#تقویم_روزانه
🗓 جمعہ
۰۲ آبان ۱۳۹۹
۰۶ ربیعالاول ۱۴۴۲
۲۳ اکتبر ۲۰۲۰
📿 ذکر روز: اللّهم صلِّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم (صدمرتبه)
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
بـاز هم جـمعـھ و معشـوقـھ
من در سفر است
بـاز هم وسـوسـھ دارم
نڪنـد پشـت در است!؟
بـاز هم جـمعـھ و دلتنگـے
و یـڪ بغـض عـجیـب
باز هم همدم تنـہایے
من چشـم تر است..
سلام صبحت بخیر مولاجانم🌹
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 حضرت امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
🍃🌺 از شامگاه پنجشنبه و شب جمعه،
فرشتگانی با قلمهایی از طلا و لوحهایی از نقره،
از آسمان به سوی زمین میآیند و تا غروبِ
روز جمعهِ ثواب هیچ عملی را نمینویسند
به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام 🌺🍃
🍃🌸اَللٰهُمّ صَلّ عَلیٰ مُحَمّد وَ آلِ مُحَمّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌸🍃
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
مهدی جان❣
دلم چقدر تنگ است برای دیدارتان ...
شما بگویید این دل دردمندِ بیقرار چقدر تاب بیاورد ؟ ...
شما بگویید این چشمان خیس تا کی به راه بماند ؟ ...
شما بگویید این دست های خالی تا کی رو به آسمان باشد ؟ ...
نخواهید که آرزوی بوییدن و دیدنتان را به گور ببرم ...
من تنها به این امید زنده ام که در هوای شما نفس بکشم ...
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
🔸زیارت حضرت مهدی(عجلاللهفرجه)
🔹 در روز جمعه:
ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺃَﺭْﺿِﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺧَﻠْﻘِﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻳَﻬْﺘَﺪِﻱ ﺑِﻪِ ﺍﻟْﻤُﻬْﺘَﺪُﻭﻥَ ﻭَ ﻳُﻔَﺮَّﺝُ ﺑِﻪِ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻬَﺬَّﺏُ ﺍﻟْﺨَﺎﺋِﻒُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺢُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺳَﻔِﻴﻨَﺔَ ﺍﻟﻨَّﺠَﺎﺓِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟْﺤَﻴَﺎﺓِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻋَﺠَّﻞَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻚَ ﻣَﺎ ﻭَﻋَﺪَﻙَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻨَّﺼْﺮِ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭِ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻻﻙَ ﻋَﺎﺭِﻑٌ ﺑِﺄُﻭﻻﻙَ ﻭَ ﺃُﺧْﺮَﺍﻙَ ﺃَﺗَﻘَﺮَّﺏُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ ﺑِﻚَ ﻭَ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧْﺘَﻈِﺮُ ﻇُﻬُﻮﺭَﻙَ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭَ ﺍﻟْﺤَﻖِّ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚَ، ﻭَ ﺃَﺳْﺄَﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﺃَﻥْ ﻳُﺼَﻠِّﻲَ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺃَﻥْ ﻳَﺠْﻌَﻠَﻨِﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﻨْﺘَﻈِﺮِﻳﻦَ ﻟَﻚَ ﻭَ ﺍﻟﺘَّﺎﺑِﻌِﻴﻦَ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺮِﻳﻦَ ﻟَﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻋْﺪَﺍﺋِﻚَ ﻭَ ﺍﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪِﻳﻦَ ﺑَﻴْﻦَ ﻳَﺪَﻳْﻚَ ﻓِﻲ ﺟُﻤْﻠَﺔِ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻳَﺎ ﺻَﺎﺣِﺐَ ﺍﻟﺰَّﻣَﺎﻥِ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﻫَﺬَﺍ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺠُﻤُﻌَﺔِ ﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻣُﻚَ ﺍﻟْﻤُﺘَﻮَﻗَّﻊُ ﻓِﻴﻪِ ﻇُﻬُﻮﺭُﻙَ ﻭَ ﺍﻟْﻔَﺮَﺝُ ﻓِﻴﻪِ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚَ ﻭَ ﻗَﺘْﻞُ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺴَﻴْﻔِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻓِﻴﻪِ ﺿَﻴْﻔُﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﺭُﻙَ ﻭَ ﺃَﻧْﺖَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻛَﺮِﻳﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﻜِﺮَﺍﻡِ ﻭَ ﻣَﺄْﻣُﻮﺭٌ ﺑِﺎﻟﻀِّﻴَﺎﻓَﺔِ ﻭَ ﺍﻟْﺈِﺟَﺎﺭَﺓِ ﻓَﺄَﺿِﻔْﻨِﻲ ﻭَ ﺃَﺟِﺮْﻧِﻲ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻫْﻞِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
مونس نمازگزار در قبر✨
پیامبر (صلیالله علیه و آله):
ان الصلاه تأتی الی المیت فی قبره بصوره شخص انور اللون یونسه فی قبره و یدفع عنه اهوال البرزخ
نماز به صورت انسانی سفید چهره وارد قبر میت شده و با او انس می گیرد و وحشتهای برزخ را از اوبرطرف میکند.
📚 منابع
لآلی الاخبار، ج ۴، ص ۱
الحکم الزاهره، ص ۲۸۳
#نماز
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #نماهنگ بسیار زیبا
🔸 فاصله
التماس دعا 🤲
عصرتون مهدوی
#مهدویت
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
🌸 پیامبر اکرم (صلےاللہعلیہوآلہ):
آنکہ قلب مؤمنے را بشکند، سپس براے جبران آن، دنیا را به او ببخشد؛ چنین بخششے کفاره گناه وے نخواهد شد.💔
📙بحار، ج۷۲، ص۱۵۰
#کلام_معصوم
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
#الهی_نامه
الهی!
اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرینتر است!
علامه حسن زاده
#اخلاق
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
#داستان رخ مهـ🌙ـتاب
قسمت بیستُ سوم
#قسمت_بیستُ_چهارم
- ستاره تمام مدت توی فکر بود. شنیدن نام عماد او را به اضطرابی نگفتنی دچار کرد و تمام راه بهشتزهرا تا خانه را سکوت کرد...
- امیر تو نیامد معمولا عصرها را با دوستانی که داشت، مهمانی های خاص میرفت... آدم های خاصی را میدید و روابط خاص داشت...!
- ستاره از تنهایی بیزار بود. اما انگار قرار بود تا ابد تنها باشد. از تمام مردهای زندگیاش خاطرهی بدی داشت. از پدرش که بی فکر زندگی کرده و آنها را با کوهی از بدهی تنها گذاشت و زود از دنیا رفت. و از امیر که با کارهایی که فکر میکرد زرنگی است و حساب شده زندگی او و مادرش را سیاه کرد. و عماد که شاید ستاره را که لبهی پرتگاهی توی زندگیاش ایستاده بود هل داد. فقط همین....ستاره تازگی ها فهمید که این خودش بود که درست لبهی پرتگاه ایستاد. شاید اگر چند قدم عقب میرفت میتوانست حالا در جهانی بهتر از این تنهایی باشد....به اتاق رفت روی تخت افتاد و اشکهایش سرازیر شد ستاره دختری قوی بود که کمتر چیزی یا کسی توی دنیا میتوانست اشکش را در بیاورد اما اسم عماد میتوانست...
- از این که دوباره سر و کله اش پیدا بشود، از اینکه برای زندگی سید تهدیدی ایجاد کند، از اینکه دهن باز کند و حرف بزند....
- همه ی اینها ستاره را به وحشت انداخت...
- از توی کشوی کنار تخت آرامبخشی برداشت، لیوانی آب روی میز بود، قرص را خورد و دراز کشید اشکهایش بند آمدند. مدت ها بود این قرصهای آرامبخش هم انگار خاصیتشان را از دست داده بودند...
- دیدن سید برای او دو وجه متضاد داشت خوب و بد. دلنشین و آزار دهنده… خاطراتی که خواب را از چشم هایش ربود...
-آن روزها از مدرسه که برمیگشت توی راه عماد را میدید.
- با همان زبان چرب و همان وعدههای دلفریب...!
- نزدیکش آمد و با او همراه شد و با لبخند گفت: حال ستاره ی زیبای ما چطوره؟!
- ستاره خجالت کشید و گفت: خوبم...
عماد پیچید جلویش و گفت : اینجوری نمیشه سرتو بلند کن توی چشمام نگاه کن و حرف بزن...
- ستاره سرش را بلند کرد و توی چشمهای عماد زل زد. چشمای مشکی عماد مثل شب سیاه بود. عماد هم به چشمای او نگاه میکرد. یکدفعه گفت: وای ستاره عجب چشمهایی داری. سبز زمردین. آدمو مجذوب خودش میکنه. نمیشه از این چشم ها دل کند...
- ستاره لحظه ای به فکر فرو رفت و عماد را با سید علی مقایسه کرد؛ چقدر فرق بود میانشان. سید معمولا سرش را موقع دیدن او به زیر می انداخت و هیچگاه پیش نیامده بود که مستقیم به صورتش زل بزند. سید حرفش را رک نمیزد و ستاره نمیفهمید آیا واقعا احساسی دارد یا نه ....!!
- اما عماد رک بود و ستاره را غافلگیر میکرد و با حرفهایش او را به هیجان میآورد. هیجانی که به احساس بسته بود و احساس ریشه در هوا داشت و هوا تهی بود و تهی ...راه به پوچی داشت...!!!
- عماد تا نزدیکیهای خانه همراهیاش کرد و در لحظهای که ستاره غافل بود. دست او را گرفت سعی کرد دستش را بکشد. اما عماد محکمتر گرفت و ستاره را به سمت خود برگردانند و آهسته نزدیک گوشش گفت: عاشقتم...!
- ستاره تقلا کرد دستش را کشید و تا خانه دوید و در را پشت سرش بست...
- کیفش را روی زمین گذاشت و روی پلهها نشست قلبش آنقدر تند میزد که گمان میکرد همین حالا از قفسه سینهاش بیرون میزند. مادرش آمد توی حیاط ستاره از جایش بلند شد، سلامی کرد و زود خواست برود تو که مادرش گفت: چیزی شده مادر رنگ به رو نداری؟!
ستاره زود لبخندی زد و گفت: نه چیزی نیست یکم خسته ام...
مادرش گفت: برو استراحت کن نهار آماده شد بیا بخور...
- ستاره رفت توی اتاق و در را بست با لباسهای مدرسه همانجا کنار دیوار نشست. با خودش فکر کرد اگر کسی او را دیده باشد چه؟؟! اگر همه بفهمند...!! اگر سید علی میفهمید ؟؟!!!
- روز بعد عماد که نزدیک آمد ستاره با عصبانیت گفت: واسه چی دیروز اون کار رو کردی؟ نگفتی ممکنه کسی ببینه؟؟!
- عماد خنده ای کرد و گفت: عشق من مهم نیست، من بزودی میام خواستگاریت تو خانوم منی، عشق منی، حالا اخم نکن که روزم خراب میشه بخند تا دنیا به روم بخنده...
- بخند...دیگه ...عشقم...
- حرفهای عماد آب روی آتش شد و ستاره لبخند زد ...!!
#ادامه_دارد...
🖊 کبری کرمی
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بینام او نامه یکسر خطاست
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
✨بـه نـام یکتـای بـیهمتـا✨
خـدایـا امروز را
با نام و یاد تو شروع میکنیم
همین که صبحهایم
با نام تو آغاز میشود
همین که خدایم هستی کافیست
🍂الـهـی بــه امـیـد تــو🍂
┈┈•✾🌸✾•┈┈
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr