eitaa logo
قرارگاه اساتید وطلاب انقلابی حوزه علمیه قم
2.5هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
209 فایل
كانال رسمي قرارگاه اساتيد و طلاب انقلابي حوزه علميه قم، تاسيس 1394 #محل تجمع خواص طرفدار حق #رسانه جبهه انقلاب از سراسر کشور #اخبار مجموعه انقلابی خود را در کانال ما منتشر کنید
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود ، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. "خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار " صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم. خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم، نمی بینیم چون "به بودن با آنها عادت کرده ایم"، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل همسر، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم... قدر زندگیمان را بیشتر بدانیم و خدا را در هر حال شاکر باشیم. @gharar_a
روزی به کریم خان زند گفتند، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند. کریم خان گفت: "وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من". پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم . کریم‌خان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید. وکیل الرعایا گفت: پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم. پس از اینکه من به شاهی رسیدم عده‌ای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد؟ اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند! 📚کتاب “کریم خان زند” از پناهی سمنانی نقل از: داستانک ناب 🇮🇷 کانال قرارگاه اساتید و طلاب انقلابی 🍂@gharar_a
حجاب ۱۸ سال داشت معلم های درس دینیشون در سالهای مختلف گفته بودند نباید به خانم های نامحرم نگاه کند و او از آن روز تمرین چشم پاکی می کرد. از خانه بیرون رفت نگاهش خیره به زمین و خیالش عاری از هرگونه ناپاکی بوی عطری دلش را مست کرد پسرک خواست برگردد یادش افتاد .... نه! موهایی پریشان به جثه ی کوچکش برخورد کرد او فقط چشم پوشاند... نگاهش به زمین بود... چه ناخن های زیبایی! قرمز،نارنجی،سرخابی،طلایی،اکلیلی پسرک تاب نداشت گوشه ی خیابان ایستاد و چشمهایش را بست اشک هایش پشت پلک ظریفش جمع شده بودند و دست های گره کرده اش فریاد میزدند کمک! ~~~~~~~~~~~~~~ میدونستی بی حجابی باعث میشه پاکی چشم سخت بشه؟ 🙂💔🍃 خواهرم یادت نره که یه روزی یکی از همون مردها شوهر تو یا پسرت میشه پس مهمه که هیز باشه یا چشم پاک💎 🇮🇷 کانال قرارگاه اساتید و طلاب انقلابی 🍂 @gharar_a
📃 ۱. فرقی نداشت وسط حل‌کردن کدام معادله‌ی چند مجهولی باشد، صدای اذان را که می‌شنید، دفتر و کتاب‌هایش را همان‌جا رها می‌کرد و می‌رفت پای سجاده‌اش. از همان روزهای بچگی که توی مسجد حدیث پیامبر درباره وضو گرفتن را شنیده بود، به خودش قول داده بود همیشه با وضو باشد. پیامبر گفته بود: «اگر می‌توانی شب و روز با وضو باش، چرا که اگر در حال طهارت از دنیا بروی، شهید خواهی بود» به خاطر همین ریزه‌کاری‌های رفتاری‌اش هم بود که از همان سنین نوجوانی، وقتی به نماز می‌ایستاد، پدر و مادرش به او اقتدا می‌کردند. ۲. دکترایش را که در شاخه مکاترونیک مهندسی مکانیک از دانشگاه اوکلند گرفت، به ایران برگشت. رفقایش خیلی اصرار کردند که حداقل مدرکت را بگیر و بعد برو ایران، اما زیربار نرفت. بهشان گفته بود:«مدرکم را بگیرید و برایم بفرستید» به ایران که برگشت، خیلی زود مشغول به کار در نیروگاه‌ها شد. حجم کارهایش آن‌قدر زیاد بود که در طول هفته فقط سه روز به خانه می‌آمد. باقی روزها را در شهرهای مختلف مشغول مأموریت بود. با این همه هیچکس توی فامیل خبر نداشت که مدیرعامل یکی از بزرگترین شرکتهای ایران شده. دوست نداشت او را با این چیزها بشناسند. ۳. متولد قم بود و از همان سال‌های کودکی طعم شیرین خستگی‌درکردن در «حرم» را چشیده بود. هر وقت می‌آمد قم، اول به حرم حضرت معصومه سرمی‌زد. مشهد که بود حتما به پابوسی امام رضا هم می‌رفت. حتی وسط آن همه شلوغی، چند وقتی را هم خادم افتخاری حرم امام رضا شده بود. آخرین باری که رفته بود کربلا، وقتی از حرم برگشته بود، به شوخی به برادرخانمش، حامد، گفته بود:«خب کربلایمان را هم آمدیم. دیگر وقت شهادت است!» توی چشم‌هایش برقی بود که انگار بالاخره به چیزی که این همه وقت می‌خواسته رسیده. ۴. رساله‌ی دکترایش در دانشگاه کانتربری نیوزلند را به امام مهدی (عج) تقدیم کرده بود. بعد از تقدیم، توی اولین خط‌های پایان‌نامه‌اش نوشته بود: «قبل از هرچیز باید این را بگویم که بدون راهنمایی‌های امام زمان هرگز نمی‌توانستم این پروژه را به پایان ببرم» در خط‌های بعدی قبل از تشکر از استادهایش، از امام زمان تشکر کرده که او را در به ثمر رساندن این پروژه یاری کرده. ۵. دکتر سید فریدالدین معصومی در ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ در حمله تـروریسـتی به حرم شـاهچـراغ به شهادت رسید. 🇮🇷 کانال قرارگاه اساتید و طلاب انقلابی 🍂 @gharar_a