✨عاشقانه ترین کتاب مدافعان حرم
پاییز بوی فراق میدهد.
مجبورت میکند جرعه جرعه دلتنگی را سر بکشی؛ بهامید آنکه روزهای سرد و بیروحاش بگذرد.
فرزانه تکیه گاه مطمئناش را پیدا کرده بود.
_ حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد.
مهرشان در مهرماه به دل یکدیگر نشست.
هنوز پاییز پای دوری و دلتنگی را وسط نکشیده بود. فعلا وقت ریشه دواندن نهال عشق در قلبها بود.
خبری از عید و شکوفه و بهار نبود؛ اما همه چیز نو به نظر میرسید.
خاطرات مشترکشان در کافهها و امامزاده کلید خورد.
مزار شهدا پاتوق اصلیشان بود.
در قطعهها با فاصله از فرزانه راه میرفت و میگفت: ممکنه همسر شهیدی ببینه یاد شهیدش و روزایی که با هم بودن بیوفته و دل تنگ بشه.
حمید رنگ تغییر را روی زندگی عادیشان کشید.
میگفت: عمر ما کوتاهتر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم، بیایه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با مجردی فرق داشته باشه.
باایدههایش زندگیشان فرق کرد.
زمزمه ماموریت جدید که در خانه پیچید؛ تغییر بیشتر از قبل خودنمایی کرد.
ترس از دست دادن که به دلت ضمیمه شود، قطار دنیایت مسیرش را گم میکند.
مردد میشوی پا بندش کنی و پر پروازش را بچینی یا خودت یکی یکی بندهای تعلق را جدا کنی.
روز وداع، اشکهای تردید بیاجازه باریدند.
دستهایش را گرفت و گفت: گریهات دلمو لرزوند، ولیایمانمو نمیتونی بلرزونی.
عقربههای ساعت لج کرده بودند و پر سرعتتر از همیشه حرکت میکردند.
_ جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقطیه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم.
به حمید گفت: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم.
پلهها را که پایین میرفت برایش چند بار دست تکان داد و بلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه!
سوریه نقطه پایان آخرین فصل زندگی عاشقانهشان شد.
گفته بود زیر ۴۰ روز منتظرش نباشند.
برگشت؛ چه برگشتنی!
شهادتش مثل شکستن شیشه ادکلنی تلخ بود. بوی خوشش همه جا را پر کرد؛ اما تلخیاش سهم فرزانه شد.
تلخی که طعم شیرین ما رَأیتُ اِلّا جَمیلا میداد.
🍀 هر هفته یک دورهمی با طعم کتاب
#برهمان_عهدی_که_بستیم_برآنیم_هنوز
#معرفی_کتاب
https://eitaa.com/gharar_info
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️برشی از کتاب
همین که رسیدیم قزوین، حمید آه بلندی کشید و گفت: آخيش! راحت شدیم. دلم برات تنگ شده بود خانومم!
با تعجب پرسیدم: ما از هم جدا نبودیم که؟
گفت: جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم اما الان راحت شدم. میدونی چقدر دلتنگی کشیدم.
اعتقاد داشت این طور جاها چون افراد مجرد بین ما هستند، ما که متاهلیم باید خیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند.
📚یادت باشد؛ روایتی از زندگی شهید مدافع حرم حمید مرادی سیاهکالی
✍🏻به قلم: محمدرسول ملاحسنی
✅ مشاهده و خرید اینترنتی یادت باشد:
http://yun.ir/5wu05a
✅ خرید پیامکی
۳۰۰۰۱۴۱۴۴۱
✅ خرید تلفنی
۰۲۵۳۳۵۵۱۸۱۸
🍀 هر هفته یک دورهمی با طعم کتاب
#برهمان_عهدی_که_بستیم_برآنیم_هنوز
https://eitaa.com/gharar_info
✨مادرانهترین قرار سه شنبهها
در شب تولدت دل به دل کسی دادیم که همه عاقبت بخیریات را از لالاییهایش داری...
قرارمان تلفیقی از لبخند و اشک شده بود.
درد عشق و زجر هجر میخواستی؟ اینجا بود.
مهر ناب مادری میخواستی؟ اینجا بود.
مادرها هر جای دنیا که باشند قلبشان جایی میتپد که فرزندشان آنجاست.
قلب مادر برای تو در سوریه میتپید.
در خاک سرد خان طومان...
پنج سال فراق را چطور تاب آوردید؟
البته که این سالها سرت به زانوی ارباب بیکفن بود و بیبی دو عالم برایت مادری میکرد اما بیقراریهای ننه رقیه فقط با آمدنت آرام میگرفت.
"کاش برگردی" شده بود ذکر یومیهاش...
آخرین بار را یادت هست؟
مادر میخواست در آغوشت بگیرد اماشانههای پهنات میان دستان مادر جا نمیشد.
گذشت و وعده دیدار به معراج شهدا رسید.
به یاد بچگیهایت آغوشش را باز کرد تا دلتنگیهایش را ببارد ولی؛ پاره تنش که رشیدتر از این حرفها بود!
چقدر راحت در آغوشش جا شدی...
کاش پسرت محمدصدرا هم طعم آغوش پر مهرت را میچشید.
🍃یازدهمین قرار سه شنبهها با حضور پدر و مادر شهید مدافع حرم زکریا شیری و جناب آقای ملاحسنی نویسنده کتاب #کاش_برگردی برگزار شد.
🌷در قرار بعدی منتظر حضور گرمتان هستیم
📢شما هم رسانه باشید
🍀 هر هفته یک دورهمی با طعم کتاب
#انتشارات_شهید_کاظمی
#برهمان_عهدی_که_بستیم_برآنیم_هنوز
https://eitaa.com/gharar_info