eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
912 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 تکان دهنده دختری که زشت بود و شب عروسی به (علیه السلام) متوسل شد ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| هر چه خدا گفته عمل كردم در سفرى به همدان، خدمت عالم بزرگوار آقاى حاج ملاعلى همدانى قدس سره رسيدم و از ايشان عجيب و جالبى شنيدم كه فرمود: روزى وارد صحن عليه السلام شدم ديدم گوشه‌اى شلوغ است، جلو رفتم و سؤال كردم چه خبر است‌؟ بچه‌اى را نشان دادند و گفتند: از بالاى منارۀ صحن به پائين پرت شده است، پدر اين طفل كه حمّال است در وسط‍‌ زمين و آسمان متوجّه شده و خطاب به بچّه كرده كه بايست، همانجا مانده و آنگاه او را سالم پائين آورده‌اند! با تعجّب از پيرمرد حمّال سؤال كردم چه چيز باعث شده شما به اين مقام برسى‌؟ گفت: اين كار مهمى نيست، من از اوّل بلوغ سعى كرده‌ام هر چه خدا فرموده عمل كنم، امروز من هم يك چيز از او خواستم، خداوند عزيز و قادر قبول كردند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پیرمرد فقیری که حاضر نشد نیمی از ثروت یک ثروتمند را قبول کند ... https://eitaa.com/ghararemotalee/137 💭 داستانی از سیره رفتاری (صلی‌الله علیه وآله) ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
← جمله «غَرَضِ الاَْسْقَامِ» در واقع توضیحى است براى آنچه گذشت؛ زیرا انسان خواه ناخواه در این جهان هدف انواع بیمارى هاست; در کودکى و جوانى به شکلى و در پیرى به شکلى دیگر. ← تعبیر به «وَ رَهِینَةِ الاَْیَّامِ» با توجّه به اینکه «رهینه» معناى گروگان و اسیر دارد اشاره به این است که انسان همواره در چنگال روزها گرفتار است و گذشت زمان او را با خود مى برد; بخواهد یا نخواهد. در پایان عمر نیز وى را رها مى سازد و به قبر مى سپرد. ← تعبیر «وَ رَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ» با توجّه به اینکه «رمیّه» به معناى چیزى است که وسیلهٔ نشانه گیرى براى پرتاب تیرها مى شود اشاره به این است که مصیبت ها که در جان و مال و بستگان و دوستان و عزیزان رخ مى دهد از هر سو او را نشانه گیرى کرده اند. کسى را نمى یابیم که در عمرش به مصائب مختلفى گرفتار نشود همان گونه که امام(علیه السلام) در جاى دیگر مى فرماید: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ; دنیا سرایى است که در لابه لاى بلاها پیچیده شده و به بى‌وفایى معروف است».(۱۱) از عجائب دنیا این است که تیرهاى مصائب که به او پرتاب مى شود غالباً نمى بیند که از کجاست و چگونه است ناگهان چشم باز مى کند مى بیند تیر مصیبتى بر جان او نشسته و به گفته شاعر: وَ لَوْ اَنَّنى أُرْمى بِنَبْل رَأَیْتُها وَ لکِنَّنى أُرْمى بِغَیْرِ سِهام «اگر تیرى که به سوى من پرتاب مى شد تیر را مى دیدم و مى دانستم از کدام سو پرتاب شده ولى نه تیر دنیا را مى بینم (و نمى دانم از چه سویى پرتاب شده». ← جمله «وَ عَبْدِ الدُّنْیَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ» اشاره به این است که انسان همچون برده اى در چنگال هوا و هوسها و زرق و برق دنیا گرفتار است و این امور او را به هر سو مى برند و تاجر غرور بودنش بدین جهت است که او سرمایه هایى را با تلاش در این دنیا به دست مى آورد که سرابى بیش نیست و مجموعه اى از مکر و فریب است. سرمایه هایى که به زودى از دست مى رود و دیگران همیشه به آن چشم دوخته اند. ← فقره «غَرِیمِ الْمَنَایَا» انسان را به شخص بدهکارى تشبیه مى کند که طلبکار او مرگ است; مرگى که جان او را مى گیرد و جسمش را در خاک پنهان مى سازد و تعبیر به «أَسِیرِ الْمَوْتِ» همان مطلب را به شکل دیگرى بیان مى کند; گاه مى فرماید: بدهکار مرگ و گاه مى فرماید: اسیر موت است. ← جملات «حَلِیفِ الْهُمُومِ; هم پیمان اندوه ها» و «قَرِینِ الاَْحْزَانِ; قرین غم ها» اشاره به این است که سراسر زندگى آمیخته با انواع غم و اندوه است; غم روزى، غم بیمارى، غم از دست دادن فرصت ها، غم خیانت هاى بعضى از دوستان و غم توطئه هاى دشمنان. آیا مى توان کسى را پیدا کرد که در طول عمر اسیر این غم ها نشده باشد. در اینجا اشاره به معروف اسکندر بد نیست; هنگامى که مى خواست از دنیا برود مادرش زنده بود و مى دانست بسیار ناراحت مى شود. تدبیرى اندیشید که مایه تخفیف آلام او شود به او گفت: مادر بر مرگ من اشک بریز و عزاى مرا گرم کن; ولى تنها گریه مکن گروهى را دعوت کن که تو را در این امر یارى کنند و کسانى که براى من گریه کنند; نه براى گرفتارى ها و مصائب خویشتن. مادر وصیّت فرزند را بعد از مرگ او عمل کرد، به سراغ همسایگان و دوستان و خویشاوندان و آشنایان رفت. از هرکَس سؤال مى کرد که تو غم و اندوهى ندارى؟ غم خود را با او در میان گذاشت; یکى گفت همسرم از دنیا رفته، دیگرى گفت به مصیبت فرزند گرفتارم، سومى گفت در معاملات زیان سختى دیده ام و چهارمى از بیمارى و درد خود سخن گفت. مادر فهمید که دلى بى غم در این جهان نیست و طبق ضرب المثل معروف «اَلْبَلِیَّةُ إذا عَمَّتْ طابَتْ; بلا و مصیبت هرگاه عمومى شود قابل تحمل است» مصیبت فرزند براى او قابل تحمل شد. ←تعبیر به «نُصُبِ الاْفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ» با توجّه به اینکه «نُصُب» به معناى اهدافى است که تیر اندازان آن را نشانه گیرى مى کنند و «صَریع» به معناى کسى است که مغلوب مى شود و به زمین مى افتد، اشاره به آفات مختلفى است که از هر سو انسان را هدف گیرى مى کند و شهواتى که او را به زانو در آورده تاب مقاومت در برابر آن ندارد. ← جمله «خَلِیفَةِ الاَْمْوَاتِ» اشاره به این است که اى انسان فراموش نکن تو جانشین مردگانى و در آینده به آنها خواهى پیوست و کسان دیگرى جانشین تو مى شوند و این رشته همچنان ادامه مى یابد و سر دراز دارد. جالب اینکه امام(علیه السلام) در معرفى خود شش صفت و در معرفى فرزندش چهارده صفت از مشکلاتى که هر انسانى در زندگى دنیا با آن روبه روست، بیان فرموده است; یعنى در واقع در مقابل هر وصف خویش دو وصف از فرزندش و در برابر هر مشکل خود دو مشکل از مخاطبش را بازگو مى کند.
14 - نجات از غرق ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز از جناب شیخ حسین تبریزی نقل فرمودند که ایشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفریح به کوفه رفتم و در کنار شط قدم می زدم به جایی رسیدم که بچه ها صید ماهی 🎣 می کردند، یک نفر از ساکنین نجف آنجا بود با آنکه برای صید ماهی 🎏 دام می انداخت گفت این مرتبه به بخت من بینداز. چون بند را به آب انداخت پس از لحظه ای بند حرکت کرد، آن را بالا کشید دید سنگین است، گفت چه بخت خوبی داری تا حال ماهی 🐟 به این سنگینی ندیده بودم، چون بند را بالا آورد، دید پسری است که غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است. آن مرد تا پسر را دید فریاد زد که پسر من است، اینجا کجا بوده، پس او را گرفت و پس از معالجه و بهبود، پسر گفت در قسمت بالا با عده ای از بچه ها شنا 🏊‍♂ می کردم ، موج آب مرا به زیر برد به طوری که نتوانستم بالا بیایم و عاجز شدم تا اینجا که بندی به دستم رسید آن را گرفتم و بالا آمدم . سبحان اللّه ! برای نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام می شود که بیرون بیاید و کنار شط برود و بگوید به قصد من صیدی کن. برای این و داستان قبل، نظایر بسیاری است که ذکر آنها منافی وضع این رساله است و چند داستان نظیر این دو در اواخر کتاب انوار نعمانیه در باب اجل ذکر نموده و همچنین در کتاب خزینه الجواهر مرحوم نهاوندی، داستانهایی نقل کرده به آنها مراجعه شود. https://eitaa.com/mabaheeth/44370 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
