eitaa logo
📚📖 مطالعه
71 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
998 ویدیو
81 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح و تفسیر امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روى سخن را به معاویه کرده و او را زیر رگبار شدیدترین ملامت ها و سرزنش ها گرفته است. مى فرماید: «به خدا سوگند مى دانم تو مردى پوشیده دل و ناقص العقل هستى»; (وَإِنَّکَ وَاللهِ مَا عَلِمْتُ الاَْغْلَفُ(۱) الْقَلْبِ، الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ). تعبیر به «الاَْغْلَفُ الْقَلْبِ» به این معناست که قلب تو در غلاف قرار گرفته و چیزى به آن منتقل نمى شود و درک نمى کند. همان گونه که در قرآن مجید از زبان بعضى از کفار یهود آمده است که به عنوان استهزا مى گفتند «(قُلُوبُنَا غُلْفٌ); یعنى ما چیزى از سخنان تو سر در نمى آوریم».(۲) تعبیر به «الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ» اشاره به کم عقلى معاویه است، زیرا «مقارب» به معناى چیزى است که حد وسط میان خوب و بد و به بیان دیگر داراى کمبود باشد; یعنى عقل تو کمبودى دارد و ناقص است که این گونه سخنان دور از منطق را بر زبان یا قلم جارى مى سازى. آن گاه مى افزاید: «سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانى بالا رفته اى که تو را به پرتگاه خطرناکى کشانده و به زیان توست نه به سود تو، زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستى و گوسفندان دیگرى را مى چرانى و مقامى را مى طلبى که نه سزاوار آن هستى و نه در معدن و کانون آن قرار دارى»; (وَالاَْوْلَى أَنْ یُقَالَ لَکَ: إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوء عَلَیْکَ لاَ لَکَ، لاَِنَّکَ نَشَدْتَ(۳) غَیْرَ ضَالَّتِکَ(۴)، وَرَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ(۵)، وَطَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَلاَ فِی مَعْدِنِهِ). مى دانیم معاویه همان طور که خودش نیز صریحاً پس از شهادت امام و سلطه بر عراق گفت علاقه شدیدى به حکومت و مقام داشت و حاضر بود همه چیز را فداى آن کند و حتى خون هاى بى گناهان را براى رسیدن به این هدف نامشروع بریزد; او با صراحت مى گفت: «ما قاتَلْتُکُمْ عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْحَجِّ وَإنّما قاتَلْتُکُمْ لأتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ عَلى رِقابِکُمْ; من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید و زکات بدهید و حج به جا آورید من براى این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم و بر گردن شما سوار شوم».(۶) در حالى که هیچ گونه صلاحیت و شایستگى براى خلافت پیغمبر نداشت; از این رو امام(علیه السلام) نخست با این دو تشبیه (غیر گمشده خود را مى طلبى و گوسفندان دیگران را مى چرانى) و سپس با تصریح به او گوشزد مى فرماید که تو نه اهلیت براى این کار دارى و نه در معدن نبوّت پرورش یافته اى. اشاره به اینکه حکومت پیامبر حکومتى ظاهرى چون پادشاهان دنیا نیست، بلکه حکومتى روحانى و معنوى است که تنها شایسته کسانى است که در آن معدن پرورش یافته و علم و تقواى لازم را از آنجا کسب کرده اند. آن گاه امام در ادامه این سخن خطاب به معاویه مى فرماید: «چقدر گفتار و کردارت از هم دور است!»; (فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!!). اشاره به اینکه تو از یک سو ادعاى خونخواهى عثمان مى کنى و از سوى دیگر بر امام و پیشواى خود که قاطبه مردم با او بیعت کرده اند به مبارزه برمى خیزى در حالى که مشروعیت ظاهرى امام و پیشواى تو از مشروعیت ظاهرى خلافت عثمان بسیار روشن تر است. معلوم نیست تو با خلیفه مسلمانان موافقى یا مخالف. این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور از تضاد قول و فعل معاویه این است که از یک سو مى خواهد حمایت از خلیفه (عثمان) کند و خود را جانشین او بداند و از سوى دیگر آشکارا اعمالى بر خلاف شرع انجام مى دهد مانند پوشیدن لباس ابریشمى و نوشیدن شراب و ریختن خون بى گناهان. سپس مى فرماید: «چقدر تو با عموها و دایى هاى (بت پرستت) شباهت نزدیک دارى همان ها که شقاوت و تمناى باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد(صلى الله علیه وآله) را انکار کنند و همان گونه که مى دانى (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر شمشیرهایى که میدان نبرد هرگز از آن خالى نبوده و سستى در آن راه نمى یافته است نتوانستند در مقابل بلاى بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند»; (وَقَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَام وَأَخْوَال! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَتَمَنِّی الْبَاطِلِ، عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ(۷)حَیْثُ عَلِمْتَ، لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً، وَلَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً، بِوَقْعِ سُیُوف مَا خَلاَ مِنْهَا الْوَغَى(۸)، وَلَمْ تُمَاشِهَا(۹) الْهُوَیْنَى(۱۰)). منظور از «اعمام»; (عموها و عمه ها) به گفته بعضى همسر ابولهب «ام جمیل» و منظور از «اخوال»; (دایى ها) «ولید بن عتبه» است; ولى با توجّه به اینکه «اعمام» غالباً جمع عمو است و اطلاق آن به عنوان تغلیب بر عمه ها کم است و «اخوال» نیز جمع است و بعید به نظر مى رسد که بر یک نفر اطلاق شود به علاوه «ام جمیل» به قتل نرسید، از این رو بعضى از محققان گفته اند: منظور در اینجا عموها و
دایى هاى پدر و مادر معاویه است، بلکه گاه به تمام نزدیکان پدر و مادر اعمام و اخوال مى گویند که آنها متعدد بوده اند.(۱۱) در واقع امام مى خواهد قداست خیالى معاویه را در هم بشکند و بر ادعاى او در طرفدارى از اسلام و خلفا خط بطلان کشد و به او نشان دهد که تو باقى مانده دشمنان قسم خورده اسلام هستى و گواهش اینکه بسیارى از خویشاندان پدرى و مادرى تو در صف دشمنان اسلام بودند و در میدان هاى جنگ به دست مسلمانان کشته شدند. سپس امام(علیه السلام) در بخش آخر این نامه به پاسخ یکى دیگر از سخنان معاویه پرداخته مى فرماید: «تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب الله میان تو و آنها داورى کنم»; (وَقَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ، ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ، أَحْمِلْکَ وَإِیَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللهِ تَعَالَى). این پاسخى منطقى و روشن است که امام در مقابل بهانه قتل عثمان به معاویه فرموده، زیرا اولاً مسأله قصاص باید در حضور حاکم شرع و بعد از طرح دعوا و اثبات آن باشد; کسى که هنوز حکومت اسلامى را به رسمیت نشناخته چگونه مى تواند چنین تقاضایى کند. ثانیاً حاکم اسلامى نمى تواند پیش از محاکمه عادلانه قاتلان، کسى را به دست صاحبان خون بسپارد، بلکه باید قاتلان حقیقى دقیقا شناخته شوند سپس به قصاص اقدام گردد. ثالثاً معاویه از صاحبان خون حساب نمى شود، بلکه این فرزندان مقتول هستند که در درجه اوّل باید خونخواهى کنند. رابعاً از همه اینها گذشته قاتلان حقیقى که مورد قصاص واقع مى شوند کسانى هستند که مباشر قتل بوده اند نه آنهایى که راه را براى قاتلان گشوده اند یا آنها را تشویق نموده اند و مى دانیم مباشران قتل عثمان در همان روز در خانه عثمان کشته شدند(۱۲) و کسان دیگرى که به نحوى معاونت کردند و راه را براى قتل عثمان گشودند قصاص نمى شوند. خامساً کسى که به اوضاع آن زمان آشنا بوده مى دانسته که در آن شرایط قصاص قاتلان عثمان (به فرض که قاتلانى جز آنها که کشته شده اند داشته است) غیر ممکن بوده، زیرا طرفداران قتل عثمان ـ همان گونه که امام در خطبه ۱۶۸ بیان فرموده ـ گروه عظیمى بودند که کسى نمى توانست با آنها مقابله کند و چنان که در ذیل نامه ۵۸ از اخبار الطوال دینورى نقل کرده ایم گروهى در حدود ده هزار نفر در حضور امام در مسجد در حالى که همه مسلح بودند فریاد مى زدند همه ما قاتلان عثمان هستیم(۱۳). ولى معاویه مى خواست با این بهانه از یک سو مردم شام را بر ضد على(علیه السلام) بشوراند و از سوى دیگرى ادعا کند که جمعى از دوستان و اطرافیان امیرمؤمنان على(علیه السلام) به نحوى راضى و دخیل در این قتل بوده اند و همه آنها باید کشته شوند در حالى که ادعاى معاویه از نظر حقوق اسلامى و قوانین بشرى از جهات مختلف مخدوش و بى اعتبار بود و به یقین خود او هم به این نکته توجّه داشت; ولى چون فکر مى کرد بهانه خوبى به دست آورده پیوسته آن را تکرار مى کرد. به همین دلیل امام(علیه السلام) در آخرین جمله مى فرماید: «اما آنچه را تو مى خواهى همچون خدعه و فریب دادن طفلى است که در آغاز از شیر باز گرفتن است»; (وَأَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ(۱۴)). اشاره به اینکه ادعاى تو در طلب قاتلان عثمان نیرنگى بى ارزش است که هرکس اندک فکرى داشته باشد مى داند که فریبى کودکانه و بى پایه و اساس است. آن گاه با این جمله نامه را پایان مى دهد: «سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند»; (وَالسَّلاَمُ لاَِهْلِهِ). کنایه از آن که تو با این اعمال و گفتار و رفتارت اهل این که سلام الهى شامل حالت شود نیستى. نکته آیا باز هم مى گویید همه صحابه اهل بهشتند؟ در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سیّد رضى مى زیسته ذیل این نامه مطالب دیگرى نیز آمده است که حاصلش این است: «وَلَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ قُرَیْش مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَاعْلَمْ أَنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لاَ تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلاَفَةُ وَلاَ تُعْرَضُ فِیهِمُ الشُّورَى وَقَدْ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ وَإِلَى مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ وَهُوَ مِنْ أَهْلِ الاِْیمَانِ وَالْهِجْرَةِ فَبَایِعْ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ; (اى معاویه) به جان خودم سوگند هر گاه به عقل خود بنگرى و هوا و هوس را کنار بگذارى مرا پاک ترین فرد قریش از خون عثمان مى یابى (که هیچ گونه دخالتى در آن نداشته ام) و بدان تو از طلقا (کفار آزادشده روز فتح مکه) هستى که خلافت براى آنها جایز نیست و شورى نیز شامل حال آنها نمى شود.
