eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
84 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
178.mp3
15.25M
جاذبه و دافعه | ۲
جاذبه های نیرومند ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در مقدمه ی جلد اول خاتم پیامبران درباره ی «دعوتها» چنین می خوانیم [¹]: «دعوت هایی كه در میان بشر پدید آمده، همه یكسان نبوده و شعاع تأثیر آنها یكنواخت نیست. بعضی از دعوتها و سیستم‌های فكری یك بُعدی است و در یك سو پیش رفته است؛ در زمان پیدایش اش قشر وسیعی را فرا گرفته، میلیونها جمعیت پیرو پیدا كرده است؛ اما بعد از زمان خویش دیگر بساط هستی اش برچیده شده و به دست فراموشی سپرده شده است. و بعضی دو بعدی است، شعاعشان در دو سو پیش رفته است؛ همچنانكه قشر وسیعی را فرا گرفته، در زمانها نیز پیشروی كرده. برد آن تنها در بعد مكانی نبوده است، بعد زمان را نیز فرا گرفته است. و بعضی دیگر در ابعاد گوناگون پیشروی كرده اند؛ هم سطح وسیعی از جمعیتهای بشر را فرا گرفته و تحت نفوذ خویش قرار داده اند و در هر قاره ای از قاره ها اثر نفوذ آنها را می بینیم، و هم بعد زمان را فرا گرفته یعنی مخصوص یك زمان و یك عصر نبوده، قرنهای متمادی در كمال اقتدار حكومت كرده اند، و هم تا اعماق روح بشر ریشه دوانده و سرّ ضمیر افراد را در اختیار قرار داده و بر عمق قلبها حكومت كرده و زمام احساسها را در دست گرفته اند. این گونه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله ی پیامبران است. كدام مكتب فكری و فلسفی را می توان پیدا كرد كه مانند ادیان بزرگ جهان بر صدها میلیون نفر در مدت سی قرن و بیست قرن و حداقل چهارده قرن حكومت كند و به سرّ ضمایر افراد چنگ بیندازد؟! ». جاذبه ها نیز اینچنین اند؛ گاهی یك بعدی و گاهی دو بعدی و گاهی سه بعدی هستند. جاذبه ی علی علیه السلام از قسم اخیر است. ← هم سطح وسیعی از جمعیت را مجذوب خویش ساخته و هم به یك قرن و دو قرن پیوسته نیست بلكه در طول زمان ادامه یافته و گسترش پیدا كرده است. حقیقتی است كه بر گونه ی قرون و اعصار می درخشد و تا عمق و ژرفای دلها و باطنها پیش رفته است، آنچنان كه بعد از قرنها كه به یادش می افتند و سجایای اخلاقی اش را می شنوند اشك شوق می ریزند و به یاد مصائبش می گریند تا جایی كه دشمن را نیز تحت نفوذ قرار داده است و اشكش را جاری ساخته است. و این قدرتمندترین جاذبه هاست. از اینجا می توان دریافت كه پیوند انسان با دین از سبك پیوندهای مادی نیست بلكه پیوند دیگری است كه هیچ چیز دیگر چنین پیوندی با روح بشر ندارد. علی اگر رنگ خدا نمی داشت و مردی الهی نمی بود فراموش شده بود. تاریخ بشر قهرمانهای بسیار سراغ دارد: قهرمانهای سخن، قهرمانهای علم و فلسفه، قهرمانهای قدرت و سلطنت، قهرمان میدان جنگ؛ ولی همه را بشر از یاد برده است و یا اصلاً نشناخته است. اما علی نه تنها با كشته شدنش نمرد بلكه زنده تر شد. خود می گوید: هَلَكَ خُزّانُ الْاَمْوالِ وَ هُمْ اَحْیاءٌ وَ الْعُلَماءُ باقونَ ما بَقِیَ الدَّهْرُ، اَعْیانُهُمْ مَفْقودَةٌ وَ اَمْثالُهُمْ فِی الْقُلوبِ مَوْجودَةٌ [²]. گردآورندگان دارایی‌ها در همان حال كه زنده اند مرده اند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است. جسمهای آنها گمشده است؛ اما نقشهای آنها بر صفحه ی دلها موجود است. درباره‌ی شخص خودش می فرماید: غَداً تَرَوْنَ اَیّامی وَ یُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرائِری وَ تَعْرِفونَنی بَعْدَ خُلُوِّ مَكانی وَ قِیامِ غَیْری مَقامی [³]. فردا روزهای مرا می بینید و خصایص شناخته نشده ی من برایتان آشكار می گردد و پس از تهی شدن جای من و ایستادن دیگری به جای من، مرا خواهید شناخت. عصر من داننده ی اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست ناامیدستم ز یاران قدیم طور من سوزد كه می آید كلیم قلزم یاران چو شبنم بی خروش شبنم من مثل یم طوفان به دوش نغمه ی من از جهان دیگر است این جرس را كاروان دیگر است ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد رخت ناز از نیستی بیرون كشید چون گل از خاك مزار خود دمید در نمی گنجد به جو عمّان من بحرها باید پی طوفان من برقها خوابیده در جان من است كوه و صحرا باب جولان من است چشمه ی حیوان براتم كرده اند محرم راز حیاتم كرده اند هیچ كَس رازی كه من گویم نگفت همچو فكر من دُر معنی نسفت پیر گردون با من این اسرار گفت از ندیمان رازها نتوان نهفت [⁴] و در حقیقت علی همچون قوانین فطرت است كه جاودانه می مانند. او منبع فیّاضی است كه تمام نمی گردد بلكه روز به روز زیادتر می شود و به قول جبران خلیل جبران از شخصیتهایی است كه در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده اند. بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی اندكی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبری شان رو به فراموشی می رود؛ اما علی و معدودی از بشر همیشه هادی و رهبرند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . [این مقدمه به قلم استاد شهید است. ] [2] . نهج البلاغه ، حكمت 139. [3] . نهج البلاغه ، خطبه ی 149. [4] . كلیات اشعار فارسی اقبال لاهوری، ص 6 و 7.