وارد جمکران شد.
مداح داشت میگفت: «#امام_زمان کاش میدانستیم کجا تشریف دارید...»
سری تکان داد و گفت: «کجا تشریف ندارند؟!»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هشدار استاد جاودان
🔸زمان، زمان مقدمات ظهور حضرت ولیعصر (عج) است، این را مطمئن باشید
مراسم عقدش را در حضور آیت الله مدنی برگزار کرد .
در مراسم عقد رو به همسرش کرد و گفت : « شنیده ام دعای عروس در این لحظه مستجاب است . »
بعد هم از او خواسته بود برای شهادتش دعا کند .
از فرماندهان سپاه بود اما هرچه می کرد راهی برای اعزام به جبهه پیدا نمی کرد و مسئولین اعزام به او اجازه اعزام نمی دادند . وقتی دید راهی ندارد ، تهدید به استعفا کرد و گفت : از سپاه بیرون می روم و به صورت بسیجی به جبهه اعزام می شوم .
اما باز هم بی فایده بود . دست آخر به او گفتند یک شرط دارد . ما تو را فرمانده لایقی می دانیم . دو گردان آماده اعزام به جنوب داریم . اگر فرماندهی آن ها را قبول می کنی ، اشکال ندارد .
اما او می خواست به صورت آزاد به منطقه برود . می خواست بار مسئولیت بر دوشش نباشد .
لذا قبول نکرد . در خانه موضوع را با همسرش مطرح کرد . ایشان گفت : مسئولیت گردان ها را قبول می کردی !؟
نمی دانست چه کند . آن شب متوسل به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شد . از خود آقا کسب تکلیف کرد . وضو گرفت و مشغول توسل به مولا شد . بعد هم دعای فرج را خواند و خوابید .
سررسید خاطرات او هنوز هم موجود است . در آنجا با خط خودش اینگونه نوشته :
قرار دوازدهم
مراسم عقدش را در حضور آیت الله مدنی برگزار کرد . در مراسم عقد رو به همسرش کرد و گفت : « شنیده ام دعا
« آن شب در عالم رویا دیدم که سوار بر یک خودرو به همراه دیگر رزمندگان عازم منطقا هستم . اما موقع حرکت دیدم که حکم ماموریت ندارم . لذا پیاده شدم تا به واحد عملیات سپاه رفته و حکم ماموریت بگیرم .
همان لحظه دیدم در مقابل خودروی ما دشت وسیعی قرار دارد و عده ای سوار بر اسب به ما نزدیک می شوند !
بی اختیار در جای خود ایستادم و نزدیک شدن آن سواران را نگاه می کردم . بسیار نزدیک شدند . شخصی که وسط آن ها قرار داشت مرا صدا کرد که به سویش بروم . یکباره پایم سست شد . هیبت عجیبی داشت .
وقتی مقابلشان ایستادم به من کاغذی را دادند .
از عظمت آن شخص نمی توانستم حرفی بزنم . به زحمت گفتم «آقا این چیست ؟ » . فرمودند : « حکم ماموریت توست . فرمانده این نیروها تو هستی » . یکباره به یاد توسلم افتادم . سرم را بلند کردم . خواستم از آقایم بخواهم که مرا شفاعت کنند که دیدم آقا رفتند .
همسرش می گفت از خواب بیدار شده بود و با صدای بلند گریه می کرد . بعد هم خوابش را برایم تعریف کرد . دیگر جای هیچ مکث و تعللی نبود . حکم ماموریت را حضرت داده بود .
فردا صبح با گردان ها راهی شد .
او در خاطرات خود اضافه می کند : « در آن عملیات رزمندگان ما عنایات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را به چشم خود دیدند . مزدوران بعثی پشت تنگه رقابیه به دست بچه های آن دو گردان شکست سختی خوردند . »
قرار دوازدهم
« آن شب در عالم رویا دیدم که سوار بر یک خودرو به همراه دیگر رزمندگان عازم منطقا هستم . اما موقع حرکت
علی تجلایی فرمانده شجاع لشکر عاشورا پس از سال ها حماسه آفرینی در عملیات های مختلف ، در عملیات بدر در اسفند سال 1363 با جسم و جان به دیدار مولایش رفت و دیگر از او خبری نشد . هنوز هم از پیکر این سردار غریب خبری نیست .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت الاسلام کافی رحمةالله علیه
🔸وقتی امام زمان عجل الله تشریف بیارن
و بگن این دختر را شما تربیت کردید آيا
جوابی دارید؟ و سرتان را بالا میگیرید...
👌بسیار شنیدنی و تأثیرگذار
💚🌺🍃
🌺
❇️ سلام امام زمانم 🌤
آفـتــابـی، نـفــس صـبـح دل آرایــی تــو
مَـه من، شـاخـه گـل نرگس رعنایی تو
چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
رو بـه هـر سـوی نمـاید دلـم، آنجایی تو
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🤲
🤲اللَّهُمَّ اجْعَلْنٰا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲
#امام_زمان علیهالسلام
🌺
💚🌺🍃
یادی از
#شهید_غلامعلی_پیچک
همو که وقتی در کودکی مادرش از بقالی سر کوچه براش بستنی خرید.
بستنی شو تو آستینش قایم کرد آورد خونه؛ مامانش میگفت:
وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت:
مامان بستنیم آب شد ولی دل بچههای تو ڪوچه آب نشد.!
🌷باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