eitaa logo
قلمزن
526 دنبال‌کننده
728 عکس
136 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در برنامه تلویزیونی این بار نوجوانان و حضور پیدا کردند، آن‌ها بیش از آن‌که تصور کنیم بزرگ‌ شده‌اند. ببینید و قضاوت کنید! 🔹موضوع گفتگو: خوب یا بد! 🔹زمان پخش: امشب چهارشنبه ۲۱ آذر ساعت ۲۲:۱۰ بازپخش: شنبه ۲۴ آذر ساعت ۱۹:۳۰ شبکه خراسان رضوی 🔹این گفتگوها حدود سه ساعت به طول می‌انجامند، آن‌چه شما می‌بینید خلاصه‌ی گفتگوهاست، اگر تمایل دارید در گفتگوی کامل برنامه شرکت کنید، ازطریق پل ارتباطی اعلام شده در برنامه، هماهنگ بفرمایید. 🔹نظرات و پیشنهادات و انتقادات شما حتما در تقویت برنامه و رفع اشکالات، موثر خواهد بود. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
امشب خیلی اتفاقی وارد لینک‌ پیام‌ ناشناس کانال شدم و پیام‌های شمارو‌ خوندم که نمی‌دونم کی ارسال کرده بودید و‌ من متاسفانه ندیده بودم . از دوستان دهه هشتادی خودم عذرخواهی می‌کنم و در اولین فرصت به امید خدا پاسخ‌گو خواهم بود ...🌱 ف. حاجی وثوق
نوجوونی یعنی این که ضبط سه ساعته‌ی برنامه تموم شده باشه و در تمام اون سه ساعت درباره فضای مجازی حرف زده باشی اما بعد از بیرون رفتن از کافه به مدت دوساعت هنوز صدای جنجال و بحثا بیاد داخل کافه! ضبط برنامه اساتید شروع شد و تموم شد و اون چندتا نوجوون همچنان بیرون کافه مشغول بحث بر سر موضوع بودند، در حدی که یکیشون اومد گفت بیاین یه کاری بکنین داره دعوا میشه! رفتم و دیدم یه دوربین اضافه لازمه که جلسه‌ی بیرون از کافه رو بگیره! دعوا هم نبود! داشتند گفتگو می‌کردند اما نوجوانانه، نمی‌دونم نتیجه چی شد، اما در حالی‌که در برنامه مربوط به اساتید ، همه چیز خیلی آرام جلو می‌رفت ، صدای هفت هشت نوجوون هم‌چنان شنیده میشد! نوجوون بمونید بچه‌ها! حتی وقتی سی ساله و چهل ساله و پنجاه ساله شدید...🌱 ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
✨السلام علیک یا فاطمة‌الزهراء ✨ نذر حضرت 🍊هر خانواده یک کیلو میوه🍏 برای آنکه فرزندان ما طعم انفاق را هرازگاهی بچشند و شب چله در دورهمی خانواده احساس بهتری داشته باشند، پیشنهاد میکنیم در این طرح مشارکت کنید. سه‌شنبه ۲۷ آذر از ساعت 4 تا 6 عصر در محل مسجد حضرت قائم عج آماده دریافت یک کیلو میوه از هر خانواده هستیم، یک کیلو میوه را به دست فرزند عزیزتان بدهید تا بیاورد و کنار میوه‌های دیگر بگذارد، تا شریک این حال و هوای خوب باشد. ✅نوع میوه مهم نیست. ✅تنقلات هم می‌شود برای خوشحال کردن کودکان نیازمند اضافه کرد. ✅شما می‌توانید کمک‌های نقدی خود را نیز برای تأمین میوه نیازمندان تا ۳۰ آذر به حساب خیریه واریز نمایید:
5892107046373190
این میوه‌ها بسته‌بندی و برای شب چله در اختیار خانواده‌های آبرومند و نیازمند قرار می‌گیرند، ارزشمندی به همین همدلی‌هاست...🌱 @kheiriyehnofel
