مرحوم محمدجواد محبت متولد ۱۳۲۱ در کرمانشاه است. پس از اخذ مدرک دیپلم از دانشسرا به استخدام آموزش و پرورش درآمد و بهعنوان معلم در روستاهای قصر شیرین به تدریس مشغول شد. او که اشعارش در مجلات مختلف چاپ میشد، يكی از چهار شاعری است كه جايزۀ شعر فروغ را دریافت کرده است. محبت از سال ۶۲ به گروه مؤلفین کتابهای درسی پیوست و آثاری از او در کتابهای مقطع ابتدایی درج شد. وی همچنین در زمینۀ نقد شعر و قصهنویسی نیز فعالیت میکند. از آثار او میتوان به «نردبان آسمان»، «اشک لطف میکند»، «خانۀ هل اتی» و «از مرزهای فریاد» اشاره کرد.
وی س از ۷۹ سال زندگی پربرکت، در نهایت روز سهشنبه ۲۳ اسفندماه سال ۱۴۰۱ به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان امام علی (ع) کرمانشاه دار فانی را وداع گفت.
#محمدجواد_محبت #معرفی_شاعر
هم دست و پاچلفتی و هم ریزه میزهام
با این وجود، عاشق مدح و مجیزهام
عاقلترین مدیر در این مملکت منم
من را به این نتیجه رسانده غریزهام
با نیت رییس شدن توی پاستور
از عنفوان کودکیام پاستوریزهام
هستم به یاد مردم محروم کشورم
وقتی که در پیادهرویِ شانزلیزهام
بر صفرهای فیش حقوقم قسم که من
با هر فساد خرد و کلان در ستیزهام
حالا دوباره آمدهام نامزد شوم
چون عاشق عمل به همین یک فریضهام
#محمدحسین_مهدویان
#ریاست_جمهوری
#شعر_طنز
#انتخابات
#پاستور
#طنز
آفتاب را دریاب
پنجره به پنجره
رویای تو را برای
آسمان بافتهام
ناهید فتحی(راشا)
یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی
با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!
بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این « رنج » دلپذیر همین است زندگی
پرواز در حصار فروبستهی حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی
چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
« لبخند » ناگزیر، همین است زندگی
دلخوش به جمع کردن یک مشت « آرزو »
این « شادی » حقیر همین است زندگی
با « اشک » سر به خانهی دلگیر « غم » زدن
گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی
لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آروز
از ما به دل مگیر، همین است زندگی
#فاضل_نظری #شعر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شاه اسماعیل از کدام شاعر لاهیجانی قرآن آموخت؟
#فرزند_ایران
کاش در دهکده عشق فراوانی بود
توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
چه قدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم
راز این شعر همین مصرع پایانی بود
#مریم_حیدرزاده
زندگی، مرگ و شراب از نگاه خیام
در دوگانهی بنیادینِ «مرگ» و «زندگی»، خیّام همیشه «راه سومی» را برمیگزیند و آن «شراب» است! شراب اگر زندگی است، طعمِ تلخ و گزنده و تیزِ مرگ را میدهد و اگر مرگ است، نشئهی زندگی را داراست. برزخی است میانِ دو جهان! جهنمی که عدم است و نیستی، بهشتی که جهانِ ملموس و دلانگیزِ بهاری است و لبِ کِشت: هستی! در این تز و آنتیتزی که خیّام میان مرگ و حیات و بالعکس برقرار میکند، تنها سنتزی که پاسخگوی پرسشهای هستیشناسانهاش است، شراب است و بس. بلافاصله باید افزود که هرگز نباید شرابِ خیّامی را در این خوانشی که ما اکنون از رباعیّاتِ او در دست داریم، اینجهانی یا آنجهانی دانست، تعبیر من از «میِ خیام»، چیزی در حدودِ تعبیرِ دریداییِ «تعویق» و «دیفرانس» است! در شرابِ خیام همانگونه که زندگی به تعویق میافتد مرگ نیز معوّق است! در تحلیلهای دمِ دستی، شرابِ او را از نوع همین مایع سُکرآورِ معمولی میدانند و خودشان را خلاص میکنند که درین معنی، در آن هر چه باشد «تعویق» نیست. در شرابِ انگوری، «پایانبندی» و «نتیجهگیری» است، آنچنانکه در «میِ» مولانا «اعتقاد و ایمان» موج میزند. آنکسی که به «آغاز» ایمان دارد به «پایان» نیز معتقد است. اگر خیّام شرابش از نوعِ شرابِ لذتبخشِ مادّی بود، یقیناً از پایان و نیستی و مرگ، پرسش نمیکرد! و از آنسو اگر پوچگرا و نهیلیست و عدمگرا هم بود، دغدغهاش مسألهی «آغاز» نمیبود:
«جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزهگر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش».
درین آغاز و پایان آنچه مهم است، نه «جامِ عقلآفرینزده است و نه هم بر زمین خوردنِ آن». سؤال بغرنجی که هیچگاه برایِ او «معنا» نمیگردد و آن خود نیست مگر نشانهی «شراب». در این راه میتوان از خودِ رباعیّات هم کمک گرفت آنجا که میگوید:
«قومی متفکّرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این».
اگر «راه نه آن است و نه این»، «دیفرانس» نیست، پس چیست؟! خواستم بگویم پروبلماتیکِ بنیادینِ خیّام، «تأخیر» و در آینده بودنِ معناست، آیندهای که هیچگاه نمیرسد امّا از آنسو هم نمیشود که انتظارش را نکشید. از این روست که «اضطراب» و «دلهره» خاصیّت ذاتیِ شعر خیّام اوست. شما هیچگاه «دلهره»ای از این جنس را در فردوسی و مولانا تجربه نمیکنید، آنها به هیچ وجه مباحثِ خیّام دغدغهشان نیست و کلاًّ تکلیفشان با هستی و انسان و خدا روشن و یکسره است. در حافظ چرا.. حافظ هم همانندِ خیّام «زادهی اضطرابِ جهان است»، بقولِ نیما یوشیج. یکی از «اضطرابیاتِ خیّام» را در این رباعی مسلّمالصدور از او میتوان سراغ گرفت:
«این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد».
این چه شرابنوشی و عیشوعشرتی است که در آن وجهِ غالب با ردیفِ «گذشتن، غم خوردنِ فردایِ حریفان و تعجیلِ قافلهی عمر» است. میبینیم که آنچه به جایی نمیرسد، منتهاالیه چپ و راست است، جایی که آزادی بشر رقم میخورد. مفهومِ آزادی خود بیانی اجتماعی-سیاسی است از تعویقِ دریدایی، جایی که «شرابِ خیامی» هم در طلبِ معنا، بیمعنا میگردد..
✍#اسد_آبشیرینی
♧▬▬▬❄️
آرایه های ادبی
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
#خیام
در بحث تناسخ
«گفتهاند خیام اعتقاد به تناسخ داشت، وقتی در نیشابور مدرسهای را که خراب شده بود مرمت میکردند و برای عمارت آن خشت بر خران مینهادند و به آنجا میبردند روزی خیام با تنی چند از شاگردان خویش از آنجا میگذشت، خری را دید که با همه جد و زجر خربنده قدم به درون مدرسه نمیگذارد، حکیم رفت و در گوش خر آهسته خواند:
ای رفته و بازآمده بلهم گشته
نامت ز میان نامها گم گشته
ناخن همه جمع آمده سم گشته
ریشت ز قفا برآمده دُم گشته
و خر بیدرنگ به مدرسه درآمد. شاگردان از خواجه پرسیدند که در گوش خر چه سخن گفتی که چنین بیپروا قدم در مدرسه گذاشت؟ گفت روح این خر پیش از این در قالب یکی از ساکنان این مدرسه بود. بدین جهت از ورود بدان ابا میکرد و شرم داشت یاران او را بازشناسند. چون دریافت که من او را شناختهام و دیگر اختفا را فایدهیی نیست بیاکراه به آنجا درآمد». زرینکوب بعد از نقل این حکایت میافزاید: «قصه شوخ و مفرحی است که ستم ظریفانه و متضمن اندیشه الحاد رندانه و در عین حال زشت و عامیانه است. بهعلاوه پیداست که افسانهساز در آن ریشخند کردن طالب علمان مدرسه را بیشتر در نظر داشته است تا تکفیر خیام را»
#خیام
نقل از: زرینکوب، عبدالحسین
باکاراون حله، انتشارات علمی، ۱۳۹۴، ص۱۳۱
♧▬▬▬❄️
آرایه های ادبی
♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
مدتی پیش بزک دار ِنداری را خورد
بانمک از سر اجبار خیاری را خورد
لرزه افتاد پس از کمبزه خواری به تنش
شد هیولا یهویی لوله بخاری را خورد
سفره انداخت شب جمعه وخیراتی داد
خیر روح ِ پدرش ساحل ساری را خورد
خواست تا جوجه کبابی بخورد در دل باغ
تبری برد و سر ِ سبز ِچناری را خورد
ساربان را به کویر بغلی (ارجاعید!)
