eitaa logo
قلب فرهنگی شهر
2.8هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.1هزار ویدیو
101 فایل
قلب فرهنگی شهر " رسانه رسمی سپاهانشهر اصفهان" اخبار و اطلاعیه های اجتماعی، فرهنگی و مذهبی پیگیری معضلات اجتماعی و فرهنگی ارتباط و دریافت گزارشات: @Admin_GhalbeFarhangiShahr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣پدر و‌ مادرتان را چشم انتظار نگذارید قبل از آنکه با جای خالیشان روبرو شوید هیچ چیز با ارزش‌تر از داشتن پدرومادر نیست 🌀 دستان پدر و مادرتان را ببوسید قبل ازآنکه مجبور باشید سنگ سردی را ببوسید ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✍آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم. از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند! هرچیزی در زمان خودش رخ میدهدباغبان حتی باغش را هم غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند. جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان مي برد! دست اندازها نعمت بزرگي هستند.. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچه های محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بی درد و بی کس. و این لقب هم چقدر به او می آمد نه زن داشت نه بچه و نه کس و کار درستی. شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهر زاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عمو جان برایشان گرم نمی شود، تنهایش گذاشته بودند. وقتی که مرد، من و سه چهار تا از بچه های محل که می دانستیم ثروت عظیم و بی کرانش بی صاحب می ماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایه ها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانه اش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پول ها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه می توانیم کمی هم از این پول ها رو از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشه و هم ما ... اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاری اش که با همت ریش سفید های محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچه ها چقدر خجالت کشیدیم. موقعی که 150 بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بی درد خرج سرپرستی همه آنها را می داده، بچه های یتیم را دیدیم که اشک می ریختند و انگار پدری مهربان را از دست داده اند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟ ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
🌷 مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شدند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. ✍ یک روز که پس از زیارت از حرم آمدند، این زن و شوهر با فاصله ی زیادی جلوی شیخ حرکت می کردند، در میان راه بینشان صحبتی درگرفت و زن نیش و کنایه ای به شوهر زد و او را آزار داد. 🌿 هنگامی که به اقامتگاه برگشتند ، شیخ به همه زیارت قبول گفت ولی به زن که رسید فرمود : تو که هیچ! همه را ریختی زمین و از بین بردی! ☘ خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! چرا؟! من این همه راه آمدم کربلا! 🌱 شیخ فرمود : از حرم که بیرون آمدی به شوهرت حرف آزار دهنده ای زدی و رنجش دادی! 👌 همه ی نور و فیوضاتی که به دست آورده بودی را از بین بردی. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
‌✨﷽✨ 🌼چگونه آسوده‌تر زندگی کنیم؟ ✍حاج آقا پناهیان:اگر با همه مثل خانواده‌ات مهربان باشی زندگی‌ات آسوده‌تر می‌شود! در میان راه‌هایی که برای رسیدن به آسودگی هست؛ یکی از شاه‌راه‌ها و راه‌های باعظمت «محبت» است. با محبت نه‌تنها راحتی‌ها افزایش می‌یابد، بلکه سختی‌ها هم بهتر تحمل می‌شود. ‌ امام سجاد(ع) به زُهْری فرمود: چرا مردم را مثل خانواده‌ات تلقی نمی‌کنی؟ یعنی بزرگ‌ترها را مانند پدر و مادرِ خود بدانی، کوچک‌ترها را جای فرزند خودت بگذاری و همسالان را برادر خود بشماری. وقتی آنها را خانواده خودت بدانی به کدام‌یک از آنها دوست داری ظلم کنی؟! کدام‌شان را دوست داری نفرین کنی؟! آبروی کدام‌یک را حاضری ببری؟! ‌بعد می‌فرماید: «وَ إِنْ عَرَضَ لَكَ إِبْلِيسُ...» وقتی ابلیس به تو القاء کرد که «بهتر از مسلمان دیگری هستی!» اگر او سنش بیشتر است، بگو ایمان و عمل صالح او بیشتر است، اگر سنش کمتر است، بگو گناه من بیشتر است و اگر هم‌سن توست، بگو من به گناه خود یقین و به گناه او شک دارم؛ پس او بهتر از من است! اگر مردم به تو احترام گذاشتند، بگو «از خوبی آنهاست» اگر با تو نامهربانی کردند، بگو «به‌خاطر بدیِ من است» ‌ اگر با همه مثل خانواده‌ات مهربان باشی، زندگی‌ات آسوده‌تر می‌شود، دشمنانت کم و دوستانت زیاد می‌شوند؛ از خوبی‌شان خوشحال می‌شوی و از بدی‌شان ناراحت نمی‌شوی. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ 💠 این متن را باید طلا گرفت هیچوقت با کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ رفاقت نکن درد دل نکن شوخی نکن چراکه حرمت‌هایت شکسته می‌شود. هیچوقت با کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ خوبی نکن محبت نکن لطف نکن چراکه تبدیل به وظیفه می‌شود. هیچوقت از کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ خوبی نخواه کمک نگیر انتظار نداشته باش چراکه تبدیل به منت می‌شود. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ 🌼شاهِ نفس و عابد ✍سلطانی بر عابدی وارسته وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود، سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمی‌دانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردن‌کش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم. حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم زیرا من کسی را کشته‌ام که تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستی. شاه با تحیر پرسید: او کیست؟ حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمی‌خواستی که پیش پای تو به خاک افتم، عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است. شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ 🔰بخونیدش خیلی قشنگه ... ✍پسره به مادرش گفت: با اين قيافه ترسناكت چرا اومدی مدرسه؟ 🔸مادر گفت: غذاتو نبرده بودی، نمی‌خواستم گرسنه بمونی. 🔹پسر که همیشه از چهره مادرش با یک چشم خجالت می‌کشید گفت: ای كاش نمیومدی تا باعث خجالت و شرمندگی من نشی ... 🔸چند سال بعد پسر در شهر ديگه‌ای دانشگاه قبول شد و همون جا کار پیدا کرد، ازدواج كرد و بچه‌دار شد. خبر به گوش مادر رسيد و گفت: بیا تا عروس و نوه‌هامو ببینم اما پسر می‌ترسید که زن و بچش از ديدن پیرزن یه چشم بترسن ... 🔹چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده ... وقتی رسید مادر رو دفن کرده بودن و فقط یک يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود: پسر عزيزم! وقتی ۶ سالت بود تو یک تصادف یک چشمت رو از دست دادی، اون موقع من ۲۶ سالم بود و در اوج زیبایی بودم و به عنوان مادر نمی‌تونستم ببينم پسرم چشمش رو از دست داده واسه همين چشمم رو به پاره تنم دادم تا مبادا بعدا با ناراحتی زندگی كنی. پسرم! مواظب چشم مادرت باش ... 🔸اشک در چشم‌های پسر جمع شد ... ولی چه دیر ... ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌✨﷽✨ دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم: مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت: خب چه‌کار کردی بدون مداد؟ گفتم: از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت: خوبه، دوستت از تو چیزی نخواست؟خوراکی یا چیزی؟ گفتم: نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت: پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم: چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت: دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم می‌شود، می‌دهی و بعد از پایان درس پس می‌گیری. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم، آن‌قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم، به‌گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ‌ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگ‌ترین جمعیت خیریه شهر هستم. پ‌ن: در تربیت و تنبیه فرزندان دقت کنیم. آینده آن‌ها در دست رفتار ماست. ‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ 🔴برای الماس شدن تلاش کن ✍همگی لبوفروش‌ها را دیده‌ایم که فریاد می‌زنند: لبو لبو... و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد. اما تا به حال الماس‌فروشی را ندیده‌ایم که فریاد بزند: الماس الماس... آن‌ها صبور هستند، مدت‌های زیادی حتی سالیان زیادی زمان می‌برد تا الماس آن‌ها به فروش برود چون هرکسی سراغ الماس نمی‌آید. کسانی خریدارش هستند که قدرش را می‌دانند، قیمتش را می‌پردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند. هیچ‌وقت الماس برای اینکه دور و برش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمی‌شود. برای الماس شدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و خالص بود. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ ✅حرف‌هایت را از صافی رد کن ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت… همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟ آن شخص گفت: کدام سه صافی؟ همسایه گفت: اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ شخص گفت: نه، من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، باعث خوشحالی‌ام می‌شود. گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند. همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟ شخص گفت: نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌‌کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr
✨﷽✨ ✨ وقتی دائم بگويى گرفتارم، هیچ وقت آزاد نمی‌شوى... وقتی دائم بگويى وقت ندارم، هیچوقت زمان پیدا نمی كنی.... وقتی دائم بگويى فردا انجامش می‌دهم، آن فردای تو هیچ وقت نمی‌آيد! وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شويم دو انتخاب داریم: برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم، یا بیدار شويم و رویاهايمان را دنبال كنیم. انتخاب با شماست... ┈┈•✾🌸✾•┈┈ @ghalbefarhangishahr