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ثبت اتفاقی یک تصویر دوست‌داشتنی هنگام پخش زنده دعای ندبه از شبکه یزد @ghalamzann
سکانس اول: (۲۶ آذر - ظهر - داخلی - آشپزخانه) چاشنی قورمه‌سبزی را اضافه می‌کنم و درب قابلمه را می‌گذارم که صدای اعلان پیام گوشی می‌آید، بازش می‌کنم و متوقف می‌شوم: «کارت شما برای دیدار... صادر شده است، ...دیدار فرداست ۷ صبح باید تهران باشید...» همین‌قدر ناگهانی و غافلگیرکننده... ✍ ف‌. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
#روایت_دیدار سکانس اول: (۲۶ آذر - ظهر - داخلی - آشپزخانه) چاشنی قورمه‌سبزی را اضافه می‌کنم و درب ق
سکانس دوم: (شب - داخلی - را‌ه‌آهن مشهد) بلیط قطار برای ساعت ۱۷:۴۵ تهران پیدا می‌شود و می‌خریم. ساعت ۱۷ وارد راه‌آهن می‌شوم ، جمعیت عجیبی از مسافران روی صندلی ها و کف سالن نشسته‌اند! سراغ تابلوی اعلان حرکت قطارها می‌روم، عجیب است مقابل همه قطارها عبارات منتظر اعلام یا تغییر ساعت حرکت درج شده است. عده زیادی مقابل اطلاعات راه‌آهن جمع شده‌اند. سوال میکنم، می‌گویند همه‌ی قطارها به دلیل یخ‌زدگی و‌ برودت و فلان، تأخیرهای چندساعته دارند. خبر خوبی نیست، طبق محاسباتم‌ اگر قطار سر ساعت حرکت می‌کرد با احتساب مسیر راه‌آهن تهران تا حسینیه ، به موقع می‌رسیدم ، چون ساعت ۶:۳۰ باید کارت دیدار را دریافت کنم. به متصدی اطلاعات می‌گویم آیا قطارها طوری حرکت می‌کنند که ساعت ۶ صبح به تهران برسیم؟ با قاطعیت می‌گوید خیر، کنسل کنید و با پرواز بروید! به اتاق مدیر راه‌آهن می‌روم ، درخواست کنسلی دارم و توضیح می‌دهم که باید ساعت ۶ به راه آهن تهران برسم، می‌گوید امکان کنسلی الان نیست باید تا ساعت ۷ صبر کنید! صبر می‌کنم مثل همه‌ی مردمی که نشسته‌اند و دارند صبر می‌کنند و درست نمی‌دانم چندتایشان مثل من اضطرار زمان تا این حد برایشان وجود دارد! زمان با سرعت جلو می‌رود، حتی سریع‌تر از صلوات‌هایی که تندتند می‌گویم تا گره باز شود. ساعت نزدیک‌ ۷ است که اعلام می‌کنند سوار شویم، خودم را با عجله به کوپه قطار می‌رسانم، گویی اگر من زودتر برسم، قطار زودتر حرکت می‌کند! زمان جلو می‌رود و قطار همچنان قصد رفتن ندارد. به مهمان‌دار می‌گویم اگر حرکت نمی‌کند پیاده شوم و بروم چون دیگر رفتنم فایده ندارد! مهمان‌دار می‌گوید درها را بسته‌ایم و امکان پیاده شدن نیست، می‌پرسم به نظرت به موقع می‌رسم؟ کاملا بی‌تفاوت می‌گوید هیچ‌ چیزی در این هوا قابل پیش‌بینی نیست! ساعت ۱۹:۴۶ است که قطار خیلی آرام به راه می‌افتد، یعنی با دوساعت تأخیر! خانم هم‌کوپه‌ای با دختر ۱۵ ساله‌اش سفر می‌کند، هر دو بدون روسری هستند و مادر دارد دخترش را برای زندگی در سوئد آماده می‌کند و بیشتر کلماتی که به کار می‌برد، انگلیسی هستند. حالا حتی تفاوت دغدغه‌هایمان از زمین تا آسمان است و فقط می‌توانیم درباره آب و هوا و کیفیت قطار با هم صحبت کنیم، اگرچه دختر نوجوانش حتما تا صبح دوست خوبی برای من خواهد بود...