نه فقط بار شتر بَرّ ِ کناری را خورد
شهره ی شهر شد آوازه ی او پیچید و..
حلقه عشق( معین) صبر( یساری) را خورد
کره بز،سبزه عیدانه ی ما را که چرید!
بع بعی کرد و گل سبزه بهاری را خورد
می ننوشیده به میخانه!.. الهی توبه!..
با کمی مزه ولی ملک تجاری را خورد
زاغکی بود و..پنیری و..ولِش کن...حالا..
یار غارش شده روباه !، شکاری را خورد
تخم او را نتوانست... ولی در یک سوت
این پدرسوخته آواز قناری را خورد
بیستون را نتراشید که عالی قاپید!
چاله ای کند و سرانجام مناری را خورد
هر چه خورده ست زبان بسته نچسبید به او
باز راضی نشد و چسب نواری را خورد
طالع بخت بزی بسته به میزان ِغذاست..
از قضا حکم ِملیح ِمزه داری را خورد!
پدرام اکبری
سالها می گذرد ،حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم
#امام_خمینی (ره)
سالروز ارتحال ملکوتی امام دلها گرامی باد🌷🌷🌷🌷
..نسیم آشنا
تقدیم به روح بلند رهبر کبیر انقلاب اسلامی 'امام خمینی (ره)
ای نسیم آشنا جای تو سبز
در عبور لحظه ها جای توسبز
ای صفای زندگی ، ای روح عشق
آفتاب هرکجا جای تو سبز
بی تو ما ماندیم با اندوه ودرد
ای بهار دلربا جای تو سبز
مانده چون آواز مرغان غریب
روی متن کوچه ها جای تو سبز
ای شروعت شور شیرین حیات
در شروع هر دعا جای تو سبز
سبز کردی خنده های مُرده را
ای مسیحای خدا جای تو سبز
غنچه ها چشم انتظار رویش اند
باد جان بخش صبا جای توسبز
می وزد از کوچه باغ یاد تو
بوی عطری آشنا جای تو سبز
ای امام ای روح سبز زندگی
لحظه لحظه جا به جا جای تو سبز
# حسین کیوانی
#سالیاد رحلت روح خدا
42.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود بزرگا اماما
با شعری از
غلامرضا کافی
بزرگا ! اما ما !
مهین یادگارا زمین را، زمان را
بلندا نگارا ، هم این را ، هم آن را
بلندا نگارا ، مَهین یادگاری
تو این خاک خون رنگ غیرت نشان را
زهی صیت نامت ز عالم فراتر
زهی عطر یادت گرفته جهان را
حنیف مقدم ، خلیل معاصر
که در هم شکستی ستمکارگان را
تو زنجیرِ زَجر زَبونان بُریدی
هم از یاوه گویان بریدی زبان را
سر سرکشان را به چنبرکشیدی
که گردن شکستی تو گردن کشان را
ستم می گریزد ز درگاهت آری
که در خاک غلتیده آن آستان را
صلابت تو از کوه داری ؟ زهی سهو
که کوه از تو دارد شکوه گران را
هم از شانه های تو دارد نشانی
اگر صخره برخود نبیند تکان را
گره خورده با دین چنان صِیت نامت
که فریاد تو یاد آرد اذان را
سلاح تو ایمان ، قرین تو قرآن
بُریدی امان شاه صاحب قِران را
نه تیغ و نه تَرگ و نه هیهای لشکر
نه در کف گرفتی عنان و سنان را
نه اسبان تازی ز جیحون جهاندی
نه تسخیر کردی قِلاع فلان را
نه بازو شکستی نه بارو گشودی
نه در بند کردی فلان خاندان را
نه تاج زُمُرُّد ، نه تخت زِبَرجَد
نه بر تن قبا دوختی پَرنیان را
چه کردی که این خیل مشتاق محروم
به درگاه تو تحفه آورد جان را
حکومت به دل ها مرام شما بود
که لرزاند تا بُن، دلِ حاکمان را
زهی فکر و تدبیر پیرانه ی تو
که در شورش آورد خیل جوان را
بزرگا ! اما ما ! تو را دوست داریم
و هم نُزهَتِ نهضت جاودان را
گران بود داغ تو بر خلق ، زیرا
گرفتی تو از خلق خواب گران را
تو گفتی به اعجاز کشف و شهودت
که اسلام گیرد کران تا کران را
زمان چشم دارد به آن روزِ موعود
تماشای موعود صاحب زمان را
که خاک از فراوانی سبزه و گل
خجالت دهد باغسار جنان را
جهان از تماشای او گُر بگیرد
بسوزاند از غمزه ای کهکشان را
ببخشد به یعقوب ها چشم بینا
بگیرد ز ایوب ها امتحان را
بسی راز ناگفته را سرگشاید
بشوید هم از گرگِ کنعان دهان را
بزرگا اماما ! تو را دوست داریم
و هم انقلاب بزرگ جهان را !!
غلامرضا کافی
🔺سوگواره ملی شعر
عزیز جمهور
با موضوع:
هشت شهید خدمت
🥀و هر آنچه در این حادثه قلب شمارا به درد آورده است
🗓️ آخرین مهلت ارسال آثار ۲۲خردادماه۱۴۰۳
📝محدودیتی در قالب و تعداد اشعار نیست
📭ارسال از طریق پیامرسان های تلگرام یا ایتا به شماره
۰۹۱۵۵۶۷۰۵۷۰
🟡با اهدای لوح تقدیر و
1️⃣کمک هزینه ی سفر به کربلای معلی به مبلغ ۱۰۰میلیون ریال برای سه نفر
2️⃣کمک هزینه زیارت مشهد مقدس به مبلغ ۶۰میلیون ریال برای پنج نفر
📖اشعار منتخب در کتابی نفیس چاپ خواهد شد
دفتر شعر و ادبیات رضوی
بنیاد بین المللی فرهنگی هنری
امامرضا علیه السلام
🔻فراخوان هنر
https://eitaa.com/joinchat/4088988143C36bfdac0
امام آینهها
امام، آن که دلش چشمهسار معنا بود
تمام زندگیاش یک قیام زیبا بود..
دلش مترجم آواز روشن خورشید
لبش مُفسّر لبخند صبح فردا بود
دلش انار ترکخوردۀ پر از آتش
گذارههای دلش دانه دانه پیدا بود
تمام زندگیاش بوی سادگی میداد
کسی به سادگی او نبود، آیا بود؟
دوباره آمد و آیینه را تبسّم کرد
امام آینههای بهارسیما بود
کسی به پینۀ دستان ما نمیخندید
امام -حامی ما پابرهنگان- تا بود
قسم به چشمه، ز چشمان او نشد سیراب
دلم که عاشق آن بیکرانه دریا بود
شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد
غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود
✍🏻 #رضا_اسماعیلی
🏷 #امام_خمینی قدسسره