من جریر بن عبدالله را که مردى است اهل ایمان و از مهاجران است به سوى تو فرستادم و او نماینده من است که از تو بیعت بگیرد. با او بیعت کن و لا قوة الا بالله». هنگامى که معاویه این نامه را خواند، جریر بن عبدالله برخاست، حمد و ثناى الهى را به جا آورد و خطاب به مردم گفت: جریان کار عثمان آنها را که حاضر و ناظر بودند خسته و ناتوان ساخته (که چرا و چه کسى او را به قتل رسانده است) پس چگونه کسانى که در آنجا حضور نداشته اند مى خواهند در این رابطه قضاوت کنند؟ مردم با على(علیه السلام) با رضایت کامل و بدون درگیرى و اجبار بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در صف بیعت کنندگان بودند. سپس بى آنکه حادثه اى رخ داده باشد بیعت خود را شکستند. بدانید این دین تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب در شرایطى هستند که طاقت شمشیر ندارند. دیروز در بصره آن حادثه خونین واقع شد مبادا مانند آن (دوباره) واقع شود. (بدانید) عامه مردم با على(علیه السلام)بیعت کردند و ما اگر اختیار امورمان به دستمان باشد جز او را براى این کار انتخاب نخواهیم کرد و هر کس مخالفت کرده درخور سرزنش است، بنابراین اى معاویه تو هم راهى را که مردم پیموده اند بپیما. سپس رو به معاویه کرد و به او گفت: مى گویى عثمان تو را بر این مقام (حکومت شام) انتخاب کرده و معزول نساخته اگر این سخن درست باشد هر کسى مقامى را که در دست دارد براى خود حفظ مى کند و حاکمان آینده اختیارى نخواهند داشت; ولى بدان این مقام ها چنان است که هر کدام روى کار مى آید گذشته را نسخ مى کند. معاویه در پاسخ گفت: تو منتظر باش و من هم در انتظارم. سپس در اینجا نقشه اى شیطانى طرح کرد و گفت: بروید مردم را از هر سو فرا خوانید. هنگامى که گروه عظیمى از مردم جمع شدند بر فراز منبر رفت و بعد از سخنان طولانى گفت: اى مردم شما مى دانید من نماینده عمر بن خطاب و نماینده عثمان بن عفان در منطقه شما هستم و من هیچ مشکلى براى هیچ یک از شما فراهم نکرده ام من صاحب خون عثمانم. او مظلوم کشته شد و خداوند مى گوید: کسى که مظلوم کشته شود ولیش حق دارد خونخواهى کند ... و من دوست دارم شما آنچه در دل دارید درباره قتل عثمان بگویید. شامیان (ناآگاه و بى خبر) همگى برخاستند و گفتند: ما هم طالب خون عثمانیم و در همانجا با معاویه براى خونخواهى عثمان بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خود را در این راه بدهند.(۱۵) به راستى شیطنت عجیبى است; همه مى دانند اولا: هنگامى که حاکم قبلى از دنیا رفت اختیار تمام زمامداران به دست حاکم بعد است و در هیچ نقطه اى از دنیا کسى به این منطق معاویه متوسل نمى شود که مثلاً وزیرى بگوید: مرا دولت پیشین به وزارت انتخاب کرده و همچنان وزیرم و از جاى خود تکان نمى خورم; همه بر او مى خندند. ثانیاً عثمان نزدیکانى داشت که ولى دم او بودند و نوبت به معاویه نمى رسید. ثالثاً از همه جالب تر اینکه چون معاویه زمام حکومت را به دست گرفت به سراغ احدى از کسانى که در قتل عثمان شرکت داشتند نرفت و نشان داد که تمام آنها بهانه براى رسیدن به حکومت بود. عجیب این است که با این همه رسوایى باز هم گروهى مى گویند معاویه از صحابه بود و صحابه عادل، پاک و پاکیزه، بدون عیب و با تقوا هستند.   پاورقی : ۱. «الاغلف» به معناى چيزى است که در غلاف است و از ريشه «غلاف» گرفته شده است اين واژه از صفات مشبهه است که مفرد و جمع در آن يکسان است. ۲. بقره، آيه ۸۸ . ۳. «نَشَدْتَ» از ريشه «نَشْد» بر وزن «نشر» به معناى ياد آوردن و نيز طلب کردن شىء گمشده است. ۴. «ضالَّة» به معناى گمشده است. ۵. «سائِمَة» به معناى چهارپايى است که در بيابان مى چرد. ۶. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۱۴. اين سخن معاويه را تنها ابن ابى الحديد نقل نکرده بلکه عده زيادى از مورخان و محدثان اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابن کثير در البداية والنهايه، ج ۸، ص ۱۴۰ و ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج ۵۹، ص ۱۵۱ و ذهبى در سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۱۴۶ و جمعى ديگر. ۷. «مَصارِع» از ريشه «صَرْع» بر وزن «فرع» به معناى به زمين افکندن است و «مَصارِعْ» جمع «مَصْرَع» به محلى که شخصى بر زمين مى افتد و يا به قتلگاه شهيدان گفته مى شود. ۸. «الوَغى» به معناى سر و صدايى است که از جنگجويان در ميدان جنگ ظاهر مى شود و به صداى گروه زنبوران نيز «وَغى» گفته مى شود و گاه به صورت کنايه از جنگ يا ميدان نبرد استعمال مى گردد و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است. ۹. «لَمْ تُماشِها» از ريشه «مماشاة» گرفته شده که به معناى با چيزى همراهى کردن است. و جمله «لَمْ تُماشِها الْهُوَيْنى» يعنى سستى با آن (شمشيرها) مماشات نمى کند و سازگار نيست.