🌱 مهمان‌دار شربت بهارنارنج می‌آورد، خانم هم‌کوپه‌ای با تعجب می‌پرسد شربت بهارنارنج؟! می‌گویم برای تمدد اعصاب خوب است!! می‌خندد و می‌گوید برای ما هرقدر دیرتر برسیم بهتر است! حالا من مانده‌ام و حیرانی برای اجابت دو دعای متفاوت در آسمان، دعای دیرنرسیدن من و دعای دیررسیدن او!... ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
#روایت_دیدار سکانس دوم: (شب - داخلی - را‌ه‌آهن مشهد) بلیط قطار برای ساعت ۱۷:۴۵ تهران پیدا می‌شود و
سکانس سوم: ( نیمه‌شب - داخلی - کوپه قطار ) ساعت ۲:۴۵ صبح است، نرم‌افزار می‌گوید حوالی شاهرود هستیم، این وضعیت یعنی وقتی به راه‌آهن تهران می‌رسم باید همانجا برگردم و ورود به حسینیه عملا طبق زمان‌بندی غیرممکن است! قطار طولانی مدت بین راه توقف کرده است، علت را که می‌پرسم ، می‌گویند قطار جلویی خراب شده و ما پشت آن متوقف شدیم. پیام داده که «رفتن، همان رسیدن است» و‌ من بارها این جمله‌ی بقول خراسانی‌ها «از آب گذشته» را با خودم مرور کرده‌ام. قرار بوده برسم تا روایت‌گر دیدار باشم، برایم محورهای روایت را فرستاده‌اند، این‌که تمرکزم روی زنان شرکت‌کننده باشد، روی دغدغه‌های زن ایرانی، روی نگاهش، روی اهدافش و روی آن‌چه از زندگی دریافت کرده است... اما حالا وسط بیابان در قطاری که معلوم نیست چه زمانی به مقصد می‌رسد، از شدت گرمای داخل کوپه بیدار مانده‌ام و به صدای گوشی خانم هم‌کوپه‌ای گوش می‌کنم که دارد فیلم‌ تماشا می‌کند‌. رزقِ من شاید از سفر، معاشرت با همین خانم باشد که همه‌ی دغدغه‌ای که دارد، تلاش برای مهاجرت است و آن‌چه ناراحتش می‌کند «بافت شهرستانی و کم‌فرهنگ شهر مشهد است» و همسایه‌های شهرستانی‌اش که با اینکه به قول خودش بالای شهر زندگی می‌کند، اما آنها «مانند گوسفند هستند» و پرستیژ لازم را برای زندگی شهری ندارند! او می‌گوید خانواده و اقوام اصیلی دارد، حتی اجدادش اصیل هستند و تازه به دوران رسیده نیستند، اما شهر پر شده از آدم‌های شهرستانیِ تازه به دوران رسیده که همه جا را احاطه کرده و حق این‌ها را گرفته‌اند. او وقتی از دختر نوجوانش می‌خواهد که چمدان زیادی بزرگ‌شان را بلند کند و آن بالا بگذارد و دخترش نمی‌تواند، می‌گوید باید بتوانی، سوئد که بروی چند چمدان داری که باید بتوانی جابه‌جایشان کنی... مشغله‌های زن زیاد هستند، چندعمل جدی روی صورتش انجام داده و به شکل مداوم درگیر مراقبت از میکاپ دستها و صورت می‌باشد. این معاشرت چندساعته می‌گوید که همه‌ی دنیای زن همین‌هاست و من دلم می‌خواهد از او بپرسم چگونه می‌شود این‌همه زندگی را خالی از معنا تجربه و تحمل کرد؟! چطور این زندگی پر از کسالت را تاب می‌آورد و چگونه ادامه می‌دهد؟!... قطار می‌رود و من در مقصد، آرزوی دیدن زنانی را دارم که شرح و تفسیر شبانه‌روزشان، چیزی بیش از این‌ها را داشته باشد...الهی به امید تو! ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
#روایت_دیدار سکانس سوم: ( نیمه‌شب - داخلی - کوپه قطار ) ساعت ۲:۴۵ صبح است، نرم‌افزار می‌گوید حوالی
سکانس چهارم (صبح - داخلی - کوپه قطار) ساعت ۸:۲۳ است اگر خدا بخواهد بیست دقیقه دیگر به تهران می‌رسد و باید مسیر راه‌آهن تا حسینیه را سوار اولین تاکسی بشوم و بدوم ، این‌که برسم و گیت باز باشد و متصدی دادن کارت از ساعت شش و نیم صبح هنوز ایستاده باشد، با خداست. خانم‌ هم‌کوپه‌ای و دخترش ساعتی قبل سراسیمه بیدار شدند سشوار روشن کردند و فرایند تجدید و‌ تکمیل میکاپ را انجام دادند و مداوم هم‌ زیر لب می‌گفتند خدا کند دیرتر برسد! علی‌ای‌حال ساعت ورود در بلیط ۴:۵۵ بوده و ما هنوز نرسیده‌ایم ، آن چه در پیش باشد حتما خیر خواهد بود. ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
سکانس پنجم ( روز - داخلی - تاکسی زرد راه آهن ) برای پیدا کردنش معطل نمی‌شوم، مسیر قطار تا ایستگاه تاکسی‌ها را تقریبا می‌دوم و شتاب‌زده می‌گویم حسینیه امام خمینی می‌روم ، مرد همکارش را صدا می‌زند و می‌گوید جماران می‌روند، می‌گویم نه جماران نه، کشوردوست! می‌گوید آها بیت رهبری می‌روند و کارت را دست پیرمردی می‌دهد که راه رفتنش مشکلی شبیه بیماران ام اس دارد. تا پیرمرد لنگ‌لنگان به ماشینش برسد چندبار از ذهنم می‌گذرد که کنسل کنم و دنبال وسیله دیگری باشم، اما دلم‌ نمی‌آید، سوار که می‌شوم می‌گویم حاج آقا عجله دارم، می‌گوید دیرت شده؟ می‌گویم بله خیلییی، می‌گوید ترافیک زیاد است و نشانم می‌دهد که چطور در مسیر اصلی ماشین‌ها به هم وصل هستند و حرکت نمی‌کنند ( مثلا امروز تهران هم‌ مانند مشهد تعطیل شده است) بعد می‌گوید از مسیر دورتر می‌روم که ترافیکش کمتر باشد. روی نرم‌افزار نگاه می‌کنم، درست می‌گوید، انتخاب او بهتر است، دیگر به خدا سپرده‌ام تا هرچه پیش آید خوش باشد. هنوز وسط مسیر هستم که تلفنم زنگ‌ می‌خورد، خانم حاجی‌وثوق؟... بله بفرمایید.. من محمدی هستم و قرار بوده کارت دیدار را به شما برسانم ، اگرچه از ساعت شش و نیم صبح تا الان در کوچه‌ یخ کرده‌ام اما همچنان منتظرم که برسید! امید تازه‌ای در وجودم جریان پیدا می‌کند، حالا مطمئن هستم که کسی ایستاده تا برسم. تاکسی به سر خیابان که می‌رسد، پلیس اجازه ورود نمی‌دهد ، می‌گویم دیرم شده ، می‌گوید چاره‌ای نیست باید پیاده بروید، پیاده می‌شوم و تا آنجا که می‌شود تند می‌روم تا آن بنده خدا در این سرمای عجیب، بیش از این اذیت نشود. حالا کارت را گرفته‌ام و ساعت ۹:۳۵ است و من باید گیت‌های متعدد را بگذرانم تا به حسینیه برسم، در حالی‌که هنوز نمی‌دانم که آیا هنوز امکان ورود خواهم داشت؟!... ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
سکانس ششم: (روز - داخلی - حسینیه امام خمینی) باید خیلی سریع مراحل بعدی را طی کنم، مأمور هر گیت کارت را که می‌بیند از میان‌بری عبورم می‌دهد، چندبار خوب بازرسی بدنی می‌شوم، همه‌ی آنچه همراه دارم می‌گیرند به همراه گوشی و دفتر و قلم، می‌گویم پس کجا بنویسم، می‌گویند داخل حسینیه کاغذ و قلم به شما می‌دهند، خانمی که خیلی دقیق بازرسی می‌کند، به شوخی می‌گوید در روایت از سخت‌گیری ما ننویسید، می‌خندم و می‌گویم خدا به شما توان بدهد با این جمعیت چندهزارنفری، هرکاری که می‌کنید خوب است، هرچه بیشتر و دقیق‌تر ، بهتر و درست‌تر! خوشحال می‌شود و تشکر می‌‌کند. حالا از آخرین گیت هم عبور کرده‌ام که می‌گویند بروید طبقه بالای حسینیه، سالن اصلی تکمیل شده و به دلیل ازدحام‌ نمی‌شود بروید. می‌گویم به عنوان روایتگر دعوت شده‌ام، بیسیم می‌زند و راهنمایی می‌کند که بروم در سالن اصلی، وارد ازدحام‌ جمعیت می‌شوم، وارد حسینیه‌‌ای که بارها در قاب تلویزیون دیده‌ام در حالی‌که جمعیت خانم‌ها خیلی بیش‌تر از ظرفیت سالن است! کتیبه‌های صورتی زیبا از در و دیوار حسینیه آویزان شده‌اند، حتی پرده‌ی روی سن صورتی رنگ است و بنر بالای سن که هر بار دوربین‌های دنیا روی جملاتش متمرکز می‌شوند‌. مهمانان حسینیه زنان و دختران هستند و حال و هوای حسینیه به رنگ صورتی و گل‌گلی درآمده است. 🔹نگاهم با احتیاط روی سن می‌لغزد، دلم می‌خواهد این تصویر آرام‌ آرام‌ روی صفحه دلم بنشیند، چشمانم جایی وسط سن متوقف می‌مانند، نفسم حبس می‌شود، برای لحظاتی گویا همه‌ی صداهای اطراف برایم قطع می‌شوند و‌ من در یک سکوت بارانی به تماشای چهره نورانی مردی می‌ایستم که دنیا را با اقتدار و ظلم‌ستیزی‌اش زیر و رو کرده است...🌱 ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
قلمزن
🟡 ثبت‌نام #اعتکاف مسجد گوهرشاد حرم مطهر رضوی 🗓 آغاز ثبت‌نام: 5 آذرماه 1403 🗓 مهلت ثبت‌نام: 14 آذر
وقتی تلاش می‌کنه یه جوری بهت خبر بده اسمت برای اعتکاف درنیومده که دلت نشکنه! « سلام بنده خوب خدا ميدونيم دلتون اينجاست... وقتي نيت كردين كه اسمتونو بنويسين، خدا انتخابتون كرده بود... كاش مسجد گوهرشاد اينقدرجا داشت كه ميتونستيم در اعتكاف، خادم همتون باشيم. حالا كه در قرعه كشي اسمتون درنيومد، ازامام رضا ميخوايم، بزودي زيارتشون نصيبتون بشه حالا ما نايب الزياره شما ميشيم و درثواب اعتكاف شريكتون مي كنيم. ستاد اعتكاف مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهررضوي » قشنگ بود، اگرچه خبر تلخی داشت، اما ابتکار خوبی همراهش بود، خوشحال کننده هستند این فهم‌های خوب و تدبیرهای درست، خیر ببینند...🌱✨ ف‌. حاجی وثوق @ghalamzann