eitaa logo
قلب فرهنگی شهر
2.9هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
102 فایل
قلب فرهنگی شهر " رسانه رسمی سپاهانشهر اصفهان" اخبار و اطلاعیه های اجتماعی، فرهنگی و مذهبی پیگیری معضلات اجتماعی و فرهنگی ارتباط و دریافت گزارشات: @Admin_GhalbeFarhangiShahr
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓‌ سہ شنبہ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹ ۲۸ ذیحجه ۱۴۴۱ ۱۸ آگوست ۲۰۲۰ 🔸کودتای آمریکا برای بازگرداندن شاه و سرنگونی دکتر مصدق 🔸گشایش مجلس خبرگان جهت بررسی نهایی قانون‌اساسی 🔸فاجعه سینما رکس آبادان 🌺 ذکر روز: یا ارحم الراحمیـن (صدمرتبه) @ghalbefarhangishahr
❣ ‌ 💚سہ شنبہ شدُ و پَر زدم سوی تو ❤️شدَم سائل ديدن روی ِتو 💚بہ اِذنْ چهارده نور پاڪ جهان ❤️شدم جان نثار امام زمان عج دوباره سه"شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!!🍃 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 💚 @ghalbefarhangishahr
🕊🌹🕊 ٺویے حسین شروع ٺمام عاشقے ام براے عشق، حسینیہ‌ے عزا ڪافیسٺ همہ حوائج من بستہ بر اشاره‌ے ٺوسٺ همہ حوائج من هیچ، ڪافیسٺ ✋♥️ @ghalbefarhangishahr
‏مراسم سوگواری دهه اول محرم الحرام در مسجد صاحب الزمان سپاهان شهر @ghalbefarhangishahr
|•° کودتا، تجربه‌ای درس‌آموز غفلت در نهضت 🔸 امام خمینی(رحمة‌الله‌علیه): این غفلت بزرگ از رجال سیاسی و علما و - عرض می‌کنم که - سایر اقشار مملکت ما واقع شد، و این آدم را تحمیل کردند بر ما و دنباله‌اش را هم گرفتند که قدرتمندش کنند. 🍃 از آن وقت تا حالا هم غفلت‌ها شده است. «قوام السلطنه» می‌توانست این کارها را بکند لکن با غفلت‌ها، با ضعف نفس‌ها نکرد. 🔹 از او بالاتر «دکتر مصدق» بود. قدرت دست دکتر مصدق آمد لکن اشتباهات هم داشت. او برای مملکت می‌خواست خدمت بکند لکن اشتباه هم داشت. • یکی از اشتباهات این بود که آن وقتی که قدرت دستش آمد، این را خفه‌اش نکرد که تمام کند قضیه را. این کاری برای او نداشت آن وقت، هیچ کاری برای او نداشت، برای اینکه ارتش دست او بود، همه قدرت‌ها دست او بود، و این هم این ارزش نداشت آن وقت. آن وقت اینطور نبود که این یک آدم قدرتمندی باشد ... مثل بعد که شد. آن وقت ضعیف بود و زیر چنگال او بود لکن غفلتی شد. •• غفلتی دیگر اینکه مجلس را ایشان منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند، یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آنکه بعد از اینکه مجلس نیست، تعیین نخست وزیر با شاه است؛ شاه تعیین کرد نخست وزیر را! این اشتباهی بود که از دکتر واقع شد. و دنبال آن این مرد را دوباره برگرداندند به ایران. به قول بعضی که «محمدرضا شاه رفت و رضاشاه آمد»! 📚منبع: صحیفه امام خمینی- جلد ۴- صفحات ۳۷۱-۳۷۲ @ghalbefarhangishahr
⸾•🍃•⸾ اگرنمازتان‌رامراقبت‌و محافظت‌نکنید میلیاردها‌اشک‌هم‌برای سیدالشهدا‌بریزید درآخرت‌شمارا‌نجات‌ نمی‌دهند... +آیت‌الله‌بهجت @ghalbefarhangishahr
بخش ب) 🔆 این راهی است که شما ملت عزیز ایران در پیش گرفتید، حرکت می‌کنید و به توفیق الهی این راه را ادامه خواهیدداد و این راهی است که خوشبختانه امروز مشاهده می‌کنیم ملت‌های مسلمان در گوشه و کنار جهان اسلام، به تدریج و آرام آرام 👣دارند به این سمت حرکت می‌کنند. خدای متعال فرموده است: «وَالعاقِبَهُ لِلمُتَّقین: وفرجام نیکواز آن پرهیزکاران است.اعراف/آیه 128». اگر چنانچه این تقوا را ما شیوه‌ی عمل خودمان قراردهیم، مسلّم عاقبت و سرانجام کار، متعلق به امت اسلامی خواهدبود و این آینده به امید خدا چندان دور نیست. 💟 یک جمله در پایان عرض بکنم در مورد لزوم ارتباط عاطفی، معنوی، روحی با آن امام بزرگوار و ولیّ معصومِ الهی برای یکایک ما. مسئله را در حدّ تحلیل روشنفکری و فکری محدود نکنید. آن معصوم برگزیده خدا، امروز در میان ما انسان‌ها، در یک جای دنیا که مانمی‌دانیم زندگی می‌کند. او وجود دارد، او دعا می‌کند، او قرائت قرآن می‌کند، او تبیین مواضع الهی می‌کند، او رکوع و سجود می‌کند، او عبادت می‌کند، او دعامی‌کند، او در مجامعی ظاهر می‌شود، کمک به انسان‌هایی می‌کند. او وجود خارجی دارد، وجود عینی دارد، منتهی برای ما ناشناخته است. ✅این انسان برگزیده پروردگار، امروز هست و ما باید رابطه‌مان را به صورت شخصی، به صورت قلبی♥️ و به صورت روحی نیز علاوه بر شکل اجتماعی و سیاسی اش_که بحمدالله نظام ما در جهت خواست آن بزرگوار ان‌شاءالله هست_باید تقویت بکنیم. یعنی تک تک افراد جامعه ما توسل به ولی عصر و آشنایی با آن حضرت و راز و نیاز با آن بزرگوار و سلام به آن حضرت و توجه به آن حضرت را بایستی یک وظیفه و یک فریضه خودشان بدانند و دعا کنند برای آن حضرت همچنانی که ما در روایات داریم و این دعای(اَللهُمَّ کُن لِوَلیِّکَ.../الکافی ج2/ص162) یکی از انواع دعاهای فراوانیست که وجوددارد و زیارتی که در کتابها هست که همه این زیارات علاوه بر اینکه بُعد فکری و آگاهی بخشی و معرفت دارد برای ما که آنها را بخوانیم، بُعدروحی و قلبی و عاطفی و احساسی هم دارد و ما به این احتیاج داریم. 📎ادامه دارد... 📚منبع: انسان ۲۵۰ساله، سیدعلی خامنه‌ای @ghalbefarhangishahr
رخ مهـ🌙ـتاب √ مریم زیر غذا را خاموش کرد و رفت توی هال کنار دختر کوچکش که مشغول نگاه کردن انیمیشن بود، نشست. با نگرانی نگاهی به ساعت انداخت؛ از ۱۰ گذشته بود. پس چرا برنمی‌گشت؟؟! گوشی کنار دستش بود. برداشت و شماره گرفت. ~ بوق‌های ممتد و پاسخی داده نشد... دوباره گرفت. بازهم جواب نداد... •° ته دلش حس عجیبی بود، انگار منتظر اتفاق بدی باشی! اضطراب وجودش را گرفت. اما صورتش را به صورت زینب نزدیک کرد و بوسه ای به گونه اش زد و از جایش بلند شد بی هدف در خانه راه می‌رفت... دوباره به غذا سر زد... اتاق را مرتب کرد... ← ظرف‌های شام را روی سفره ای که گوشه‌ی هال پهن کرده بود گذاشت و کنار سفره منتظر شد!! - زینب سر شب شامش را خورده بود... ساعت ۱۱ که شد برد توی اتاق خواباندش... از اتاق که بیرون آمد دید ۱۱ و نیم شد؛ اما هنوز نیامده بود...!!! |•° دوباره رفت سراغ گوشی، این بار هم جوابی نگرفت... شماره ی دیگه‌ای گرفت چند بوق خورد و صدای خواب آلودی گفت: الو؟! مریم با شرمندگی گفت: سلام حاج آقا! ببخشید مزاحم شدم، سید هنوز خونه نیومده خبری ازش ندارید؟؟! 😥 √ حاج آقا جوکار صداش را صاف کرد و با دستپاچگی گفت: سلام دخترم تا ساعت ۵ کارگاه بود؛ بعدش گفت میره مسجد دیگه ازش خبری ندارم! - مریم با دلهره گفت: تو رو خدا ببخشید بد موقع هم مزاحمتون شدم آخه گوشیش رو جواب نمیده نگران شدم! - حاج آقا گفت: شما که سید رو می‌شناسی حتما گرفتار کاری شده یادش رفته خبر بده ان‌شاءالله طوری نیست. مریم با عذر خواهی گوشی را قطع کرد اما از نگرانیش کم که نشد هیچ بیشتر هم شد...! |•° سفره را از توی هال جمع کرد و می‌خواست باقیمانده غذا را توی یخچال بگذاره که صدای در ورودی آمد. قابلمه را با عجله روی گاز گذاشت و زود سمت در رفت خودش بود!! با خجالت گفت: سلام شرمنده بخدا کاری پیش اومد ‌که نشد...!😑 - جمله اش را تمام نکرد که مریم چراغ هال را روشن کرد و صورتش را دید!! جیغ کوتاهی کشید و گفت: خدا مرگم بده!!! علی چی شده؟ چرا زیر چشمت کبوده؟؟؟ چرا صورتت زخم شده؟؟! سید سرش را به زیر انداخت و رفت سمت لامپ خاموشش کرد. گفت: چیزی نیست عزیز جان با یکی دعوام شد!! ← مریم از تعجب دهانش باز ماند با حیرت گفت: تو و دعوا؟؟؟؟!! با کی؟؟؟!! - سید رفت سمت دستشویی و گفت: پیش میاد دیگه. یارو حرف حالیش نبود کار به کتک رسید. البته من فقط خوردم زورم نرسید بزنم!!! 😅 ‰ خودش می‌خندید اما مریم مات و مهبوت مانده بود چه اتفاقی افتاده...🤨 ≈ از توی دستشویی گفت: بگذار صورتم رو بشورم اونوقت می‌بینی چیزی نیست. باز هم می‌خندید!😄 |•° سفره را دوباره انداخت و غذا کشید سید دستش را خشک کرد و با هیجان نشست سر سفره... - مریم نگاهی به صورت استخوانی شوهرش انداخت که حالا رنگ به رو نداشت و توی دلش یک عالمه غصه جا گرفت!! - سید که دید مریم غذا نمی‌خورد و فقط زل زده به چهره اش با خنده گفت: باور کن تن و بدنم بیشتر درد می‌کنه غصه ی صورتم رو نخور!! از بچگی تا الان اینطوری سیر کتک نخورده بودم!!! سید خودش غش غش خندید اما مریم حتی لبخند هم نزد! ^ دست از غذا کشید و گفت: باور کن چیز مهمی نیست سر جدم اذیت نکن تو نخوری بهم نمی چسپه بخور عزیز جان بخور! ≤ مریم هم کوتاه اومد و شروع به خوردن کرد اما هیچ وقت قیافه ی سید علی را انقدر آشفته ندیده بود...! - توی کارگاه می‌خواست مشغول برش چوب های ام دی اف بشه که صدای داد و بیدادی آمد. اول صبح صدای امیر را شناخت دستکش های کار را در آورد و رفت دم در کارگاه... •° امیر چشمش که افتاد به سید گفت: سید آبرو واست نمی‌ذارم واسه چی نمیای بدهیت رو بدی؟ بد کردم پول دادم بهت؟؟؟! چند تا از کارگر ها برگشتند سمت سید. نگاهشان معنادار بود...! - سید با آرامش گفت: امروز میام حرف می‌زنیم اینجا محل کار منه واسه چی آبرو ریزی می‌کنی؟؟! - امیر صدایش را بالا تر برد و شروع کرد به ناسزا گفتن سید باز هم از کوره در رفت اما شیطان را لعنت کرد و گفت: مگه تو پولت رو نمی‌خوای؟؟؟ خوب باید جورش کنم یا نه؟؟! مهلت بده! - همه اصرار کردند به امیر که به احترام سید چند روزی فرصت بدهد. •° آخرش راضی شد که یک هفته صبر کند موقع رفتن نگاه سید باز روی امیر خیره ماند و باز هم امیر فرار کرد...! ... 🖊 کبری کرمی @ghalbefarhangishahr