من جریر بن عبدالله را که مردى است اهل ایمان و از مهاجران است به سوى تو فرستادم و او نماینده من است که از تو بیعت بگیرد.
با او بیعت کن و لا قوة الا بالله».
هنگامى که معاویه این نامه را خواند، جریر بن عبدالله برخاست، حمد و ثناى الهى را به جا آورد و خطاب به مردم گفت: جریان کار عثمان آنها را که حاضر و ناظر بودند خسته و ناتوان ساخته (که چرا و چه کسى او را به قتل رسانده است) پس چگونه کسانى که در آنجا حضور نداشته اند مى خواهند در این رابطه قضاوت کنند؟ مردم با على(علیه السلام) با رضایت کامل و بدون درگیرى و اجبار بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در صف بیعت کنندگان بودند.
سپس بى آنکه حادثه اى رخ داده باشد بیعت خود را شکستند.
بدانید این دین تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب در شرایطى هستند که طاقت شمشیر ندارند.
دیروز در بصره آن حادثه خونین واقع شد مبادا مانند آن (دوباره) واقع شود.
(بدانید) عامه مردم با على(علیه السلام)بیعت کردند و ما اگر اختیار امورمان به دستمان باشد جز او را براى این کار انتخاب نخواهیم کرد و هر کس مخالفت کرده درخور سرزنش است، بنابراین اى معاویه تو هم راهى را که مردم پیموده اند بپیما.
سپس رو به معاویه کرد و به او گفت: مى گویى عثمان تو را بر این مقام (حکومت شام) انتخاب کرده و معزول نساخته اگر این سخن درست باشد هر کسى مقامى را که در دست دارد براى خود حفظ مى کند و حاکمان آینده اختیارى نخواهند داشت; ولى بدان این مقام ها چنان است که هر کدام روى کار مى آید گذشته را نسخ مى کند.
معاویه در پاسخ گفت: تو منتظر باش و من هم در انتظارم.
سپس در اینجا نقشه اى شیطانى طرح کرد و گفت: بروید مردم را از هر سو فرا خوانید.
هنگامى که گروه عظیمى از مردم جمع شدند بر فراز منبر رفت و بعد از سخنان طولانى گفت: اى مردم شما مى دانید من نماینده عمر بن خطاب و نماینده عثمان بن عفان در منطقه شما هستم و من هیچ مشکلى براى هیچ یک از شما فراهم نکرده ام من صاحب خون عثمانم.
او مظلوم کشته شد و خداوند مى گوید: کسى که مظلوم کشته شود ولیش حق دارد خونخواهى کند ...
و من دوست دارم شما آنچه در دل دارید درباره قتل عثمان بگویید.
شامیان (ناآگاه و بى خبر) همگى برخاستند و گفتند: ما هم طالب خون عثمانیم و در همانجا با معاویه براى خونخواهى عثمان بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خود را در این راه بدهند.(۱۵) به راستى شیطنت عجیبى است; همه مى دانند اولا: هنگامى که حاکم قبلى از دنیا رفت اختیار تمام زمامداران به دست حاکم بعد است و در هیچ نقطه اى از دنیا کسى به این منطق معاویه متوسل نمى شود که مثلاً وزیرى بگوید: مرا دولت پیشین به وزارت انتخاب کرده و همچنان وزیرم و از جاى خود تکان نمى خورم; همه بر او مى خندند.
ثانیاً عثمان نزدیکانى داشت که ولى دم او بودند و نوبت به معاویه نمى رسید.
ثالثاً از همه جالب تر اینکه چون معاویه زمام حکومت را به دست گرفت به سراغ احدى از کسانى که در قتل عثمان شرکت داشتند نرفت و نشان داد که تمام آنها بهانه براى رسیدن به حکومت بود.
عجیب این است که با این همه رسوایى باز هم گروهى مى گویند معاویه از صحابه بود و صحابه عادل، پاک و پاکیزه، بدون عیب و با تقوا هستند.
پاورقی :
۱. «الاغلف» به معناى چيزى است که در غلاف است و از ريشه «غلاف» گرفته شده است اين واژه از صفات مشبهه است که مفرد و جمع در آن يکسان است.
۲. بقره، آيه ۸۸ .
۳. «نَشَدْتَ» از ريشه «نَشْد» بر وزن «نشر» به معناى ياد آوردن و نيز طلب کردن شىء گمشده است.
۴. «ضالَّة» به معناى گمشده است.
۵. «سائِمَة» به معناى چهارپايى است که در بيابان مى چرد.
۶. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۱۴. اين سخن معاويه را تنها ابن ابى الحديد نقل نکرده بلکه عده زيادى از مورخان و محدثان اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابن کثير در البداية والنهايه، ج ۸، ص ۱۴۰ و ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج ۵۹، ص ۱۵۱ و ذهبى در سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۱۴۶ و جمعى ديگر.
۷. «مَصارِع» از ريشه «صَرْع» بر وزن «فرع» به معناى به زمين افکندن است و «مَصارِعْ» جمع «مَصْرَع» به محلى که شخصى بر زمين مى افتد و يا به قتلگاه شهيدان گفته مى شود.
۸. «الوَغى» به معناى سر و صدايى است که از جنگجويان در ميدان جنگ ظاهر مى شود و به صداى گروه زنبوران نيز «وَغى» گفته مى شود و گاه به صورت کنايه از جنگ يا ميدان نبرد استعمال مى گردد و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است.
۹. «لَمْ تُماشِها» از ريشه «مماشاة» گرفته شده که به معناى با چيزى همراهى کردن است. و جمله «لَمْ تُماشِها الْهُوَيْنى» يعنى سستى با آن (شمشيرها) مماشات نمى کند و سازگار نيست.
۱۰. «الْهُوَيْنى» همان گونه که در نامه قبل آمده به معناى چيز کوچک، ساده و آسان است.
۱۱. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۴، ص ۲۶۸.
۱۲. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۴، ص ۳۸.
۱۳. اخبار الطوال، ص ۱۶۲ و ۱۶۳.
۱۴. «فِصال» به معناى از شير باز گرفتن از ريشه «فصل» به معناى جدايى است.
۱۵. بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۶۸، روايت ۳۴۱ به نقل از واقعه صفين، ص ۲۹.
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شخصیت | #تشویق
💠 چگونه فرزندان با شخصیت پرورش دهیم؟
➖ خوبیهای بچه رو بهش نشون بده
➖ راه افزایش عزت نفس بچه ها
➖ نصیحت زیاد بچه ها رو فاسد میکنه
🎙 #استاد_پناهیان
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدبختتر از بچههایی
که در ناز و نعمت پرورش پیدا میکنند
در دنیا کسی نیست!
🎙 #شهید_مطهری
#تربیت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
بخش اول؛
نیروی جاذبه ی علی علیه السلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جاذبه های نیرومند
آثار محبت
حصار شكنی
محبت اولیاء
نیروی محبت در اجتماع
محبت اولیاء بهترین وسیله ی تهذیب اخلاق
نمونه هایی از تاریخ اسلام
نقش نیروی محبت در پیشرفت اسلام
حبّ علی علیهالسلام در قرآن و سنت
رمز دوستی علی علیهالسلام
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
جاذبه های نیرومند
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در مقدمه ی جلد اول خاتم پیامبران درباره ی «دعوتها» چنین می خوانیم [¹]:
«دعوت هایی كه در میان بشر پدید آمده، همه یكسان نبوده و شعاع تأثیر آنها یكنواخت نیست. بعضی از دعوتها و سیستمهای فكری یك بُعدی است و در یك سو پیش رفته است؛ در زمان پیدایش اش قشر وسیعی را فرا گرفته، میلیونها جمعیت پیرو پیدا كرده است؛ اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستی اش برچیده شده و به دست فراموشی سپرده شده است.
و بعضی دو بعدی است، شعاعشان در دو سو پیش رفته است؛ همچنانكه قشر وسیعی را فرا گرفته، در زمانها نیز پیشروی كرده. برد آن تنها در بعد مكانی نبوده است، بعد زمان را نیز فرا گرفته است.
و بعضی دیگر در ابعاد گوناگون پیشروی كرده اند؛ هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرار داده اند و در هر قاره ای از قاره ها اثر نفوذ آنها را می بینیم، و هم بعد زمان را فرا گرفته یعنی مخصوص یك زمان و یك عصر نبوده، قرنهای متمادی در كمال اقتدار حكومت كرده اند، و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده و سرّ ضمیر افراد را در اختیار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام احساسها را در دست گرفته اند. این گونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله ی پیامبران است.
كدام مكتب فكری و فلسفی را می توان پیدا كرد كه مانند ادیان بزرگ جهان بر صدها میلیون نفر در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سرّ ضمایر افراد چنگ بیندازد؟! ».
جاذبه ها نیز اینچنین اند؛ گاهی یك بعدی و گاهی دو بعدی و گاهی سه بعدی هستند.
جاذبه ی علی علیه السلام از قسم اخیر است.
← هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم به یك قرن و دو قرن پیوسته نیست بلكه در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا كرده است. حقیقتی است كه بر گونه ی قرون و اعصار می درخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است، آنچنان كه بعد از قرنها كه به یادش می افتند و سجایای اخلاقی اش را می شنوند اشك شوق می ریزند و به یاد مصائبش می گریند تا جایی كه دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جاری ساخته است. و این قدرتمندترین جاذبه هاست.
از اینجا می توان دریافت كه پیوند انسان با دین از سبك پیوندهای مادی نیست بلكه پیوند دیگری است كه هیچ چیز دیگر چنین پیوندی با روح بشر ندارد.
علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود.
تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد:
قهرمانهای سخن،
قهرمانهای علم و فلسفه،
قهرمانهای قدرت و سلطنت،
قهرمان میدان جنگ؛
ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلاً نشناخته است.
اما علی نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده تر شد.
خود می گوید:
هَلَكَ خُزّانُ الْاَمْوالِ وَ هُمْ اَحْیاءٌ وَ الْعُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ الدَّهْرُ، اَعْیانُهُمْ مَفْقودَةٌ وَ اَمْثالُهُمْ فِی الْقُلوبِ مَوْجودَةٌ [²].
گردآورندگان داراییها در همان حال كه زنده اند مرده اند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است. جسمهای آنها گمشده است؛ اما نقشهای آنها بر صفحه ی دلها موجود است.
دربارهی شخص خودش می فرماید:
غَداً تَرَوْنَ اَیّامی وَ یُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرائِری وَ تَعْرِفونَنی بَعْدَ خُلُوِّ مَكانی وَ قِیامِ غَیْری مَقامی [³].
فردا روزهای مرا می بینید و خصایص شناخته نشده ی من برایتان آشكار می گردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من، مرا خواهید شناخت.
عصر من داننده ی اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست
ناامیدستم ز یاران قدیم
طور من سوزد كه می آید كلیم
قلزم یاران چو شبنم بی خروش
شبنم من مثل یم طوفان به دوش
نغمه ی من از جهان دیگر است
این جرس را كاروان دیگر است
ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
رخت ناز از نیستی بیرون كشید
چون گل از خاك مزار خود دمید
در نمی گنجد به جو عمّان من
بحرها باید پی طوفان من
برقها خوابیده در جان من است
كوه و صحرا باب جولان من است
چشمه ی حیوان براتم كرده اند
محرم راز حیاتم كرده اند
هیچ كَس رازی كه من گویم نگفت
همچو فكر من دُر معنی نسفت
پیر گردون با من این اسرار گفت
از ندیمان رازها نتوان نهفت [⁴]
و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است كه جاودانه می مانند. او منبع فیّاضی است كه تمام نمی گردد بلكه روز به روز زیادتر می شود و به قول جبران خلیل جبران از شخصیتهایی است كه در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده اند.
بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندكی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبری شان رو به فراموشی می رود؛ اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . [این مقدمه به قلم استاد شهید است. ]
[2] . نهج البلاغه ، حكمت 139.
[3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 149.
[4] . كلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری، ص 6 و 7.
تشیع، مكتب محبت و عشق
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است كه پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است.
از زمان شخص نبی اكرم صلیالله علیه وآله كه این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه ی محبت و دوستی بوده است.
آنجا كه در سخن رسول اكرم صلیالله علیه وآله جمله ی «عَلِیٌّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزونَ»¹ را می شنویم، گروهی را در گرد علی می بینیم كه شیفته ی او و گرم او و مجذوب او می باشند.
از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است.
تولاّی آن حضرت مكتب عشق و محبت است.
عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد.
تاریخ تشیع با نام یك سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است.
علی همان كسی است كه در عین اینكه بر افرادی حد الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یكی از آنها را می برید، باز هم از او رو برنمی تافتند و از محبتشان چیزی كاسته نمی شد.
او خود می فرماید:
لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفی هذا عَلی اَنْ یُبْغِضَنی ما اَبْغَضَنی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَی الْمُنافِقِ عَلی اَنْ یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضی عَلی لِسانِ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ اَنَّهُ قالَ: یا عَلیُّ لا یُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لایُحِبُّكَ مُنافِقٌ²
اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد كرد و اگر همه ی دنیا را بر سر منافق بریزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت؛ زیرا كه این گذشته و بر زبان پیغمبر امّی جاری گشته كه گفت: یا علی! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد.
علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها.
آن كه فطرتی سالم و سرشتی پاك دارد از وی نمی رنجد ولو اینكه شمشیرش بر او فرود آید، و آن كه فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد ولو اینكه احسانش كند، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست.
مردی است از دوستان امیرالمؤمنین، بافضیلت و باایمان. متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد.
امیرالمؤمنین پنجه ی راستش را برید.
آن را به دست چپ گرفت.
قطرات خون 🩸 می چكید و او می رفت.
ابن الكَوّاء، خارجی آشوبگر، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده كند.
با قیافه ای ترحم آمیز 🥺 جلو رفت و گفت: دستت را كی برید؟ گفت:
قَطَعَ یَمینی سَیِّدُ الْوَصِیّینَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الُْمحَجَّلینَ وَ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، اِمامُ الْهُدی . . . اَلسّابِقُ اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ، مُصادِمُ الْاَبْطالِ، اَلْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهّالِ، مُعْطِی الزَّكاةِ. . . اَلْهادی اِلَی الرَّشادِ وَ النّاطِقُ بِالسَّدادِ، شُجاعٌ مَكِّیٌّ، جَحْجاحٌ وَفِیٌّ. . . ³
پنجه ام را برید
سید جانشینان پیامبران،
پیشوای سفیدرویان قیامت،
ذی حق ترین مردم نسبت به مؤمنان، علی بن ابی طالب،
امام هدایت. . .
پیشتاز بهشتهای نعمت،
مبارز شجاعان،
انتقام گیرنده ی از جهالت پیشگان،
بخشنده ی زكات. . .
رهبر راه رشد و كمال،
گوینده ی گفتار راستین و صواب، شجاع مكّی و بزرگوار با وفا.
ابن الكوّاء گفت: وای بر تو! دستت را می برد و اینچنین ثنایش می گویی؟!
گفت: چرا ثنایش نگویم و حال اینكه دوستی اش با گوشت و خونم درآمیخته است؟!
به خدا سوگند كه نبرید دستم را جز به حقی كه خداوند قرار داده است.
این عشقها و علاقه ها كه ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می بینیم، ما را به مسأله ی محبت و عشق و آثار آن می كشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[¹] . جلال الدین سیوطی در الدُّر المنثور در ذیل آیه ی 7 سوره ی بیّنه از ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می كند كه گفت در محضر پیغمبر بودیم كه علی نیز به محضرش می آمد. حضرت فرمود: «وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الْفائِزونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنی سوگند به آن كسی كه جانم در دست اوست این مرد و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند.
و مناوی در كنوزالحقایق به دو روایت نقل می كند، و هَیْثمی در مجمع الزوائد و ابن حجر در الصواعق المحرقة همین مضمون را با كیفیتی دیگر نقل می كنند.
[²] . نهج البلاغه ، حكمت 42.
[³] . بحارالانوار ، ج /40ص 281 و 282، چاپ جدید و التفسیر الكبیر فخر رازی، ذیل آیه ی 9 سوره ی كهف(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ. . . ) .