۱۰. «الْهُوَيْنى» همان گونه که در نامه قبل آمده به معناى چيز کوچک، ساده و آسان است. ۱۱. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۴، ص ۲۶۸. ۱۲. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۴، ص ۳۸. ۱۳. اخبار الطوال، ص ۱۶۲ و ۱۶۳. ۱۴. «فِصال» به معناى از شير باز گرفتن از ريشه «فصل» به معناى جدايى است. ۱۵. بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۶۸، روايت ۳۴۱ به نقل از واقعه صفين، ص ۲۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 💠 چگونه فرزندان با شخصیت پرورش دهیم؟ ➖ خوبی‌های بچه رو بهش نشون بده ➖ راه افزایش عزت نفس بچه ها ➖ نصیحت زیاد بچه ها رو فاسد میکنه 🎙 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدبخت‌تر از بچه‌هایی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می‌کنند در دنیا کسی نیست! 🎙 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
بخش اول؛ نیروی جاذبه ی علی علیه السلام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جاذبه های نیرومند آثار محبت حصار شكنی محبت اولیاء نیروی محبت در اجتماع محبت اولیاء بهترین وسیله ی تهذیب اخلاق نمونه هایی از تاریخ اسلام نقش نیروی محبت در پیشرفت اسلام حبّ علی علیه‌السلام در قرآن و سنت رمز دوستی علی علیه‌السلام ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
178.mp3
15.25M
جاذبه و دافعه | ۲
جاذبه های نیرومند ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در مقدمه ی جلد اول خاتم پیامبران درباره ی «دعوتها» چنین می خوانیم [¹]: «دعوت هایی كه در میان بشر پدید آمده، همه یكسان نبوده و شعاع تأثیر آنها یكنواخت نیست. بعضی از دعوتها و سیستم‌های فكری یك بُعدی است و در یك سو پیش رفته است؛ در زمان پیدایش اش قشر وسیعی را فرا گرفته، میلیونها جمعیت پیرو پیدا كرده است؛ اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستی اش برچیده شده و به دست فراموشی سپرده شده است. و بعضی دو بعدی است، شعاعشان در دو سو پیش رفته است؛ همچنانكه قشر وسیعی را فرا گرفته، در زمانها نیز پیشروی كرده. برد آن تنها در بعد مكانی نبوده است، بعد زمان را نیز فرا گرفته است. و بعضی دیگر در ابعاد گوناگون پیشروی كرده اند؛ هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرار داده اند و در هر قاره ای از قاره ها اثر نفوذ آنها را می بینیم، و هم بعد زمان را فرا گرفته یعنی مخصوص یك زمان و یك عصر نبوده، قرنهای متمادی در كمال اقتدار حكومت كرده اند، و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده و سرّ ضمیر افراد را در اختیار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام احساسها را در دست گرفته اند. این گونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله ی پیامبران است. كدام مكتب فكری و فلسفی را می توان پیدا كرد كه مانند ادیان بزرگ جهان بر صدها میلیون نفر در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سرّ ضمایر افراد چنگ بیندازد؟! ». جاذبه ها نیز اینچنین اند؛ گاهی یك بعدی و گاهی دو بعدی و گاهی سه بعدی هستند. جاذبه ی علی علیه السلام از قسم اخیر است. ← هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم به یك قرن و دو قرن پیوسته نیست بلكه در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا كرده است. حقیقتی است كه بر گونه ی قرون و اعصار می درخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است، آنچنان كه بعد از قرنها كه به یادش می افتند و سجایای اخلاقی اش را می شنوند اشك شوق می ریزند و به یاد مصائبش می گریند تا جایی كه دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جاری ساخته است. و این قدرتمندترین جاذبه هاست. از اینجا می توان دریافت كه پیوند انسان با دین از سبك پیوندهای مادی نیست بلكه پیوند دیگری است كه هیچ چیز دیگر چنین پیوندی با روح بشر ندارد. علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود. تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد: قهرمانهای سخن، قهرمانهای علم و فلسفه، قهرمانهای قدرت و سلطنت، قهرمان میدان جنگ؛ ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلاً نشناخته است. اما علی نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده تر شد. خود می گوید: هَلَكَ خُزّانُ الْاَمْوالِ وَ هُمْ اَحْیاءٌ وَ الْعُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ الدَّهْرُ، اَعْیانُهُمْ مَفْقودَةٌ وَ اَمْثالُهُمْ فِی الْقُلوبِ مَوْجودَةٌ [²]. گردآورندگان دارایی‌ها در همان حال كه زنده اند مرده اند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است. جسمهای آنها گمشده است؛ اما نقشهای آنها بر صفحه ی دلها موجود است. درباره‌ی شخص خودش می فرماید: غَداً تَرَوْنَ اَیّامی وَ یُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرائِری وَ تَعْرِفونَنی بَعْدَ خُلُوِّ مَكانی وَ قِیامِ غَیْری مَقامی [³]. فردا روزهای مرا می بینید و خصایص شناخته نشده ی من برایتان آشكار می گردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من، مرا خواهید شناخت. عصر من داننده ی اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست ناامیدستم ز یاران قدیم طور من سوزد كه می آید كلیم قلزم یاران چو شبنم بی خروش شبنم من مثل یم طوفان به دوش نغمه ی من از جهان دیگر است این جرس را كاروان دیگر است ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد رخت ناز از نیستی بیرون كشید چون گل از خاك مزار خود دمید در نمی گنجد به جو عمّان من بحرها باید پی طوفان من برقها خوابیده در جان من است كوه و صحرا باب جولان من است چشمه ی حیوان براتم كرده اند محرم راز حیاتم كرده اند هیچ كَس رازی كه من گویم نگفت همچو فكر من دُر معنی نسفت پیر گردون با من این اسرار گفت از ندیمان رازها نتوان نهفت [⁴] و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است كه جاودانه می مانند. او منبع فیّاضی است كه تمام نمی گردد بلكه روز به روز زیادتر می شود و به قول جبران خلیل جبران از شخصیتهایی است كه در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده اند. بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندكی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبری شان رو به فراموشی می رود؛ اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . [این مقدمه به قلم استاد شهید است. ] [2] . نهج البلاغه ، حكمت 139. [3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 149. [4] . كلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری، ص 6 و 7.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تشیع، مكتب محبت و عشق ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است كه پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است. از زمان شخص نبی اكرم صلی‌الله علیه وآله كه این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه ی محبت و دوستی بوده است. آنجا كه در سخن رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله جمله ی «عَلِیٌّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزونَ»¹ را می شنویم، گروهی را در گرد علی می بینیم كه شیفته ی او و گرم او و مجذوب او می باشند. از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است. تولاّی آن حضرت مكتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد. تاریخ تشیع با نام یك سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. علی همان كسی است كه در عین اینكه بر افرادی حد الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یكی از آنها را می برید، باز هم از او رو برنمی تافتند و از محبتشان چیزی كاسته نمی شد. او خود می فرماید: لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفی هذا عَلی اَنْ یُبْغِضَنی ما اَبْغَضَنی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَی الْمُنافِقِ عَلی اَنْ یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضی عَلی لِسانِ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ اَنَّهُ قالَ: یا عَلیُّ لا یُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لایُحِبُّكَ مُنافِقٌ² اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد كرد و اگر همه ی دنیا را بر سر منافق بریزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت؛ زیرا كه این گذشته و بر زبان پیغمبر امّی جاری گشته كه گفت: یا علی! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد. علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها. آن كه فطرتی سالم و سرشتی پاك دارد از وی نمی رنجد ولو اینكه شمشیرش بر او فرود آید، و آن كه فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد ولو اینكه احسانش كند، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست. مردی است از دوستان امیرالمؤمنین، بافضیلت و باایمان. متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد. امیرالمؤمنین پنجه ی راستش را برید. آن را به دست چپ گرفت. قطرات خون 🩸 می چكید و او می رفت. ابن الكَوّاء، خارجی آشوبگر، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده كند. با قیافه ای ترحم آمیز 🥺 جلو رفت و گفت: دستت را كی برید؟ گفت: قَطَعَ یَمینی سَیِّدُ الْوَصِیّینَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الُْمحَجَّلینَ وَ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، اِمامُ الْهُدی . . . اَلسّابِقُ اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ، مُصادِمُ الْاَبْطالِ، اَلْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهّالِ، مُعْطِی الزَّكاةِ. . . اَلْهادی اِلَی الرَّشادِ وَ النّاطِقُ بِالسَّدادِ، شُجاعٌ مَكِّیٌّ، جَحْجاحٌ وَفِیٌّ. . . ³ پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سفیدرویان قیامت، ذی حق ترین مردم نسبت به مؤمنان، علی بن ابی طالب، امام هدایت. . . پیشتاز بهشتهای نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گیرنده ی از جهالت پیشگان، بخشنده ی زكات. . . رهبر راه رشد و كمال، گوینده ی گفتار راستین و صواب، شجاع مكّی و بزرگوار با وفا. ابن الكوّاء گفت: وای بر تو! دستت را می برد و اینچنین ثنایش می گویی؟! گفت: چرا ثنایش نگویم و حال اینكه دوستی اش با گوشت و خونم درآمیخته است؟! به خدا سوگند كه نبرید دستم را جز به حقی كه خداوند قرار داده است. این عشقها و علاقه ها كه ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می بینیم، ما را به مسأله ی محبت و عشق و آثار آن می كشاند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [¹] . جلال الدین سیوطی در الدُّر المنثور در ذیل آیه ی 7 سوره ی بیّنه از ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می كند كه گفت در محضر پیغمبر بودیم كه علی نیز به محضرش می آمد. حضرت فرمود: «وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الْفائِزونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنی سوگند به آن كسی كه جانم در دست اوست این مرد و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند. و مناوی در كنوزالحقایق به دو روایت نقل می كند، و هَیْثمی در مجمع الزوائد و ابن حجر در الصواعق المحرقة همین مضمون را با كیفیتی دیگر نقل می كنند. [²] . نهج البلاغه ، حكمت 42. [³] . بحارالانوار ، ج /40ص 281 و 282، چاپ جدید و التفسیر الكبیر فخر رازی، ذیل آیه ی 9 سوره ی كهف(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ. . . ) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِكسیر محبت ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ شعرای فارسی زبان عشق را «اكسیر» نامیده اند. كیمیاگران معتقد بودند كه در عالم ماده ای وجود دارد به نام «اكسیر» [1] یا «كیمیا» كه می تواند ماده ای را به ماده ی دیگری تبدیل كند؛ قرنها به دنبال آن می گشتند. شعرا این اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسیر واقعی كه نیرویِ تبدیل دارد، و است؛ زیرا عشق است كه می تواند قلب ماهیت كند. عشق مطلقاً اكسیر است و خاصیت كیمیا دارد، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می كند. مردم هم فلزات مختلفی هستند: «اَلّناسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ » . عشق است كه دل را دل می كند و اگر عشق نباشد دل نیست، آب و گل است. هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از مشت گل نیست الهی! سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز [2] از جمله آثار عشق، نیرو و قدرت است. محبت نیروآفرین است، جَبان را شجاع می كند. یك مرغ 🐔 خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می كند، آرام می خرامد، هی گردن می كشد كرمكی 🪱 پیدا كند تا از آن استفاده نماید، از مختصر صدایی فرار می كند، در مقابل كودكی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد؛ اما همین مرغ وقتی جوجه 🐥🐣 دار شد، عشق و محبت در كانون هستی اش خانه كرد، وضعش دگرگون می گردد، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پایین می اندازد، حالت جنگی به خود می گیرد، حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه تر می گردد. قبلاً به احتمال خطری فرار می كرد؛ اما اكنون به احتمال خطری حمله می كند، دلیرانه یورش می برد. این محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه گر می سازد. عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاك و زرنگ می كند و حتی از كودن، تیزهوش می سازد. پسر و دختری كه هیچ كدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیماً به شخص خودشان ارتباط داشت، همینكه به هم دل بستند و كانون خانوادگی تشكیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بینند، شعاع خواسته هاشان وسیعتر می شود، و چون صاحب فرزند شدند بكلی روحشان عوض می شود. آن پسرك تنبل و سنگین اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركی كه به زور هم از رختخواب برنمی خاست اكنون تا صدای كودك گهواره نشین اش را می شنود، همچون برق می جهد. كدام نیروست كه لَختی و رخوت را بُرد و جوان را اینچنین حساس ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نیست. عشق است كه از بخیل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكیبا متحمل و شكیبا می سازد. اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود [كه ] دانه ای جمع كند و خود را محافظت كند، به صورت موجودی سخی درمی آورد كه چون دانه ای پیدا كرد جوجه ها را آواز دهد، یا یك مادر را كه تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام، صبور و متحمل می سازد، تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد. تولید رقّت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف و همچنین توحّد و تأحّد و تمركز و از بین بردن تشتّت و تفرّق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع، همه از آثار عشق و محبت است. در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یك اثر برمی خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیّت عشق است. بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش [3] فیض گل گرچه به حسب ظاهر لفظ، یك امر خارج از وجود بلبل 🦋 است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست. تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد [4] عشق، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهارشده را آزاد می كند نظیر شكافتن اتم‌ها و آزاد شدن نیروهای اتمی. الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان كه مخلوق یك عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تكمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. از نظر قوای ادراكی، الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می كند، و آنگاه كه در جهت عِلوی متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود می آورد. روح را از مزیج‌ها و خلطها پاك می كند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است. صفات رذیله ی ناشی از خودخواهی و یا سردی و بی حرارتی را از قبیل بُخل، امساك، جُبن، تنبلی، تكبر و عُجب، از میان می برد. حِقدها و كینه ها را زایل می كند و از بین برمی داردگو اینكه محرومیت و ناكامی در عشق ممكن است به نوبه ی خود تولید عقده و كینه ها كند. از محبت تلخها شیرین شود از محبت مِس‌ها زرّین شود [5]
اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدنی در جهت گداختن و خرابی. اثر عشق در بدن درست عكس روح است. عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سُقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری كه در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی نسبت به روح چنین نیست؛ تا موضوع عشق چه موضوعی، و تا نحوه ی استفاده ی شخص چگونه باشد. بگذریم از آثار اجتماعی اش، از نظر روحی و فردی غالباً تكمیلی است زیرا تولید قوّت و رقّت و صفا و توحّد و همت می كند، ضعف و زبونی و كدورت و تفرّق و كودنی را از بین می برد، خلطها- كه به تعبیر قرآن «دَسّ» نامیده می شود- از بین برده و غِشها را زایل و عیار را خالص می كند. شاه جان مر جسم را ویران كند بعد ویرانیش آبادان كند ای خنك جانی كه بهر عشق و حال بذل كرد او خان ومان و ملك و مال كرد ویران خانه بهر گنج زر و ز همان گنجش كند معمورتر آب را ببرید و جو را پاك كرد بعد از آن در جو روان كرد آب خورد پوست را بشكافت پیكان را كشید پوست تازه بعد از آنش بردمید كاملان كز سرّ تحقیق آگهند بی خود و حیران و مست و واله اند نه چنین حیران كه پشتش سوی اوست بل چنان حیران كه غرق و مست دوست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] در برهان قاطع درباره ی اكسیر می گوید: «جوهری است گدازنده و آمیزنده و كامل كننده؛ یعنی مس را طلا می كند؛ و ادویه ی مفیده ی فایده مند و نظر مرشد كامل را نیز مجازاً اكسیر می گویند» . اتفاقاً در عشق هم هر سه خصوصیت هست؛ هم گدازنده است و هم آمیزنده و هم كامل كننده، لكن وجه شبه معروف و مشهور همین سوم است یعنی تغییر تكمیلی، و لذا شعرا گاهی عشق را طبیب و دوا و افلاطون و جالینوس خوانده اند. مولوی در دیباچه ی مثنوی می گوید: شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما [2] وحشی كرمانی. [3] لسان الغیب، حافظ. [4] علامه ی طباطبائی. [5] مثنوی معنوی. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حصارشكنی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عشق و محبت قطع نظر از اینكه از چه نوعی باشد (حیوانی جنسی باشد یا حیوانی نسلی و یا انسانی) و قطع نظر از اینكه محبوب دارای چه صفات و مزایایی باشد (دلیر و دلاور باشد، هنرمند باشد یا عالم و یا دارای اخلاق و آداب و صفات مخصوص باشد) انسان را از خودی و خودپرستی بیرون می برد. خودپرستی محدودیت و حصار است. عشق به غیر مطلقاً، این حصار را می شكند. تا انسان از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بدخواه و كم صبر و خودپسند و متكبر، روحش برق ⚡️ و لمعان ندارد، نشاط و هیجان ندارد، همیشه سرد است و خاموش؛ اما همینكه از «خود» پا بیرون نهاد و حصار خودی را شكست این خصایل و صفات زشت نیز نابود می گردد. هر كه را جامه ز عشقی چاك شد او ز حرص و عیب كلی پاك شد خودپرستی به مفهومی كه باید از بین برود یك امر وجودی نیست، یعنی نه این است كه انسان باید علاقه‌ی وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد. معنی ندارد كه آدمی بكوشد تا خود را دوست نداشته باشد. علاقه به خود كه از آن به «حبّ ذات» تعبیر می شود به غلط در انسان گذاشته نشده است تا لازم گردد از میان برداشته شود. ❌ اصلاح و تكمیل انسان بدین نیست كه فرض شود یك سلسله امور زاید در وجودش تعبیه شده است و باید آن زایدها و مضرها معدوم گردند. به عبارت دیگر، اصلاح انسان در كاستی دادن به او نیست، در تكمیل و اضافه كردن به اوست. وظیفه ای كه خلقت بر عهده ی انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است، یعنی در تكامل و افزایش است نه در كاستی و كاهش. مبارزه با خودپرستی مبارزه با «محدودیت خود» است. این خود باید توسعه یابد. این حصار كه به دور خود كشیده شده است- كه همه چیز دیگر غیر از آنچه به او به عنوان یك شخص و یك فرد مربوط گردد آن را بیگانه و ناخود و خارج از خود می بیند- باید شكسته شود. شخصیت باید توسعه یابد كه همه ی انسانهای دیگر را بلكه همه ی جهان خلقت را در برگیرد؛ پس مبارزه با خودپرستی یعنی مبارزه با محدودیت خود. بنابراین خودپرستی جز محدودیت افكار و تمایلات چیزی نیست. عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می كند؛ وجودش را توسعه داده و كانون هستی اش را عوض می كند و به همین جهت عشق و محبت یك عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است، مشروط به اینكه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سازنده یا خراب كننده ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علاقه به شخص یا شئ وقتی كه به اوج شدت برسد به طوری كه وجود انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد «عشق» نامیده می شود. » عشق، اوج علاقه و احساسات است. ولی نباید پنداشت كه آنچه به این نام خوانده می شود یك نوع است، دو نوع كاملاً مختلف است. آنچه از آثار نیك گفته شد مربوط به یك نوع آن است و اما نوع دیگر آن كاملاً آثار مخرّب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله ی شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترك انسان و سایر حیوانات است، با این تفاوت كه در انسان به علت خاصی- كه مجال توضیحش نیست- اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد و بدین جهت نام «عشق» به آن می دهند و در حیوان هرگز به این صورت در نمی آید. ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست. از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همان جا خاتمه می یابد. افزایش و كاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیكی دستگاه تناسلی و قهراً به سنین جوانی. با پا گذاشتن به سن از یك طرف و اشباع و اِفراز از طرف دیگر كاهش می یابد و منتفی می گردد. جوانی كه از دیدن رویی زیبا و مویی مجعّد به خود می لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می پیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در كار نیست. این گونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت می رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناك است، فضیلت كُش است. تنها با كمك عفاف و و تسلیم نشدن در برابر آن است كه آدمی سود می برد. یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی دهد؛ اما اگر در وجود آدمی رخنه كرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح فشار آن را تحمل كرد ولی تسلیم نشد، به روح قوّت و كمال می بخشد. انسان نوعی دیگر احساسات دارد كه از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را «عاطفه» و یا به تعبیر قرآن «مودّت» و «رحمت» بگذاریم. انسان آنگاه كه تحت تأثیر شهوات خویش است، از خود بیرون نرفته است؛ شخص یا شئ مورد علاقه را برای خودش می خواهد و به شدت می خواهد. اگر درباره ی معشوق و محبوب می اندیشد، بدین صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتّع را ببرد. بدیهی است كه چنین حالتی نمی تواند مكمّل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید. اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می گیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می كند، سعادت او را می خواهد، آماده است خود را فدای خواسته های او بكند. این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقّت و از خود گذشتگی به وجود می آورد، بر خلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعیّت و جنایت برمی خیزد. مهر و علاقه ی مادر به فرزند از این مقوله است. ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا، و همچنین وطن دوستی ها و مسلك دوستی ها از این مقوله است. این نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه ی آثار نیكی كه قبلاً شرح دادیم بر آن مترتّب است، و هم این نوع است كه به روح شكوه و شخصیت و عظمت می دهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است؛ و هم این نوع از عشق است كه پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می شود برخلاف نوع اول كه ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می آید. در قرآن كریم رابطه ی میان زوجین را با كلمه ی «مودّت» و «رحمت» تعبیر می كند [1]و این نكته بسیار عالی است، اشاره به جنبه ی انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به این است كه عامل شهوت تنها رابط طبیعی زندگی زناشویی نیست؛ رابط اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یكدیگر پیوند یگانگی می دهد مهر و مودّت و صفا و صمیمیت است نه شهوت كه در حیوانات هم هست. مولوی با بیان لطیف خویش، میان شهوت و مودّت تفكیك می كند؛ آن را حیوانی و این را انسانی می خواند. می گوید: خشم و شهوت وصف حیوانی بود مهر و رقّت وصف انسانی بود اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر، حیوان را كم است، آن از كمی است فیلسوفان مادی نیز نتوانسته اند این حالت معنوی را- كه از جهاتی جنبه ی غیرمادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست- در بشر انكار كنند. برتراند راسل در كتاب زناشویی و اخلاق می گوید: «كاری كه منظور از آن فقط درآمد باشد نتایج مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه ای باید كاری پیشه كرد كه در آن ایمان به یك فرد، به یك مرام یا یك غایت نهفته باشد. عشق نیز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و كاملاً شبیه كاری است كه برای پول انجام می دهیم. برای وصول به این كمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیّات او را از آنِ خود بشماریم» .
نكته ی دیگری كه باید تذكر داده شود و مورد توجه قرار گیرد این است كه گفتیم حتی عشقهای شهوانی ممكن است سودمند واقع گردد، و آن هنگامی است كه با و توأم گردد. یعنی در زمینه ی فراق و دست نارسی از یك طرف و پاكی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختی هایی كه بر روح وارد می شود آثار نیك و سودمندی به بار می آورد. عرفا در همین زمینه است كه می گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت می گردد و در همین زمینه است كه روایت می كنند: مَنْ عَشِقَ وَ كَتَمَ وَ عَفَّ وَ ماتَ ماتَ شَهیداً . . . آن كه عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است. اما این نكته را نباید فراموش كرد كه این نوع عشق با همه ی فوایدی كه در شرایط خاص احیاناً به وجود می آورد، قابل توصیه نیست؛ وادیی است بس خطرناك. از این نظر مانند مصیبت است كه اگر بر كسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمّل و پاك كننده ی نفس است، خام را پخته و مكدّر را مصفّا می نماید؛ اما مصیبت قابل توصیه نیست. كسی نمی تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق كند و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید. راسل در اینجا نیز سخنی باارزش دارد، می گوید: «رنج برای اشخاص واجد انرژی چون وزنه ی گرانبهایی است. كسی كه خود را كاملاً سعادتمند می بیند جهدی برای سعادت بیشتر نمی كند؛ اما گمان نمی كنم این امر بتواند بهانه ای باشد كه دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدی قدم نهند؛ زیرا غالباً نتیجه ی معكوس بخشد و انسان را در هم می شكند. در این مورد بهتر است خود را تسلیم تصادفات كنیم كه در سر راه ما پیش می آید. » [2] چنانكه می دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فواید مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه ای از لطف خدا معرفی شده است؛ اما به هیچ وجه به كسی اجازه داده نشده است كه به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد. بعلاوه، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست و آن اینكه عشق بیش از هر عامل دیگری «ضد عقل» است؛ هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حكومتش معزول می كند. این است كه عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب معرفی می گردند. رقابت فیلسوفان با عرفا- كه آنان به نیروی عقل و اینان به نیروی عشق اتكا و اعتماد دارند- از همین جا سرچشمه می گیرد. در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت، عقل محكوم و مغلوب شناخته شده است. سعدی می گوید: نیكخواهانم نصیحت می كنند خشت بر دریا زدن بی حاصل است شوق را بر صبر قوّت غالب است عقل را بر عشق دعوی باطل است دیگری می گوید: قیاس كردم، تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است كه بر بحر می زند رقمی نیرویی كه تا این حد قدرتمند است و زمام اختیار را از كف می گیرد و به قول مولوی آدمی را همچون پر كاهی در كف تندبادی به این سو و آن سو می كشد و به قول راسل چیزی است كه تمایل به آنارشی دارد، چگونه می تواند قابل توصیه باشد؟! به هر حال، احیاناً آثار مفید داشتن، یك مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن مطلب دیگر است. از اینجا معلوم می شود كه ایراد و اعتراض برخی متشرّعین بر برخی از حكمای اسلامی [3]- كه این بحث را در الهیات مطرح كرده اند و آثار و فواید آن را بیان كرده اند- ناوارد است؛ زیرا این طبقه خیال كرده اند كه عقیده ی آن دسته از حكما این است كه این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست، و حال آنكه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است كه در شرایط تقوا و عفاف به بار می آورد بدون اینكه آن را قابل تجویز و توصیه بدانند، درست مانند مصائب و بلایا. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» روم/21. [2] زناشویی و اخلاق ، ص 134. [3] بوعلی، رساله ی عشق ، و صدرالمتألهین سفر سوم اسفار. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت و ارادت به اولیاء ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ گفتیم كه عشق و محبت منحصر به عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی نیست بلكه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست كه در جوّی بالاتر قرار دارد و اساساً از محدوده ی ماده و مادیات بیرون است و از غریزه ای ماورای بقای نسل سرچشمه می گیرد، و در حقیقت فصل ممیّز جهان انسان و جهان حیوان است و آن عشق معنوی و انسانی است، عشق ورزیدن به فضایل و خوبیها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت. عشقهایی كز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود زانكه عشق مردگان پاینده نیست چونكه مرده سوی ما آینده نیست عشق زنده در روان و در بصر هر دو می باشد ز غنچه تازه تر عشق آن زنده گزین كو باقی است و ز شراب جانفزایت ساقی است عشق آن بگزین كه جمله انبیا یافتند از عشق او كار و كیا [1] و این عشق است كه در آیات بسیاری از قرآن با واژه ی «محبت» و احیاناً «وُدّ» یا «مودّت» از آن یاد شده است. این آیات در چند قسمت قرار گرفته اند: 1. آیاتی كه در وصف مؤمنان است و از دوستی و محبت عمیق آنان نسبت به حضرت حق یا نسبت به مؤمنان سخن گفته است: وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ [2]. آنان كه ایمان آورده اند در دوستی خدا سخت ترند. وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ [3]. و آنان كه پیش از مهاجران، در خانه (دارالهجرة، خانه ی مسلمانان) و در ایمان (خانه ی روحی و معنوی مسلمانان) جایگزین شده، مهاجرانی را كه به سوی ایشان می آیند دوست دارند و در دل خودشان از آنچه به آنها داده شده است احساس ناراحتی نمی كنند و آنها را بر خویش مقدم می دارند، هرچند خود نیازمند بوده باشند. 2. آیاتی كه از دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن می گوید: إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلتَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ [4]. خدا دوست دارد توبه كنندگان و پاكیزگان را. وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ [5] خدا دوست دارد نیكوكاران را. إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ [6] خدا دوست دارد خود نگه داران را. وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ [7] خدا دوست دارد پاكیزگان را. إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ [8] خدا دوست دارد عدالت كنندگان را. 3. آیاتی كه متضمن دوستیهای دوطرفی و محبتهای متبادل است: دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنین و دوستی مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستی مؤمنین یكدیگر را: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اَللّهُ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ [9]. بگو اگر دوست دارید خدا را، از من پیروی كنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را برایتان ببخشاید. فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ [10]. خدا بیاورد قومی را كه دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند. محبت مؤمنان نسبت به یكدیگر: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ وُدًّا [11]. آنان كه ایمان آورده اند و شایسته ها انجام داده اند، خداوند بخشایشگر برایشان دوستی قرار می دهد. وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً [12]. در میان شما با همسرانتان دوستی قرار داد و مهر افكند. و همین علاقه و محبت است كه ابراهیم برای ذرّیّه اش خواست [13]و پیغمبر خاتم نیز به دستور خداوند برای خویشانش طلب كرد [14] و آنچنان كه از روایات برمی آید، روح و جوهر دین غیر از چیزی نیست. بُرَیْد عِجلی می گوید: «در محضر علیه السلام بودم. مسافری از خراسان كه آن راه دور را پیاده طی كرده بود به حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را كه از كفش درآورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت: به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا كه آمدم مگر دوستی شما اهل البیت. امام فرمود: به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور كند و قرین گرداند «وَ هَلِ الدّینُ اِلاَّ الْحُبُّ» آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟ » [15] مردی به علیه السلام گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم می گذاریم. آیا این كار، ما را سودی دارد؟ حضرت فرمودند: آری به خدا قسم «وَ هَلِ الدّینُ اِلاَّ الْحُبُّ» مگر دین چیزی غیر از دوستی است؟ سپس به آیه ی شریفه ی: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اَللّهُ » استشهاد فرمود [16] اساساً علاقه و محبت است كه اطاعت آور است. عاشق را آن یارا نباشد كه از خواست معشوق سربپیچد. ما این را خود با چشم می بینیم كه جوانك عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چیز می گذرد و همه چیز را فدای او می سازد.