شعرِ ناب چگونه است؟
به این بیت حافظ بنگرید:
چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله برآید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله برآید
ما با هنرسازههایی از نوع تشبیه «آفتابِ می» و «مشرقِ پیاله» و «باغِ عارض» از قبل آشنایی داریم، یعنی در ادبیات فارسی و عربیِ قبل از روزگارِ حافظ اینگونه تشبیهات به تکرار دیده میشود. آنچه باعثِ انگیزش این تشبیهات، در این شعر، شده است آن عملِ ذهنیِ شاعر است که با این «نظامِ نو» فُرمی به وجود آورده است که در آن فُرم، آن «هنرسازهها» از نو فعّال شدهاند.
هرچه هست و نیست مسألهٔ انگیزشِ «هنر سازه»ها است. وزن و قافیه و ردیف و تشبیه و استعاره و جناس و تمام ابزارهای موجود در آثار ادبی، بر اثرِ «تکرار» ناتوان و غیر فعّال میشوند، کارِ نویسنده و شاعر این است که هنر سازهها را فعّال کند.
در درون همین نظریهٔ «ادبیّت» و فعّال کردن هنر سازهها است که تکاملِ آثارِ ادبی، در بستر بیکرانهٔ تاریخ ادبیات ملل مختلف، شکل میگیرد و تمام «موتیف»های ناتوان و همهٔ هنرسازههای بیرمق و از کارافتاده، فعّال میشوند و با چهرهای دیگر خود را آشکار میکنند.
ز باب تمثیل میتوان گفت هر «واژه» سکهای است که دو روی دارد. ما همیشه در گفتگوی روزمرّه فقط با آن روی سکّه سروکار داریم که معنایی و یا پیامی را به ما منتقل میکند امّا روی دیگر سکّه که وجه جمالشناسیک اوست، غالباً، از ما نهفته است. تنها شاعر است که میتواند با خلاقیتِ خویش کاری کند که آن روی دیگر سکّه را نیز ببینیم و مسحور آن روی دیگر سکّه شویم و غالبا این عمل، در شعر، چنان اتفاق میافتد که ما از فرطِ اعجاب نسبت به وجهِ جمالشناسیکِ کلمه، « پیام» آن را یا روی دیگر آن را که وظیفهٔ پیامرسانی دارد فراموش میکنیم. حتی، گاهی، در اوج شاهکارهای شعری، به تعبیرِ الیوت، قبل از اینکه شعر «فهمیده» شود، با ما «رابطه برقرار» میکند.
شعرِ ناب چنین است. قبل از آنکه به معنیِ آن برسیم مسحورِ زیبایی و وجهِ جمالشناسیک که آن میشویم.
گاهی هست که ما ساعتها مسحورِ یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی و فردوسی میشویم و آن را با خود زمزمه میکنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. همان حالت رستاخیز کلمهها است که ما را مجذوب خود میکند و چنان است که آن روی دیگر سکّه را هرگز به یاد نمیآوریم، روی پیامرسانی و جانب معنایی جمله را.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۶۲-۵۹
#حافظ
4_5888803297036340966.opus
503.6K
نوآوری سعدی در قافیه و ردیف غزل
🔻صوتی
#دکتر_نادر_ابراهیمیان
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
۱۶ امرداد سالروز درگذشت رباب تمدنجهرمی
(زاده ۱۷ آبان ۱۳۰۷ جهرم -- درگذشته ۱۶ امرداد ۱۳۸۶ تهران) شاعر
او که از مدتها پیش به طنز سیاسی - اجتماعی مشغول بود، پس از انتشار روزنامه «چلنگر» همکاریاش را با آن آغاز کرد و با نامهای مستعار «دوشیزه رباب. ت» و «دوشیزه ر. امیدوار» بهچاپ اشعارش میپرداخت. وی به سبب اندیشههای ضد سلطنتی بعد از ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ مدتی در جهرم و لار، پنهانی زندگی میکرد و از سال ۱۳۴۸ فعالیتهای سیاسیاش را دوباره آغاز کرد.
در سال ۱۳۳۴ در جهرم نامهای از خلیل سامانی «موج» که سرپرستی قسمت ادبی بعضی از مجلات را عهدهدار بود، به دستش رسید و مکاتبات آنها آغاز شد. از سال ۱۳۲۸ با آثار یکدیگر در مجلات و روزنامهها آشنا شده بودند، اما برای نخستینبار در تهران یکدیگر را ملاقات و در پنجم مردادماه سال ۱۳۳۶ با هم ازدواج کردند. از همان زمان بنای «انجمن ادبی صائب» که بههمت «موج» همه هفته در روزهای جمعه تشکیل میشد، طراحی و پیریزی شد و نشریه ماهنامه این انجمن با نام «باغ صائب» تا پایان زندگی خلیل سامانی، یعنی تا امردادماه ۱۳۶۰ انتشار یافت. شعر معروف «پیام مادر ایرانی به مادر فلسطینی» از سرودههای اوست.
خلیل سامانی (۱۳۰۸ -- ۱۳۶۰) در سال ۱۳۶۰ درگذشت و سپیده سامانی که ۱۶ سال، در منزل از مادرش نگهداری کرده بود، به علت بروز مشکلاتی در سلامتیاش و با اصرار مادرش، در زمستان سال ۱۳۶۴ او را در سرای سالمندان نیکان تهران بستری کرد و تا پایان عمر رباب، هر روز به ملاقاتش میرفت و روزی چند ساعت از او پرستاری میکرد.
تمدن، تابلویی را با این مضمون بالای تخت خود داشت.
رباب افتادهام در دست گوهرناشناسانی
که نشناسند قدر گوهر یکدانه ما را.
او در آن سالها که در سرای سالمندان بود، با رادیو پیگیر اخبار سیاسی میشد. در بهار ۱۳۷۰ مجموعه شعرش با عنوان شبیخون، بهکوشش دخترش سپیده سامانی منتشر شد. این مجموعه، شامل سه مقدمه از سپیده سامانی، غلامرضا جولایی "مزدا" و پناهی سمنانی است.
آرامگاه وی در قطعه هنرمندان است.
این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود
این روزها ادامهی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شدهی صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود!
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
#عبدالجبار_کاکایی
عشق، ساده و پیچیده
از فاضل نظری
این قدر میندیش به دریا شدن ای رود
هر جا بروی، باز گرفتار زمینی
مهتاب، به خورشید نظر کرد و درخشید
هر وقت شدی آینه، کافی است ببینی
ای عقل، بپرهیز و مگو عشق، چنان است
ای عشق، کجایی که ببینند چنینی
هم هیزم سنگینسریِ دوزخیانی
هم باغ سبکمایهی فردوسِ برینی
ای عشق، چه در شرح تو جز عشق بگوییم؟
در سادهترین شکلی و پیچیدهترینی!
آنها، نظری، ص ۵۷.
#عقلوعشق
#فاضلنظری
به مناسبت روز خبرنگار
قاطی سوژه ها شکار شدن
وسط کوچه خر سوار شدن
داخل یک توالت بد بو
تا خود صبح ماندگار شدن
جنس قاچاق بردن و خوردن
کنج انبار احتکار شدن
پای منقل ز جنس نا خالص
هی کشیدن وَ هی خمار شدن
با رفیقان فاب کفتر باز
تو کوچه خلافکار شدن
زیر بار حیات، زاییدن
مثل یک مرد! بچه دار شدن
ابتلا بر جنون گاوی یا
به جذام و وبا دچار شدن
مثل قلب رآکتور خنداب
با بتن خوب استتار شدن
مثل دانشجویان دولت قبل
چند سالی ستاره دار شدن
دو عدد سوسک در غذا دیدن
آن غذا مثل زهر مار شدن
مثل فیش حقوق بعضی ها
در تلگرام انتشار! شدن
بی گنه چون مدیر بانک رفاه
یهو از کار برکنار شدن
بهر یارانه پای عابر بانک
بیست و نه روز بی قرار شدن
بهر احصای شغل، آویزان
به لباس وزیر کار شدن
یا که طبق فتاوی "کیهان"
مستحق طناب دار شدن
به خدا سختی و گرفتاریش
کمتر است از خبرنگار شدن!
عباس احمدی