#خاطرات | آرزوى #شهيد_مدنى
خدا رحمت كند شهيد محراب آيت اللّه مدنى را، افتخار داشتم در سفرى كه كاروانى پياده از نجف به كربلا مىرفت در خدمت ايشان باشم. كفشها را از پا بيرون آورده با پاى برهنه مىآمد و مىفرمود:
مىخواهم پاهايم 👣 در راه #كربلا آسيب ببيند.
ايشان مىفرمود: سه آرزو داشتهام كه به دو آرزو رسيدهام؛ امّا نمىدانم به آرزوى سوّم هم خواهم رسيد يا نه.
گفتم آرزوى سوّم شما چيست؟ فرمود: از خدا خواستهام كه شهيد شوم.
____________
اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک تحت رایة ولیّک 🤲
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تربت حسينى علیهالسلام
عالمى بزرگوار را سراغ دارم كه مهر نمازش را در عمّامۀ خود جا مىداد، چون احساس مىكرد اگر تربت امام حسين عليه السلام در جيب لباسش باشد ممكن است توهين باشد. خاك #كربلا جايش روى سر انسان است، چون #امام_حسين علیهالسلام روى اين خاك پرپر شد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | هديۀ يتيم به جبهه
در ايّام جنگ، نامهاى از دخترى ٩ ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسيد كه مضمونش چنين بود:
با سلام به #امام_زمان عليه السلام و رهبر كبير انقلاب، اسم من زهرا است، اين هديه را كه مقدارى نان خشك و بادام است براى شما مىفرستم، پدرم مىخواست به جبهه بيايد ولى تصادف كرد و جان سپرد. من ٩ سال دارم، نصف روز به مدرسه مىروم و نصف روز قاليبافى مىكنم. من و مادرم روزه مىگيريم تا خرجى خود را تهيه كنيم. ما پنج نفر هستيم كه همگى كار مىكنيم، من ٩٢ روز كار كردهام تا توانستم براى شما رزمندگان نان و بادام بفرستم. از خدا مىخواهم كه اين هديه را از يك يتيم قبول كند، سلام مرا به #كربلا برسانيد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستانهای_شگفت
5 - نصیب شدن طیّ اْلاَرْض
🗣️ فاضل محقق جناب آقای میزرا محمود مجتهد شیرازی، نزیل سامره - رحمة اللّه علیه - نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد علی رشتی که غالب عمرش را در ریاضات شرعی و مجاهدات نفسانیّه گذرانیده بود در اوقاتی که در مدرسه حاج قوام نجف، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزی که درب باب طوسی است «طیّ الارض» دارد و هر #شب_جمعه نماز مغرب را در مقام مهدی علیه السلام در وادیالسلام می خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا می آورد؛ در صورتی که بین نجف و #کربلا بیش از سیزده فرسنگ و تقریباً دو روز راه پیاده روی است. من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین کنم؛ پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت کردم و چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه به یکی از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز برای کربلا حرکت کن و شب جمعه در حرم باش ببین رفیق پاره دوز را میبینی. چون رفت، غروب پنجشنبه با یک تأثری نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتی کردم.
گفت تو را چه می شود؟
گفتم مطلب مهمی است که باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متأسفانه کربلا رفته و به او دسترسی ندارم.
گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همین امشب به او برساند؛ پس نامه ای ✉️ که نوشته بودم به او دادم، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادی السلام رفت، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پارهدوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد .
چون چنین دیدم یقین کردم که پاره دوز، طیالارض دارد. در مقام برآمدم که از او درخواست کنم که اگر بشود من هم دارای طیّالارض گردم .
پس او را به خانه ام دعوت کردم چون هوا گرم🥵 بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت أمیر علیهالسلام نمایان بود؛ پس از صرف شام مختصری به ایشان گفتم غرض از دعوت این است که من یقین کردم شما طی الارض دارید و آن نامه ای که به شما دادم برای یقین کردن من بود. الحال از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید که چه کنم تا طی الارض نصیب من هم بشود.
تا این را شنید و دانست که سرّ او فاش شده، صیحه ای زد و مثل چوب خشک افتاد به طوری که وحشت😱 کردم و گفتم از دنیا رفت.
پس از آنکه به حال خودآمد، فرمود ای سید! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر🕌 کرد و گفت و هر چه می خواهی از او بخواه.
این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق کردم دیگر کسی او را ندید.
این داستان را از چند نفر دیگر از علمای اعلام شنیدم که همه از قول سیدرشتی مرحوم نقل کردند.
مبادا خواننده عزیز تعجب کند و برایش گران باشد که این قضیه را باور کند؛ زیرا برای ائمه طاهرین(علیهمالسلام)، طی الارض دادن به یکی از دوستانشان چیزی نیست و برای این مطلب نظیرهایی است که در کتب روایات ثبت است .
