#داستان_راستان | ۸۲
❒ گرانی ارزاق
╔═ೋ✿࿐
نرخ گندم و نان، روز به روز در مدینه بالا میرفت.
نگرانی و وحشت😱 بر همه مردم مستولی شده بود.
آن کَس که آذوقه سال را تهیه نکرده بود در تلاش بود که تهیه کند، و آن کَس که تهیه کرده بود مواظب بود آن را حفظ کند.
در این میان مردمی هم بودند که به واسطه تنگدستی مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
#امام_صادق علیه السلام از «معتب» وکیل خرج خانه خود پرسید:
«ما امسال در خانه گندم داریم؟»
بلی یا ابن رسول الله! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیره داریم.
آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش.
یا ابن رسول الله! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
همین است که گفتم، همه را در اختیار مردم بگذار و بفروش.
معتب دستور امام را اطاعت کرد، گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد: «بعد از این نان خانه مرا روزبه روز از بازار بخر. نان خانه من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف میکنند تفاوت داشته باشد.
نان🍞 خانه من باید بعد از این نیمی گندم باشد و نیمی جو.
من بحمدالله توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمیکنم تا در پیشگاه الهی مسئله«اندازه گیری #معیشت» را رعایت کرده باشم.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . «احب أن یرانی الله قد احسنت تقدیر المعیشة»: بحارالانوار، جلد 11، چاپ کمپانی، صفحه 121.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۸۳
❒ قُرق حمام
╔═ೋ✿࿐
راه و روش جبارانه خلفای اموی و بعد از آنها خلفای عباسی در سایر طبقات مردم اثر کرده بود.
مردم تدریجاً راه و رسمی که اسلام برای زندگی و #معاشرت معین کرده بود از یاد میبردند، سیرت و رفتار ساده و برادرانه رسول اکرم (صلیالله علیه وآله) و علی مرتضی (علیه السلام) و نیکان صحابه از خاطرها محو میشد.
مردم آنچنان به راه و روش جبارانه خلفا خو گرفته بودند که کم کم احساس زشتی هم نسبت به آن نمیکردند.
#امام_صادق علیه السلام روزی خواست به حمام برود. صاحب حمام طبق سنت و عادت معمول که در مورد محترمین و شخصیتها رایج شده بود عرض کرد:«اجازه بده حمام را برایت قرق کنم.»
نه، لازم نیست.
چرا؟!
«مؤمن سبکبارتر از این حرفها است.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . «المؤمن اخفّ مؤونة من ذلک» - : بحارالانوار، ج 11/ ص 117.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستان_راستان | ۸۴
❒
╔═ೋ✿࿐
مضیقه بیآبی
معاویة بن ابی سفیان در حدود شانزده سال بود که به عنوان امارت در شام حکومت میکرد و بدون آنکه به احدی اظهار کند، مقدمات خلافت را برای خویش فراهم میساخت. از هر فرصتی برای منظوری که در دل داشت استفاده میکرد.
بهترین بهانه برای اینکه از حکومت مرکزی سرپیچی کند و داعیه خلافت را آشکار نماید، موضوع کشته شدن عثمان بود. او در زمان حیات عثمان به استغاثههای عثمان پاسخ مساعد نداد و تقاضاها و استمدادهای عثمان را نشنیده و ندیده گرفت، اما منتظر بود عثمان کشته شود و قتل وی را بهانه کار خود قرار دهد. عثمان کشتهشد و معاویه فورأ درصدد بهره برداری برآمد.
از سوی دیگر مردم پس از قتل عثمان دور علی را که به جهات مختلفی از رفتن زیر بار خلافت امتناع میکرد گرفتند و با او بیعت کردند. علی پس از آنکه دید مسؤولیت رسما متوجه اوست، قبول کرد و خلافت رسمیاش در مدینه که مرکز و دارالخلافه آن روز بود اعلام شد. همه استانهای کشور پهناور اسلامی آن روز اطاعتش را گردن نهادند، به استثنای شام و سوریه که در اختیار معاویه بود. معاویه از اطاعت حکومت مرکزی سرپیچی کرد و آن را متهم ساخت به این که کشندگان عثمان را پناه داده است و خود آماده اعلام استقلال شام و سوریه شد و سپاهی انبوه از شامیان فراهم کرد.
علی علیه السلام بعد از فیصله دادن کار اصحاب جمل متوجه معاویه شد.
نامههایی با معاویه رد و بدل کرد، اما نامههای علی در دل سیاه معاویه اثر نکرد. دو طرف با سپاهی انبوه به سوی یکدیگر حرکت کردند. ابوالاعور سلمی پیشاپیش لشکر معاویه با گروهی ازپیشاهنگان حرکت میکرد، و مالک اشتر نخعی با گروهی از لشکریان علی به عنوان پیشاهنگ و مقدمة الجیش سپاه علی حرکت میکرد. دو دسته پیشاهنگ در کنار فرات به یکدیگر سیدند. مالک اشتر از طرف علی مجاز نبود جنگ را شروع کند، اما ابوالاعور برای اینکه زهرچشمی بگیرد حمله سختی کرد. حمله او از طرف مالک و همراهانش دفع شد و شامیان سخت به عقب رانده شدند. ابوالاعور برای اینکه کار را از راه دیگر بر حریف سخت بگیرد، خود را به محل «شریعه»، یعنی آن نقطه شیبدار کنار فرات که دو طرف میبایست از آنجا آب بردارند، رساند. نیزه داران و تیراندازان خود را مأمور کرد تا آن نقطه را حفظ کنند و مانع ورود مالک و یارانش بشوند. طولی نکشید که خود معاویه با سپاه انبوهش رسید و از پیشدستی ابوالاعور خشنود شد. معاویه برای اطمینان بیشتر عدهای بر نفرات ابوالاعور افزود. اصحاب علی در مضیقه بیآبی قرار گرفتند. شامیان عموما از پیش آمدن این فرصت خوشحال بودندومعاویه با مسرت اظهار داشت: «این اولین پیروزی است».
تنها عمرو بن العاص، معاون و مشاور مخصوص معاویه، این کار را مصلحت نمیدید. از آن سو علی علیه السلام خودش رسید و از ماجرا آگاه شد. نامهای به وسیله یکی از بزرگان یارانش به نام صعصعة به معاویه نوشت و یادآور شد:
«ما آمدهایم به اینجا اما میل نداریم حتی الامکان جنگی رخ دهد و میان مسلمانان برادرکشی واقع شود. امیدواریم بتوانیم با مذاکرات اختلافات را حل کنیم، ولی میبینم تو و پیروانت قبل از هر چیز اسلحه به کار بردهاید، بعلاوه جلوی آب را بر یاران من گرفتهاید. دستور بده از این کار دست بردارند، تا مذاکرات آغاز گردد.
البته اگر تو به چیزی جز جنگ راضی نشوی، من ترس و ابایی ندارم.».
این نامه به دست معاویه رسید. با مشاورین خود در اطراف این موضوع مشورت کرد. عموما نظرشان این بود: فرصت خوبی به دست آمده، باید استفاده کرد و بهاین نام نباید ترتیب اثر داد. تنها عمرو بن العاص نظر مخالف داشت، گفت اشتباه میکنید، علی و اصحابش چون در نظر ندارند در کار جنگ و خونریزی پیشدستی کنند فعلا سکوت کردهاند وبه وسیله نامه خواستهاند شما را از کارتان منصرف کنند. خیال نکنید که اگر شما به این نامه ترتیب اثر ندادید و آنها را همچنان در مضیقه بیآبی گذاشتید، آنان عقب نشینی میکنند. آن وقت است که دست به قبضه شمشیر خواهند برد و از پای نخواهند نشست تا شما را با رسوایی از اطراف فرات دور کنند. اما عقیده اکثریت مشاورین این بود که مضیقه بیآبی دشمن را از پای درخواهد آورد و آنها را مجبور به هزیمت خواهد کرد. معاویه شخصا نیز با این عقیده همراه بود.
این شورا به پایان رسید. صعصعة برای جواب نامه به معاویه مراجعه کرد. معاویه که در نظر داشت از جواب دادن شانه خالی کند گفت: «بعدا جواب خواهم داد. ضمنا دستور داد تا سربازان محافظ آب کاملا مراقب باشند و مانع ورود و خروج سپاهیان علی شوند.
[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] .
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
علی علیه السلام از این پیشامد که امید هرگونه حسن نیتی را در جبهه مخالف بکلی از بین میبرد و راهی برای حل مشکلات به وسیله مذاکرات باقی نمیگذاشت، سخت ناراحت شد. راه را منحصر به اعمال زور و دست بردن به اسلحه دید. در مقابل سپاه خویش آمد و خطابهای کوتاه، اما مهیج و شورانگیز، به این مضمون انشاء کرد:
«اینان ستمگری آغاز کردند، در ستیزه را گشودند و با روش خصمانه شما را پذیره شدند. اینان مانند گرسنهای که غذا میطلبد، جنگ و خونریزی میطلبند.
جلوی آب آشامیدنی را بر شما گرفتهاند. اکنون یکی از دو راه را باید انتخاب کنید، راه سومی نیست: یا تن به ذلت و محرومیت بدهید و همچنان تشنه بمانید، یا شمشیرها را از خون پلید اینان سیراب کنید تا خودتان از آب گوارا سیراب شوید.
زنده بودن این است که غالب و فاتح باشید هر چند به بهای مردن تمام شود، و مردن این است که مغلوب و زیردست باشید هرچند زنده بمانید. همانا معاویه گروهی گمراهو بدبخت را گرد خویش جمع کرده و از جهالت و بیخبری آنها استفاده میکند، تا آنجا که آن بدبختها گلوهای خودشان را هدف تیر مرگ قرار دادهاند.»[1]
این خطابه مهیج جنبش عجیبی در سپاهیان علی به وجود آورد. خونشان را به جوش آورد. آماده کارزار شدند و با یک حمله سنگین دشمن را تا فاصله زیادی عقب راندند و «شریعه» را تصاحب کردند.
در این وقت عمرو بن العاص که پیش بینیاش به وقوع پیوسته بود، به معاویه گفت: «حالا اگر علی و سپاهیانش معامله به مثل کنند و با تو همان کنند که تو با آنها کردی، چه خواهی کرد؟ آیا میتوانی بار دیگر «شریعه» را از آنها بگیری؟».
معاویه گفت: «به عقیده تو علی اکنون با ما چگونه رفتار خواهد کرد؟».
گفت: «به عقیده من علی معامله به مثل نخواهد کرد و ما را در مضیقه بیآبی نخواهد گذاشت. او برای چنین کارها نیامده است.».
از آن سو سپاهیان علی بعد از آنکه یاران معاویه را از شریعه دور کردند از علی خواستند اجازه بدهد مانع آب برداشتن یاران معاویه بشوند. فرمود:
«مانع آنها نشوید، من به این گونه کارها که روش جاهلان است دست نمیزنم.
من از این فرصت استفاده میکنم و مذاکرات خود را با آنها براساس کتاب خدا آغاز میکنم. اگر پیشنهادها و صلاح اندیشیهای من پذیرفته شد که چه بهتر، و اگر پذیرفته نشد با آنها میجنگم، اما جوانمردانه، نه از راه بستن آب به روی دشمن. من هرگز دست به چنین کارها نخواهم زد و کسی را در مضیقه بیآبی نخواهم گذاشت.».
آن روز شام نشده بود که سپاهیان علی و سپاهیان معاویه با یکدیگر میآمدند و آب برمیداشتند و کسی متعرض سپاهیان معاویه نمیشد[²]
«قد استطعموکم القتال فاقروا علی مذلة و تأخیر محلة، او رووا السیوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین. الا و ان معاویة قاد لمة من الغواة و عمس علیهم اخبر حتی جعلوا نحورهم اغراض المنیه» - : نهج البلاغه، خطبه 51.
↩
#داستان_راستان | ۸۵
❒ شکایت از روزگار
╔═ೋ✿࿐
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگی واقع شده بود.
فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد.
یک روز در محضر امام صادق علیهالسلام لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمیدانم چه جور ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شدهام. به هر در بازی میروم به رویم بسته میشود...» در آخر از امام تقاضا کرد دربارهاش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.
امام صادق(علیهالسلام) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: «برو آن کیسه💰 اشرفی که منصور برای ما فرستاده بیاور.»
کنیزک رفت و فوراً کیسه اشرفی را حاضر کرد.
آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: «در این کیسه چهارصد دینار است و کمکی است برای زندگی تو».
مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.».
«بسیار خوب، دعا هم میکنم؛ اما این #نکته را به تو بگویم؛ هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خوردهای و از روزگار شکست یافتهای. در نظرها کوچک میشوی، #شخصیت و احترامت از میان میرود.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . «لا تخبر الناس بکل ما انت فیه فتهون علیهم.» - : بحارالانوار، ج 11/ ص 114.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
از نامه هاى امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى فرماندار منطقه «هیت» (از آبادى هاى کشور عراق) است امام(علیه السلام) او را در این نامه سرزنش مى کند که چرا از لشکریان دشمن که از آن منطقه براى غارت عبور کرده اند جلوگیرى نکرده است.(۱) شرح و تفسیر یکى از کارهاى زشت و وحشتناک معاویه این بود که براى تضعیف روحیه مردم عراق گروهى از سپاهیان غارتگر خود را مى فرستاد تا در مرزهاى عراق نفوذ کنند و گروهى از مردم بیگناه را در آبادى ها و شهرک هاى نزدیک به مرز به قتل برسانند و اموالشان را غارت کنند و این کار را به طور مکرر انجام مى داد.
از جمله این موارد، حمله سپاه او به شهر «هیت» محل فرماندارى «کمیل بن زیاد» بود.
ماجرا از این قرار بود که کمیل به گمان خود، براى مقابله به مثل کردن، سپاهى را که در اختیار داشته به سوى «قرقیسیا» که از شهرهاى مرزى شام بود فرستاد و محل فرماندهى خود را که «هیت» و اطراف آن بود خالى کرد.
معاویه با خبر شد و گروهى از لشکر خود را به آنجا فرستاد و منشأ مفاسدى شد.
امام(علیه السلام) در این نامه کوتاه کمیل بن زیاد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلى را که باید از آن پاسدارى کند رها کرده و محلى را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است و نکاتى را به او گوشزد مى کند که مى تواند سرمشقى براى همه سربازان و افسران اسلام باشد.
در آغاز نامه مى فرماید: «اما (بعد از حمد و ثناى الهى) تضییع انسان چیزى را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ(۲)).
منظور از «ما وُلِّىَ» منطقه «هیت» و منظور از «ما کُفِىَ» «قرقیسیا» و امثال آن است.
این کار درست به این مى ماند که سیلابى حرکت کرده، انسان خانه خود را که در معرض سیلاب است رها کند و در فکر این باشد که سیلاب را به خانه دشمن هدایت نماید.
حضرت در ادامه مى افزاید: «مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایى که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم ـ در حالى که هیچ کس از آن دفاع نمى کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمى ساخت ـ یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است»; (وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ(۳) الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِیسِیَا، وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ(۴) الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا، وَلاَ یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ(۵)).
سپس امام در ادامه این سخن مفاسد کارى را که او انجام داده برایش بر مى شمارد و مشکلات حاصل شده را با شش جمله بیان مى کند: نخست مى فرماید: «بدان تو در حقیقت پلى شده اى براى دشمنانى که مى خواستند بر دوستانت حمله کنند»; (فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ).
تعبیر به «جسر»; (پل) اشاره به این است که تو زمینه نفوذ آنها را در منطقه تحت فرمانت بدون توجّه و بر اثر اشتباه در محاسبه فراهم ساختى; منطقه را خالى کردى و به سراغ جاى دیگرى رفتى که از حوزه مأموریت تو خارج بود.
سپس مى فرماید: «تو نه بازوى توانایى نشان دادى و نه هیبت و ابّهتى در دل دشمن ایجاد کردى; نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمن را در هم شکستى; نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردى و نه امیر و پیشوایت را (از دخالت مستقیم در منطقه) بى نیاز ساختى»; (غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ(۶)، وَلاَ مَهِیبِ الْجَانِبِ، وَلاَ سَادّ ثُغْرَةً(۷)، وَلاَ کَاسِر لِعَدُوّ شَوْکَةً، وَلاَ مُغْن عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَلاَ مُجْز عَنْ أَمِیرِهِ).
بعید به نظر نمى رسد که ماجراى کار «کمیل بن زیاد» در این حادثه، از جانب عوامل نفوذى معاویه در تشکیلات او صورت گرفته باشد; بدین نحو که او را تشویق کردند که براى ایجاد وحشت در دل شامیان و حامیان معاویه به قرقیسیا حمله کند و در نتیجه منطقه تحت فرمان او خالى بماند و داستان را به معاویه خبر دهند تا به آنجا لشکرکشى کند و بى گناهان را کشته و اموالى را غارت نماید، منطقه را ناامن و مردم را وحشت زده سازد.
امام(علیه السلام) در واقع با این چند جمله مى خواهد صفات لازم را براى یک حکمران و فرمانده خوب بیان کند و بگوید: وى باید در برابر دشمنان بازویى توانا داشته باشد و هیبتش در دل دشمن وحشت ایجاد کند; از مرزها به خوبى دفاع کرده، شوکت دشمن را در هم بشکند و منطقه تحت نظارت خود را کاملا حفاظت کند و به گونه اى عمل نماید که امیر و زمامدار خود را مجبور به دخالت مستقیم در منطقه ننماید و اضافه بر اینها از کارهایى که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به سود دشمن است و او را در شیطنت خود یارى مى کند جدّاً بپرهیزد.