سرم
گیج میرود...
دکترها میگویند
فشارم
افت کرده است.
دستت را
بیشتر
به دستم فشار بده!
کامم
به اندازهی کافی
تلخ است؛
قول میدهم
دیگر
قهوه نخورم.
اصلاً
از تو میپرسم:
منِ روستازاده را
چه به قهوهی روبوستا؟!
کافئین
نوشِ جانِ بوفهایِ کورِ کافهنشین!
بیخوابیِ مرا
عمیقتر نکنید.
من
درد و دوای خودم را
بهتر میشناسم.
چای و
آویشن دم کنید؛
و در فنجان من
چند تکه نبات بیاندازید...
زیلویی غبار گرفته را
زیر سایهی نارنجِ کنجِ حیاط
پهن کنید،
و به کودکان محل بسپرید
هیچ گنجشکی را
با سنگ
نشانه نگیرند.
پنجرهها را
باز بگذارید؛
بوی خاک بارانخورده
پشت شیشهها
منتظر ایستاده است.
قاصدکها
قاصد روزهای بارانیاند...
کاش
فردا هوا چتری باشد،
من آری؛
ولی
بادامهای کوهی
به چتر محتاج نیستند.
کوهها
دستهای دعای زمین
به سمت آسماناند
و برکهها
-حتی اگر خشک-
عاشق روی ماهِ مهتاب...
پلنگی پیر
بر بلندای صخره
چنگ به چهرهی ماه میکشد.
شب
ظلمت نیست؛
ستارهها
به شوق وصل
چشمکپرانی میکنند
و شباویزها
یک در میان
«حَقحَق» میگویند،
و «هِقهِق» میگریند...
کاش
کومهای کوچک داشتم
بر بام «کوه قلعه»
تا در هیاهوی سرمای زمستان
تَش و پیش بُر میکردم
و کندهی پیر بنکی را
در آتش میانداختم؛
آنگاه
به قاعدهی سوز فایزهای پولاد اسماعیلی
تنگدلانه میخواندم:
«بُتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گِل گذارد
داد بیداد...».
فریاد
از دل بنیبشر،
که هم
به وسعتْ
خانهی خدای احد و صمد است،
و هم
در کوچکی
به قاعدهی دل یک گنجشک
تنگ میشود...
همین روزها
میروم
و سر به شانهی کوه میگذارم.
چه فرقی میکند
که امشب چندم ماه قمریست؟!
تو که باشی
ماه
همیشه کامل است...
#مصعب_یحیایی #شعر
بسیج...
جلوه هایی ناب دارد میهن ما با بسیج
می درخشد استوار و خوب و زیبا با بسیج
افتخار ما بدون شک بسیجی بودن است
در زمین و آسمان و دشت و دریا با بسیج
می زداید از جهان ، تاریکی و تهدید را
فاتح ِ دیروز تا امروز و فردا با بسیج
نقطه ی عطف مرام پاک انسان دوستی است
هیچکس در هیچ جایی نیست تنها با بسیج
می دهد هدیه به انسان های عالم اعتماد
لشکر ابلیسیان مفلوک و رسوا با بسیج
همت و ایثار و اخلاص است در آن جلوه گر
می درخشد زندگانی بی مهابا با بسیج
مظهر آهنگ عشق و همت و بالندگی است
می رساند ذرّه ها را تا ثریا با بسیج
یک جهان در حیرت از این لشکر خوب خداست
آفرین بر آنکه فرمان داد ما را با بسیج
یادشان جاوید گلهایی که پرپر گشته اند
عطر خوشبوی شهیدان هست پیدا با بسیج
جنگ و سیل و آتش و زخم و کرونا ، زلزله
می شود آرام همگام ِ تقاضا با بسیج
ای بسیجی قدر خود را آنچنان نیکو بدان
کز تو گیرد اقتدار و عشق معنا با بسیج
لشکر مخلص تویی در انتظار یک ظهور
تا بیاید او ، بمان فرز و توانا با بسیج
خویش را با دانش فن آوری تجهیز کن
تا جهان گردد مصون از جنگ و دعوا با بسیج
خوشدل از راه علی ثابت قدم باش و بمان
از برای دفع ِ سختیّ و بلایا با بسیج
شرط اول در بسیج اما،ولایت دوستی است
دست در دست ولایت باش و پویا با بسیج
#محمد_جعفر_زارع_خوشدل ۲۰۰۰۳
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
تلگرام
https://t.me/khoshdeltanzjedi
#بسیج #عزت_اقتدار #دانش #فن _آوری #تجهیز #ولایت #عشق_زندگی #اشعار_حماسی #شعر_ادبیات_شاعر #رهایی
"
تازهترین کتاب شاعر گلستانی؛
«این شعرها به درد کسی نمیخورد»؛ دستبهدست میچرخد
گلستان- در روزهای برپایی سی و دومین دوره هفته کتاب، نام و تبلیغ تازهترین کتاب محمد قاری، شاعر پیشکسوت گلستانی در بستر مجازی و پیشخان کتابفروشیهای استان گلستان، نظرها را به خود جلب کرده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گرگان، کتاب مجموعه شعر «این شعرها به درد کسی نمیخورد» تازهترین کتاب محمد قاری، شاعر پیشکسوت گرگانی در ۱۳۶ صفحه، قطع رقعی، جلد شومیز و به قیمت ۱۵۰ هزار تومان توسط انتشارات گلآذین در آبان ماه سال جاری روانه بازار کتاب شد.
همزمان با سی و دومین دوره کتاب، نام و تبلیغ تازهترین کتاب محمد قاری، شاعر پیشکسوت گلستانی در بستر مجازی و صفحات اهلقلم و پیشخان کتابفروشیهای استان گلستان پرشمار به چشم میخورد و نظرها را به خود جلب کرده است.
کتاب «این شعرها به درد کسی نمیخورد» به سبک شعر سپید و با قرائت گفتاری سروده شده و اشعار در نگاه اول وزن عروضی ندارند اما وجود یک وزن درونی و روان و دارای عینیت در آنها بسیار ملموس است.
محمد قاری، متولد آذرماه ۱۳۳۳ در محله آلوچه باغ شهرستان گرگان است. وی از حدود سال ۱۳۵۴ به سرایش شعر روی آورد. از او تا به امروز مجموعه شعرهایی چون «هر آدمی شعری از بردارد» و «من آدمی دیوانه شعری کوتاه هستم» روانه بازار نشر شده است."
خبرگزاری کتاب ایبنا