✓ از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده از علی بن یقطین که رئیسالوزرای هارون و از شیعیان خالص بود و ابراهیم جمال کوفی سخت از او نگران و ناراحت بود. هنگامی که بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بی اعتنایی فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضی نشود من از تو راضی نمی شوم، عرض کرد ابراهیم در کوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یک لحظه از مدینه به کوفه، درب 🚪 خانه ابراهیم حاضر فرمود.
ابراهیم را صدا زد، از خانه اش بیرون آمد، علی بن یقطین را حیران دید.
علی گزارش کارش را به او گفت و او را از خود راضی ساخت بلکه صورت خود را زمین گذارد و او را قسم داد که پای خود را بر صورتم گذار تا امام علیهالسلام از من راضی شود، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید.
✓ و مانند سیر دادن امام محمد تقی علیه السلام خادم مسجد رأس الحسین علیهالسلام در شام را در یک شب از دمشق به کوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جای خود و نظایر آن که ذکر آنها منافی وضع این رساله است؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته می گردد نه آنچه در کتب ثبت شده و گاهی برای تأیید مطلب از آنها هم نقل می گردد .
https://eitaa.com/mabaheeth/26714
🌐 @Mabaheeth
زینب كبری سلام الله علیها
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ما در تاریخ مذهبی و دینی خود مثال زیاد داریم.
یكی از زنان اسلام كه مایه ی افتخار جهان است زینب كبری علیها السلام است.
تاریخ نشان می دهد كه حوادث خونین و مصائب بی نظیر كربلا زینب علیهاالسلام را به صورت پولاد آب دیده درآورد.
زینبی كه از مدینه خارج شد با زینبی كه از شام به مدینه برگشت یكی نبود.
زینبی كه از شام برگشت رشدیافته تر و خالص تر بود.
حتی آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور كرده با آنچه در خلال ایام كربلا در زمانی كه هنوز برادر بزرگوارش زنده بود و مسئولیت به عهده ی زینب سلام الله علیها گذاشته نشده بود از زینب (علیهاالسلام) ظهور كرد فرق دارد.
یكی از زنان فاضله ی مسلمان عرب در زمان ما به نام دكتر عایشه بنت الشاطی كتابی درباره ی زینب سلام الله علیها نوشته به نام بَطَلَةُ كربلا یعنی بانوی قهرمان كربلا. این كتاب چند بار به فارسی ترجمه و چاپ شده.
این بطولت و قهرمانی قسمت زیادش معلول همان حوادث و شداید كربلاست.
حوادث #كربلا بود كه زبان زینب كبری سلام الله علیها را به آنچنان خطابه ی غرّا و آتشینی در مجلس یزید (علیه اللعنة) جاری كرد كه همه شنیده اید.
ابو تمام می گوید:
لَوْ لاَ اشْتِعالُ النّارِ فی ما جاوَرَتْ
ما كانَ یُعْرَفُ طیبُ عَرْفِ الْعودِ
اگر آتش 🔥 در كنار چوب عود مشتعل نشود و داغی و سوزندگیِ آن، عود را نگیرد بوی خوش عود ظاهر نمی گردد.
تا آتش نباشد، تا درد و سوزش نباشد، هنر چوبِ عود ظاهر نمی گردد.
سعدی در همین مضمون می گوید:
قول مطبوع از درون سوزناك آید كه عود
چون همی سوزد جهان از وی معطر می شود
رودكی می گوید:
اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری
#داستانهای_شگفت
۴۶ - معجزه علوی (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در اوقات مجاورت حقیر در نجف اشرف در ماه محرم، سنه 1358 از طرف حکومت عراق اکیداً از قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دستجات منع شده بود.
شب عاشورا برای اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنی نشود از طرف حکومت، اولِ شب، درهای حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهای صحن را و آخرین دری که مشغول بستن آن شدند درِ قبله بود و یک لنگه آن را بسته بودند که ناگاه جمعیت دسته سینه زن هجوم آورده وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند، درها را بسته دیدند، در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه زنی شدند.
ناگاه عده ای شُرطی با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه ای که بپا داشت در ایوان آمده و بعضی را می زد و امر کرد آنها را بگیرند. سینه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالأخره مزاحمشان شوند، با کمال التجا و شکستگی خاطر، همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه می زدند و می گفتند ( یا عَلی فُکّ الْبابَ ) ما عزادار فرزندت هستیم .
پس در یک لحظه، تمام درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و بعضی موثقین که مشاهده کرده بودند برای حقیر نقل کردند که میلهای آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شده بود .
و بالجمله سینه زنان وارد حرم مطهر می شوند.
سایر نجفی ها که با خبر می شوند همه در صحن و حرم جمع می شوند و شُرطی ها پنهان می گردند.
موضوع را به بغداد گزارش می دهند دستور داده می شود که مزاحم آنها نشوید.
در آن سال در #نجف و #کربلا بیش از سالهای گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند.
از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسبانده بود و بنده هم چند شعر آن را همانوقت یادداشت کردم بدین قرار :
مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضی (علیه السلام)
صِنْوِ النَّبِیِّ ( صلی الله علیه وآله ) فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ
فَتَحَتْ لَنَا اْلاَبْوابَ راحَةُ کَفِّهِ
اَکْرِمْ بِتِلْکَ الرّاحَتَیْنِ و َاَنْعُمِ
اِذْ قَدْ اَردُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءِ
بِوُقوُع ما یَجْرِی الدَّمُ بِمُحَرَّمٍ
فاذا الْوَصِیُّ بِراحَتَیْهِ ارْخُوا
اَوْمأ فَفُکَّ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمِ
و چنانچه در شعر آخر اشاره شده، راستی اگر این عنایت از طرف آن حضرت نشده بود، فتنه عظیمی برپا می شد و خونها ریخته می گردید، صَلَواتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/48015
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
مطلب دوم آن است که :
✓ اطلاع پیدا کردن هندی مزبور یا اشخاص دیگری مانند او به بعض از خفایای امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتی بر حق بودنشان یا درستی اعتقاد و مذهبشان و تقرّبشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممکن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیّه اطلاع یابد در حالی که دارای عقاید باطل و ملکات زشت و کردارهای ناروا بوده و از روحانیت بی بهره و به عالم شیاطین متّصل باشد .
اما آنچه از بزرگان دین از آگهی به امور پنهان و خبرهای غیبی رسیده است باید دانست که آنها کسبی نبوده بلکه تنها عطای الهی و الهام ربّانی بوده است.
🤔 و اگر کسی بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست ؟ گوییم ؛
اولاً : اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص می فهمند که روحانی است یا شیطانی و آنچه داراست عطای الهی است یا به وسیله کسب است.
ثانیاً : اگر کسی به دروغ مدعی مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض خوارق عادت که کسب کرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا کند یقیناً خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست که خداوند حجّت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادی گمراهی نگاهدارد.
و بالجمله صاحبان علوم غریبه ای که کسب کرده اند هرگاه در مقام گمراه کردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهی برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید می فرماید : بلکه می افکنیم حق را بر باطل پس حق می شکند و خورد می کند باطل را؛ پس آن هنگام باطل محو شدنی است.¹
و پس از مراجعه به کتب روایات و کتب رجال دانسته می شود که از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدی علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشکار می فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعی باطلی پیدا می شده خداوند به وسیله علمای اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح می فرموده است و برای این مطلب نمونه هایی است که نقل آنها از وضع این کتاب بیرون است و تنها به نقل یک #داستان اکتفا می شود.
📖 در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی است که در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصی را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مُجاب ساختند ما هم با شما همدین می شویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما بدین ما درآیید .
آن فرستاده کارش این بود که هرکَس چیزی در دست می گرفت اوصاف آن چیز را بیان می کرد.
پس سلطان، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود؛ پس ملامحسن به آن سفیر فرنگی فرمود سلطانِ شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل تو عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کند؟
آن فرنگی گفت : شما از عهده من نمی توانید برآیید؛ اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم.
ملا محسن تسبیحی از تربت #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام مخفیانه به دست گرفت.
فرنگی در دریای فکر 🙄 غوطه ور شد و بسیار تأمّل کرد.
مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندی؟
فرنگی گفت عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است!
ملا محسن گفت راست گفتی، در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی📿 است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله است که امام است و پیغمبر ما فرموده #کربلا ( مدفن حسین علیه السلام) قطعه ای از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردی؛ زیرا گفتی قواعد من خطا نمی کند؛ پس صدق پیغمبر ما را هم در دعوای نبوّت اعتراف کردی؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسی نمی داند و جز پیغمبر او کسی به خلق نمی رساند.
به علاوه پسر پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صُلبش و تابعش در دین او در خاک بهشت مدفون نمی گردید.
چون آن عیسوی این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید.
____________
۱- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ (سوره انبیاء، آیه ۱۸).
https://eitaa.com/mabaheeth/49187
🇯 🇴 🇮 🇳
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۷۳ - نجات از اسیری و به روزی حلال رسیدن
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم آقا میرزا محمود شیرازی که چند داستان از ایشان نقل گردید فرمود شنیدم از مرحوم حاج میرزا حسن ضیاء التجار شیرازی که سالها در شیراز و اخیرا در تهران داروخانه( عمده فروشی) داشت، سالی به قصد زیارت کربلا از طریق کرمانشاه همراه قافله حرکت کردم و الاغی کرایه نمودم و اسباب و لوازم خود را بر آن گذاشته و سوار شدم تا نزدیک قزوین یک نفر پیاده همراه قافله بود.
چون مرا تنها دید نزدیکم آمد و در کارهایم با من همراهی کرد و با هم غذا صرف نمودیم و با من قرار🤝 گذاشت تا کاظمین با من همکاری کند و زودتر به منزل رسیده و جای مناسبی آماده کند تا من برسم و در خوراک شریک شوم.
به همین حال بود تا به کاظمین رسیدیم اسم و حالاتش را پرسیدم گفت نامم کربلائی محمد از اهالی قمشه اصفهان هستم، هفت سال قبل به قصد زیارت #حضرت_رضا علیه السّلام با قافله می رفتم تا حدود استراباد، ترکمن ها قافله را غارت کردند و مرا هم همراه خود بُردند و غلام خود قرار دادند روزها مرا به کار وامی داشتند و سخت ناراحت و در فشار بودم تا اینکه روزی تصمیم گرفتم هر طوری هست از دستشان فرار کنم و خود را نجات دهم.
نذر کردم که اگر خداوند مرا یاری فرمود و نجاتم داد که به وطن خود بروم از همان راه #کربلا مشرّف شوم؛ پس به بهانه ای قدری از آنها دور شدم و چون شب بود و خواب بودند مرا ندیدند پس سرعت کردم تا به محلی رسیدم که یقین کردم از شرّ آنها در امانم؛ شکر خدای را به جای آورده و از همانجا به قصد کربلا آمده ام.
مرحوم ضیاءالتجار گفت من عازم سامرا بودم، گفتم بیا با هم برویم و بعد با هم کربلا مشرّف می شویم، هرچه اصرار کردم نپذیرفت و گفت هرچه زودتر باید به نذرم وفا کنم. مقداری پول جلوش گرفتم و گفتم هرچه می خواهی بردار، هیچ برنداشت و چون زیاد اصرار کردم سه ریال ایرانی برداشت و رفت و دیگر او را ندیدم.
هنگامی که در نجف اشرف مشرّف شدم، روزی در صحن مقدس از سمت بالای سر عبور کردم، جمعی را دیدم که دور یک نفر جمعند. چون جمعیت را عقب زده نزدیک رفتم، دیدم همان کربلائی محمد قُمشه ای همسفر من است و با پارچه ای، گردن خود را به شباک رواق مطهر بسته و گریه می کند و یک نفر تهرانی به او می گفت هرچه می خواهی به تو می دهم و نقداً صد تومان حاضر شد به او بدهد قبول نکرد.
نزدیکش شدم گفتم رفیق از حضرت امیر علیه السّلام چه می خواهی، برخیز همراه من به منزل برویم و هرچه لازم داشته باشی به تو می دهم؛
قبول نکرد و گفت به این بزرگوار حاجتی دارم که جز او دیگری بر آن توانا نیست و تا نگیرم از اینجا بیرون نمی روم.
چون در اصرار خود فایده ندیدم او را رها کرده رفتم.
روز دیگر او را در صحن مقدس دیدم خندان و شادان، گفت دیدی حاجتم را گرفتم.
پس دست در بغل نمود و حواله ای بیرون آورد و گفت از حضرت گرفتم؛ پس نقش آن را دیدم طوری است که پشت و رو ، پایین و بالای آن مساوی است و از هر طرف خوانده می شود.
🤔 از او پرسیدم که حواله چیست و بر عهده کیست ؟
🗣 گفت پس از وصول آن به تو خبر می دهم، آدرس مرا در تهران گرفت و رفت.
پس از چند سال، روزی در تهران وارد مغازه ام شد؛ پس از شناسائی او گله کردم و گفتم مگر نه قول دادی مرا به آن حواله ای که حضرت امیر علیه السّلام به تو عنایت فرمودند خبر دهی؟
گفت من چند مرتبه به تهران آمدم و تو به شیراز رفته بودی و الحال آمده ام تو را خبر دهم که حاجت من از آن حضرت رزق حلالی بود که تا آخر عمرم راحت باشم و آن حضرت حواله ای به یکی از سادات محترم فرمود که قطعه زمین معینی با بذر زراعت آن را به من دهد.
آن سید هم اطاعت کرد، از آن سال تا کنون از زراعت 🌾 آن زمین در کمال خوشی معیشت من می گذرد و راحت هستم.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/49585
—— ⃟ ————————
داستان قبلی ↓
┅───────────
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۷۶ - عطای حسینی (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب آقای حاج سید محمدجعفر مزبور نقل فرمود که در سالی به اتفاق مرحومه والده، #کربلا مشرّف بودم و آن مرحومه مریضه شد و مرضش بیش از چهل روز طولانی شد و به این واسطه مبتلا به قرض بسیار شدم و در این مدت هم نه از شیراز و نه از راه دیگر چیزی به من نرسید؛😔
پس پناهنده به مولای خود شده به حرم مطهر مشرف شدم؛
همان بالای سر عرض کردم یا مولای! شما خود می دانید که چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فریاد من برسید.
از حرم خارج شدم؛
پس از فاصله کمی نماینده مرحوم آیت اللّه آقا میرزا محمد تقی شیرازی اعلی اللّه مقامه به من رسید و گفت از طرف میرزا سفارش شده که هرچه لازم دارید به شما بدهم.
گفتم تا چه اندازه؟
گفت: تعیین نشده بلکه هرچه شما خود تعیین کنید؛ پس تمام قروض را أدا کردم و تا کربلا مشرف بودم تمام مخارج من تأمین گردید .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/50098
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
_ از آن جمله حضرت رضا علیه السّلام به ریان بن شبیب فرمود : یَابْنَ شُبَیْبِ اِنْ سَرَّکَ اَنْ یَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَنِ اسْتُشْهَدَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَقُلْ مَتی ما ذَکَرتَهُ یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً (۲)
ای پسر شبیب ! اگر تو را مسرور می کند که بوده باشد برای تو از ثواب، مانند ثواب آن کسانی که با حسین علیه السّلام شهید شدند، پس هرگاه یاد آن حضرت کنی بگو : ( یا لَیْتَنی کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً )
😭 یعنی : ای کاش ! بودم با اصحاب حسین علیه السّلام پس به سعادت بزرگی می رسیدم.
ناگفته نماند که رسیدن به مانند ثواب شهدا وقتی است که در این تمنّا صادق باشد؛ یعنی کشته شدن در راه خدا میل قلبی او باشد به طوری که اگر زمینه آن پیش آید، علاقه به خود و اولاد و مال و مقام مانع او نگردد؛
پس کسی که حبّ به ذات و شهوات و علاقه به دنیا تمام دلش را احاطه کرده به طوری که اگر در واقعه #کربلا می بود این علاقه ها نمی گذاشت که جزء شهیدان گردد در گفتن جمله یالیتنی، کاذب است.
یک نفر از اهل علم می گفت سالها در غرور و اشتباه بودم و خود را با شهدای کربلا در ثواب شریک می دانستم تا اینکه شبی در خواب صحنه کربلا را به تفصیلی که در کتب مقاتل است مشاهده کردم و خود را نزدیک امام علیه السّلام دیدم؛ پس قاسم بن الحسن علیه السّلام را دیدم که رفت میدان و کشته شد.
به خاطرم گذشت که چون امام علیه السّلام دیگر یاور ندارد الان به من امر به جهاد می فرماید؛ پس از ترس به عقب رفته که خود را پنهان نمایم.
پس اسبی را دیدم بر آن سوار شده به سرعت فرار کردم تا از شدت هول از خواب بیدار شدم؛ پس دانستم عمری در اشتباه بودم و تمنای کشته شدن در راه خدا که وِرد زبانم بود، خالی از حقیقت و دروغ بوده است.
غرض از نقل این جمله این است که خواننده عزیز گرفتار #غرور نگردد و بداند؛
اولاً رسیدن به ثواب شهدا در صورتی است که تمنای حقیقی باشد و آن هم با احاطه حبّ دنیا بر دل محال خواهد بود و عمری باید در جهاد با نفس و نبرد با هوی و هوس در رنج و شکنجه باشد تا حقیقتی پیدا کند و اگر شهید در میدان جنگ، یک مرتبه قرار می گیرد و کشته و راحت می شود لکن شخص مجاهد با نفس، عمری در میدان نبرد با نفس و شیطان است و در حدیث نبوی صلّی اللّه علیه و آله آن را ( جهاد اکبر ) نامیده است .
و ثانیاً در صورتی که تمنای حقیقی باشد، مانندِ ثواب شهید به او داده می شود نه عین آن ؛ زیرا آن درجه و مقامی که خداوند به شهدای کربلا در برابر فداکاری عجیب آنها به ایشان مرحمت فرموده به هیچ شهیدی از اولین و آخرین نداده چه رسد به کسی که تنها همان تمنا را داشته باشد، بلی در برابر تمنایش اگر حقیقتی داشته باشد ثوابی بمانند و شبیه آنچه به شهدا داده تفضلاً مرحمت خواهد فرمود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- نفس المهموم ، صفحه ۳۰۰
۲- همان مدرک ، صفحه ۱۷
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/50671
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 چه عاملی باعث شد #امام_حسین علیهالسلام در #کربلا تنها بماند؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
╭────๛- - 🚩 - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 چه عاملی باعث شد #امام_حسین علیهالسلام در #کربلا تنها بماند؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکی از مهمترین عواملی که باعث می شود انسان بترسد، ترس از جان است. می ترسد کشته بشود و می ترسد آسیبی ببیند، می ترسد سیلی بخورد، می ترسد یک شخصی یک لگدی به او بزند و بعد حاضر است جبهه حق را تنها بگذارد. جمله ای که عبید الله بن حرّ جعفی به اباعبدالله گفت همین بود، گفت:«آقا من می دانم که اگر جنگی اتفاق بیفتد و من در رکاب شما باشم کشته خواهم شد، آقا من تحمّل ضربه شمشیر را ندارم»؛ شما ترس را ببینید، این ترس باعث می شود که انسان تنهائی حسین بن علی را ببیند و امام اش را تنها بگذارد. کسانی که در مسیر اهل بیت هستند اینها به واسطه جان شان نمی ترسند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🎞 مشاهده ویدیو کامل
https://eitaa.com/Nafaahat/10690
╭────๛- - 🚩 - - ┅┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستانهای_شگفت
۹۷ - کرامت ابوالفضل علیهالسلام و شفای مسلول
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب مولوی مزبور نقل کرد که برادرم محمد اسحاق در بچگی مسلول شد و از درمان ناامید گردیدیم.
پدرم او را به #کربلا بُرد و در حرم #حضرت_اباالفضل علیه السّلام او را به ضریح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست که از خداوند شفاء یا مرگ او را بخواهد.
بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد. هنگامی که برگشت نزد بچه، گفت بابا گرسنه ام. به صورتش نگاه کرد دید رخسارش تغییر کرده و شفا یافته است، او را بیرون آورد و فردای آن روز انار خواست و هشت دانه انار و یک قرص نان بزرگ خورد و اصلاً از آن مرض خبری نشد و اکنون ساکن نجف و در حضرت حمزه مشغول خبازی است.
بنده در سفری که برای زیارت حضرت حمزه مشرّف شدم به اتفاق جناب مولوی، محمد اسحاق مزبور را ملاقات کردم و آثار ورع و صلاح و سَداد از او آشکار بود.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/52069
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۰۱ - کرامت حرّ شهید
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند بنده ۲۳ سال قبل در #کربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم.
رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب(حر شهید) بردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصری خواندم. در این اثناء دیدم زن عربی بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند : ( یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیه السلام )
پس انگشت خود را برمی داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را می خواند و همینطور می خواند و دور می زد، دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کِشان کِشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید، به طوری که به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوای آمپولی که تزریق می کنند، حس کردم می توانم برخیزم؛ پس برخاستم و بقیه حلقه ها را ایستاده خواندم و بکلی آن مرض برطرف گردید و دیگر اثری از آن پیدا نشد.
چون بعضی در مقام جناب حر بن یزید ریاحی در شک هستند و گویند چون آن جناب کسی بود که راه را بر #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام بست و مانع شد از برگشتن آقا به مدینه، برای دفع این #شبهه و دانستن مقام آن جناب تذکر داده می شود که جناب حرّ، مردی شریف و بزرگوار و صاحب ریاست در کوفه بود و آمدنش جلو حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برای حفظ ریاستش و به امید اینکه کار به مسالمت می گذرد.
و اما جنگ با آن حضرت و کشتن امام علیه السّلام چیزی بود که حر تصوّر آن را نمی کرد و آن را باور نمی داشت و چنانچه خودش فرمود اگر واقعه عاشورا و اقدام به کشتن امام علیه السّلام را می دانست هیچگاه اقدام به چنین خطائی نمی کرد و چون روز عاشورا پیشنهادهای امام علیه السّلام را شنید که از آن جمله این بود بگذارند تا آقا با باقیمانده اهل بیت (علیهم السلام) از عراق خارج شود و ابن سعد هیچ یک را نپذیرفت، جناب حر آمد نزد عمر بن سعد و گفت آیا می خواهی با حسین (علیهالسلام) جنگ کنی؟
گفت : آری جنگی که آسانترِ آن، بریدن سرها از بدن و جدا شدن دستهاست !
حرّ فرمود : آیا این خواسته های حسین (علیهالسلام) را هیچیک نمی پذیری تا اینکه کار به مسالمت و صلح تمام شود.
عمر سعد گفت: ابن زیاد راضی نمی شود.
حرّ با خشم و دل شکسته برگشت؛
پس به بهانه آب دادن به اسبِ خود از لشکر کناره گرفت و اندک اندک به لشکرگاه حسین علیه السّلام نزدیک می شد.
مهاجر بن اوس با وی گفت چه اراده داری، مگر می خواهی حمله کنی؟ حر او را پاسخ نداد و لرزش او را گرفت.
مهاجر گفت : ای حر ! کار تو ما را به شک انداخته به خدا قسم ! در هیچ جنگی ما این حال را از تو ندیدیم و اگر از من می پرسیدند شجاعترین اهل کوفه کیست، غیر تو را نام نمی بردم، این لرزیدن تو از چیست ؟
حر گفت : به خدا خود را میان بهشت و دوزخ می بینم، به خدا قسم جز بهشت را اختیار نخواهم کرد اگر چه پاره پاره شوم و به آتش سوخته گردم؛
پس اسب خود را به جانب حسین علیه السّلام دوانید و سپر را واژگون کرد و دو دست بر سر گذاشت و سر به آسمان گفت :
خدایا ! به سوی تو توبه می کنم از کردار ناروایم که دل اولیای تو و اولاد دختر پیغمبر تو را آزردم و چون با این حالت عجز به امام علیه السّلام رسید سلام کرد و خود را بر خاک اندخت و سر بر قدم نهاد. امام علیه السّلام فرمود سر بردار تو کیستی (معلوم می شود از شدت شرمساری صورت خود را پوشیده بود) عرض کرد پدر و مادرم فدایت باد! منم ( حُرّ بن یزید ) من آن کَس هستم که تو را مانع شدم از برگشتن به مدینه و بر تو سخت گرفتم تا در این مکان هم بر تو تنگ گرفتم. به خدا قسم ! گمان نمی بردم که خواسته های تو را رد می کنند و آماده کشتن تو می شوند .
#داستانهای_شگفت
۱۰۴ - سفر نجف و شفای فرزند
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
جناب آقای شیخ محمد انصاری دارابی که داستان ۸۲ از ایشان نقل شد، نقل کرد که پیش از سفر #کربلا در عالم رؤیا حضرت امیر علیه السّلام فرمود بیا به #زیارت.
عرض کردم وسایل سفر ندارم، فرمود: بر عهده من؛
پس طولی نکشید که مخارج سفر به مقدار رسیدن به نجف فراهم شد و در نجف هم به مقدار توقف و مراجعت به من رسید و نیز پسرم مصروع بود و به قصد استشفا همراهش بردم و در نجف، خدا به او شِفا داد.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/52742
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۰۵ - رسیدن پول و دوام آن
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز نقل کرد از پدرش به نام شیخ محترم بن شیخ عبدالصمد انصاری که به اتفاق یک نفر (همجناق او) به نام غلامحسین، شایق #کربلا شدیم و هیچ نداشتیم؛ پس دو نفری از سر کوه داراب با دست خالی حرکت کردیم و در هر منزلی یکی دو روز توقف نموده و عَمَلِگی می کردیم تا در مدت پنج ماه، پیاده از طریق کرمانشاه خود را به کربلا رساندیم و در آنجا هم روزها مشغول کار شدیم و معیشت ما اداره می شد؛ ولی در نجف، دو روز برای ما کاری پیش نیامد و هیچ نداشتیم، شب #عید_غدیر، گرسنه و هیچ راهی نداشتیم.
گفتیم در حرم مطهر می مانیم و اگر مقدّر ما مرگ باشد همانجا بمیریم.
مقداری از شب که گذشت چهار نفر بزرگوار وارد حرم مطهر شدند، یکی از آنها نزدیک من آمد اسم خودم و پدرم و جدم و پدر جدم را برد! تعجب کردم؛ پس مقداری پول سکه نقره در دست من گذارد و رفت و چون شماره اش کردم مبلغ چهار تومان بود.
دو ماه در عراق ماندیم و از آن پول خرج می کردیم و پس از مراجعت به وطن تا دو ماه از آن خرج می کردیم ناگاه مفقود شد.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/52877
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از آرام جان 🎧
Hossein Tavakoli - Pirhan Siah (320).mp3
9.64M
───┤🎙🎼🎧├───
آهنگ پیرهن سیاه | حسین توکلی
━━━━━━━✦✗✦━━━━━━━━
من عاشق حسینم
مگه میشه کسی عاشق حسین و عباس نباشه
یا حسین روم سیاهه
دارم پیاده میام به دیدنت
قبولم کن
قبولم کن یا حسین
هر سال
همین روزا
تنمه پیرهن سیاهم
به هوات توی راهم
میام بدی پناهم
هر سال
همین روزا
بازم دعای مادرم
منو میاره تا حرم
خودم نمیشه باورم
غیر حرم کجا برم …
من که با پای پیاده اومدم تو این مسیر
غیر تو هیشکی ندارم دست تنهامو بگیر
من کجا اینجا کجا
من رو سیاه زائرا
آبرومو میخره آخر همین پیرهن سیاه
من که با پای پیاده اومدم تو این مسیر
غیر تو هیشکی ندارم دست تنهامو بگیر
من کجا اینجا کجا من رو سیاهِ زائرا
آبرومو میخره آخر همین پیرهن سیاه
لای لای لای لای
لای لای لای لای
لای لای لای لای
هوای اینجا
هوای عشقه
هوامو داره آقای عشقه
دلم رسیده
که این رسیدن
به پای من نیست
به پای عشقه
من که با پای پیاده اومدم تو این مسیر
غیر تو هیشکی ندارم دست تنهامو بگیر
من کجا اینجا کجا من رو سیاه زائرا
آبرومو میخره آخر همین پیرهن سیاه
من که با پای پیاده اومدم تو این مسیر
غیر تو هیشکی ندارم دست تنهامو بگیر
من کجا اینجا کجا من رو سیاهِ زائرا
آبرومو میخره آخر همین پیرهن سیاه
لای لای لای لای ...
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#کربلا | #اربعین
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│💌 @arame_janam
╰๛ - - - - - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 کی گفته هر وقت دوست داشتی باید بری #کربلا؟!
✖️#زیارت_اربعین وظیفه ماست!
🎙 #استاد_پناهیان
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#داستانهای_شگفت
۱۳۱ - توفیق زیارت و پذیرایی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مکرر شنیده بودم که یکی از اخیار زمان به نام حاج محمد علی فشندی تهرانی، توفیق تشرّف به خدمت حضرت بقیه اللّه عجل اللّه تعالی فرجه نصیبش شده و داستانهایی دارد، دوست داشتم او را ببینم و از خودش بشنوم.
در ماه ربیع الثانی 95 در تهران، حضرت سیدالعلماءالعاملین حاج آقا معین شیرازی دامت برکاته را به اتفاق جناب حاج محمد علی مزبور ملاقات نمودم، آثار خیر و صلاح و صدق و دوستی اهل بیت علیهم السّلام از او آشکار بود، از آقای حاج آقا معین خواهش نمودم آنچه حاجی مزبور می گوید ایشان مرقوم فرمایند. اینک برای بهره مندی خوانندگان این کتاب عین مرقومه ایشان ثبت می شود :
بسم اللّه الرحمن الرحیم
( زیارت در مرتبه اولی )
قریب سی سال قبل عازم #کربلا شدیم برای #زیارت_اربعین، موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان می گرفتند. بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم می آیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن و یک علویه همراه بود که قرابت با دو نفر از همراهان داشت و عمر آن علویه 105 سال بود. خیلی به زحمت او را حرکت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و کربلا مشرف شدیم. قبل از اربعین و بعد از اربعین، به #نجف_اشرف مشرف شدیم و بعد از 17 ربیع الاول قصد کاظمین و سامرا را نمودیم. آن دو نفر مَرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و می گفتند او را در نجف می گذاریم تا برگردیم، من گفتم زحمت این علویه با من است و حرکت نمودیم. در ایستگاه ترن کاظمین برای سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند که از کرکوک موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشکل بود .
ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلی ! سلام علیکم ! شما پانزده نفر هستید ؟ گفتم بله ، فرمود : شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید، من می روم بغداد بعد از نیمساعت با قطار برمی گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می دارم شما از جای خود حرکت نکنید. قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت.
بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند. همه سوار شدند، آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود، یک اطاق دربست. تا وارد سامرا شدیم، آن آقاسید گفت شما را می برم منزل سیدعباس خادم و رفتیم منزل سیدعباس، من رفتم نزد سیدعباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟
گفت یک آقاسیدی کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.
گفتم سید کجاست؟ گفت الان از پله های عمارت پایین رفت. هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم، گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خریداری نموده، گفت من نمی دانم تمام مخارج شما را هم داد.
خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم سؤال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت با شما از سادات کسی هست ؟ گفتم یک علویه است. فرمود او #امام_زمان علیه السّلام بوده و شما را مهمان فرموده.
حقیر گوید : و محتمل است که یکی از #رجال_الغیب یا #ابدال که ملازم خدمت آن حضرتند بوده است.
برکات احسان به سادات
غرض از نقل این #داستان بیان اهمیت احسان به سلسله جلیله سادات خصوصاً علویه ها که علاوه بر ثوابهای آخرتی و #شفاعت، آثار دنیویه و برکات ظاهریه هم دارد؛ چنانچه در این داستان چون حاج محمد علی نسبت به آن علویه بروز ارادت و احسان و خدمتگذاری داد چگونه تلافی شد و یک نفر از عباد صالحین رجال الغیب یا ابدال مأمور می شود برای یاری کردن او و همراهانش و سپس ضیافت شش روزه در سامرا و مرحوم آیت اللّه محمد مهدی شیرازی اعلی اللّه مقامه به دل روشنش دانست که این الطاف از برکات آن علویه بوده است.
و ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نوری در کتاب ( کلمه طیبه ) چهل روایت و حکایت از مدارک معتبره در فضیلت و برکات احسان به سلسه سادات نقل کرده است و تبرکاً یک داستان از آنها نقل می شود.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/55839
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -