#داستانهای_شگفت
۷۷ - بدگمانی به عزادار حسین (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
آقای سید محمود عطاران نقل کرد که سالی در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم. جوانی زیبا در اثنای زنجیر زدن، به زنها نگاه می کرد.
من طاقت نیاورده #غیرت کردم و او را سیلی زدم و از صف خارج کردم.
چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرّجاً شدت کرد تا اینکه به ناچار به دکتر مراجعه کردم، گفت اثر درد و جهت آن را نمی فهمم ولی روغنی است که دردش را ساکن می کند.
روغن را به کار بردم، نفعی نبخشید بلکه هر لحظه درد شدیدتر و ورم و آماس دست بیشتر می شد.
به خانه آمدم و فریاد می کردم. شب خواب نرفتم.
آخر شب لحظه ای خوابم برد #حضرت_شاهچراغ علیه السّلام را دیدم فرمود باید آن جوان را راضی کنی.
چون به خود آمدم دانستم سبب درد چیست.
رفتم جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالأخره راضیش کردم، در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که خطأ کرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام توهین کرده بودم.