eitaa logo
📚📖 مطالعه
89 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
107 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگیدند تشکیل مى داد (ولى اصحاب على(علیه السلام)مجاهدان راستین اسلام بودند) و این جاى تعجب نیست، زیرا على(علیه السلام) ادامه وجود مبارک پیغمبر اکرم بود در حالى که معاویه ادامه پدرش ابوسفیان (دشمن شماره یک اسلام) بود.(۱۵) امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: «با این حال اگر در این رویارویى و ملاقات شتاب دارى (کمى) دست نگه دار، زیرا اگر من به دیدار تو آیم سزاوارتر است، چرا که خداوند مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام بگیرم و اگر تو به دیدار من آیى (با نیروى عظیم کوبنده اى روبه رو خواهى شد و) چنان است که شاعر بنى اسد گفته: آنها به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آنان را در میان سراشیبى ها و تخته سنگها با سنگریزه هایش در هم مى کوبد. و (بدان) همان شمشیرى که با آن بر پیکر جد و دایى و برادرت در یک میدان نبرد (در میان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است»; (فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ(۱۶)، فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ! وَإِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَد: مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ *** بِحَاصِب(۱۷) بَیْنَ أَغْوَار(۱۸) وَجُلْمُودِ(۱۹) وَعِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ(۲۰) بِجَدِّکَ وَخَالِکَ وَأَخِیکَ فِی مَقَام وَاحِد). اشاره به اینکه دست از تهدیدهاى توخالى بر دار; تو که على را در میدان جنگ ها دیده اى; تنها در یک میدان جنگ بدر سه نفر از نزدیکان تو که در صفوف مشرکان و دشمنان اسلام بودند با ضربات او بر خاک افتادند; جدت «قطبة بن ربیعه»، دائیت «ولید بن عتبه» و برادرت «حنظلة بن ابى سفیان». چنین مرد جنگى را نمى توان با این گونه تهدیدها به وحشت انداخت و امام عملا شجاعت خود و یارانش را در میدان صفین ـ افزون بر میدان جمل و نهروان ـ به شامیان نشان داد که اگر حیله عمرو عاص و ساده لوحى جمعى از مردم فریب خورده کوفه نبود جنگ به طور کامل به نفع امام پایان یافته بود.     پاورقی : ۱. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه اسناد ديگرى براى اين نامه (غير از نهج البلاغه) ذکر شده است از جمله اينکه ابن ابى الحديد نامه معاويه به امام که نامه امام پاسخ به آن است را در شرح اين نامه آورده است و دليل آن است که او نامه معاويه و پاسخ امام(عليه السلام) را در مصدر ديگرى غير از نهج البلاغه يافته است. و نيز ابن قتيبه (متوفاى ۲۷۶) که پيش از سيّد رضى مى زيسته در کتاب الامامة والسياسة اين نامه را به صورت مختصرترى آورده است. بعد از سيّد رضى نيز آن را «طبرسى» در احتجاج (و ديگران در کتاب هاى خود) ذکر کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۵۶). ۲. اين نامه را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود، ج ۱۷، ص ۲۵۱ آورده است. ۳. «فُتِنْتُم» از ريشه «فتنه» است که معانى متعددى دارد از جمله: آزمايش و امتحان، فريب دادن، بلا و عذاب، سوختن در آتش، ضلالت و گمراهى و شرک و بت پرستى است و در اينجا دو معناى اخير مراد است. ۴. «أنْفُ» همان طور که در شرح اين کلام آمده است در اصل به معناى بينى است; ولى در ادبيات عرب گاه کنايه از آغاز چيزى و گاه کنايه از افراد و اشخاص برجسته است، از اين رو شارحان نهج البلاغه هر کدام يکى از اين دو معنا را انتخاب کرده اند ولى با توجّه به کلمه «کله» معناى دوم مناسب تر است; يعنى برجستگان عرب همگى اسلام را پذيرفتند. البته اگر نسخه «حَرْبا» به جاى «حِزْبا» پذيرفته شود معناى جمله چنين خواهد بود: «شما بنى اميّه اسلام را بعد از آن پذيرفتيد که در تمام سال هاى آغازين اسلام با پيغمبر اسلام مى جنگيديد». ۵. شرح نهج البلاغه محمد عبده، ذيل نامه مورد بحث. ۶. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۴، ص ۲۵۲. ۷. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ذيل نامه مورد بحث. طبرى نيز در تاريخ خود (ج ۲، ص ۳۳۱) نيز اشاره اى به اين معنا دارد. ۸. «شَرَّدْتُ» از ريشه «تشريد» در اصل به معناى رم دادن و فرارى دادن است و گاه به معناى تبعيد نمودن و آواره ساختن نيز مى آيد. ۹. «المِصْرَيْن» به معناى دو شهر، در اينجا اشاره به کوفه و بصره است. ۱۰. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۷، ص ۲۵۴. ۱۱. مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۵۶. طبرى نيز در تاريخ خود در ج ۳، ص ۵۴۷ شبيه همين معنا را نقل کرده است. ۱۲. البدء و التاريخ مَقدسى، ج ۵، ص ۲۱۱. ۱۳. اين حديث در کافى از امام صادق(عليه السلام) از رسول الله(صلى الله عليه وآله) نقل شده است. (اصول کافى، ج ۵، ص، ۴۴۳، ح ۵) و در کتب اهل سنّت نيز در کتاب استيعاب، ج ۲، ص ۷۲۰ و صحيح بخارى، ج ۳، ص ۲۱۰ آمده است.
۱۴. علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود، ج ۴، ص ۲۶۰ اين نسخه را ترجيح داده است. ۱۵. فى ظلال نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۶۱. ۱۶. «اسْتَرْفِه» از ريشه «رفاهية» به معناى زندگى آرام و راحت بخش است، بنابراين جمله «اِسْتَرْفِه» مفهومش اين است که آسوده باش. ۱۷. «حاصِب» به معناى طوفان و بادى است که سنگريزه ها را به حرکت در مى آورد و پشت سر هم بر جايى مى کوبد و در اصل از «حصباء» به معناى سنگريزه گرفته شده است. ۱۸. «أغْوار» جمع «غور» بر وزن «فور» به معناى سراشيبى و قعر چيزى است. ۱۹. «جُلْمُود» به معناى تخته سنگ است. ۲۰. «أعْضَضْتُ» از ريشه «اِعضاض» و «عضّ» به معناى گزيدن گرفته شده و «اعضاض» به معناى چيزى را به گزيدن وادار کردن است و در اينجا اشاره به ضربات شمشير است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شرح و تفسیر امام(علیه السلام) در این بخش از نامه روى سخن را به معاویه کرده و او را زیر رگبار شدیدترین ملامت ها و سرزنش ها گرفته است. مى فرماید: «به خدا سوگند مى دانم تو مردى پوشیده دل و ناقص العقل هستى»; (وَإِنَّکَ وَاللهِ مَا عَلِمْتُ الاَْغْلَفُ(۱) الْقَلْبِ، الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ). تعبیر به «الاَْغْلَفُ الْقَلْبِ» به این معناست که قلب تو در غلاف قرار گرفته و چیزى به آن منتقل نمى شود و درک نمى کند. همان گونه که در قرآن مجید از زبان بعضى از کفار یهود آمده است که به عنوان استهزا مى گفتند «(قُلُوبُنَا غُلْفٌ); یعنى ما چیزى از سخنان تو سر در نمى آوریم».(۲) تعبیر به «الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ» اشاره به کم عقلى معاویه است، زیرا «مقارب» به معناى چیزى است که حد وسط میان خوب و بد و به بیان دیگر داراى کمبود باشد; یعنى عقل تو کمبودى دارد و ناقص است که این گونه سخنان دور از منطق را بر زبان یا قلم جارى مى سازى. آن گاه مى افزاید: «سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانى بالا رفته اى که تو را به پرتگاه خطرناکى کشانده و به زیان توست نه به سود تو، زیرا تو به دنبال غیر گمشده خود هستى و گوسفندان دیگرى را مى چرانى و مقامى را مى طلبى که نه سزاوار آن هستى و نه در معدن و کانون آن قرار دارى»; (وَالاَْوْلَى أَنْ یُقَالَ لَکَ: إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوء عَلَیْکَ لاَ لَکَ، لاَِنَّکَ نَشَدْتَ(۳) غَیْرَ ضَالَّتِکَ(۴)، وَرَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ(۵)، وَطَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَلاَ فِی مَعْدِنِهِ). مى دانیم معاویه همان طور که خودش نیز صریحاً پس از شهادت امام و سلطه بر عراق گفت علاقه شدیدى به حکومت و مقام داشت و حاضر بود همه چیز را فداى آن کند و حتى خون هاى بى گناهان را براى رسیدن به این هدف نامشروع بریزد; او با صراحت مى گفت: «ما قاتَلْتُکُمْ عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالْحَجِّ وَإنّما قاتَلْتُکُمْ لأتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ عَلى رِقابِکُمْ; من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید و زکات بدهید و حج به جا آورید من براى این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم و بر گردن شما سوار شوم».(۶) در حالى که هیچ گونه صلاحیت و شایستگى براى خلافت پیغمبر نداشت; از این رو امام(علیه السلام) نخست با این دو تشبیه (غیر گمشده خود را مى طلبى و گوسفندان دیگران را مى چرانى) و سپس با تصریح به او گوشزد مى فرماید که تو نه اهلیت براى این کار دارى و نه در معدن نبوّت پرورش یافته اى. اشاره به اینکه حکومت پیامبر حکومتى ظاهرى چون پادشاهان دنیا نیست، بلکه حکومتى روحانى و معنوى است که تنها شایسته کسانى است که در آن معدن پرورش یافته و علم و تقواى لازم را از آنجا کسب کرده اند. آن گاه امام در ادامه این سخن خطاب به معاویه مى فرماید: «چقدر گفتار و کردارت از هم دور است!»; (فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ!!). اشاره به اینکه تو از یک سو ادعاى خونخواهى عثمان مى کنى و از سوى دیگر بر امام و پیشواى خود که قاطبه مردم با او بیعت کرده اند به مبارزه برمى خیزى در حالى که مشروعیت ظاهرى امام و پیشواى تو از مشروعیت ظاهرى خلافت عثمان بسیار روشن تر است. معلوم نیست تو با خلیفه مسلمانان موافقى یا مخالف. این احتمال نیز در تفسیر این جمله وجود دارد که منظور از تضاد قول و فعل معاویه این است که از یک سو مى خواهد حمایت از خلیفه (عثمان) کند و خود را جانشین او بداند و از سوى دیگر آشکارا اعمالى بر خلاف شرع انجام مى دهد مانند پوشیدن لباس ابریشمى و نوشیدن شراب و ریختن خون بى گناهان. سپس مى فرماید: «چقدر تو با عموها و دایى هاى (بت پرستت) شباهت نزدیک دارى همان ها که شقاوت و تمناى باطل وادارشان ساخت که (آیین) محمد(صلى الله علیه وآله) را انکار کنند و همان گونه که مى دانى (با او ستیزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطیدند و در برابر شمشیرهایى که میدان نبرد هرگز از آن خالى نبوده و سستى در آن راه نمى یافته است نتوانستند در مقابل بلاى بزرگ از خود دفاع کنند و یا از حریم خود حمایت نمایند»; (وَقَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَام وَأَخْوَال! حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ، وَتَمَنِّی الْبَاطِلِ، عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ(۷)حَیْثُ عَلِمْتَ، لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً، وَلَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً، بِوَقْعِ سُیُوف مَا خَلاَ مِنْهَا الْوَغَى(۸)، وَلَمْ تُمَاشِهَا(۹) الْهُوَیْنَى(۱۰)). منظور از «اعمام»; (عموها و عمه ها) به گفته بعضى همسر ابولهب «ام جمیل» و منظور از «اخوال»; (دایى ها) «ولید بن عتبه» است; ولى با توجّه به اینکه «اعمام» غالباً جمع عمو است و اطلاق آن به عنوان تغلیب بر عمه ها کم است و «اخوال» نیز جمع است و بعید به نظر مى رسد که بر یک نفر اطلاق شود به علاوه «ام جمیل» به قتل نرسید، از این رو بعضى از محققان گفته اند: منظور در اینجا عموها و
دایى هاى پدر و مادر معاویه است، بلکه گاه به تمام نزدیکان پدر و مادر اعمام و اخوال مى گویند که آنها متعدد بوده اند.(۱۱) در واقع امام مى خواهد قداست خیالى معاویه را در هم بشکند و بر ادعاى او در طرفدارى از اسلام و خلفا خط بطلان کشد و به او نشان دهد که تو باقى مانده دشمنان قسم خورده اسلام هستى و گواهش اینکه بسیارى از خویشاندان پدرى و مادرى تو در صف دشمنان اسلام بودند و در میدان هاى جنگ به دست مسلمانان کشته شدند. سپس امام(علیه السلام) در بخش آخر این نامه به پاسخ یکى دیگر از سخنان معاویه پرداخته مى فرماید: «تو درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى بیا نخست همچون سایر مردم با من بیعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکایت نما تا من بر طبق کتاب الله میان تو و آنها داورى کنم»; (وَقَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ، فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ، ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ، أَحْمِلْکَ وَإِیَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللهِ تَعَالَى). این پاسخى منطقى و روشن است که امام در مقابل بهانه قتل عثمان به معاویه فرموده، زیرا اولاً مسأله قصاص باید در حضور حاکم شرع و بعد از طرح دعوا و اثبات آن باشد; کسى که هنوز حکومت اسلامى را به رسمیت نشناخته چگونه مى تواند چنین تقاضایى کند. ثانیاً حاکم اسلامى نمى تواند پیش از محاکمه عادلانه قاتلان، کسى را به دست صاحبان خون بسپارد، بلکه باید قاتلان حقیقى دقیقا شناخته شوند سپس به قصاص اقدام گردد. ثالثاً معاویه از صاحبان خون حساب نمى شود، بلکه این فرزندان مقتول هستند که در درجه اوّل باید خونخواهى کنند. رابعاً از همه اینها گذشته قاتلان حقیقى که مورد قصاص واقع مى شوند کسانى هستند که مباشر قتل بوده اند نه آنهایى که راه را براى قاتلان گشوده اند یا آنها را تشویق نموده اند و مى دانیم مباشران قتل عثمان در همان روز در خانه عثمان کشته شدند(۱۲) و کسان دیگرى که به نحوى معاونت کردند و راه را براى قتل عثمان گشودند قصاص نمى شوند. خامساً کسى که به اوضاع آن زمان آشنا بوده مى دانسته که در آن شرایط قصاص قاتلان عثمان (به فرض که قاتلانى جز آنها که کشته شده اند داشته است) غیر ممکن بوده، زیرا طرفداران قتل عثمان ـ همان گونه که امام در خطبه ۱۶۸ بیان فرموده ـ گروه عظیمى بودند که کسى نمى توانست با آنها مقابله کند و چنان که در ذیل نامه ۵۸ از اخبار الطوال دینورى نقل کرده ایم گروهى در حدود ده هزار نفر در حضور امام در مسجد در حالى که همه مسلح بودند فریاد مى زدند همه ما قاتلان عثمان هستیم(۱۳). ولى معاویه مى خواست با این بهانه از یک سو مردم شام را بر ضد على(علیه السلام) بشوراند و از سوى دیگرى ادعا کند که جمعى از دوستان و اطرافیان امیرمؤمنان على(علیه السلام) به نحوى راضى و دخیل در این قتل بوده اند و همه آنها باید کشته شوند در حالى که ادعاى معاویه از نظر حقوق اسلامى و قوانین بشرى از جهات مختلف مخدوش و بى اعتبار بود و به یقین خود او هم به این نکته توجّه داشت; ولى چون فکر مى کرد بهانه خوبى به دست آورده پیوسته آن را تکرار مى کرد. به همین دلیل امام(علیه السلام) در آخرین جمله مى فرماید: «اما آنچه را تو مى خواهى همچون خدعه و فریب دادن طفلى است که در آغاز از شیر باز گرفتن است»; (وَأَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ(۱۴)). اشاره به اینکه ادعاى تو در طلب قاتلان عثمان نیرنگى بى ارزش است که هرکس اندک فکرى داشته باشد مى داند که فریبى کودکانه و بى پایه و اساس است. آن گاه با این جمله نامه را پایان مى دهد: «سلام و درود بر آنها که لیاقت آن را دارند»; (وَالسَّلاَمُ لاَِهْلِهِ). کنایه از آن که تو با این اعمال و گفتار و رفتارت اهل این که سلام الهى شامل حالت شود نیستى. نکته آیا باز هم مى گویید همه صحابه اهل بهشتند؟ در کتاب صفین نصر بن مزاحم که پیش از سیّد رضى مى زیسته ذیل این نامه مطالب دیگرى نیز آمده است که حاصلش این است: «وَلَعَمْرِی لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ قُرَیْش مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَاعْلَمْ أَنَّکَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِینَ لاَ تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلاَفَةُ وَلاَ تُعْرَضُ فِیهِمُ الشُّورَى وَقَدْ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ وَإِلَى مَنْ قِبَلَکَ جَرِیرَ بْنَ عَبْدِ اللهِ وَهُوَ مِنْ أَهْلِ الاِْیمَانِ وَالْهِجْرَةِ فَبَایِعْ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ; (اى معاویه) به جان خودم سوگند هر گاه به عقل خود بنگرى و هوا و هوس را کنار بگذارى مرا پاک ترین فرد قریش از خون عثمان مى یابى (که هیچ گونه دخالتى در آن نداشته ام) و بدان تو از طلقا (کفار آزادشده روز فتح مکه) هستى که خلافت براى آنها جایز نیست و شورى نیز شامل حال آنها نمى شود.
