قلمزن
🎉 افتتاحیه فروشگاه #حضوری کتاب رسان 🎉 📌 با حضور چهرههای شاخص حوزه فرهنگوکتاب 🔹محمدرضا جوان آرا
قلمزن
🎉 افتتاحیه فروشگاه #حضوری کتاب رسان 🎉 📌 با حضور چهرههای شاخص حوزه فرهنگوکتاب 🔹محمدرضا جوان آرا
#کتابرسان
وقتی در محفلی شرکت میکنی که همه آدمها را یا میشناسی یا برایت آشنا هستند،
همه سلام میکنند یا به همه سلام میکنی و چند نفری هم هستند که به هم زل میزنید و میگویید ما کجا هم را دیدهایم و بعد با هم مرور میکنید همه جاهایی که حضور مشترک داشتهاید!
وقتی غالب زمانی که آنجا هستی به سلام و احوالپرسی میگذرد، وقتی وسط احوالپرسی با یکنفر، چندنفر دیگر هم احوالپرسی میکنند و این احوالپرسیها نصفه میمانند و وقت نمیشود تک به تک دوستان و آشنایان را خوب ببینی، چون تعدادشان خیلی زیاد است،
وقتی هرجا چشم میاندازی کتاب است و اکسسوار مکان شده است، وقتی آدمها از دیدن و خریدن کتابها به هیجان میآیند، وقتی اهالی خوشفکر دنیای کتاب را میبینی، وقتی از کنار گعدههای شیرین و پر از حرفهای خوب عبور میکنی، وقتی قرارهای خوب و خوبتر بین آدمها گذاشته میشوند و دهها اتفاق دوستداشتنی دیگر،
خدا را شکر میکنی برای اتمسفر مشترکی که وجود دارد، برای داشتن دوستان خوب، برای بودن مکانهایی که جریان دارند و حرکت و پویایی در آنها موج میزند و به امید خدا قصد تعالی دارند.
خدا مجموعههای خوب و آدمهای دغدغهمند را از گزند دنیا و خطرها و وسوسههایش و آفتهای درکمین جمعها محفوظ بدارد🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
پاییز عاشق است
و راهی نمانده است
جز این که روز و شب
بنشیند دعا کند
شاید اثر کند
و خداوندِ فصلها
یک فصل را
به خاطر او جابهجا کند...
📷 مشهد مقدس، پاییز ١۴٠٢
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
امروز در جمع دوستداشتنی شما انرژی دوباره به دست آوردم، تماشای چهرههایی که پر از انگیزه هستند و چشمهایی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند و کلماتی که اگر چه رگباری میباریدند اما بوی دغدغههای عالی میدادند.
حالتان گرفته بود که جشن تولدتان را به هم ریختهاند، اما کریمانه حال بد را به حال خوب مبدل کردید و حرفهای دلتان را زدید.
جمعتان را دوست داشتم حتی وقتی سر رشتههایتان کلکل میکردید که انسانی یا ریاضی یا تجربی، حتی وقتی سروصدا میکردید و نمیگذاشتید حرف به حرف برسد،
جمعتان را دوست داشتم!
اصلا راستش را بخواهید با خودم گفتم خوشبحال مدرسه #سمپادیها
که مثل شماها در خودش دارد.
این اولین دیدار ما بود اما گویا به قدر سالها میشناختمتان و برایم غریبه نبودید، من به حال شما غبطه خوردم به حال این روزهایتان و شک ندارم که خداوند آنقدر محکم دستهای شمارا خواهد گرفت که بتوانید دستهای دیگرانی را بگیرید... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#گناباد
حاجعموی پدر چندسالیست از دنیا رفته و همسرش در همان خانه قدیمی با پرستار زندگی میکند. در و دیوار خانه پر از خاطراتیست که در دوران کودکی هر بار که راهی شهر پدر میشدیم، تجربه میکردیم. باغ سرسبزی که حالا خبری از آن نیست و حیاطی که رونقی ندارد. یادش بخیر کودک بودیم و من و برادر تمام وقت آنقدر شیطنت میکردیم که جانی برایمان نمیماند.
حالا همین خانه با همین خلوتی و حاجعمویی که دیگر نیست، هنوز همان حال و هوای دوستداشتنی را دارد.
صندلیهای چوبی قدیمی، میز پذیرایی که هنوز ظرف نخودکشمش روی آن هست و زنعمویی که وقتی مارا میشناسد، به گریه میافتد.
بزرگترها آنقدر کیمیا هستند که کاش میشد آنها را برای همیشه نگه داشت.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#زعفران
هر سال همین حوالی
رنگ و عطر دلنشینش را
حتی به قدر یک سینی،
مهمان خانه کنید،
حس و حال خوبی دارد
"دخترپیچ" کردن تارهای سرخش...
🔹سپاس از دوست عزیزی که
هرسال با هدیه گلهای زعفران،
خانه را معطر میکند...🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
4_5816829905832251698.mp3
8.36M
تار و پود چادر تو
تار و پود زندگیمه
#فاطمیه شب و روزش
خاطرات بچگیمه
روزایی که زندگی
سخت میگیره بهم
توسل میکنم
به رشته های چادرت... 🏴🌱
@ghalamzann
#دهه_نودیها
- عمه جووون!
- بعععله
- آبخوری مدرسهمون لولو به هلو شده😍
- چی شدهههه؟! 😳
- لولو به هلو دیگه 😍
- یعنی چی خب🧐
- عمممه جوووون 😒
- واقعا نمیدونم یعنی چی😢
- یعنی زشت بود خوشگلش کردند😄
- چرا نشنیده بودم تا حالا پس🙄
@ghalamzann
#ما_زنبوران_بیعسل
دارم ماشین را پارک میکنم که آقای نقطهچین میرسد و ماشینش را مانند همیشه در قسمت "توقف ممنوع" پارک میکند، ماشین را میکشم جلوتر و میروم میگویم "جا باز شد بفرمایید پارک کنید اینجا ممنوع است..."
"مهم نیستِ" قدرتمندانهای میگوید و پیاده میشود و میرود سرِ برنامه،
برنامهای که هر روز، بارها در آن به تخلفات رانندگی مردم تذکر میدهد و نصیحتشان میکند!
باید دیگر فهمیده باشیم که اثرگذاری در این عالم با "حرف زدن" محقق نمیشود، نیرویی فراتر برای نفوذ و تاثیرگذاری در آدمها لازم است و آن، "اهلِ عمل بودن" میباشد...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#پنجشنبههای_دوستداشتنی
راستش را بخواهید با شما دخترها خوش میگذرد، با همهی شیطنتهایی که دارید و حواسهایی که مداوم پرت میشوند و از مصر و مدین و کنعان هر لحظه وارد مدرسه و کلاس و عروسی و ده موضوع دیگر میشوند و همهی سلولهای وجودم باید دست به کار شوند تا حواسهای پروازی شما را به کلاس برگردانند، اما با شما خوش میگذرد،
با دغدغههای قشنگی که دارید، با نگرانیهای درستتان، با انتقادهایی که رنگ دلسوزی دارند، با سوالهایی که خیلیهایشان به ذهن بزرگترها نرسیده است، با شما خوش میگذرد.
با تو که باهوشی و عاشق تاریخی و دلت میخواهد آن را زیرورو کنی، با تو که متانت و آرامشت در کلاس آدم را سر ذوق میآورد، با تو که استدلالهای منطقی و شیرین داری و موهایت را قشنگ میبافی، با تو که نمک کلاسی و زیر چهره خندانت، غم و دغدغه بزرگ داری، با تو که دو وجههی شیطنت و خانمیات در کنار هم پارادوکس جالبی دارد، با تو که بزرگتر از سنت هستی و ناچاری زندگی و درس و موارد دیگر را با هم مدیریت کنی، با شماها که اهل نوشتن هستید و شعر و فکر کردن و خواندن،
با شما خوش میگذرد و این یعنی خدارا هزاران مرتبه شکر... 🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#دهه_هشتادیها
#حرفهای_درگوشی
... حالا من قول دادم لو ندهم تدابیرتان را که چطور گوشی سر کلاس میآورید و از ایست بازرسی قسر در میروید😉
ولی بیایید کلاهمان را قاضی کنیم دخترها، دور زدن قانون، هرجایی، به هر دلیلی، مارا نسبت به #قاعدهمند بودن که برای رشد، یک شرط لازم هست، سست و بیحس میکند،
و یک وصیت:
کسی که آرمانش رسیدن به #عبودیت است، تمرینش از قانونپذیری آغاز میشود،
در خانه، در مدرسه و در جاهای دیگر...
به این نکته خوب فکر کنیم تا اگر حرفی برایش داریم، با هم بزنیم😊❤️🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
قلمزن
#ما_زنبوران_بیعسل دارم ماشین را پارک میکنم که آقای نقطهچین میرسد و ماشینش را مانند همیشه در قسمت
#رطبخورده
آمدم بگویم من هم تخلف کردم و ماشین را جایی دوبله پارک کردم که عموما جای پارک ندارد.
یک بازار محلی که متاسفانه پارک دوبل و حتی سوبل! جلوی آن رایج شده است و من نیز این کار را انجام دادم و کسی که میخواست از پارک بیرون بیاید، معطل من شد!
آمدم بگویم اگر کسی را نقد کردم مبرّا از آن نیستم و من و امثال من نیز تکههایی از همان پازل تخلف از قانونیم،
خدا کند تکرار نشود...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann