#مصطفی_یک_جوان_مومن_انقلابی
#روحیه_ما_میتوانیم
🔸مصطفی یک دوست همدانی داشت که شده بود مشاور فرمانده مهمات سازی. هماهنگ کرد و رفتیم پیشش پروژه بگیریم.
مصطفی قبلاً یک کارهایی کرده بود، اطلاعاتش خوب بود. من حرف نمی زدم، ولی مصطفی مدام اطلاعات رو میکرد. هر چی را که فرمانده می گفت ما می ساختیم، مصطفی می گفت:
«ما هم می سازیم.»
🔸فرمانده عکس یک تفنگ را نشان داد که تازه ساخته بودند. مصطفی سریع گفت:
«از این تفنگهای ام 16 آمریکاییه؟»
به فرمانده برخورد. گفت:
«نه، خودمون ساختیم.»
🔸ماشه تفنگ مشکل داشت. روی رگبار که می گذاشتند، داغ می کرد و از کار می افتاد. دنبال این بودند که با یک آلیاژ سبک پلیمری که مقاومت حرارتی اش بالا باشد برایش ماشه بسازند.
🔸مصطفی نه گذاشت نه برداشت، گفت: «من می سازم.»
ما کاری نکرده بودیم. ولی مصطفی کم نیاورد. همیشه همینطور بود. مشتش را پر نشان می داد. عشقش این بود پروژه بگیرد و کار بکند.
می گفت:
اینا ازشون کاری برنمیاد. توی تشریفات اداری گیر کردن
https://eitaa.com/gharar_at