سروده افشین علا در وصف مادر شهید رئیسی/ آن دست پر چروک
واکر به دست، پیرزنی خسته
میرفت سوی تخت خود آهسته
در آتش فراق پسر میسوخت
میگفت با غریبه و وابسته:
"آیا ز خاک پر زده فرزندم؟
آیا کبوترم ز قفس رسته؟"
بیرون خانه منتظرش بودند
مردم چه ناشناس چه برجسته
هر دم برای تسلیت از هر سو
میآمدند در صف پیوسته
مثل کبوتران حرم پر زد
مشهد به سوی آن زن وارسته
هرچند او برای پذیرایی
جایی نداشت درخور و شایسته
حتی نداشت خانهی دلبازی
مشرف به صحن و گنبد و گلدسته
اما شبیه بال ملائک بود
آن دست پر چروک حنابسته
#سید_شهیدان_خدمت
ستاد فرهنگی هنری بزرگداشت شهید جمهور
تیغ و دریغ
(به بهانه ی سوم خرداد)
امشب دوباره مشق هذیان می نویسم
نظمی پریشان در پریشان می نویسم
نبض شکارم اضطراب آلودِ رنگم
پرواز را وامانده ی لختی درنگم
خواب از نفس دزدیده ام در شیون امشب
گل می کند بوی کبوتر در من امشب
خواب از نفس دزدیده ام هذیانی ام من
موج کبوتر می زند طوفانی ام من
خون گریه ای دارم اگر غم ناله ات هست
آتش نفس اندوه چندین ساله ات هست
اندوه مردانی که پیش از من گذشتند
داغ عزیزانی که دیگر برنگشتند
آنان که با هُرم نفَس خواندند و رفتند
صحرای آتش را فَرَس راندند و رفتند
آنان که عِنَد ربّهم را یُرزقونَند
در قهقه مستانه اما غرق خونند
خیلی که ره بر تیغ و بر طوفان گرفتند
بالاترین مُزد جهاد آنان گرفتند
خیلی که سمت جاده را بر آسمان دید
پرواز را یک ردّ خون تا بی کران دید
مِهمیز بر نَفس چموش خویش کوبید
شلاق ها بر عقلِ مرگ اندیش کوبید
آنان که در خون خلسه ی دیدارشان بود
مفهوم ابنُ الوقت در پیکارشان یود
آنان که نیّت در نماز خون شکستند
قامت به شَفع و وَتر در تلواسه بستند
بستند روز مرگ و خون سجاده ها را
رهوار زین کرند تاب جاده ها را
پل شد نفس هاشان که از آتش گذشتند
برگشت بخت ما، ولیکن بر نگشتند!
ماندیم و خواندیم و دعا کردیم، امّا...
بیش از دامان، ادّعا کردیم اما
دیوار شد کم کم غبارِ خستگی ها
دلبستگی، دلبستگی، دلبستگی ها
هر پنج نوبت سعی ایمان شد فراموش
هرغصه ای غیر از غم نان شد فراموش!
واماندگی از شورِ سر، دستار واکرد
شوقِ حَضَر از ساق، پای افزار وا کرد
ماندیم و زرق و برق را در چشم کردیم
چون سُرمه میل زرق را در چشم کردیم
معنا نجنبیدیم و بندِ حرف ماندیم
کبکِ دری بودیم و سر در برف ماندیم
امروز و سعی خورد و خواب و قوت، افسوس!
آن روز های لاله و تابوت، افسوس!
این درد را درمان نمی بینم، برادر!
این شعر را پایان نمی بینم برادر!
«این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است»
این فصل خونین مطلع الفجر است، یاران!
خون نامه ای از لشکر فجر است، یاران!
غلامرضا کافی
خرمشهر
دلی آرام وبی تشویش داریم
سری سرخ ومآل اندیش داریم
هنوز این اوّل آزادی ما ست
چه خرمشهر ها در پیش داریم
#حسین_کیوانی
#سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر
علوم وفنون ادبی:
اَحمَدا
در اصطلاح بدیع ، شعرمتوسّط و گاه سخیفِ قافیه دار را گویند که عموماً فی البداهه سروده می شود و تنها بیان گفتار – مثلاً به قصد تفریح – مدّ نظر است نه استواری و شایستگی آن . گاه این اصطلاح به معنی شعر طنزآمیز هم آمده است . اغلب اشعار ملک محمد قمی و بعضی اشعار سید اشرف الدین حسینی در این زمره است .