من جریر بن عبدالله را که مردى است اهل ایمان و از مهاجران است به سوى تو فرستادم و او نماینده من است که از تو بیعت بگیرد. با او بیعت کن و لا قوة الا بالله». هنگامى که معاویه این نامه را خواند، جریر بن عبدالله برخاست، حمد و ثناى الهى را به جا آورد و خطاب به مردم گفت: جریان کار عثمان آنها را که حاضر و ناظر بودند خسته و ناتوان ساخته (که چرا و چه کسى او را به قتل رسانده است) پس چگونه کسانى که در آنجا حضور نداشته اند مى خواهند در این رابطه قضاوت کنند؟ مردم با على(علیه السلام) با رضایت کامل و بدون درگیرى و اجبار بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در صف بیعت کنندگان بودند. سپس بى آنکه حادثه اى رخ داده باشد بیعت خود را شکستند. بدانید این دین تاب تحمل فتنه ها را ندارد و عرب در شرایطى هستند که طاقت شمشیر ندارند. دیروز در بصره آن حادثه خونین واقع شد مبادا مانند آن (دوباره) واقع شود. (بدانید) عامه مردم با على(علیه السلام)بیعت کردند و ما اگر اختیار امورمان به دستمان باشد جز او را براى این کار انتخاب نخواهیم کرد و هر کس مخالفت کرده درخور سرزنش است، بنابراین اى معاویه تو هم راهى را که مردم پیموده اند بپیما. سپس رو به معاویه کرد و به او گفت: مى گویى عثمان تو را بر این مقام (حکومت شام) انتخاب کرده و معزول نساخته اگر این سخن درست باشد هر کسى مقامى را که در دست دارد براى خود حفظ مى کند و حاکمان آینده اختیارى نخواهند داشت; ولى بدان این مقام ها چنان است که هر کدام روى کار مى آید گذشته را نسخ مى کند. معاویه در پاسخ گفت: تو منتظر باش و من هم در انتظارم. سپس در اینجا نقشه اى شیطانى طرح کرد و گفت: بروید مردم را از هر سو فرا خوانید. هنگامى که گروه عظیمى از مردم جمع شدند بر فراز منبر رفت و بعد از سخنان طولانى گفت: اى مردم شما مى دانید من نماینده عمر بن خطاب و نماینده عثمان بن عفان در منطقه شما هستم و من هیچ مشکلى براى هیچ یک از شما فراهم نکرده ام من صاحب خون عثمانم. او مظلوم کشته شد و خداوند مى گوید: کسى که مظلوم کشته شود ولیش حق دارد خونخواهى کند ... و من دوست دارم شما آنچه در دل دارید درباره قتل عثمان بگویید. شامیان (ناآگاه و بى خبر) همگى برخاستند و گفتند: ما هم طالب خون عثمانیم و در همانجا با معاویه براى خونخواهى عثمان بیعت کردند و به او اطمینان دادند که جان و مال خود را در این راه بدهند.(۱۵) به راستى شیطنت عجیبى است; همه مى دانند اولا: هنگامى که حاکم قبلى از دنیا رفت اختیار تمام زمامداران به دست حاکم بعد است و در هیچ نقطه اى از دنیا کسى به این منطق معاویه متوسل نمى شود که مثلاً وزیرى بگوید: مرا دولت پیشین به وزارت انتخاب کرده و همچنان وزیرم و از جاى خود تکان نمى خورم; همه بر او مى خندند. ثانیاً عثمان نزدیکانى داشت که ولى دم او بودند و نوبت به معاویه نمى رسید. ثالثاً از همه جالب تر اینکه چون معاویه زمام حکومت را به دست گرفت به سراغ احدى از کسانى که در قتل عثمان شرکت داشتند نرفت و نشان داد که تمام آنها بهانه براى رسیدن به حکومت بود. عجیب این است که با این همه رسوایى باز هم گروهى مى گویند معاویه از صحابه بود و صحابه عادل، پاک و پاکیزه، بدون عیب و با تقوا هستند.   