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تشیع، مكتب محبت و عشق ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از بزرگترین امتیازات شیعه بر سایر مذاهب این است كه پایه و زیر بنای اصلی آن محبت است. از زمان شخص نبی اكرم صلی‌الله علیه وآله كه این مذهب پایه گذاری شده است زمزمه ی محبت و دوستی بوده است. آنجا كه در سخن رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله جمله ی «عَلِیٌّ وَ شیعَتُهُ هُمُ الْفائِزونَ»¹ را می شنویم، گروهی را در گرد علی می بینیم كه شیفته ی او و گرم او و مجذوب او می باشند. از این رو تشیع مذهب عشق و شیفتگی است. تولاّی آن حضرت مكتب عشق و محبت است. عنصر محبت در تشیع دخالت تام دارد. تاریخ تشیع با نام یك سلسله از شیفتگان و شیدایان و جانبازان سر از پا نشناخته توأم است. علی همان كسی است كه در عین اینكه بر افرادی حد الهی جاری می ساخت و آنها را تازیانه می زد و احیاناً طبق مقررات شرعی دست یكی از آنها را می برید، باز هم از او رو برنمی تافتند و از محبتشان چیزی كاسته نمی شد. او خود می فرماید: لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفی هذا عَلی اَنْ یُبْغِضَنی ما اَبْغَضَنی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَی الْمُنافِقِ عَلی اَنْ یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضی عَلی لِسانِ النَّبِیِّ الْاُمِّیِّ اَنَّهُ قالَ: یا عَلیُّ لا یُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لایُحِبُّكَ مُنافِقٌ² اگر با این شمشیرم بینی مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود، هرگز دشمنی نخواهد كرد و اگر همه ی دنیا را بر سر منافق بریزم كه مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت؛ زیرا كه این گذشته و بر زبان پیغمبر امّی جاری گشته كه گفت: یا علی! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی دارد. علی مقیاس و میزانی است برای سنجش فطرتها و سرشتها. آن كه فطرتی سالم و سرشتی پاك دارد از وی نمی رنجد ولو اینكه شمشیرش بر او فرود آید، و آن كه فطرتی آلوده دارد به او علاقه مند نگردد ولو اینكه احسانش كند، چون علی جز تجسم حقیقت چیزی نیست. مردی است از دوستان امیرالمؤمنین، بافضیلت و باایمان. متأسفانه از وی لغزشی انجام گرفت و بایست حد بر وی جاری گردد. امیرالمؤمنین پنجه ی راستش را برید. آن را به دست چپ گرفت. قطرات خون 🩸 می چكید و او می رفت. ابن الكَوّاء، خارجی آشوبگر، خواست از این جریان به نفع حزب خود و علیه علی استفاده كند. با قیافه ای ترحم آمیز 🥺 جلو رفت و گفت: دستت را كی برید؟ گفت: قَطَعَ یَمینی سَیِّدُ الْوَصِیّینَ وَ قائِدُ الْغُرِّ الُْمحَجَّلینَ وَ اَوْلَی النّاسِ بِالْمُؤْمِنینَ عَلیُّ بْنُ اَبی طالِبٍ، اِمامُ الْهُدی . . . اَلسّابِقُ اِلی جَنّاتِ النَّعیمِ، مُصادِمُ الْاَبْطالِ، اَلْمُنْتَقِمُ مِنَ الْجُهّالِ، مُعْطِی الزَّكاةِ. . . اَلْهادی اِلَی الرَّشادِ وَ النّاطِقُ بِالسَّدادِ، شُجاعٌ مَكِّیٌّ، جَحْجاحٌ وَفِیٌّ. . . ³ پنجه ام را برید سید جانشینان پیامبران، پیشوای سفیدرویان قیامت، ذی حق ترین مردم نسبت به مؤمنان، علی بن ابی طالب، امام هدایت. . . پیشتاز بهشتهای نعمت، مبارز شجاعان، انتقام گیرنده ی از جهالت پیشگان، بخشنده ی زكات. . . رهبر راه رشد و كمال، گوینده ی گفتار راستین و صواب، شجاع مكّی و بزرگوار با وفا. ابن الكوّاء گفت: وای بر تو! دستت را می برد و اینچنین ثنایش می گویی؟! گفت: چرا ثنایش نگویم و حال اینكه دوستی اش با گوشت و خونم درآمیخته است؟! به خدا سوگند كه نبرید دستم را جز به حقی كه خداوند قرار داده است. این عشقها و علاقه ها كه ما اینچنین در تاریخ علی و یاران وی می بینیم، ما را به مسأله ی محبت و عشق و آثار آن می كشاند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [¹] . جلال الدین سیوطی در الدُّر المنثور در ذیل آیه ی 7 سوره ی بیّنه از ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می كند كه گفت در محضر پیغمبر بودیم كه علی نیز به محضرش می آمد. حضرت فرمود: «وَ الَّذی نَفْسی بِیَدِهِ اِنَّ هذا وَ شیعَتَهُ هُمُ الْفائِزونَ یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنی سوگند به آن كسی كه جانم در دست اوست این مرد و شیعیان او در روز قیامت رستگارانند. و مناوی در كنوزالحقایق به دو روایت نقل می كند، و هَیْثمی در مجمع الزوائد و ابن حجر در الصواعق المحرقة همین مضمون را با كیفیتی دیگر نقل می كنند. [²] . نهج البلاغه ، حكمت 42. [³] . بحارالانوار ، ج /40ص 281 و 282، چاپ جدید و التفسیر الكبیر فخر رازی، ذیل آیه ی 9 سوره ی كهف(أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ. . . ) .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِكسیر محبت ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ شعرای فارسی زبان عشق را «اكسیر» نامیده اند. كیمیاگران معتقد بودند كه در عالم ماده ای وجود دارد به نام «اكسیر» [1] یا «كیمیا» كه می تواند ماده ای را به ماده ی دیگری تبدیل كند؛ قرنها به دنبال آن می گشتند. شعرا این اصطلاح را استخدام كردند و گفتند آن اكسیر واقعی كه نیرویِ تبدیل دارد، و است؛ زیرا عشق است كه می تواند قلب ماهیت كند. عشق مطلقاً اكسیر است و خاصیت كیمیا دارد، یعنی فلزی را به فلز دیگر تبدیل می كند. مردم هم فلزات مختلفی هستند: «اَلّناسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ » . عشق است كه دل را دل می كند و اگر عشق نباشد دل نیست، آب و گل است. هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست دل افسرده غیر از مشت گل نیست الهی! سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز [2] از جمله آثار عشق، نیرو و قدرت است. محبت نیروآفرین است، جَبان را شجاع می كند. یك مرغ 🐔 خانگی تا زمانی كه تنهاست بالهایش را روی پشت خود جمع می كند، آرام می خرامد، هی گردن می كشد كرمكی 🪱 پیدا كند تا از آن استفاده نماید، از مختصر صدایی فرار می كند، در مقابل كودكی ضعیف از خود مقاومت نشان نمی دهد؛ اما همین مرغ وقتی جوجه 🐥🐣 دار شد، عشق و محبت در كانون هستی اش خانه كرد، وضعش دگرگون می گردد، بالهای بر پشت جمع شده را به علامت آمادگی برای دفاع پایین می اندازد، حالت جنگی به خود می گیرد، حتی آهنگ فریادش قویتر و شجاعانه تر می گردد. قبلاً به احتمال خطری فرار می كرد؛ اما اكنون به احتمال خطری حمله می كند، دلیرانه یورش می برد. این محبت و عشق است كه مرغ ترسو را به صورت حیوانی دلیر جلوه گر می سازد. عشق و محبت، سنگین و تنبل را چالاك و زرنگ می كند و حتی از كودن، تیزهوش می سازد. پسر و دختری كه هیچ كدام آنها در زمان تجردشان در هیچ چیزی نمی اندیشیدند مگر در آنچه مستقیماً به شخص خودشان ارتباط داشت، همینكه به هم دل بستند و كانون خانوادگی تشكیل دادند برای اولین بار خود را به سرنوشت موجودی دیگر علاقه مند می بینند، شعاع خواسته هاشان وسیعتر می شود، و چون صاحب فرزند شدند بكلی روحشان عوض می شود. آن پسرك تنبل و سنگین اكنون چالاك و پرتحرك شده است و آن دختركی كه به زور هم از رختخواب برنمی خاست اكنون تا صدای كودك گهواره نشین اش را می شنود، همچون برق می جهد. كدام نیروست كه لَختی و رخوت را بُرد و جوان را اینچنین حساس ساخت؟ آن، جز عشق و محبت نیست. عشق است كه از بخیل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكیبا متحمل و شكیبا می سازد. اثر عشق است كه مرغ خودخواه را كه فقط به فكر خود بود [كه ] دانه ای جمع كند و خود را محافظت كند، به صورت موجودی سخی درمی آورد كه چون دانه ای پیدا كرد جوجه ها را آواز دهد، یا یك مادر را كه تا دیروز دختری لوس و بخور و بخواب و زودرنج و كم طاقت بود با قدرت شگرفی در مقابل گرسنگی و بی خوابی و ژولیدگی اندام، صبور و متحمل می سازد، تاب تحمل زحمات مادری به او می دهد. تولید رقّت و رفع غلظت و خشونت از روح، و به عبارت دیگر تلطیف عواطف و همچنین توحّد و تأحّد و تمركز و از بین بردن تشتّت و تفرّق نیروها و در نتیجه قدرت حاصل از تجمع، همه از آثار عشق و محبت است. در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بیشتر به یك اثر برمی خوریم و آن الهام بخشی و فیاضیّت عشق است. بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش [3] فیض گل گرچه به حسب ظاهر لفظ، یك امر خارج از وجود بلبل 🦋 است ولی در حقیقت چیزی جز نیروی خود عشق نیست. تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد [4] عشق، قوای خفته را بیدار و نیروهای بسته و مهارشده را آزاد می كند نظیر شكافتن اتم‌ها و آزاد شدن نیروهای اتمی. الهام بخش است و قهرمان ساز. چه بسیار شاعران و فیلسوفان و هنرمندان كه مخلوق یك عشق و محبت نیرومندند. عشق، نفس را تكمیل و استعدادات حیرت انگیز باطنی را ظاهر می سازد. از نظر قوای ادراكی، الهام بخش و از نظر قوای احساسی، اراده و همت را تقویت می كند، و آنگاه كه در جهت عِلوی متصاعد شود كرامت و خارق عادت به وجود می آورد. روح را از مزیج‌ها و خلطها پاك می كند و به عبارت دیگر عشق تصفیه گر است. صفات رذیله ی ناشی از خودخواهی و یا سردی و بی حرارتی را از قبیل بُخل، امساك، جُبن، تنبلی، تكبر و عُجب، از میان می برد. حِقدها و كینه ها را زایل می كند و از بین برمی داردگو اینكه محرومیت و ناكامی در عشق ممكن است به نوبه ی خود تولید عقده و كینه ها كند. از محبت تلخها شیرین شود از محبت مِس‌ها زرّین شود [5]
اثر عشق از لحاظ روحی در جهت عمران و آبادی روح است و از لحاظ بدنی در جهت گداختن و خرابی. اثر عشق در بدن درست عكس روح است. عشق در بدن باعث ویرانی و موجب زردی چهره و لاغری اندام و سُقم و اختلال هاضمه و اعصاب است. شاید تمام آثاری كه در بدن دارد آثار تخریبی باشد ولی نسبت به روح چنین نیست؛ تا موضوع عشق چه موضوعی، و تا نحوه ی استفاده ی شخص چگونه باشد. بگذریم از آثار اجتماعی اش، از نظر روحی و فردی غالباً تكمیلی است زیرا تولید قوّت و رقّت و صفا و توحّد و همت می كند، ضعف و زبونی و كدورت و تفرّق و كودنی را از بین می برد، خلطها- كه به تعبیر قرآن «دَسّ» نامیده می شود- از بین برده و غِشها را زایل و عیار را خالص می كند. شاه جان مر جسم را ویران كند بعد ویرانیش آبادان كند ای خنك جانی كه بهر عشق و حال بذل كرد او خان ومان و ملك و مال كرد ویران خانه بهر گنج زر و ز همان گنجش كند معمورتر آب را ببرید و جو را پاك كرد بعد از آن در جو روان كرد آب خورد پوست را بشكافت پیكان را كشید پوست تازه بعد از آنش بردمید كاملان كز سرّ تحقیق آگهند بی خود و حیران و مست و واله اند نه چنین حیران كه پشتش سوی اوست بل چنان حیران كه غرق و مست دوست ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] در برهان قاطع درباره ی اكسیر می گوید: «جوهری است گدازنده و آمیزنده و كامل كننده؛ یعنی مس را طلا می كند؛ و ادویه ی مفیده ی فایده مند و نظر مرشد كامل را نیز مجازاً اكسیر می گویند» . اتفاقاً در عشق هم هر سه خصوصیت هست؛ هم گدازنده است و هم آمیزنده و هم كامل كننده، لكن وجه شبه معروف و مشهور همین سوم است یعنی تغییر تكمیلی، و لذا شعرا گاهی عشق را طبیب و دوا و افلاطون و جالینوس خوانده اند. مولوی در دیباچه ی مثنوی می گوید: شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما [2] وحشی كرمانی. [3] لسان الغیب، حافظ. [4] علامه ی طباطبائی. [5] مثنوی معنوی. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حصارشكنی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عشق و محبت قطع نظر از اینكه از چه نوعی باشد (حیوانی جنسی باشد یا حیوانی نسلی و یا انسانی) و قطع نظر از اینكه محبوب دارای چه صفات و مزایایی باشد (دلیر و دلاور باشد، هنرمند باشد یا عالم و یا دارای اخلاق و آداب و صفات مخصوص باشد) انسان را از خودی و خودپرستی بیرون می برد. خودپرستی محدودیت و حصار است. عشق به غیر مطلقاً، این حصار را می شكند. تا انسان از خود بیرون نرفته است ضعیف است و ترسو و بخیل و حسود و بدخواه و كم صبر و خودپسند و متكبر، روحش برق ⚡️ و لمعان ندارد، نشاط و هیجان ندارد، همیشه سرد است و خاموش؛ اما همینكه از «خود» پا بیرون نهاد و حصار خودی را شكست این خصایل و صفات زشت نیز نابود می گردد. هر كه را جامه ز عشقی چاك شد او ز حرص و عیب كلی پاك شد خودپرستی به مفهومی كه باید از بین برود یك امر وجودی نیست، یعنی نه این است كه انسان باید علاقه‌ی وجودی نسبت به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد. معنی ندارد كه آدمی بكوشد تا خود را دوست نداشته باشد. علاقه به خود كه از آن به «حبّ ذات» تعبیر می شود به غلط در انسان گذاشته نشده است تا لازم گردد از میان برداشته شود. ❌ اصلاح و تكمیل انسان بدین نیست كه فرض شود یك سلسله امور زاید در وجودش تعبیه شده است و باید آن زایدها و مضرها معدوم گردند. به عبارت دیگر، اصلاح انسان در كاستی دادن به او نیست، در تكمیل و اضافه كردن به اوست. وظیفه ای كه خلقت بر عهده ی انسان قرار داده است در جهت مسیر خلقت است، یعنی در تكامل و افزایش است نه در كاستی و كاهش. مبارزه با خودپرستی مبارزه با «محدودیت خود» است. این خود باید توسعه یابد. این حصار كه به دور خود كشیده شده است- كه همه چیز دیگر غیر از آنچه به او به عنوان یك شخص و یك فرد مربوط گردد آن را بیگانه و ناخود و خارج از خود می بیند- باید شكسته شود. شخصیت باید توسعه یابد كه همه ی انسانهای دیگر را بلكه همه ی جهان خلقت را در برگیرد؛ پس مبارزه با خودپرستی یعنی مبارزه با محدودیت خود. بنابراین خودپرستی جز محدودیت افكار و تمایلات چیزی نیست. عشق، علاقه و تمایل انسان را به خارج از وجودش متوجه می كند؛ وجودش را توسعه داده و كانون هستی اش را عوض می كند و به همین جهت عشق و محبت یك عامل بزرگ اخلاقی و تربیتی است، مشروط به اینكه خوب هدایت شود و به طور صحیح مورد استفاده واقع گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سازنده یا خراب كننده ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علاقه به شخص یا شئ وقتی كه به اوج شدت برسد به طوری كه وجود انسان را مسخّر كند و حاكم مطلق وجود او گردد «عشق» نامیده می شود. » عشق، اوج علاقه و احساسات است. ولی نباید پنداشت كه آنچه به این نام خوانده می شود یك نوع است، دو نوع كاملاً مختلف است. آنچه از آثار نیك گفته شد مربوط به یك نوع آن است و اما نوع دیگر آن كاملاً آثار مخرّب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخی از آنها از مقوله ی شهوت و مخصوصاً شهوت جنسی است و از وجوه مشترك انسان و سایر حیوانات است، با این تفاوت كه در انسان به علت خاصی- كه مجال توضیحش نیست- اوج و غلیان زاید الوصفی می گیرد و بدین جهت نام «عشق» به آن می دهند و در حیوان هرگز به این صورت در نمی آید. ولی به هر حال از لحاظ حقیقت و ماهیت، جز طغیان و فوران و طوفان شهوت چیزی نیست. از مبادی جنسی سرچشمه می گیرد و به همان جا خاتمه می یابد. افزایش و كاهشش بستگی زیادی دارد به فعالیتهای فیزیولوژیكی دستگاه تناسلی و قهراً به سنین جوانی. با پا گذاشتن به سن از یك طرف و اشباع و اِفراز از طرف دیگر كاهش می یابد و منتفی می گردد. جوانی كه از دیدن رویی زیبا و مویی مجعّد به خود می لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می پیچد، باید بداند جز جریان مادی حیوانی در كار نیست. این گونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت می رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناك است، فضیلت كُش است. تنها با كمك عفاف و و تسلیم نشدن در برابر آن است كه آدمی سود می برد. یعنی خود این نیرو انسان را به سوی هیچ فضیلتی سوق نمی دهد؛ اما اگر در وجود آدمی رخنه كرد و در برابر نیروی عفاف و تقوا قرار گرفت و روح فشار آن را تحمل كرد ولی تسلیم نشد، به روح قوّت و كمال می بخشد. انسان نوعی دیگر احساسات دارد كه از لحاظ حقیقت و ماهیت با شهوت مغایر است. بهتر است نام آن را «عاطفه» و یا به تعبیر قرآن «مودّت» و «رحمت» بگذاریم. انسان آنگاه كه تحت تأثیر شهوات خویش است، از خود بیرون نرفته است؛ شخص یا شئ مورد علاقه را برای خودش می خواهد و به شدت می خواهد. اگر درباره ی معشوق و محبوب می اندیشد، بدین صورت است كه چگونه از وصال او بهره مند شود و حداكثر تمتّع را ببرد. بدیهی است كه چنین حالتی نمی تواند مكمّل و مربی روح انسان باشد و روح او را تهذیب نماید. اما انسان گاهی تحت تأثیر عواطف عالی انسانی خویش قرار می گیرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پیدا می كند، سعادت او را می خواهد، آماده است خود را فدای خواسته های او بكند. این گونه عواطف، صفا و صمیمیت و لطف و رقّت و از خود گذشتگی به وجود می آورد، بر خلاف نوع اول كه از آن خشونت و سبعیّت و جنایت برمی خیزد. مهر و علاقه ی مادر به فرزند از این مقوله است. ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا، و همچنین وطن دوستی ها و مسلك دوستی ها از این مقوله است. این نوع از احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد همه ی آثار نیكی كه قبلاً شرح دادیم بر آن مترتّب است، و هم این نوع است كه به روح شكوه و شخصیت و عظمت می دهد بر خلاف نوع اول كه زبون كننده است؛ و هم این نوع از عشق است كه پایدار است و با وصال تیزتر و تندتر می شود برخلاف نوع اول كه ناپایدار است و وصال مدفن آن به شمار می آید. در قرآن كریم رابطه ی میان زوجین را با كلمه ی «مودّت» و «رحمت» تعبیر می كند [1]و این نكته بسیار عالی است، اشاره به جنبه ی انسانی و فوق حیوانی زندگی زناشویی است. اشاره به این است كه عامل شهوت تنها رابط طبیعی زندگی زناشویی نیست؛ رابط اصلی، صفا و صمیمیت و اتحاد دو روح است و به عبارت دیگر آنچه زوجین را به یكدیگر پیوند یگانگی می دهد مهر و مودّت و صفا و صمیمیت است نه شهوت كه در حیوانات هم هست. مولوی با بیان لطیف خویش، میان شهوت و مودّت تفكیك می كند؛ آن را حیوانی و این را انسانی می خواند. می گوید: خشم و شهوت وصف حیوانی بود مهر و رقّت وصف انسانی بود اینچنین خاصیتی در آدمی است مهر، حیوان را كم است، آن از كمی است فیلسوفان مادی نیز نتوانسته اند این حالت معنوی را- كه از جهاتی جنبه ی غیرمادی دارد و با مادی بودن انسان و مافوق انسان سازگار نیست- در بشر انكار كنند. برتراند راسل در كتاب زناشویی و اخلاق می گوید: «كاری كه منظور از آن فقط درآمد باشد نتایج مفیدی به بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه ای باید كاری پیشه كرد كه در آن ایمان به یك فرد، به یك مرام یا یك غایت نهفته باشد. عشق نیز اگر منظور از آن وصال محبوب باشد كمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و كاملاً شبیه كاری است كه برای پول انجام می دهیم. برای وصول به این كمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیّات او را از آنِ خود بشماریم» .
