eitaa logo
📚📖 مطالعه
81 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
91 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| منيّت در انتخاب به نماينده‌اى خيلى علاقه داشتم و در نوبت اوّل به او رأى دادم؛ امّا ديگر به او رأى نمى‌دهم، چون پس از اينكه در نوبت دوّم رأى نياورد، با كمال بى‌حيايى گفت: انتخابات آزاد نبود! 😳 يعنى حاضر شد براى آبروى خودش، ميليون‌ها رأى را بى‌اعتبار كند! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| همّت بلند تلويزيون تماشا مى‌كردم كه خبرنگار از جوان بسيجى پرسيد آرزوى شما چيست‌؟ گفت: آرزويم اين است كه پرچم اسلام در دنيا به اهتزاز در آيد. كفش و لباس او ممكن بود هزار تومان هم نيارزد، ولى همّتش چقدر بلند بود. كسانى هم هستند ميليونها سرمايه دارند، امّا همّتشان كم است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| احترام به بچه‌ها در ايام محرم منبر رفته بودم كه گروهى از شخصيّت‌هاى مملكتى وارد مجلس شدند. يك نفر آمد و چند نفر بچه‌ها را از جلو مجلس بلند كرد تا آنها بنشينند. به محض اينكه اين صحنه را ديدم گفتم: كسى حق ندارد بچه‌ها را بلند كند مگر اينكه خودشان به خاطر احترام بلند شوند! متأسّفانه در مجالس ما به بچه‌ها زياد بى‌اعتنايى مى‌شود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| مَحَك زدن خود مرحوم شهيد بهشتى يك روز به من گفت: آيا دربارۀ ريشه و انگيزه و نيّت سخنرانى‌هايت فكر كرده‌اى و خود را محك زده‌اى‌؟ گفتم: چطور؟ فرمود: كجا كلاس دارى‌؟ گفتم: كاشان. فرمود: در مسير قم تا كاشان دربارۀ انگيزه و نيّت خود فكر كنيد، خيلى مى‌تواند كارگشا باشد كه آيا اين سخنرانى جهت توقّعات مردم است يا موقعيّت زمان، يا احتياج مردم يا تحت تأثير جوّ اجتماعى و يا...؟! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| غروب آفتاب، مطالعه ممنوع 😵‍💫 حديثى را نزد دكترى چشم پزشك خواندم كه غروب آفتاب، مطالعه نكنيد كه براى چشم ضرر دارد.🧐 ايشان گفت: اتّفاقاً از نظر طبّ‌ نيز اين مطلب ثابت شده است كه در سيستم بينايى چشم دو نوع سلّول داريم، سلّول‌هاى مخروطى و سلّول‌هاى استوانه‌اى كه روز و شب شيفت عوض مى‌كنند. سلّول‌هايى كه غروب آفتاب مى‌آيند سلّول‌هاى سُست و تنبل هستند، لذا مطالعه در آن زمان به بينايى چشم ضرر مى‌زند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| هر چه خدا گفته عمل كردم در سفرى به همدان، خدمت عالم بزرگوار آقاى حاج ملاعلى همدانى قدس سره رسيدم و از ايشان عجيب و جالبى شنيدم كه فرمود: روزى وارد صحن عليه السلام شدم ديدم گوشه‌اى شلوغ است، جلو رفتم و سؤال كردم چه خبر است‌؟ بچه‌اى را نشان دادند و گفتند: از بالاى منارۀ صحن به پائين پرت شده است، پدر اين طفل كه حمّال است در وسط‍‌ زمين و آسمان متوجّه شده و خطاب به بچّه كرده كه بايست، همانجا مانده و آنگاه او را سالم پائين آورده‌اند! با تعجّب از پيرمرد حمّال سؤال كردم چه چيز باعث شده شما به اين مقام برسى‌؟ گفت: اين كار مهمى نيست، من از اوّل بلوغ سعى كرده‌ام هر چه خدا فرموده عمل كنم، امروز من هم يك چيز از او خواستم، خداوند عزيز و قادر قبول كردند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| خواندن حديث با خوردن كاهو و شيره در زمان طاغوت، برادرم در پادگانى خارج از شهر در حال خدمت سربازى بود. روزى به ديدن او رفتم و به وى پيشنهاد كردم كه داخل پادگان شده، براى سربازها حديث بخوانم. گفت: اجازه نمى‌دهند. گفتم: سربازان همشهرى و كاشانى را جمع كن تا به عنوان ديدار با آنان، بخوانم. گفت: اگر مسئولان و مأموران بفهمند، آنها را اذيّت خواهند كرد. شما به اين كه من يا آنها را آزار دهند، راضى نشويد. اما من بر اين كار كه وظيفۀ تبليغى خود مى‌دانستم، اصرار مى‌كردم. بالاخره طرحى به فكرم رسيد، به شهر برگشتم و مقدار زيادى كاهو و شيره و سكنجبين آماده كردم و دوباره به پادگان برگشتم و گفتم: شما جمع شويد به عنوان خوردن كاهو، من هم حديث مى‌خوانم. برادرم گفت: باز اگر بفهمند كه شما حديث مى‌خوانيد، مشكل ايجاد خواهند كرد. گفتم: گروه، گروه با فاصلۀ چند مترى، پشت به يكديگر بنشينيد. خلاصه در آن محيط‍‌ ترس و خفقان با اين نقشه و طرح، توانستم چند آيۀ و حديث براى آنان بخوانم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| گول ظاهر را نخوريم در سفرى كه براى مأموريّت به يكى از كشورهاى اروپايى رفته بودم، در فرودگاه، يك ايرانى كه با ديدن آنجا خود را باخته بود گفت: آقاى قرائتى ديدى چقدر اين كشور تميز و مرتّب است‌؟! گفتم: اتفاقاً اين چنين نيست كه به ظاهر مى‌بينى! تعجب كرد، گفتم: تعجبى ندارد، در اين كشور نزديك به ٤٥ ميليون سگ نزديك به جمعيّت كل كشورشان، در خانه و محله و اتاق زندگى آنان وجود دارد، حال شما ادرار و مدفوع سگ را با زباله‌هاى خيابان‌هاى ايران، به آزمايشگاه بدهيد. ببينيد كدام يك براى زندگى و سلامتى انسان خطرناك‌تر است! آن شخص جوابى نداشت كه به من بدهد و ساكت و آرام شد. 🤐 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| فرودگاه چين در زمان جنگ تحميلى، سفرى به چين داشتم. هنگام برگشتن در فرودگاه، عدّه‌اى از تاجران نشسته بودند. تا من وارد سالن انتظار شدم و مرا شناختند؛ صلواتى ختم كردند كه من از نحوۀ آن فهميدم اين نوعى انتقاد و اعتراض است. بعد يكى از آنان كنار من نشست و گفت: آقاى قرائتى! ممكن است ما ساك شما را ببينيم. من متوجّه شدم كه آنها فكر مى‌كنند ما هم تجارت مى‌كنيم. ساك را به او دادم و او هم در مقابل همه ساك را باز كرد، ديدند يك مقدارى كتاب و يادداشت و لباس است. تعجب كردند و باز يك صلواتى ختم كردند كه فهميدم اين از روى علاقه، صميميّت و محبّت است! 😁 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| دقّت مردم خانمى از بينندگان برنامه «درسهايى از قرآن» همراه با نامه‌اى يك سوزن 🪡 و مقداری نخ 🧵 فرستاده بود و در نامه نوشته بود: چند وقت است شما شب‌هاى جمعه صحبت مى‌كنيد و زير بغل شما پاره است، چطور آن را نمى‌دوزيد و حواسّ‌ بيننده‌ها را پرت مى‌كنيد؟ گويا ايشان نمى‌دانست كه نوع دوخت لباس روحانيّت چنين است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| كار براى غير خدا در حالى كه سوار هواپيما مى‌شدم، از طرف خدمه هواپيما اعلام شد كه همه مسافران بايد پياده شوند؛ سپس تمام بارهاى هواپيما را هم پياده كردند. علّت را پرسيدم، گفتند: يك موش 🐀 داخل هواپيما شده و بايد آن را خارج كنيم. گفتم: اين همه معطّلى براى يك موش‌؟!! گفتند: بله، ممكن است يكى از سيم‌هاى نازك هواپيما را قطع كند و خلبان نتواند با برج مراقبت تماس داشته باشد و در اثر آن هواپيما سقوط‍‌ كند. من به فكر افتادم كه اگر موشى بتواند هواپيما را ساقط‍‌ كند، اگر موش شرك، ريا، عجب، ، خودپسندى، حبّ‌ جاه، مقام، شهوت و دنياپرستى، وارد روح انسان شود و رشته اتصال انسان را با خدا و حقيقت و قطع كند، انسان نيز سقوط‍‌ خواهد كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| تبليغ چهره به چهره جوانى كم سن و سال بودم، امّا به مطالعۀ احاديث علاقه داشتم. گاهى كه پدرم مى‌گفت مثلا برو پنير بخر، به مغازۀ بقالى نزديك خانه مى‌رفتم و به او مى‌گفتم: مى‌خواهى براى شما يك بخوانم‌؟ او مى‌گفت: بخوان و من حديثى را مى‌خواندم. روزى مرد بقّال به من گفت: آنقدر كه تو براى من حديث گفتى، پاى منبرها نشنيده‌ام!😅 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────