امتحان هفتم: جنگ با عابدان شبها و روزهداران روزها
[أَمَّا السَّابِعَةُ - قِتَالُ أَصْحَابِی اللَّذِینَ یَصُومُونَ النَّهَارَ وَ یَقُومُونَ اللَّیْل]
═════❖•° 𑁍 °•❖═════
امام فرمود: اما امتحان هفتم این بود که رسول خدا(صلیالله علیه وآله) به من خبر داده بود که در آخر عمرم با گروهی از یارانم خواهم جنگید که روزها را روزه میگیرند و شبها را با عبادت و تلاوت قرآن سپری میکنند؛ اما با مخالفت و جنگیدن با من چون تیری که از کمان رها شود از دین بیرون میروند؛
در میان آنها شخصی به نام «ذوالثُدیه» است و با کشتن آنها نامۀ اعمال من هم مهر سعادت خواهد خورد.
[ فَقَالَ(علیهالسلام): وَ أَمَّا السَّابِعَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلیالله علیه وآله) کَانَ عَهِدَ إِلَیَّ أَنْ أُقَاتِلَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ أَیَّامِی قَوْماً مِنْ أَصْحَابِی یَصُومُونَ النَّهَارَ وَ یَقُومُونَ اللَّیْلَ وَ یَتْلُونَ الْکِتَابَ یَمْرُقُونَ بِخِلَافِهِمْ عَلَیَّ وَ مُحَارَبَتِهِمْ إِیَّایَ مِنَ الدِّینِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِیَّةِ فِیهِمْ ذُو الثُّدَیَّةِ یُخْتَمُ لِی بِقَتْلِهِمْ بِالسَّعَادَةِ. ]
وقتی پس از ماجرای حکمیت به کوفه بازگشتم، برخی از لشکریان دربارۀ کاری که خود باعثش شده بودند، یعنی #ماجرای_حکمیت، شروع به ملامت یکدیگر کردند. و تنها راهی که برای خلاص شدن از این وضعیت یافتند این بود که بگویند «امیر ما نباید با خطاکاران همراهی میکرد؛ هرچند کار به خونریزی کشیده و به قیمت جان خود و مخالفانش تمام شود؛ پس امیر ما بهسبب تبعیت از ما کافر شده و خونش هدر است!»
[ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ إِلَى مَوْضِعِی هَذَا یَعْنِی بَعْدَ الْحَکَمَیْنِ أَقْبَلَ بَعْضُ الْقَوْمِ عَلَى بَعْضٍ بِاللَّائِمَةِ فِیمَا صَارُوا إِلَیْهِ مِنْ تَحْکِیمِ الْحَکَمَیْنِ فَلَمْ یَجِدُوا لِأَنْفُسِهِمْ مِنْ ذَلِکَ مَخْرَجاً إِلَّا أَنْ قَالُوا کَانَ یَنْبَغِی لِأَمِیرِنَا أَنْ لَا یُبَایِعَ مَنْ أَخْطَأَ وَ أَنْ یَقْضِیَ بِحَقِیقَةِ رَأْیِهِ عَلَى قَتْلِ نَفْسِهِ وَ قَتْلِ مَنْ خَالَفَهُ مِنَّا. فَقَدْ کَفَرَ بِمُتَابَعَتِهِ إِیَّانَا وَ طَاعَتِهِ لَنَا فِی الْخَطَإِ وَ أَحَلَّ لَنَا بِذَلِکَ قَتْلَهُ وَ سَفْکَ دَمِهِ. ]
از این رو با همین هدف خروج کرده و فریاد میزدند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»[xiv] و گروهی از آنها به نُخَیله و گروهی به «حَروراء» رفتند.
گروه سومی هم بودند که از رودخانۀ دجله عبور کرده و به هر مسلمانی میرسیدند او را به این عقیده میآزمودند؛ اگر میپذیرفت زنده میماند و اگر نمیپذیرفت کشته میشد.
[ فَتَجَمَّعُوا عَلَى ذَلِکَ وَ خَرَجُوا رَاکِبِینَ رُءُوسُهُمْ یُنَادُونَ بِأَعْلَى أَصْوَاتِهِمْ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ.
ثُمَّ تَفَرَّقُوا فِرْقَةٌ بِالنُّخَیْلَةِ وَ أُخْرَى بِحَرُورَاءَ وَ أُخْرَى رَاکِبَةٌ رَأْسُهَا تَخْبِطُ الْأَرْضَ شَرْقاً حَتَّى عَبَرَتْ دِجْلَةَ فَلَمْ تَمُرَّ بِمُسْلِمٍ إِلَّا امْتَحَنَتْهُ فَمَنْ تَابَعَهَا اسْتَحْیَتْهُ وَ مَنْ خَالَفَهَا قَتَلَتْهُ. ]