محمد علی جمالزاده در کتاب صندوقچه اسرار فهرستی از شاعران احمداگو آورده است .
فرهنگ ادبیات فارسی – محمّد شریفی .
اُرجوزِه
نوعی شعر قصیده گونه در بَحرِ رَجَز است . همچنین بیشتر منظومه های علمی که در قالب مثنوی ساخته شده است ، معمولاً اُرجوزه خوانده می شود . مانند اُرجوزه فی الطب از ابن سینا . اُرجوزه خواندن به معنی شعر خواندن در معرکه و جنگ (مثل رَجَز خوانی که امروزه معمول است) و خودستایی کردن نیز آمده است . در کتاب های لغت عربی به فارسی اُرجوزه را بیتِ کوتاه و شعرِ کوتاه نیز گفته اند .
فرهنگ ادبیات فارسی – محمّد شریفی .
آرایه های ادبی
از پی هم یاوران باوفایش می روند
از چهبی تابیم وقتی پشتمانکوهست،کوه
#هاجرساداتدستاران_چکاوک
#مناسبت_روز
🗓۳ خرداد، سالروز درگذشت شاعر معاصر، محمدرضا #آقاسی است.
🔹آقاسی در خانوادهای اهل شعر بزرگ شد. خودش گفته است:
«برادران بزرگترم در مسائل شعر قبل از من كار میكردند. نبايد تاثيری كه از شاهنامهخوانی، حافظخوانی و يا تذكرة الاولياء خوانی برادرانم و مادرم، كه مداح اهل بيت بود، گذشت، چون صداي شعر هميشه در گوش ما میپيچيد».
🔸او سرودن را در سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ آغاز کرد. پس از انقلاب در جلسات #مهرداد_اوستا و #یوسفعلی_میرشکاک شرکت میکرد. در طول دفاع مقدس علاوه بر حضور در جبهه، از سرودن غافل نبود.
🔹در سالهای پس از جنگ که تب #توسعه_اقتصادی بالا گرفته بود، آقاسی با قلم خود به اعتراض برخاست:
مسلماننمایانِ تکنوکرات
رهآوردتان چیست جز منکرات
شما گر نمایندۀ مردمید
چرا مات و مبهوت وسردرگمید
شمایی که دین را به نان میدهید
کجا در ره عشق جان میدهید
نمایندگانی کزین امتند
خدا باور و تشنۀ خدمتند...
🔸ایشان در دوره ریاست محمدعلی زم، مدّتی از حوزه هنری اخراج شد. دلیل این اخراج به درستی مشخص نیست. برخی اخراج او را به خاطر شمایل درویشگونهاش و برخی به خاطر صراحت لهجه و انتقاداتش دانستهاند.
📚آثار:
شیعهنامه
بر مدار عشق
حق نمک
خرمشهر و چهار سروده از سه بزرگ
محمد علی اسلامی ندوشن
خُرمشهر، تارکِ ایران، عروسِ ایران،
هرگز نامِ تو اینسان خُرم نبوده، و شهر نبوده! هرگز تو اینسان آباد نبودهای.
چون اکنون که خرابهای بیش نیستی
خُرمشهر، شهرِ شهرها، عروسِ تپیده در خون و پاکیزه چون گُلاب، که در جمعِ بندگانِ شَهوَت، گرسنگانِ گوشت، کف بر دهان آوردگان، بدنِ خود را دوشیزه نگاهداشتی؛ هتکشده، اما سر به مُهر.
و نخلهایت زلف پریشان کردهاند، گیسو بریدهاند، در عزایِ عزیزان؛ نخلهایت چون پریان در چنگِ دیوان؛ در بند کشیدهشده، دهان بر سینه نهادهشد، و با این حال کام نبخشیده
خُرمشهر، چه زیباست شبِ وصل، در آغوشِ دامادانی که تنشان بویِ عرق میدهد، و پوستشان تابیدهاَست چون مِس، و بازوانشان پیچیده چون کُندهیِ تاک؛ دامادانِ همیشه داماد که زَفافِ آنها مرگِ آنهاست.
تو عروسِ ایرانی، عروسِ هزارن داماد؛ زیورِ تو تاریخ است، بویِ فردا میدهی، و کابینِ تو یادگارهایِ قرون است: مهتاب و نخلستان، سیاهیِ کاروانها، و سپیدیِ امیدها، لشکرِ سلم و تور که گم شد در این بیابانِ دود.
هم بر خاک زندگی داری و هم بر آب، خاکت چون غبارِ نشسته بر ضریح است، و آبت چون اشکِ روشن.
کارون کاکُلِ خود را بر ساقِ تو میساید و بر ناخنهایِ تو بوسه میزند، ناخن حنا بسته، چون عناب.
و نسیمی که بر تو میوزد نه از شرق است و نه از غرب، از بامِ عاشقان است که انگشتِ خود را بریدهاند و نمک بر آن پاشیده تا خوابشان نبرد.
دیدهبانِ دریچهیِ بلندِ صبح، پریِ دریایی، سیه چشمی که سر از پنجره بیرون آوردهای و دورِ دور را مینگری
خرمنِ ناز پوشیده در چادرِ نیاز، چشمهایِ خود را مخوابان
در تو چه میبینیم؟ از تو چه میشنویم، چه میبوییم؟ از سینهیِ پر رازِ تو، صبر و وقارِ تو، بیگناهیِ خاموش چون مریمِ تو.
میبینیم و میشنویم و میبوییم، جوابِ «قادسیه» را، بُرندهترین جواب با نرمترین آوا، پیامِ قرون و اعصار، صدایِ گمشدهیِ دور، بانگِ جرسهها، و آن این است که ایران از پای نمیاُفتد، میتپد و چون قُقنوس از خاکستر خود برمیخیزد؛ مانندِ دُلفین جَست میزند و پیدا میشود و نهان میشود، و باز از نو پدیدار. هر کجا که گمان کنید که نیست، درست همانجا هست، در هر لباس، هر سیما، چه در زربفت و چه در کرباس، چه گویا و چه خاموش.
هزاران هزار صدا در خرابههایِ تو پیچید که: «دیوان آمد، دیوان آمد!» این صدا در خرابههایِ دیگر نیز پیچیدهاست و گوشِ روزگار با آن آشناست؛ ولی دیوان میآیند و میروند، غولان میآیند و میروند، دوالپایان پاورچین پاورچین میگذرند، و آن روندهیِ بزرگ که ایران نام دارد، میماند.
خُرمشهر، دیدهبانِ برجِ بلند، چشم از راه بر مَدار، همه باز میگردند؛ مرغها که از بانگِ خمپارهها رفتند باز میگردند؛ مارها میروند و کبوترها میآیند. مغیلانها میخشکند و لالهها میرویند، و باز نخلها چترهایِ خود را خواهند جُنباند.
و ایران این لوکِ پیر(1) همیشه جوان، چون یالهایِ خود را تکان دهد بادیه میلرزد، رملها و صحراهایِ غَفر میلرزند، سرابها میلرزند، نوشندگانِ نفت که کبابِ سوسمار «مزهیِ» انهاست، میلرزند.
غباری برخاستهاست و سواری در راه است.
5 خردادِ 1361
دکتر محمدعلی اسلامیِ ندوشن
لوک: شترِ نرِ نیرومند که پیشروندهیِ کاروانِ شترهاست.
برگرفته از: فصلنامهٔ هستی، تابستانِ 1372 خورشیدی، رویهٔ 183 و 184
____
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | جواد عزیزی سراینده شعر مداحی معروف ممد نبودی در وصف شهید محمد جهان آرا، از رزمندگان دفاع مقدس است. او در سالروز شهادت شهید جهان آرا شعر معروف ممد نبودی را سرود و پس از انتشار این سرود برای عاشقان ایثار و شهادت محبوب شد.