نكته ی دیگری كه باید تذكر داده شود و مورد توجه قرار گیرد این است كه گفتیم حتی عشقهای شهوانی ممكن است سودمند واقع گردد، و آن هنگامی است كه با و توأم گردد. یعنی در زمینه ی فراق و دست نارسی از یك طرف و پاكی و عفاف از طرف دیگر، سوز و گدازها و فشار و سختی هایی كه بر روح وارد می شود آثار نیك و سودمندی به بار می آورد. عرفا در همین زمینه است كه می گویند عشق مجازی تبدیل به عشق حقیقی یعنی عشق به ذات احدیت می گردد و در همین زمینه است كه روایت می كنند: مَنْ عَشِقَ وَ كَتَمَ وَ عَفَّ وَ ماتَ ماتَ شَهیداً . . . آن كه عاشق گردد و كتمان كند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد، شهید مرده است. اما این نكته را نباید فراموش كرد كه این نوع عشق با همه ی فوایدی كه در شرایط خاص احیاناً به وجود می آورد، قابل توصیه نیست؛ وادیی است بس خطرناك. از این نظر مانند مصیبت است كه اگر بر كسی وارد شود و او با نیروی صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمّل و پاك كننده ی نفس است، خام را پخته و مكدّر را مصفّا می نماید؛ اما مصیبت قابل توصیه نیست. كسی نمی تواند به خاطر استفاده از این عامل تربیتی، مصیبت برای خود خلق كند و یا برای دیگری به این بهانه مصیبت ایجاد نماید. راسل در اینجا نیز سخنی باارزش دارد، می گوید: «رنج برای اشخاص واجد انرژی چون وزنه ی گرانبهایی است. كسی كه خود را كاملاً سعادتمند می بیند جهدی برای سعادت بیشتر نمی كند؛ اما گمان نمی كنم این امر بتواند بهانه ای باشد كه دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدی قدم نهند؛ زیرا غالباً نتیجه ی معكوس بخشد و انسان را در هم می شكند. در این مورد بهتر است خود را تسلیم تصادفات كنیم كه در سر راه ما پیش می آید. » [2] چنانكه می دانیم در تعلیمات اسلامی به آثار و فواید مصائب و بلایا زیاد اشاره شده و نشانه ای از لطف خدا معرفی شده است؛ اما به هیچ وجه به كسی اجازه داده نشده است كه به این بهانه مصیبتی برای خود و یا برای دیگران به وجود آورد. بعلاوه، تفاوتی میان عشق و مصیبت هست و آن اینكه عشق بیش از هر عامل دیگری «ضد عقل» است؛ هر جا پا گذاشت عقل را از مسند حكومتش معزول می كند. این است كه عقل و عشق در ادبیات عرفانی به عنوان دو رقیب معرفی می گردند. رقابت فیلسوفان با عرفا- كه آنان به نیروی عقل و اینان به نیروی عشق اتكا و اعتماد دارند- از همین جا سرچشمه می گیرد. در ادبیات عرفانی همواره در این میدان رقابت، عقل محكوم و مغلوب شناخته شده است. سعدی می گوید: نیكخواهانم نصیحت می كنند خشت بر دریا زدن بی حاصل است شوق را بر صبر قوّت غالب است عقل را بر عشق دعوی باطل است دیگری می گوید: قیاس كردم، تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است كه بر بحر می زند رقمی نیرویی كه تا این حد قدرتمند است و زمام اختیار را از كف می گیرد و به قول مولوی آدمی را همچون پر كاهی در كف تندبادی به این سو و آن سو می كشد و به قول راسل چیزی است كه تمایل به آنارشی دارد، چگونه می تواند قابل توصیه باشد؟! به هر حال، احیاناً آثار مفید داشتن، یك مطلب است و قابل تجویز و توصیه بودن مطلب دیگر است. از اینجا معلوم می شود كه ایراد و اعتراض برخی متشرّعین بر برخی از حكمای اسلامی [3]- كه این بحث را در الهیات مطرح كرده اند و آثار و فواید آن را بیان كرده اند- ناوارد است؛ زیرا این طبقه خیال كرده اند كه عقیده ی آن دسته از حكما این است كه این مطلب قابل تجویز و توصیه هم هست، و حال آنكه نظر آنها تنها به آثار مفیدی است كه در شرایط تقوا و عفاف به بار می آورد بدون اینكه آن را قابل تجویز و توصیه بدانند، درست مانند مصائب و بلایا. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» روم/21. [2] زناشویی و اخلاق ، ص 134. [3] بوعلی، رساله ی عشق ، و صدرالمتألهین سفر سوم اسفار. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت و ارادت به اولیاء ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ گفتیم كه عشق و محبت منحصر به عشق حیوانی جنسی و حیوانی نسلی نیست بلكه نوع دیگری از عشق و جاذبه هست كه در جوّی بالاتر قرار دارد و اساساً از محدوده ی ماده و مادیات بیرون است و از غریزه ای ماورای بقای نسل سرچشمه می گیرد، و در حقیقت فصل ممیّز جهان انسان و جهان حیوان است و آن عشق معنوی و انسانی است، عشق ورزیدن به فضایل و خوبیها و شیفتگی سجایای انسانی و جمال حقیقت. عشقهایی كز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود زانكه عشق مردگان پاینده نیست چونكه مرده سوی ما آینده نیست عشق زنده در روان و در بصر هر دو می باشد ز غنچه تازه تر عشق آن زنده گزین كو باقی است و ز شراب جانفزایت ساقی است عشق آن بگزین كه جمله انبیا یافتند از عشق او كار و كیا [1] و این عشق است كه در آیات بسیاری از قرآن با واژه ی «محبت» و احیاناً «وُدّ» یا «مودّت» از آن یاد شده است. این آیات در چند قسمت قرار گرفته اند: 1. آیاتی كه در وصف مؤمنان است و از دوستی و محبت عمیق آنان نسبت به حضرت حق یا نسبت به مؤمنان سخن گفته است: وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ [2]. آنان كه ایمان آورده اند در دوستی خدا سخت ترند. وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ [3]. و آنان كه پیش از مهاجران، در خانه (دارالهجرة، خانه ی مسلمانان) و در ایمان (خانه ی روحی و معنوی مسلمانان) جایگزین شده، مهاجرانی را كه به سوی ایشان می آیند دوست دارند و در دل خودشان از آنچه به آنها داده شده است احساس ناراحتی نمی كنند و آنها را بر خویش مقدم می دارند، هرچند خود نیازمند بوده باشند. 2. آیاتی كه از دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن می گوید: إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلتَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ [4]. خدا دوست دارد توبه كنندگان و پاكیزگان را. وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ [5] خدا دوست دارد نیكوكاران را. إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ [6] خدا دوست دارد خود نگه داران را. وَ اَللّهُ یُحِبُّ اَلْمُطَّهِّرِینَ [7] خدا دوست دارد پاكیزگان را. إِنَّ اَللّهَ یُحِبُّ اَلْمُقْسِطِینَ [8] خدا دوست دارد عدالت كنندگان را. 3. آیاتی كه متضمن دوستیهای دوطرفی و محبتهای متبادل است: دوستی حضرت حق نسبت به مؤمنین و دوستی مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستی مؤمنین یكدیگر را: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اَللّهُ وَ یَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ [9]. بگو اگر دوست دارید خدا را، از من پیروی كنید تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را برایتان ببخشاید. فَسَوْفَ یَأْتِی اَللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ [10]. خدا بیاورد قومی را كه دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند. محبت مؤمنان نسبت به یكدیگر: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمنُ وُدًّا [11]. آنان كه ایمان آورده اند و شایسته ها انجام داده اند، خداوند بخشایشگر برایشان دوستی قرار می دهد. وَ جَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً [12]. در میان شما با همسرانتان دوستی قرار داد و مهر افكند. و همین علاقه و محبت است كه ابراهیم برای ذرّیّه اش خواست [13]و پیغمبر خاتم نیز به دستور خداوند برای خویشانش طلب كرد [14] و آنچنان كه از روایات برمی آید، روح و جوهر دین غیر از چیزی نیست. بُرَیْد عِجلی می گوید: «در محضر علیه السلام بودم. مسافری از خراسان كه آن راه دور را پیاده طی كرده بود به حضور امام شرفیاب شد. پاهایش را كه از كفش درآورد شكافته شده و ترك برداشته بود. گفت: به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا كه آمدم مگر دوستی شما اهل البیت. امام فرمود: به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور كند و قرین گرداند «وَ هَلِ الدّینُ اِلاَّ الْحُبُّ» آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟ » [15] مردی به علیه السلام گفت: ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان اسم می گذاریم. آیا این كار، ما را سودی دارد؟ حضرت فرمودند: آری به خدا قسم «وَ هَلِ الدّینُ اِلاَّ الْحُبُّ» مگر دین چیزی غیر از دوستی است؟ سپس به آیه ی شریفه ی: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اَللّهُ » استشهاد فرمود [16] اساساً علاقه و محبت است كه اطاعت آور است. عاشق را آن یارا نباشد كه از خواست معشوق سربپیچد. ما این را خود با چشم می بینیم كه جوانك عاشق در مقابل معشوقه و دلباخته اش از همه چیز می گذرد و همه چیز را فدای او می سازد.
