رحمت الهی باد،
به صلواتی مهمانشان کنیم🌸
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann