#اخلاق
حاج آقا شیخ علی ثمری تعریف میکردند:
برای افطار یه اهل دلی که تو بازار زندگی میکرد مارو دعوت کرده بود خونهاش...
دم اذان داشتم میرفتم خونهاش دیدم این آقایی که مارو دعوت کرده، کنار یه مغازه نشسته داره گریه می کنه!
صداش کردم گفتم فلانی! اینجا چیکار میکنی؟ چرا گریه میکنی؟
گفت: من شمارو دعوت کردم افطار؛ گفتم خوبه که سر سفره سبزی هم باشه، اومدم مغازه سبزی بخرم، سبزی که خریدم به مغازه دار گفتم چقدر شد؟ گفت صد تومن. دست کردم تو جیبم دوتا صدی بود. یکیش نو بود. یکیش کهنه. صدی نو رو گذاشتم جیبم کهنه رو دادم به مغازه دار...
داشتم از مغازه میومدم بیرون، یک لحظه به خودم گفتم داری کجا میری!؟
توی نو و کهنگی یه صدی هنوز گیری...
#مبارزه_با_نفس
#قلبفرهنگیشهر
@ghalbefarhangishahr