اطاعت و پرستش حضرت حق به نسبت و عشقی است كه انسان به حضرت حق دارد، همچنانكه علیه السلام فرمود: تَعْصَی الْاِلهَ وَ اَنْتَ تُظْهِرُ حُبَّهُ هذا لَعَمْری فِی الْفِعالِ بَدیعُ لَوْ كانَ حُبُّكَ صادِقاً لأطَعْتَهُ اِنَّ الُْمحِبَّ لِمَنْ یُحِبُّ مُطیعُ خدا را نافرمانی كنی و اظهار دوستی او كنی؟! به جان خودم این رفتاری شگفت است. اگر دوستی ات راستین بود اطاعتش می كردی؛ زیرا كه دوستدار، مطیع كسی است كه او را دوست دارد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] مثنوی معنوی. [2] بقره/165. [3] حشر/9. [4] بقره/222. [5] آل عمران/148. [6] توبه/4 و 7. [7] توبه/108. [8] حجرات/9 و ممتحنه/8. [9] آل عمران/31. [10] مائده/54. [11] مریم/96. [12] روم/21. [13] ابراهیم/37. [14] شوری /23. [15] سفینة البحار ، ج ۱ / ص 201، ماده ی «حب» . [16] همان كتاب، ص 662، ماده ی «سما» . ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیروی محبت در اجتماع ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ نیروی محبت از نظر اجتماعی نیروی عظیم و مؤثری است. بهترین اجتماعها آن است كه با نیروی محبت اداره شود، محبتِ زعیم و زمامدار به مردم و محبت و ارادت مردم به زعیم و زمامدار. علاقه و محبت زمامدار عامل بزرگی است برای ثبات و ادامه ی حیات حكومت، و تا عامل محبت نباشد رهبر نمی تواند و یا بسیار دشوار است كه اجتماعی را رهبری كند و مردم را افرادی منضبط و قانونی تربیت كند ولو اینكه عدالت و مساوات را در آن اجتماع برقرار كند. مردم آنگاه قانونی خواهند بود كه از زمامدارشان علاقه ببینند و آن علاقه هاست كه مردم را به پیروی و اطاعت می كشد. قرآن خطاب به پیغمبر می كند كه ای پیغمبر! نیروی بزرگی را برای نفوذ در مردم و اداره ی اجتماع در دست داری: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اَللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ اَلْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اَلْأَمْرِ [1]. به موجب لطف و رحمت الهی، تو برایشان نرم‌دل شدی كه اگر تندخوی سخت‌دل بودی از پیرامونت پراكنده می گشتند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن. در اینجا علت گرایش مردم به پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله را علاقه و مهری دانسته كه نبی اكرم نسبت به آنان مبذول می داشت. باز دستور می دهد كه ببخششان و برایشان كن و با آنان نما. اینها همه از آثار محبت و دوستی است، همچنانكه رفق و حلم و تحمل، همه از شؤون محبت و احسان اند. او به تیغ حلم چندین خلق را واخرید از تیغ، چندین حلق را تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر بل ز صد لشكر ظفرانگیزتر [2] و باز قرآن می فرماید: وَ لا تَسْتَوِی اَلْحَسَنَةُ وَ لاَ اَلسَّیِّئَةُ اِدْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا اَلَّذِی بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ [3]. نیك و بد یكسان نیست. با اخلاق نكوتر دفع شر كن كه آنگاه آن كه بین تو و او دشمنی است گویا دوستی خویشاوند است. ببخش ای پسر كآدمیزاده صید به احسان توان كرد و وحشی به قید عدو را به الطاف گردن ببند كه نتوان بریدن به تیغ این كمند [4] امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز در فرمان خویش به مالك اشتر آنگاه كه او را به زمامداری مصر منصوب می كند، درباره ی رفتار با مردم چنین توصیه می كند: وَ اَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الَْمحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ. . . فَاَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلَ الَّذی تُحِبُّ اَنْ یُعْطِیَكَ اللّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ [5]. احساس مهر و محبت به مردم را و ملاطفت با آنها را در دلت بیدار كن. . . از عفو و گذشت به آنان بهره ای بده همچنانكه دوست داری خداوند از عفو و گذشتش تو را بهره مند گرداند. https://eitaa.com/ghararemotalee/607 قلب زمامدار بایستی كانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور كافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفند وار راند ولی نمی توان نیروهای نهفته ی آنها را بیدار كرد و به كار انداخت. نه تنها قدرت و زور كافی نیست، عدالت هم اگر خشك اجرا شود كافی نیست، بلكه زمامدار همچون پدری مهربان باید قلباً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد تا بتواند اراده ی آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] آل عمران/159 [2] مثنوی معنوی. [3] فصّلت/34. [4] سعدی، بوستان. [5] نهج البلاغه ، نامه ی 53 ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهترین وسیله ی تهذیب نفس ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ بحثهای گذشته در باب عشق و محبت، مقدمه بود و اكنون می خواهیم كم كم به نتیجه برسیم. مهمترین بحث ما- كه در حقیقت بحث اصلی ماست- این است كه آیا عشق و علاقه به اولیاء و دوستی نیكان، خود هدف است یا وسیله ای است برای تهذیب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضایل و سجایای انسانی؟ در عشقهای حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب اعضا و رنگ و زیبایی پوست اوست و آن غرایز است كه انسان را می كشد و مجذوب می سازد؛ اما پس از اشباع غرایز، دیگر آن آتشها❤️‍🔥 فروغ ندارد و به سردی می گراید و خاموش می گردد. اما عشق انسانی- همچنانكه گفتیم- حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیرو ساز؛ و این عشق است كه عاشق را مُشاكل با معشوق قرار می دهد و وی می كوشد تا جلوه ای از معشوق باشد و كُپیه ای از روشهای او، همچنانكه خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات بوعلی می گوید: وَ النَّفْسانِیُّ هُوَ الَّذی یَكونُ مَبْدَؤُهُ مُشاكَلَةَ نَفْسِ الْعاشِقِ لِنَفْسِ الْمَعْشوقِ فِی الْجَوْهَرِ، وَ یَكونُ أَكْثَرُ اِعْجابِهِ بِشَمائِلِ الْمَعْشوقِ لِاَنَّها آثارٌ صادِرَةٌ عَنْ نَفْسِهِ. . . وَ هُوَ یَجْعَلُ النَّفْسَ لَیِّنَةً شَیِّقَةً ذاتَ وُجْدٍ وَ رِقَّةٍ مُنْقَطِعَةً عَنِ الشَّواغِلِ الدُّنْیَوِیَّةِ [1] عشق نفسانی آن است كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است؛ بیشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می گردد. این عشق است كه نفس را نرم و پُرشوق و وجد قرار می دهد، رقّتی ایجاد می كند كه عاشق را از آلودگیهای دنیایی بیزار می گرداند. محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می راند و قدرت آن سبب می شود كه مُحب به شكل محبوب درآید. محبت مانند سیم برقی است كه از وجود محبوب به مُحِبّ وصل گردد و صفات محبوب را به وی منتقل سازد، و اینجاست كه انتخاب محبوب اهمیت اساسی دارد. لهذا اسلام در موضوع دوستیابی و اتخاذ صدیق بسیار اهتمام ورزیده و در این زمینه آیات و روایاتی بسیار وارد شده است؛ زیرا دوستی همرنگ ساز است و زیباساز و غفلت آور؛ آنجا كه پرتو افكند عیب را هنر می بیند و خار را گل و یاسمن [2] در قسمتی از آیات و روایات، از همنشینی و دوستی مردم ناپاك و آلوده سخت برحذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده است. ابن عباس گفت در محضر پیغمبر بودیم. پرسیدند: بهترین همنشینان كیست؟ حضرت فرمود: مَنْ ذَكَّرَكُمْ بِاللّهِ رُؤْیَتُهُ وَ زادَ كُمْ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ ذَكَّرَكُمْ بِالْاخِرَةِ عَمَلُهُ [3]. آن كَس كه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد و گفتارش بر دانشتان بیفزاید و رفتارش شما را به یاد آخرت و قیامت بیندازد. بشر به اكسیر محبت نیكان و پاكان سخت نیازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد. برای اصلاح اخلاق و تهذیب نفس طرق مختلفی پیشنهاد شده و مشربهای گوناگونی پدید آمده است. از جمله مشرب سقراطی است. طبق این مشرب، انسان باید خود را از راه عقل و تدبیر اصلاح كند. آدمی اول باید به فواید تزكیه و مضرّات آشفتگی اخلاق، ایمان كامل پیدا كند و سپس با ابزاردستی عقل یك یك صفات مذموم را پیدا كند (مثل كسی كه می خواهد موها را تك تك از داخل بینی بچیند، یا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست خود یك یك علفهای هرزه را بكند، یا مثل كسی كه می خواهد گندم را با دست خود از ریگ و كلوخ پاك كند) و آنگاه آنها را از خرمن هستی اش پاك كند. طبق این روش باید با صبر و حوصله و دقت و حساب و اندیشه، تدریجاً مفاسد اخلاقی را زایل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد، و شاید بتوان گفت كه برای عقل امكان پذیر نیست كه از عهده برآید. فیلسوفان، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می خواهند، مثلاً می گویند: عفت و قناعت باعث عزت و شخصیت انسان است در نظر مردم، و طمع و آز موجب ذلّت و پستی است. یا می گویند: علم موجب قدرت و توانایی است، علم چنین است و علم چنان، «خاتم ملك سلیمان است علم» ، علم چراغی است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می كند. و یا می گویند: حسد و بدخواهی بیماری روحی است، از نظر اجتماعی عواقب سوئی را به دنبال خواهد داشت و از این قبیل سخنان. شك نیست كه این راه راه صحیحی است و این وسیله وسیله ی خوبی است؛ اما سخن در میزان ارزش این وسیله است با مقایسه با یك وسیله ی دیگر، همچنانكه اتومبیل مثلاً وسیله ی خوبی است اما در مقام مقایسه با هواپیما مثلاً باید دید ارزش این وسیله در چه حد است.
ما فعلاً درباره ی ارزش راه عقل از نظر راهنمایی، یعنی از این نظر كه چه اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نماست و صحیح است و مطابق است و خطأ و اشتباه نیست، بحثی نداریم. همین قدر می گوییم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربیتی لا تُعَدُّ و لا تُحْصی است و هنوز این مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف تجاوز نكرده است. و باز می دانیم كه اهل عرفان به طور كلی می گویند: پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمكین بود بحث ما فعلاً در این جهت نیست، بلكه در این است كه میزان بُرد این وسایل چقدر است. اهل عرفان و سیر و سلوك به جای پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد می كنند. می گویند: كاملی را پیدا كن و رشته ی محبت و ارادت او را به گردن دل بیاویز كه از راه عقل و استدلال، هم بی خطرتر است و هم سریعتر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل دستی قدیم و وسایل ماشینی می باشند. تأثیر نیروی محبت و ارادت در زایل كردن رذایل اخلاقی از دل، از قبیل تأثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است. مثلاً یك كلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیزی از این قبیل. اما تأثیر نیروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی مانند كار كسی است كه بخواهد ذرّات آهن را از خاك با دست جدا كند. چقدر رنج و زحمت دارد؟! اگر یك آهنربای 🧲 قوی در دست داشته باشد ممكن است با یك گردش همه ی آنها را جدا كند. نیروی ارادت و محبت مانند آهنربا صفات رذیله را جمع می كند و دور می ریزد. به عقیده ی اهل عرفان، محبت و ارادت پاكان و كُمَّلین همچون دستگاه خودكاری، خودبه خود رذایل را جمع می كند و بیرون می ریزد. حالت مجذوبیت اگر بجا بیفتد از بهترین حالات است و این است كه تصفیه گر و نبوغ بخش است. آری آنان كه این راه را رفته اند، اصلاح اخلاق را از نیروی محبت می خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكیه می كنند. تجربه نشان داده است كه آن اندازه كه مصاحبت نیكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است، خواندن صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است. مولوی پیام محبت را به ناله ی نی تعبیر كرده است، می گوید: همچو نی زهری و تریاقی كه دید؟همچو نی دمساز و مشتاقی كه دید؟ هر كه را جامه ز عشقی چاك شد او ز حرص و عیب كلّی پاك شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علّت های ما [4] گاهی بزرگانی را می بینیم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید می كنند. این تقلید اختیاری نیست، خودبه خود و طبیعی است. نیروی محبت و ارادت است كه در تمام اركان هستیِ مُحب اثر می گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می سازد. این است كه هر انسانی باید برای اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتی بگردد و به او عشق بورزد تا [به ] راستی بتواند خویش را اصلاح كند. گر در سرت هوای وصال است حافظا باید كه خاك درگه اهل هنر شوی انسانی كه قبلاً هرچه تصمیم می گرفت عبادت یا عمل خیری انجام دهد باز سُستی در اركان همتش راه می یافت، وقتی كه محبت و ارادت آمد دیگر آن سستی و رخوت می رود و عزمش راسخ و همتش نیرومند می گردد. مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش لیلی برد من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و عشق تو مرا بالا برد خم ابروی تو بود و كف مینوی تو بود كه در این بزم بگردید و دل شیدا برد [5] تاریخ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كُمَّلین- لااقل در پندار ارادتمندان- انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است.
ملای رومی یكی از آن افراد است. او از اول اینچنین سوخته و پرهیجان نبود. مردی دانشمند بود؛ اما سرد و خاموش در گوشه ی شهرش مشغول تدریس بود. از روزی كه با شمس تبریزی برخورد كرد و ارادت به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برافروخت و همچون جرقه ای بود كه در انبار باروت افتاده است، شعله ها افروخت. او خود ظاهراً مردی است اشعری مسلك، ولی مثنوی او بی شك یكی از بزرگترین كتابهای جهان است. اشعار این مرد همه اش موج است و حركت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در مثنوی نیز زیاد از او یاد می كند. در مثنوی ، ملای رومی را می بینیم به دنبال مطلبی است؛ اما همینكه به یاد شمس می افتد طوفانی سخت در روحش پدید می آید و امواج خروشانی را در وی به وجود می آورد. می گوید: این نفس جان دامنم برتافته است بوی پیراهان یوسف یافته است كز برای حق صحبت سالهابازگو رمزی از آن خوش حالها تا زمین و آسمان خندان شود عقل و روح و دیده صد چندان شود گفتم ای دور اوفتاده از حبیب همچو بیماری كه دور است از طبیب من چه گویم یك رگم هشیار نیست شرح آن یاری كه او را یار نیست شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر فتنه و آشوب و خونریزی مجو بیش از این از شمس تبریزی مگو [6] و این، مصداق راستین گفته ی حافظ است: بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود اینهمه قول و غزل تعبیه در منقارش از اینجا می توانیم استفاده كنیم كه كوشش و كشش یا فعالیت و انجذاب باید همراه باشند. از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نیست كما اینكه كشش بدون كوشش به جایی نمی رسد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] شرح اشارات ، ج ۳ / ص 383، طبع جدید. [2] از برای عشق معایبی نیز هست. از جمله معایب آن اینكه عاشق در اثر استغراق در حُسن معشوق، از عیب او غفلت می كند كه: حُبُّ الشَّیْ ءِ یُعْمی وَ یُصِمُّ. . . دوستی هر چیز كور و كر می كند. وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشی بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ. ( نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 108) . هركَس كه چیزی را دوست دارد، چشمش را معیوب و دلش را مریض می كند. سعدی در گلستان می گوید: «هر كسی را عقل خود به كمال نماید و فرزند خود به جمال» . این اثر سوء با آنچه در متن خواندیم- كه اثر عشق حساسیت هوش و ادراك است- منافات ندارد. حساسیت هوش از این نظر است كه انسان را از كودنی خارج كرده و قوّه را به فعلیت می رساند و اما اثر سوء عشق این نیست كه آدمی را كودن می كند، بلكه آدمی را غافل می كند. مسأله ی كودنی غیر از مسأله ی غفلت است. بسیاری از اوقات اشخاص كم هوش در اثر حفظ تعادل احساسات، كمتر در غفلت می باشند. عشق فهم را تیزتر می كند؛ اما توجه را یك جهت و متوحّد می سازد و لهذا در متن گفته شد كه خاصیت عشق توحّد است، و در اثر همین توحّد و تمركز است كه عیب پیدا می شود و از توجه به امور دیگر می كاهد. بالاتر از آن، نه تنها عشق عیب را می پوشاند بلكه عیب را حُسن جلوه می دهد؛ زیرا یكی از آثار عشق این است كه هر جا پرتو افكند آنجا را زیبا می كند؛ یك ذره حُسن را خورشید، بلكه سیاهی را سفیدی و ظلمت را نور جلوه می دهد و به قول وحشی: اگر در كاسه ی چشمم نشینی به جز از خوبی لیلی نبینی و ظاهراً به این علت است كه عشق مثل علم نیست كه صددرصد تابع معلوم باشد. عشق جنبه ی داخلی و نفسانی اش بیش از جنبه ی خارجی و عینی می باشد؛ یعنی میزان عشق تابع میزان حسن نیست بلكه بیشتر تابع میزان استعداد و مایه ی عاشق است. در حقیقت عاشق دارای مایه و ماده و آتش زیر خاكستری است كه دنبال بهانه و موضوع می گردد. همینكه به موضوعی احیاناً برخورد كرد و توافقی دست داد- كه هنوز رمز این توافق به دست نیامده و لهذا گفته می شود عشق بی دلیل است- آن قوه ی داخلی تجلّی می كند و به اندازه ی توانایی خودش حسن می سازد نه به آن اندازه كه در محبوب وجود دارد. این است كه در متن می خوانیم عاشق عیب معشوق را هنر می بیند و خارش را گل و یاسمن. [3] بحارالانوار، ج 15، كتاب العشرة، ص 51، طبع قدیم. [4] مثنوی معنوی. [5] علامه ی طباطبائی. [6] مثنوی معنوی. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │ 📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمونه هایی از تاریخ اسلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در تاریخ اسلام از علاقه ی شدید و شیدایی مسلمین نسبت به شخص رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله نمونه هایی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساساً یك فرق بین مكتب انبیاء و مكتب فلاسفه همین است كه شاگردان فلاسفه فقط متعلمند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یك معلم ندارند؛ اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یك محبوب است، محبوبی كه تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افكنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است. از جمله افراد دلباخته به رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله، ابوذر غفاری است. پیغمبر برای حركت به تبوك (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلّل ورزیدند. منافقین كارشكنی می كردند. بالأخره لشكری نیرومند حركت كرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند كه گاهی چند نفر با خرمایی می گذرانند؛ اما همه با نشاط و سرزنده اند؛ عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه ی رسول اكرم صلی‌الله علیه وآله قدرتشان بخشیده است. ابوذر نیز در این لشكر به سوی تبوك حركت كرده است. در بین راه سه نفر یكی پس از دیگری عقب كشیدند. هر كدام كه عقب می كشیدند، به پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود: «اگر در وی خیری است خداوند او را بر می گرداند و اگر خیری نیست، بهتر كه رفت. » . شتر 🐫 لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند. دیدند ابوذر نیز عقب كشید. یا رسول اللّه! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تكرار كرد: «اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست، بهتر كه رفت » لشكر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است؛ اما تخلف نیست، حیوانش از رفتن مانده. هرچه كرد حركت نكرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها كرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم ☀️ بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی 🥵 داشت هلاكش می كرد. به صخره ای در سایه ی كوهی برخورد كرد. در میانش آب باران 🌦 جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول اللّه بیاشامد. مشكش را پر كرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت. از دور شبحی دیدند. یا رسول اللّه! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید. فرمود: باید ابوذر باشد. نزدیكتر آمد، آری ابوذر است؛ اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا درآورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدایی ضعیف گفت: آب همراه دارم. پیغمبر گفت: آب داشتی و از تشنگی نزدیك به هلاكتی؟! آری یا رسول اللّه! وقتی كه آب را چشیدم، دریغم آمد كه قبل از دوستم رسول اللّه از آن بنوشم [1] راستی در كدام مكتب از مكتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و ازخود گذشتگی ها می بینیم؟! نمونه ی دیگر: دیگر از این دلباختگان بی قرار، بلال حبشی است. قریش در مكه در زیر شكنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردندش و از او می خواستند كه نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمّد تبرّی و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافاً مولوی هم شاهكار كرده است. می گوید: ابوبكر او را اندرز می داد كه عقیده ات را پنهان كن اما او تاب كتمان نداشت كه «عشق از اول سركش و خونی بود» . تن فدای خار می كرد آن بلال خواجه اش می زد برای گوشمال كه چرا تو یاد احمد می كنی؟! بنده ی بد منكر دین منی می زد اندر آفتابش او به خار او «أحد» می گفت بهر افتخار تا كه صدّیق آن طرف برمی گذشت آن احد گفتن به گوش او برفت بعد از آن خلوت بدیدش پند داد كز جهودان خفیه می دار اعتقاد عالِم السّر است پنهان دار كام گفت كردم توبه پیشت ای همام توبه كردن زین نمط بسیار شد عاقبت از توبه او بیزار شد فاش كرد، اسپرد تن را در بلا كای محمّد ای عدوّ توبه ها ای تن من وی رگ من پر ز تو توبه را گنجا كجا باشد در او توبه را زین پس ز دل بیرون كنم از حیات خلد توبه چون كنم؟ عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق برگ كاهم در كفت ای تندباد من چه دانم تا كجا خواهم فتاد؟ گر هلالم ور بلالم می دوم مقتدی بر آفتابت می شوم ماه را با زفتی و زاری چكار در پی خورشید پوید سایه وار عاشقان در سیل تند افتاده اند بر قضای عشق دل بنهاده اند همچو سنگ آسیا اندر مدار روز و شب گردان و نالان بی قرار