۲۰ - پرهیز از لقمه شبهه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز جناب آقای ایمانی فرمودند در همان روز اول ورود آقای بیدآبادی به مرحوم والد فرمودند خوراک من تنها باید از آنچه خودت تدارک می کنی باشد و آنچه دیگری بیاورد قبول نکن. تصادفا روزی مرحوم آقای حاج شیخ الاسلام - اعلی اللّه مقامه - یک جفت کبک آوردند و به مرحوم والد داده گفتند میل دارم آن را کباب کرده جلو آقا بگذارید. آن مرحوم قبول نمود و از سفارش مرحوم بیدآبادی غافل بود؛ پس آن را کباب نموده و موقع صرف شام جلو آقا گذاردند. چون آقا کبک را ملاحظه فرمود از سر سفره برخاست و رفت و به مرحوم والد فرمود به شما سفارش کردم که از کسی هدیه ای قبول نکنید. خلاصه ذره ای از آن کبک میل نفرمود. مبادا تعجب کنید که مرحوم بیدآبادی کبک را نخورد با آنکه آورنده آن مرحوم شیخ الاسلام بود ؛ زیرا ممکن است آورنده کبک برای مرحوم شیخ، صید کننده آن را راضی نکرده باشد؛ یا آنکه صیاد آن را تذکیه شرعی نکرده باشد مثلا ( بسم اللّه ) نگفته و احتمالات دیگر و چون خوردن لقمه شبهه کاملا در قساوت و غلظت قلب مؤثر است، آن بزرگوار از آن پرهیز می فرمود و خلاصه لقمه ای که انسان می خورَد به منزله بذری است که در زمین افشانده می شود؛ اگر بذر خوب باشد ثمر آن هم خوب است و گرنه خراب؛ همچنین لقمه اگر حلال و پاکیزه باشد ثمره اش لطافت قلب و قوت آثار روحانیت است و اگر حرام و خبیث باشد، ثمره اش قساوت قلب و میل به دنیا و شهوات و محرومیت از معنویات است. و نیز تعجبی نیست که آن بزرگوار خباثت و شبهه ناکی کبک را دانست؛ زیرا شخص به برکت و شدت ورع، خصوصاً پرهیز از لقمه شبهه ناک، صفای قلب و لطافت روح نصیبش گردد به طوری که امور معنوی و ماورای حس را درک نماید. مانند این و بالاتر از آن، از عده ای از علمای ربانی و بزرگان دین نقل گردیده و چون نقل آنها خارج از وضع این مختصر است ، تنها برای تأیید اکتفا می شود به ذکر داستانی که مرحوم حاجی نوری در جلد اول دارالسلام ( ص 253 ) در بیان کرامات عالم ربانی مرحوم حاج سید محمد باقر قزوینی، خواهرزاده سید بحرالعلوم نقل فرموده است از صالح متقی سید مرتضی نجفی که گفت به اتفاق جناب سید قزوینی به زیارت یکی از صلحا رفتیم. چون سید خواست برخیزد آن مرد صالح عرض کرد امروز در منزل ما نان تازه طبخ شده دوست دارم شما از آن میل بفرمایید. سید اجابت فرمود، چون سفره آماده شد، سید لقمه ای از نان در دهان گذارد پس عقب نشست و هیچ میل نفرمود. صاحب منزل عرض کرد چرا میل نمی فرمایید ؟ فرمود : این نان را زن حائض پخته ، آن مرد تعجب کرد و رفت تحقیق نمود معلوم شد سید درست می فرماید؛ پس نان دیگر آورد جناب سید از آن میل فرمود. جایی که پخته شدن نان به دست زن حائض سبب می شود که یک نوع قذارت و کثافت معنوی در آن نان پیدا شود به طوری که صاحب روح لطیف و قلب صافی آن را درک می کند، پس چه خواهد بود حالت نانی که پزنده آن مبتلا به انواع آلودگیها از نجاسات معنوی و ظاهری باشد. و در حالات جناب سید بن طاووس گفته شده که هر طعامی که هنگام آماده کردن آن نام خدا بر آن خوانده نمی شد از آن میل نمی فرمود عملا بقوله تعالی : ( وَ لا تَأْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ ) .(1) وای از دوره ای که به جای بردن اسم خدا هنگام طبخ، موسیقی 🎶 و آلات لهو استعمال نمایند و نعمت خدا را با معصیت همراه کنند و بدتر از آن نانی که گندم یا جو آن مورد زکات و حق فقرا بوده یا زمینی که در آن زراعت شده غصبی باشد، هرچند خورنده بیچاره از این امور بی‌خبر باشد لکن اثر وضعی و حتمی آن بجاست. از اینجا دانسته می شود که چرا در این دوره دلها قساوت پیدا کرده، موعظه اثر نمی کند و وساوس شیطانی بر آنها مسلّط گردیده به طوری که صاحب مقام یقین و قلب سلیم عزیزالوجود گردیده و با این وضع اگر کسی با ایمان از دنیا برود خیلی مورد تعجّب است . https://eitaa.com/mabaheeth/45889 ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۲. سپس پیغمبر دستور داد قربانیها را همان جا قربانی كردند و بعد فرمود بیایید سر مرا بتراشید، و سرش را تراشید به علامت خروج از احرام. ابتدا مسلمین نمی خواستند این كار را بكنند ولی بعد خودشان این كار را كردند؛ اما با ناراحتی زیاد، و آن كه از همه بیشتر اظهار ناراحتی می كرد عمر بن خطّاب بود؛ آمد نزد ابوبكر و گفت: مگر این پیغمبر نیست؟ - گفت: آری. مگر ما مسلمین نیستیم؟ مگر اینها مشركین نیستند؟ - آری. پس این وضع چیست؟! پیغمبر قبلاً در عالم رؤیا دیده بود كه با مسلمانها وارد مكه می شوند و مكه را فتح می كنند، و این رؤیا را برای مسلمین نقل كرده بود. آمدند گفتند: مگر شما خواب ندیده بودید كه ما وارد مكه می شویم؟ فرمود: آری. پس چطور شد؟ چرا این خوابت تعبیر نشد؟ فرمود: من كه در خواب ندیدم و به شما هم نگفتم كه امسال وارد مكه می شویم، من خواب دیدم و خواب من هم راست است و ما هم وارد مكه خواهیم شد. گفتند: پس این چه قراردادی است كه اگر از آنها یك نفر بیاید میان ما آنها اجازه داشته باشند او را ببرند، اما اگر از ما كسی برود میان آنها ما نتوانیم او را بیاوریم؟ فرمود: اگر از ما كسی بخواهد برود میان آنها، او یك مسلمانی است كه مرتد شده و به درد ما نمی خورد. مسلمانی كه مرتد شده، برود، ما اصلاً دنبالش نمی رویم. و اگر از آنها كسی مسلمان شود و بیاید نزد ما، ما به او می گوییم برو، فعلاً شما مسلمین در مكه به همان حالت استضعاف بسر ببرید، خداوند یك راهی برای شما باز خواهد كرد. به شرایط خیلی عجیبی تن داد. همین سهیل بن عمرو یك پسر داشت كه مسلمان و در جیش مسلمین بود. این قرارداد را كه امضا كردند، پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار كرد و آمد نزد مسلمین. تا آمد، سهیل گفت قرارداد امضا شده، من باید او را برگردانم. پیغمبر هم به او- كه اسمش ابوجندل بود- فرمود: برو، خداوند برای شما مستضعفین هم راهی باز می كند. این بیچاره مضطرب شده بود، داد می كشید و می گفت: مسلمین! اجازه ندهید مرا ببرند میان كفار، كه مرا از دینم برگردانند. مسلمین هم عجیب ناراحت 😔 بودند و می گفتند: یا رسول اللّه! اجازه بده این یكی را دیگر ما نگذاریم ببرند. فرمود: نه، همین یكی هم برود. نشانی به همان نشانی كه همینكه این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادی پیدا كردند و آزادانه می توانستند اسلام را تبلیغ كنند، در مدت یك سال یا كمتر، از قریش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بیست سال مسلمان نشده بود. بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید كه مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یك شور عملی و معنوی در مكه پدید آمد. شیرینی نقل كرده اند كه مردی از مسلمین به نام ابو بصیر- كه در مكه بود و مرد بسیار شجاع و قویّی هم بود- فرار كرد آمد به مدینه. قریش طبق قرارداد خودشان دو نفر فرستادند كه بیایند او را برگردانند. آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم. حضرت فرمود: بله همین طور است. هرچه این مرد گفت: یا رسول اللّه! اجازه ندهید مرا ببرند، اینها در آنجا مرا از دینم برمی گردانند، فرمود: نه، ما قرارداد داریم و در دین ما نیست كه بر خلاف قرارداد خودمان عمل كنیم؛ طبق قرارداد تو برو، خداوند هم یك گشایشی به تو خواهد داد. رفت. او را تقریباً در یك حالت تحت الحفظ می بردند. او غیرمسلّح بود و آنها مسلّح بودند. رسیدند به ذوالحلیفه، تقریباً همین محل مسجد الشجره كه احرام می بندند و تا مدینه هفت كیلومتر است. در سایه ای استراحت كرده بودند. یكی از آندو شمشیرش در دستش بود. این مرد به او گفت: این شمشیر تو خیلی شمشیر خوبی است، بده من ببینم. گفت: بگیر. تا گرفت، زد او را كشت. تا او را كشت، نفر دیگر فرار كرد و مثل برق خودش را به مدینه رساند. تا آمد، پیغمبر فرمود: مثل اینكه خبر تازه ای است! [گفت ] بله، رفیق شما رفیق مرا كشت. طولی نكشید كه ابوبصیر آمد. گفت: یا رسول اللّه! تو به قراردادت عمل كردی. قرارداد شما این بود كه اگر كسی از آنها فرار كرد تو او را تسلیم كنی، و تو تسلیم كردی. پس كاری به كار من نداشته باشید. بلند شد رفت در كنار دریای احمر، نقطه ای را پیدا كرد و آنجا را مركز قرار داد. مسلمینی كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند، همینكه اطلاع پیدا كردند كه پیغمبر كسی را جوار نمی دهد ولی او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه ای را مركز قرار داده، یكی یكی رفتند آنجا. كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتی تشكیل دادند. قریش دیگر نمی توانستند رفت و آمد كنند. خودشان به پیغمبر نوشتند كه یا رسول اللّه! ما از خیر اینها گذشتیم، خواهش می كنیم به آنها بنویسید كه بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند، ما از این ماده ی قرارداد خودمان صرف نظر كردیم؛ و به همین شكل صرف نظر كردند.
