سیل از ویرانه با رخسارِ گردآلود رفت...
زود میمالد فلک روی ستمگر را به خاک...!
#صائب_تبریزی
هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را
وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است
#صائب_تبریزی
انتقام هرزهگویان را به خاموشی گذار
تیغ میگوید جواب مرغ بیهنگام را!
#صائب_تبریزی
از زاهد بی مغز مَجو معرفت عشق
کَف از دل دریا چه خبر داشته باشد
#صائب_تبریزی
از ما سراغِ منزلِ آسودگی مجو
چون باد، عمرِ ما به تکاپو گذشته است
#صائب_تبریزی
ره ندارد جلوه ی آزادگی در کوی عشق
سَرو اگر کارَند آنجا، بید مجنون می شود
#صائب_تبریزی
کام تلخی را ثمر هرگز ز ما شیرین نشد
بر زمین چون سرو از بیحاصلی باریم ما
#صائب_تبریزی
هرکسی در عالمِ خود شهریارِ عالمست
وای بر جغدی که از ویرانه می آید برون
#صائب_تبریزی
یک صبحدم به طرف گلستان گذشتهای،
شبنم هنوز بر رخ گل ،آب میزند…!
#صائب_تبریزی
صبحتان بخیر وشاعرانه
خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است
هر جلوهای از قامتِ رعنای تو ما را...
#صائب_تبريزى