پاورقی : ۱. «الاغلف» به معناى چيزى است که در غلاف است و از ريشه «غلاف» گرفته شده است اين واژه از صفات مشبهه است که مفرد و جمع در آن يکسان است. ۲. بقره، آيه ۸۸ . ۳. «نَشَدْتَ» از ريشه «نَشْد» بر وزن «نشر» به معناى ياد آوردن و نيز طلب کردن شىء گمشده است. ۴. «ضالَّة» به معناى گمشده است. ۵. «سائِمَة» به معناى چهارپايى است که در بيابان مى چرد. ۶. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۶، ص ۱۴. اين سخن معاويه را تنها ابن ابى الحديد نقل نکرده بلکه عده زيادى از مورخان و محدثان اهل سنّت در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابن کثير در البداية والنهايه، ج ۸، ص ۱۴۰ و ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج ۵۹، ص ۱۵۱ و ذهبى در سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۱۴۶ و جمعى ديگر. ۷. «مَصارِع» از ريشه «صَرْع» بر وزن «فرع» به معناى به زمين افکندن است و «مَصارِعْ» جمع «مَصْرَع» به محلى که شخصى بر زمين مى افتد و يا به قتلگاه شهيدان گفته مى شود. ۸. «الوَغى» به معناى سر و صدايى است که از جنگجويان در ميدان جنگ ظاهر مى شود و به صداى گروه زنبوران نيز «وَغى» گفته مى شود و گاه به صورت کنايه از جنگ يا ميدان نبرد استعمال مى گردد و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است. ۹. «لَمْ تُماشِها» از ريشه «مماشاة» گرفته شده که به معناى با چيزى همراهى کردن است. و جمله «لَمْ تُماشِها الْهُوَيْنى» يعنى سستى با آن (شمشيرها) مماشات نمى کند و سازگار نيست.
۱۰. «الْهُوَيْنى» همان گونه که در نامه قبل آمده به معناى چيز کوچک، ساده و آسان است. ۱۱. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج ۴، ص ۲۶۸. ۱۲. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۴، ص ۳۸. ۱۳. اخبار الطوال، ص ۱۶۲ و ۱۶۳. ۱۴. «فِصال» به معناى از شير باز گرفتن از ريشه «فصل» به معناى جدايى است. ۱۵. بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۶۸، روايت ۳۴۱ به نقل از واقعه صفين، ص ۲۹.
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 💠 چگونه فرزندان با شخصیت پرورش دهیم؟ ➖ خوبی‌های بچه رو بهش نشون بده ➖ راه افزایش عزت نفس بچه ها ➖ نصیحت زیاد بچه ها رو فاسد میکنه 🎙 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدبخت‌تر از بچه‌هایی که در ناز و نعمت پرورش پیدا می‌کنند در دنیا کسی نیست! 🎙 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
بخش اول؛ نیروی جاذبه ی علی علیه السلام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جاذبه های نیرومند آثار محبت حصار شكنی محبت اولیاء نیروی محبت در اجتماع محبت اولیاء بهترین وسیله ی تهذیب اخلاق نمونه هایی از تاریخ اسلام نقش نیروی محبت در پیشرفت اسلام حبّ علی علیه‌السلام در قرآن و سنت رمز دوستی علی علیه‌السلام ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────