حضرت در ششمین توصیه مى فرماید: «با دشمن خود با فضل و کَرم رفتار کن که در این صورت از میان دو پیروزى (پیروزى از طریق خشونت و پیروزى از طریق محبّت) شیرین ترین را برگزیده اى»; (وَ خُذْ عَلَى عَدُوِّکَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى الظَّفَرَیْنِ). این جمله در واقع تاکیدى است بر آنچه در توصیه هاى قبل آمد; ولى با تعبیرى دلپذیر مى فرماید: تو ممکن است از طریق شدت و خشونت بر دشمنت پیروز شوى و نیز ممکن است از طریق ابراز محبّت و دوستى; به یقین دومى شیرین تر است و عاقبت بهترى دارد، چرا که در آینده بیم خشونتى نخواهى داشت در حالى که اگر با خشونت پیروز شوى هر زمان انتظار خشونت جدیدى از سوى دشمن خواهى داشت و به تعبیر دیگر در روش اوّل دشمن همچنان دشمن باقى مى ماند در حالى که در روش دوم، دشمن مبدَّل به دوست مى گردد. در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى جالبى در این زمینه از موسى بن جعفر(علیهما السلام) نقل مى کند که مردى از خاندان عمر چون حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) را مى دید، به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دشنام مى داد تا حضرت را ناراحت کند. یکى از دوستان امام(علیه السلام) عرض کرد اجازه دهید آن مرد ناصبى را به قتل برسانیم. امام(علیه السلام) فرمود: نه سپس سوار شد و به سوى مزرعه آن مرد ناصبى رفت و با مرکب خود مقدارى از زراعت او را پایمال کرد. مرد ناصبى فریاد برآورد: زراعت ما را پایمال نکن. امام(علیه السلام) (به خاطر مصالحى) گوش به حرف او نداد و همچنان پیش آمد تا نزد او رسید و با او به شوخى و مزاح پرداخت سپس فرمود: چقدر هزینه کشت این زراعت تو شده است عرض کرد: صد دینار. فرمود: چقدر امید دارى که سود کنى؟ عرض کرد: نمى دانم. امام(علیه السلام)فرمود: (نگفتم چقدر سود مى کنى) گفتم: چقدر امید دارى سود کنى؟ عرض کرد: صد دینار. امام(علیه السلام) سیصد دینار در آورد و به او بخشید. آن مرد برخاست و سر امام(علیه السلام)را بوسید. هنگامى که امام(علیه السلام) بعد از این ماجرا وارد مسجد شد آن مرد ناصبى برخاست سلام کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَه; خدا مى داند رسالت و نبوّت خود را در چه خاندانى قرار دهد» یاران آن مرد ناصبى برخاستند و او را نهى کردند و گفتند: این چه کارى است که مى کنى؟ مرد ناصبى به آنها دشنام داد. در اینجا امام(علیه السلام) به یارانش فرمود: کدام یک بهتر بود آنچه را شما مى خواستید یا آنچه را من مى خواستم؟(۱۸)
سخن مالك بن انس درباره ی امام صادق علیه‌السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مالك بن انس كه در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می گوید: من می رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسّم بود؛ و از آدابش این بود كه وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می بردیم رنگش تغییر می كرد (یعنی آنچنان نام پیغمبر به هیجانش می آورد كه رنگش تغییر می كرد). من زمانی با او آمد و شد داشتم. بعد، از عبادت امام صادق علیه‌السلام نقل می كند كه چقدر این مرد عبادت می كرد و عابد و متقی بود. آن معروف را همین مالك نقل كرده كه می گوید در یك سفر با امام با هم به مكه مشرف می شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می خواستیم لبّیك بگوییم و رسماً مُحرم شویم. همان طور سواره داشتیم محرم می شدیم، ما همه لبّیك گفتیم، من نگاه كردم دیدم امام می خواهد لبّیك بگوید؛ امّا چنان رنگش متغیر شده و آنچنان می لرزد كه نزدیك است از روی مركبش به روی زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیك شدم و عرض كردم: یا ابْنَ رسولِ اللّه! بالاخره بفرمایید؛ چاره ای نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به كی بگویم لبّیك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیك» آن وقت من چه كنم؟! این روایتی است كه مرحوم آقا شیخ عباس قمی و دیگران در كتابهایشان نقل می كنند، و همه نقل كرده اند. راوی این روایت چنانكه گفتیم مالك بن انس امام اهل تسنن است. همین مالك می گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اُذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ اَفْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نكرده مردی بافضیلت تر از جعفر بن محمد. محمد شهرستانی صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است. او در این كتاب، رشته های دینی و مذهبی و از جمله رشته های فلسفی در همه ی دنیا را تشریح كرده است. در یك جا كه از امام صادق علیه‌السلام نام می برد می گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی جوشان داشت «وَ اَدَبٍ كامِلٍ فِی الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می كرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اَسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره گیری امام از سیاست می كند و می گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ اَحَداً» (با احدی در مسأله ی خلافت به نزاع برنخاست.) او این كناره گیری را این طور تأویل می كند، می گوید: «امام آنچنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنایی به این مسائل نداشت. » من نمی خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود. می گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن كه در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی اندازد (می خواهد بگوید اینجور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی اِلی ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله ی حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی ترسد. همین شهرستانی كه این سخن را درباره ی امام صادق علیه‌السلام می گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آنچنان شیعه را می كوبد كه حد ندارد، ولی برای امام صادق علیه‌السلام تا این مقدار احترام قائل است، و این یك حسابی است. امروز خیلی از علما در دنیا هستند كه با اینكه با مذهب تشیع فوق العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص امام صادق علیه‌السلام كه این مذهب به او منتسب است احترام قائل اند. لا بد پیش خودشان این طور توجیه می كنند كه آن چیزهایی كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق علیه‌السلام نیست؟ ولی به هر حال برای شخص امام صادق علیه‌السلام احترام فوق العاده ای قائل هستند.
┅═ ۷۳ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅ ❒ مثل عينك! 🥽 ⿻◌⿻◌⿻◌⿻ كساني كه عينك 👓 مي زنند دايم عينك خود را تميز مي كنند وگرنه درست نمي بينند. عينك 🕶 اگر تيره باشد تيره مي بينند. تميز كردن هم البته با ملايمت و با دستمال لطيف و حرير مانند است. كسي را نمي بيني كه عينك خود را با اسكاج يا سيم ظرفشويي پاك كند. حالا به يك معنا همه ما بر چشمان خود عينك داريم. عينك ما ذهن ماست، يعني ما با ذهن و ذهنيت هاي خود، عالم و آدم را مي بينيم. يعني پيش زمينه ها بر داوري هاي ما اثر دارند. مادرها را ببين از دختر خود هزار ناسزا مي شنوند؛ اما به دل نمي گيرند و توجيه هم مي كنند، اما از عروس👰‍♀👒 خود كمتر از گل بشنوند گُر مي گيرند؛ اين به خاطر چيست؟ جز به خاطر تصورات و تخيلات باطل و بي اساسي است كه مادرها نسبت به عروس هاي خود دارند؟ از قبيل اين كه او مي خواهد فرزند مرا و جگر گوشه ي مرا از من بگيرد و يا ... يعني اين برخوردها ريشه در خيالات دارد. و اين جنس خيالات دامنگير غالب ما آدم ها هست. «تو جهاني بر خيالي بين روان» خيالات رشته اي بر گردن ما دارند كه به هر كجا كه بخواهند مي كشند. شايد شنيدن اين خالي از لطف نباشد: كسي مي گفت: در فرودگاه 🛫 بودم. از فروشگاه كتابي 📗 و از غرفه بيسكويتي 🍪 خريدم. روي صندلي 🪑 به انتظار نشستم. از بيسكويتي 🍪 كه كنارم بود يكي برداشتم؛ اما ديدم پيرمردي هم كه در كنار من نشسته است، بدون تعارف و بدون اجازه گرفتن از بيسكويت من بر مي دارد! من يكي برداشتم، او هم يكي. خيلي ناراحت شدم؛ اما روي خود نياوردم. دوباره برداشتم او هم برداشت. نگاهي تند 😠 به او كردم؛ اما او لبخند 😊 زد. تا اين كه بيسكويت آخر را دو قسمت كرد قسمتي خود در دهان گذاشت و قسمتي هم براي من گذاشت. با عصبانيت😡 برخاستم و با نگاهي زهرآلود از او فاصله گرفتم. در هواپيما ✈️ كيفم 💼 را باز كردم تا كتاب 📗 را بردارم، ولي ديدم بيسكويت 🍪 من در كيفم است! تازه فهميدم كه من بيسكويت آن پيرمرد بيچاره را مي خوردم در حالي كه خيال مي كردم بيسكويت خودم است و به خاطر اين خيال غلط و ناصواب، در ذهن و خيال خود چه ناسزاهايي 🤬 كه نثار او كردم! بپذيريم كه غالباً نزاع و درگيري هاي ما ريشه در چنين انديشه ها و خيالات نادرست و ناچيز دارد. و تأكيد دين بر زدودن اين گونه خيالات و گمان هاي باطل و ناچيز است. عنوان سوء ظن كه اين همه در روايات و آيات به گونه هاي گوناگون مذموم شمرده مي شود به همين دليل است، يعني ذهن خود را بايد شُست. همان كه سهراب مي گفت: «چشم ها را بايد شست.» و پيشتر از او حافظ گفت: «شستشويي كن و آنگه به خرابات خرام.» و پيش از حافظ البته مولانا گفته بود: «پاك كن دو چشم را از موي عيب تا ببيني باغ و سروستان غيب» البته يادمان باشد يكي از ورودي ها و مدخل هاي عمده ي خيالات، شنيده هاي ما هستند. از اين رو سفارش دين بر اين است كه نسبت به بدي هاي ديگران چشم باشيد و نسبت به خوبي هاي ايشان گوش. يعني اگر كسي خوبي ديگري گفت سراپا گوش👂🏻 باشيد و بشنويد ولي نسبت به بدي هايي كه از ديگران ياد مي شود سراپا چشم 👀 باشيد. بگوييد من بايد ببينم و تا نبينم نمي پذيرم. ┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━ 📚 @ghararemotalee 📳 @Mabaheeth
┅═ ۷۵ ⊰༻ 🍒 ༺⊱┅ ❒ مثل كفش! 👞 ⿻◌⿻◌⿻◌⿻ وقتي پا از كفش بيرون 👟 مي آوري، راحت مي شوي، يك نفس راحت مي كشي؛ به خصوص وقتي راه طولاني هم طي كرده باشي و از طرفي تابستان هم باشد، حرارت 🥵 و گرما هم باشد، زير سايه يك درخت هم باشي و پا را هم تا زانو در يك چشمه زلال و خنك بگذاري. يادمان باشد 💭 خيالات ما چيزي شبيه كفش هاي تنگ اند؛ به خاطر همين هم است كه احساس رنج و عذاب مي كنيم، اذيت مي شويم، و البته تا از اين خيالات بيرون نياييم احساس راحتي و نشاط و لذت نخواهيم كرد. مولوي هم همين را مي گفت: «تا برون نايي نبگشايد دلت» يعني تا از اين كفش خيالات پا بيرون نكشي دلت باز و شاد نمي شود، بلكه هميشه احساس دلتنگي خواهي داشت. قرآن هم همين را مي گويد: كفش هايت را بيرون كن، يعني كفش هاي خيالاتت را، چيزهايي كه پاي تو را سخت بسته اند و نمي گذارند حركت كني. البته كفش 🥾 خوب است به شرط اين كه طبي باشد، اندازه باشد، آن وقت نه فقط خوب است بلكه لازم هم هست. خيالات هم همين طورند؛ خيالاتي هستند كه دائم آدمي را رنج مي دهند و خيالاتي هستند كه آدمي را خوش و خرم و با نشاط مي كنند. مسئله خيالات را دست كم نگيريم. آدم ها متأسفانه با خيالات خود زندگي مي كنند. «بر خيالي صلحشان و جنگشان و ز خيالي فخرشان و ننگشان» يعني اگر آدم ها را با هم در جنگ و نزاع مي بيني صدي هشتاد آن ريشه در خيالات باطل و بي اساس دارد. مثلاً اگر كسي از كنار ما رد شود و سلام نكند، به ما بر مي خورد، اين است كه دائم در ذهن خود با او مي جنگيم و در نهايت هم دست به كار شده و درگير مي شويم. يا كسي با ما سرد مي گيرد و ما خيال مي كنيم او از ما خوشش نمي آيد و تصور مي كنيم به دنبال اين خوش نيامدن هم با ما برخورد خواهد كرد، در نتيجه ما هم مهيّاي برخورد و درگير شدن مي شويم و با كمترين بهانه اي با او گلاويز مي‌شويم! بد نيست در همين جا كوتاهي بشنويد: نقل مي كنند خانمي نامه اي به خدا نوشت كه خدايا من مهمان دارم لطفاً صد دلار 💵 براي من بفرست! و نامه را در پاكتي گذاشت، و روي آن نوشت نامه اي به خدا و در صندوق پست 📮 انداخت. پستچي طبق معمول آمد و صندوق را خالي كرد و نامه ها را به اداره برد. 📨 وقتي كه مي خواستند بر اساس آدرس ها نامه ها را دسته بندي كنند، به نامه پيرزن برخورد كردند و ديدند نوشته است نامه اي به خدا. به رئيس اداره اطلاع دادند كه چنين نامه اي در بين نامه هاست! رئيس دستور داد نامه را باز ✉️ كنند. آن ها هم نامه را باز كردند و خواندند و خنديدند، و هر كَس هم چيزي گفت. ولي آقاي رئيس گفت: اين پيرزن با يك باور و اعتقادي اين نامه را نوشته، پس بياييد باور او را خراب نكنيم! گفتند: چه كنيم؟ گفت: هر كَس به اندازه اي كه مي تواند كمك كند و كمك ها را براي او و از طرف خدا مي فرستيم. همه كمك كردند و مجموعاً 97 دلار براي پيرزن ارسال كردند. پيرزن وقتي كه آن ها را شمرد ديد 97 دلار است، گفت: خدايا! مي دانم تو 100 دلار فرستاده اي ولي اين پستچي ها 3 دلار آن را دزديده اند! و آن گاه سريع شال و كلاه كرد و راهي اداره پست شد، و داد و فرياد راه انداخت كه چرا 3 دلار مرا دزديده ايد! حال ممكن است شما با شنيدن اين داستان شگفت زده شويد و يا به تمسخر بخنديد، ولي باور كنيد. به قول مولانا: «بشنويد اي دوستان اين داستان خود حقيقت نقد حال ماست آن» حقيقتاً اين داستان، داستان واقعي خود ماست؛ يعني نوع دعواها و نزاع هاي ما با يكديگر يك چنين وضعيتي دارد و غالباً ريشه در خيالات موهوم و بي اساس ما دارد. ┗━━━━━━─━━⎚𑁍✐━ 📚 @ghararemotalee 📳 @Mabaheeth
مطلب دوم آن است که : ✓ اطلاع پیدا کردن هندی مزبور یا اشخاص دیگری مانند او به بعض از خفایای امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتی بر حق بودنشان یا درستی اعتقاد و مذهبشان و تقرّبشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممکن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیّه اطلاع یابد در حالی که دارای عقاید باطل و ملکات زشت و کردارهای ناروا بوده و از روحانیت بی بهره و به عالم شیاطین متّصل باشد . اما آنچه از بزرگان دین از آگهی به امور پنهان و خبرهای غیبی رسیده است باید دانست که آنها کسبی نبوده بلکه تنها عطای الهی و الهام ربّانی بوده است. 🤔 و اگر کسی بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست ؟ گوییم ؛ اولاً : اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص می فهمند که روحانی است یا شیطانی و آنچه داراست عطای الهی است یا به وسیله کسب است. ثانیاً : اگر کسی به دروغ مدعی مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض خوارق عادت که کسب کرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا کند یقیناً خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست که خداوند حجّت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادی گمراهی نگاهدارد. و بالجمله صاحبان علوم غریبه ای که کسب کرده اند هرگاه در مقام گمراه کردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهی برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید می فرماید : بلکه می افکنیم حق را بر باطل پس حق می شکند و خورد می کند باطل را؛ پس آن هنگام باطل محو شدنی است.¹ و پس از مراجعه به کتب روایات و کتب رجال دانسته می شود که از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدی علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشکار می فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعی باطلی پیدا می شده خداوند به وسیله علمای اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح می فرموده است و برای این مطلب نمونه هایی است که نقل آنها از وضع این کتاب بیرون است و تنها به نقل یک اکتفا می شود. 📖 در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی است که در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصی را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مُجاب ساختند ما هم با شما همدین می شویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما بدین ما درآیید . آن فرستاده کارش این بود که هرکَس چیزی در دست می گرفت اوصاف آن چیز را بیان می کرد. پس سلطان، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود؛ پس ملامحسن به آن سفیر فرنگی فرمود سلطانِ شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل تو عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کند؟ آن فرنگی گفت : شما از عهده من نمی توانید برآیید؛ اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم. ملا محسن تسبیحی از تربت علیه السلام مخفیانه به دست گرفت. فرنگی در دریای فکر 🙄 غوطه ور شد و بسیار تأمّل کرد. مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندی؟ فرنگی گفت عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است! ملا محسن گفت راست گفتی، در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی📿 است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله است که امام است و پیغمبر ما فرموده ( مدفن حسین علیه السلام) قطعه ای از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردی؛ زیرا گفتی قواعد من خطا نمی کند؛ پس صدق پیغمبر ما را هم در دعوای نبوّت اعتراف کردی؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسی نمی داند و جز پیغمبر او کسی به خلق نمی رساند. به علاوه پسر پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صُلبش و تابعش در دین او در خاک بهشت مدفون نمی گردید. چون آن عیسوی این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید. ____________ ۱- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ (سوره انبیاء، آیه ۱۸). https://eitaa.com/mabaheeth/49187 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 ╭═══════๛ - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
غرضهای معنوی در تألیف این کتاب ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از آنجا که غرض از تألیف این کتاب تذکارت اندرزهای لازم در ضمن سرگذشت های مناسب است چند درباره حیاء از حضرت آفریدگار جلّ و علا یادآوری شود تا خواننده عزیز از این صفت شریف بهره مند گردد و طالب مقام و معرفت به اینکه خداوند همیشه و همه جا با او است شود؛ زیرا زیاد و کمی حیاء از خداوند، تابع شدت و ضعف و یقین بحضور حضرت آفریدگار است.
28.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمد خوش آمدی😭 🎬 زندگی کربلایی محمد اکبری، که با نگاه خاص علیه‌السلام توبه کرد و سوار بر کشتی نجات اباعبدالله الحسین علیه‌السلام شد. —— ⃟‌ ———————— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -