#داستانهای_شگفت
۲۹ - شفای هفت مریض در یک لحظه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز مرحوم سلاحی مزبور - علیه الرحمه - در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه ای بود که در آن مریض حصبه ای نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقای حاج عبدالرحیم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد.
بعدا آقای سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحی فرموده بود بیان کرد، سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود، اینک نوشته آقای سرافراز:
📃 تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه می شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام برای شرکت در مجلس عزاداری، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطری پریشان به مجلس تعزیه داری خودمان که مؤسس آن مرحوم حاج ملا علی سیف - علیه الرحمه - بود رفتم.
موقع تعزیه داری، سینه زنی، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد؛ پس از فراغت از تعزیه داری و ادای نماز صبح، با عجله به منزل می رفتم و در قلب خود شفای هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا (علیه السلام) از خدا می خواستم.
وقتی به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشی🔥 نشسته و مختصر نانی که از روز قبل و شب باقیمانده است، روی آتش گرم می کنند و با اشتهای کامل مشغول خوردن آن نانها هستند.
از دیدن این منظره عصبانی😠 شدم؛ زیرا خوردن نان آن هم نانی که از روز و شبِ گذشته باقیمانده برای مبتلا به مرض حصبه مُضرّ است.
دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چای می خوریم.
گفتم خوردن نان برای مرض حصبه خوب نیست.
گفت پدر! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم.
گفتم خوابت را بگو؛ گفت: در خواب دیدم اطاق، روشنی زیادی دارد و مردی آمد در اطاق ما و فرش سیاهی در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوی درب اطاق با ادب ایستاد، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله ای بود، اول به طاقچه های اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده [شده] بود و اسم چهارده معصوم (علیهمالسلام) را روی آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند؛ پس از آن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهای کوچکی از بغل بیرون آورده و قدری خواندند؛ پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربی خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر می گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم علیهالسلام می خوانند و همه شدیداً گریه می کردند و مخصوصا آن زن خیلی سوزناک گریه می کرد؛ پس از آن در ظرفهای کوچکی چیزی مثل قهوه همان مردی که قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد.
من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت علی علیه السلام هستید؟
یکی از آنها جواب داد و فرمود منم. خیلی با مهابت بود.
گفتم شما را به خدا چرا پاهای شما برهنه است، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پای ما برهنه است، فقط پای آن زن در همان لباس پوشیده بود.
گفتم ما بچه ها همه مریضیم.
مادر ما هم مریض است، خاله ما مریض است، آن وقت حضرت علی علیه السلام از جای خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم، گفتم مادرم هم مریض است، فرمودند مادرت باید برود.
از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم؛ پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستی هم روی لحاف مادرم کشیدند آن وقت [که] خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شما باد نماز که تا شخص مژه چشمش به هم می خورد باید #نماز بخواند.
تا درب کوچه، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهای سواری که برای آنان آورده اند روپوشهای سیاه دارد، آنها رفتند و من برگشتم.
🥱 در این وقت از خواب بیدار شدم صدای اذان صبح را شنیدم. دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم، دیدم هیچکدام تب🤒 نداریم، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم، چون احساس گرسنگی زیاد در خود می کردیم لذا چای 🫖☕️ درست کرده با نانی🍞 که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجی به دکتر و دوا پیدا نکردند.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/46478
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۳۱ - افاضه قرآن مجید
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب حاج علی آقا فرمود من در طفولیت به مکتب نرفتم و بی سواد بودم و در اول جوانی سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجید را بخوانم تا اینکه شبی با دل شکسته به حضرت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - برای رسیدن به این آرزو متوسل شدم.
در خواب دیدم در کربلا هستم، شخصی به من رسید و گفت : در این خانه بیا که تعزیه #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام در آن برپاست و استماع روضه کن. قبول کرده وارد شدم، دیدم دو نفر سید بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشی است و سفره نانی پهلوی آنها است، پس قدری از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند و من آن را خوردم؛ پس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت (علیهم السلام) کرد و پس از تمام شدن، از خواب بیدار شدم حس کردم به آرزوی خود رسیده ام؛ پس #قرآن_مجید را باز کردم دیدم کاملا می توانم بخوانم و بعد در مجلس قرائت قرآن مجید حاضر شدم، اگر کسی غلط می خواند یا اشتباه می کرد به او می گفتم. حتی استاد قرائت هم اگر اشتباهی می کرد می گفتم. استاد گفت: فلانی! تو تا دیروز سواد نداشتی و قرآن را نمی توانستی بخوانی، چه شده که چنین شده ای ؟ گفتم : به برکت حضرت حجت علیه السلام به مقصد رسیدم.
فعلا حاجی مزبور استاد قرائت اند و در شبهای ماه مبارک رمضان مجلس قرائت ایشان ترک نمی شود.
از جمله عجایب حاجی مزبور آن است که غالبا در خواب، امور آتیه را می بیند و میفهمد که فردا چه می شود با که برخورد می کند و با که طرف معامله می شود و آن معامله سودش چه مقدار است.
وقتی به حقیر گفت خداوند بزودی به فرزندت ( آقای سید محمد هاشم ) پسری عطا می کند اسمش را به نام مرحوم پدرت ( سید محمد تقی) بگذار، طولی نکشید خداوند پسری به ایشان عنایت فرمود و اسمش را ( محمد تقی ) گذاردیم.
پس از ولادت، سخت مریض شد به طوری که امید حیات به آن بچه نبود. باز حاجی مزبور فرمود ( این بچه خوب خواهد شد و باقی خواهد ماند)، طولی نکشید که خداوند او را شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگی و سالم است.¹
و بالجمله ایشان در اثر تقوا و مداومت بر مستحبّات خصوصاً #نوافل یومیّه دارای صفای نفس و مورد عنایت و لطف حضرت حجت - عجل اللَّه تعالی فرجه - می باشد.
ضمنا باید دانست که راز آگاه شدن بعض نفوس از امور آتیه و إخبار به آن، آن است که خداوند قادر متعال تمام حوادث کَوْنیّه، کلّی و جزئی را تا آخر عمر دنیا پیش از پیدایش آنها در کتابی از کتابهای روحانی و لوحی از الواح معنوی ثبت فرموده است چنانچه در سوره حدید می فرماید: (هیچ مصیبتی در آفاق و انفس واقع نمی شود مگر اینکه پیش از پیدایش آن، در کتاب الهی ثبت است و این کار ( یعنی ثبت امور تماماً در لوحی نزد قدرت بی پایان او) بر خداوند سهل است برای اینکه ناراحت نشوید بر فوت شدن چیزی از شما ( یعنی بدانید خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چیز را قبلاً تعیین و ثبت فرموده) و خوشحال نشوید و به خود نبالید به چیزی که به شما رسیده ( یعنی بدانید آن را خداوند برای شما مقدّر و مقرّر فرموده )²
بنابراین ممکن است بعض نفوسِ صاف در حال خواب که از قیود مادّی تا اندازه ای آزاد شده اند با ارواح شریف و الواح عالی و بعض کتب الهی متصل شده و به بعض اموری که در آنها مشهود است اطلاع یابند و هنگام بیداری و مراجعت تامّ روح به بدن، قوه خیالیش تصرفی در آن نکند و آنچه دیده به صرافت در حافظه اش باقی ماند و از آن خبر دهد.
------------------------------------------------
1- اینک هنگام چاپ این کتاب، در سن هفت سالگی و در سال اول دبستانِ فرصت، سرگرم تحصیل است (ناشر).
2- (ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی اْلاَرْضِ و َلا فی اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاءَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ لِکَیْلا تَأْسَواْ عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتیکُمْ) سوره حدید، آیه 23.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/46616
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۴۵ - اثر عزاداری حسینی (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (دندانساز) عجایبی از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل می کرد؛ از آن جمله می گفت : عده ای از بازرگانان هندو (بت🗿 پرست ) به #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام معتقد و علاقه مندند و برای برکت مالشان با آن حضرت شرکت می کنند یعنی در سال مقداری از سود خود را در راه آن حضرت صرف می کنند.
بعضی از آنها روز عاشورا به وسیله شیعیان، شربت و پالوده🍨 و بستنی 🍦 درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران می دهند و بعضی آن مبلغی که راجع به آن حضرت است به شیعیان می دهند تا در مراکز عزاداری صرف نمایند.
یکی از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت می کرد و با آنها به سینه می زد، چون مُرد بنا به مرسوم مذهبی خودشان بدنش را با آتش 🔥 سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه ای از سینه اش که آتش، آن دو عضو را نسوزانیده بود.
بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند این دو عضو راجع به حسین شماست.
جایی که آتش جهنم که طرف نسبت و قابل مقایسه با آتش دنیا نیست به وسیله حسین علیه السلام خاموش و بَرد و سلام می گردد پس نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوی به وسیله آن بزرگوار جای تعجب نیست.
و جماعتی از (هنود) هر ساله شبهای #عاشورا در آتش می روند و نمی سوزند و این مطلب مشهور و مسلم است .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/47922
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۵۲ - رؤیای صادقانه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
صاحب مقام یقین و مخلص در ولایت اهل بیت طاهرین (علیهمالسلام)، مرحوم حاج شیخ محمد شفیع جمی که داستان 41 از ایشان نقل گردید فرمود : سالی عیدغدیر نجف اشرف مشرف بودم و پس از زیارت به سمت بلد خود ( جم ) مراجعت کردم و ایام عاشورا در حسینیه اقامه مجلس تعزیه داری #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسیدن به این آرزو استمداد نمودم و از حیث اسباب، عادتاً محال به نظر می آمد.
همان شب در عالم رؤیا جمال مبارک حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت سیدالشهداء علیه السلام را زیارت کردم.
حضرت امیر علیه السلام به فرزند خود فرمود چرا حواله محمد شفیع را نمی دهی؟
فرمود همراه آوردهام؛
پس ورقه ای به من مرحمت فرمود که در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوی بود. چون نظر کردم دیدم دو شعر است که نوشته شده و با اینکه اهل شعر نبودم به یک نظر از حفظم شد:
از مخلصان درگَه آن شاه لو کُشِف
اسمش محمد است و شفیع از ره شرف
توفیق شد رفیق رود سوی کربلا
با آنکه اندکی است که برگشته از نجف
فرمود چون بیدار شدم با کمال بهجت و یقین به روا شدن حاجت بودم و بحمداللّه در همان روز وسایل حرکت میسّر شد و به سمت کربلا حرکت کرده و به آن آستان قدس مشرف شدم .
مرحوم حاج شیخ محمد شفیع، قریب سی سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زیارت عتبات با مصاحبت ایشان نصیب شد.
عالمی عامل و مروّجی مخلص و مردی خلیق و مُحبّی صادق بود.
در هر شهری که می رسید با أخیار آن شهر آمیزش داشت و در هر مجلسی که بود اهل آن مجلس را به یاد خدا و آل محمد (صلوات الله علیه وآله) می انداخت و از ذکر مناقب آن بزرگواران و مسالب اعدای آنها خودداری نداشت و در ملکات فاضله خصوصاً تواضع و حیا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خیرخواهی خلق، به راستی کم نظیر بود .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/48413
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۶۱ - توسل به سیدالشهداء (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی( سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان #اخلاص و ارادت زیادی به #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه می خواندند پس از روضه خوانی، سفره پهن می کردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن می گذاردند.
هر که مایل بود همانجا می خورد و هر که می خواست همراه خود به خانه اش می برد)
نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما می آیند و در مسجد مناسب نیست!
به ما گفت می خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم؛ پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد، ناگاه صدای من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب می شوم.
😳 ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در او نبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمری اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود.
موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد.
به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم.
ابتدا به ما گفت از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر می دهم که آن شب، مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم؛ پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مُردم جزء آنها خواهم بود.
پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگانِ حجّ است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام؟
ناگاه آن منظره هول انگیز😱 به منظره فرحبخش مبدّل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تأخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شده ام گزارشات خود را به شما خبر دادم.
مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم 1340 مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود رحمة اللّه علیه.
مطلب دوم آن است که :
✓ اطلاع پیدا کردن هندی مزبور یا اشخاص دیگری مانند او به بعض از خفایای امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتی بر حق بودنشان یا درستی اعتقاد و مذهبشان و تقرّبشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممکن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیّه اطلاع یابد در حالی که دارای عقاید باطل و ملکات زشت و کردارهای ناروا بوده و از روحانیت بی بهره و به عالم شیاطین متّصل باشد .
اما آنچه از بزرگان دین از آگهی به امور پنهان و خبرهای غیبی رسیده است باید دانست که آنها کسبی نبوده بلکه تنها عطای الهی و الهام ربّانی بوده است.
🤔 و اگر کسی بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست ؟ گوییم ؛
اولاً : اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص می فهمند که روحانی است یا شیطانی و آنچه داراست عطای الهی است یا به وسیله کسب است.
ثانیاً : اگر کسی به دروغ مدعی مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض خوارق عادت که کسب کرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا کند یقیناً خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست که خداوند حجّت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادی گمراهی نگاهدارد.
و بالجمله صاحبان علوم غریبه ای که کسب کرده اند هرگاه در مقام گمراه کردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهی برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید می فرماید : بلکه می افکنیم حق را بر باطل پس حق می شکند و خورد می کند باطل را؛ پس آن هنگام باطل محو شدنی است.¹
و پس از مراجعه به کتب روایات و کتب رجال دانسته می شود که از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدی علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشکار می فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعی باطلی پیدا می شده خداوند به وسیله علمای اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح می فرموده است و برای این مطلب نمونه هایی است که نقل آنها از وضع این کتاب بیرون است و تنها به نقل یک #داستان اکتفا می شود.
📖 در کتاب اسرارالشهاده دربندی و کتاب قصص العلمای تنکابنی است که در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصی را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوی نوشت که شما به علمای مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مُجاب ساختند ما هم با شما همدین می شویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما بدین ما درآیید .
آن فرستاده کارش این بود که هرکَس چیزی در دست می گرفت اوصاف آن چیز را بیان می کرد.
پس سلطان، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود؛ پس ملامحسن به آن سفیر فرنگی فرمود سلطانِ شما مگر عالمی نداشت که بفرستد و مثل تو عوامی را فرستاد که با علمای ملت مناظره کند؟
آن فرنگی گفت : شما از عهده من نمی توانید برآیید؛ اکنون چیزی در دست بگیرید تا من بگویم.
ملا محسن تسبیحی از تربت #حضرت_سیدالشهداء علیه السلام مخفیانه به دست گرفت.
فرنگی در دریای فکر 🙄 غوطه ور شد و بسیار تأمّل کرد.
مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندی؟
فرنگی گفت عاجز نماندم ولی به قاعده خود چنان می بینم که در دست تو قطعه ای از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است!
ملا محسن گفت راست گفتی، در دست من قطعه ای از خاک بهشت است و آن تسبیحی📿 است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله است که امام است و پیغمبر ما فرموده #کربلا ( مدفن حسین علیه السلام) قطعه ای از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردی؛ زیرا گفتی قواعد من خطا نمی کند؛ پس صدق پیغمبر ما را هم در دعوای نبوّت اعتراف کردی؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسی نمی داند و جز پیغمبر او کسی به خلق نمی رساند.
به علاوه پسر پیغمبر ما صلّی اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صُلبش و تابعش در دین او در خاک بهشت مدفون نمی گردید.
چون آن عیسوی این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید.
____________
۱- بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ (سوره انبیاء، آیه ۱۸).
https://eitaa.com/mabaheeth/49187
🇯 🇴 🇮 🇳
╭═══════๛ - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
.#داستانهای_شگفت
۸۲ - عنایت امام حسین (علیه السلام) و نجات از غرق
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ورع متقی جناب شیخ محمد انصاری ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در سنه ۱۳۷۰ کربلا مشرّف شدم و پسرم مریض بود؛ او را به قصد استشفا همراه بردم. #روز_اربعین با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم برای غسلِ زیارت؛ پس با فرزندم در گوشه ای از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و به فاصله زیادی تنها سر او را می دیدم و توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و او را نجات دهد؛ پس با کمال شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به حق #حضرت_سیدالشهداء(علیه السلام) قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را می دیدم که ناگاه دیدم رو به من بر میگردد.
تا نزدیک من رسیده دست او را گرفته از آب بیرون آوردم.
از حالش پرسیدم، گفت: کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و مرا رو به تو می آورد؛ پس سجده رفته و خدای را بر اجابت دعایم شکر نمودم.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/50787
—— ⃟ ————————
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۸۸ - عنایت امام حسین علیه السلام به زوار قبرش
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بعض از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام مشرّف هستم و یک نفر جوان عرب معیدی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب که #شب_جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم، ناگاه همان عرب معیدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد؛ عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب می دهد؟
گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخیِ کربلا ساکنیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا اینکه شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم، مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری، شاید هفته دیگر زنده نباشم.
گفتم باران می بارد، هوا سرد است، مشکل است؛ نپذیرفت، ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه که مشرّف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم می دهد.
☜ از این داستان دانسته می شود چیزی که شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار می دهد و رضایت آنها را جلب می کند صدق و اخلاص و محبت ورزی و خدمتگزاری به اهل ایمان خصوصا والدین و بالأخص زوار قبر حضرت ابی عبداللّه صلوات اللّه علیه است .
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/51522
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۹۹ - گریه شیر در عزای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز نقل کردند از عالم بزرگوار جناب حاج سید محمد رضوی کشمیری فرزند مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری که فرمود در کشمیر به دامنه کوهی، حسینیه ای است و اطراف آن طوری است که می توان از بیرون داخل آن را دید و پشت بام آن جهت روشنایی و هوا، مقداری باز است و هر ساله ایام عاشورا در آن اقامه عزای #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام می شود و جمعی از شیعیان جمع می شوند و #عزاداری می کنند و از شب اول محرم از بیشه نزدیک شیری می آید می رود پشت بام حسینیه و سرش را از همان روزنه داخل می کند و عزاداران را می نگرد و قطرات اشک پشت سر هم می ریزد؛ تا شب عاشورا هر شب به همین کیفیت ادامه می دهد و پس از پایان مجلس می رود.
و فرمود در این قریه، اول محرم هیچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمی شود و با آمدن شیر معلوم می شود شب اول عاشواری حسینی علیه الصلوه و السلام است .
ظهور آثار حزن از بعضی حیوانات در عاشواری حسینی علیه السّلام مکرر واقع شده و از موثقین نقل گردیده و در اینجا برای زیادتی بصیرت خواننده عزیز تنها یک داستان عجیب از کتاب کلمه طیبه نوری نقل می شود:
عالم جلیل و کامل نبیل صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره، آخوند ملا زین العابدین سلماسی (اعلی اللّه مقامه) فرمود : چون از سفر زیارت حضرت رضا علیه السّلام مراجعت کردیم، عبور ما به کوه الوند افتاد که در نزدیکی همدان واقع شده است؛ پس در آنجا فرود آمدیم و موسم بهار بود؛ پس همراهان مشغول خیمه⛺زدن شدند و من نظر می کردم به دامنه کوه، ناگاه چشمم افتاد به چیز سفیدی، چون تأمل کردم پیرمرد محاسن سفیدی را دیدم که عمامه کوچکی بر سر داشت و بر سکویی نشسته که قریب به چهار ذرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهای بزرگی چیده که بجز سر چیزی از او نمایان نبود؛ پس نزدیک او رفتم و سلام کردم و مهربانی نمودم؛ پس به من انس گرفت و از جای خود فرود آمد و مرا از حال خود خبر داد که از گروه ضالّه نیست که به جهت بیرون رفتن از عمده تکالیف، اسمهای مختلفه بر خود گذاشته اند و به اشکال عجیبه بیرون می آیند بلکه برای او دارای اهل و اولاد بوده و پس از تمشیت امور ایشان برای فراغت در عبادت از آنها عزلت اختیار کرده و در نزد او بود رساله های عملیه از علمای آن عصر و هیجده سال است که در آنجا بود.
و از جمله عجایبی که دیده بود پس از استفسار از آنها گفت اول آمدن من به اینجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چیزی گذشت شبی مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صدای ولوله عظیمی آمد و آوازهای غریبی شنیدم ؛ پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر نمودم در این دشت. دیدم بیابان پر شده از حیوانات و روی به من می آیند، اضطراب و خوفم زیاد شد و از آن اجتماع تعجب کردم، چون دیدم در ایشان حیوانات مختلفه و متضاده اند؛ چون شیر و آهو و گاو کوهی و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و به صداهای غریبی صیحه می زنند؛ پس در این محل، دور من جمع شدند و سرهای خود را به سوی من بلند نموده فریاد می کردند!
با خود گفتم دور است که سبب اجتماع این وحوش و درندگان که با هم دشمنند برای دریدن من باشد در حالی که خود را نمی درند؛ این نیست مگر برای امری بزرگ و حادثه ای عجیب.
🤔 چون تأمل کردم به خاطرم آمد که امشب شب عاشوراست و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گری برای مصیبت حضرت سیدالشهداء است.
چون مطمئن شدم، عمامه از سر برداشتم و بر سر خود زدم.
خود را از این مکان انداختم و می گفتم حسین حسین، شهید حسین و امثال این کلمات.
پس حیوانات در وسط خود جایی برایم خالی کردند و دور مرا حلقه گرفتند پس بعضی سر بر زمین می زدند و بعضی خود را در خاک می انداختند و به همین نحو بودیم تا فجر طالع شد؛ پس آنها که وحشی تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب می رفتند تا همه متفرق شدند و از آن سال تا به حال که مدت هیجده سال است این عادت ایشان است.
حتی اینکه گاهی عاشورا بر من مشتبه می شود؛ پس از اجتماع آنها در این محل، بر من ظاهر می گردد. آنگاه عابد برخاست و خمیری کرد و آتش افروخت که دو قرص نان برای افطاری و سحری خود تدارک کند.
از او خواهش کردم فردا میهمان من باشد که طبخی کنم و برایش بیاورم. گفت: روزیِ فردا را دارم اگر فردا را چیزی نرسید روز بعد مهمان تو می باشم. چون شب شد به همراهان خود گفتم طعامی نیکو بسازید به جهت مهمان عزیزی که سالهاست مطبوخی نخورده؛ پس شب مهیا شدند و صبح از برنج طبخی نمودند و من روی سجاده ام نشسته مشغول تعقیب بودم، نزدیک طلوع آفتاب ☀️ مردی را دیدم که به شتاب بر کوه بالا می رود، ترسیدم و به خادم خود که (جعفر ) نام داشت گفتم او را نزد من آور؛ پس او را آواز داد که بیاید، گفت تشنه ام آبی به من رسان. چون به نزد عابد رفتم آنگاه می آیم به نزد شما.
#داستانهای_شگفت
۱۰۰ - شفای مریض به وسیله حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند : در قندهار حسینیه ای است از اجداد ما برای اقامه عزای #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام.
دختر عموی مادرم به نام ( عالمتاب ) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهاری بود با اینکه به مکتب نرفته و درس نخوانده و نمی توانست خط بخواند به واسطه صفای عقیده ای که داشت وضو می گرفت و یک #صلوات می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید گذارده آن را تلاوت می کرد و برای هر سطری صلواتی می فرستاد و آن را می خواند و به این ترتیب قرآن را به خوبی می خواند و الان هم چنین است .
این زن پسری دارد به نام ( عبدالرؤ وف ) در بچگی در سینه و پشت او کاملاً برآمدگی ( قوز ) داشت و من خود بارها مشاهده کردم.
در حسینیه مزبور، شب عاشورا برای عزاداری، عالمتاب بچه چهارساله قوزی خودش را همراه می آورد و پدر و مادرش آرزوی مرگش را داشتند؛ چون هم خودش و هم آنها ناراحت بودند؛ پس از پایان عزاداری گردنش را به منبر می بندند و می گویند یا حسین علیه السّلام از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا شفا دهد یا مرگ!
ما خواب بودیم که ناگهان از صدای غُرّش همه بیدار شدیم، دیدیم بدن بچه می لرزد و بلند می شود و می افتد و نعره می زند!
ما پریشان شدیم، مادرم به عالمتاب گفت بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش، که عصبانی است اعتراض نکند.
مادر، بچه را در برگرفت از شدت لرزش بچه، مادر هم می لرزید تا منزلش رفتم.
لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت.
پس از این لرزشهایِ متوالی گوشتهای زیادتی آب شد و سینه و پشت او صاف گردید به طوری که هیچ اثری از برآمدگی نماند و چندی قبل که برای زیارت به اتفاق مادرش به عراق آمده بود او را ملاقات کردم جوانی رشید و بلند قد و هنوز خودش و مادرش زنده هستند.
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/52262
—— ⃟ ————————
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۰۱ - کرامت حرّ شهید
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند بنده ۲۳ سال قبل در #کربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم.
رفقا مرا برای تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب(حر شهید) بردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصری خواندم. در این اثناء دیدم زن عربی بیابانی وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگشت خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند : ( یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ علیه السلام )
پس انگشت خود را برمی داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را می خواند و همینطور می خواند و دور می زد، دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائی ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کِشان کِشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمی مختصری از داخل ضریح به انگشتانم رسید، به طوری که به داخل بدن و تمام رگهای بدنم سرایت کرد مانند دوای آمپولی که تزریق می کنند، حس کردم می توانم برخیزم؛ پس برخاستم و بقیه حلقه ها را ایستاده خواندم و بکلی آن مرض برطرف گردید و دیگر اثری از آن پیدا نشد.
چون بعضی در مقام جناب حر بن یزید ریاحی در شک هستند و گویند چون آن جناب کسی بود که راه را بر #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام بست و مانع شد از برگشتن آقا به مدینه، برای دفع این #شبهه و دانستن مقام آن جناب تذکر داده می شود که جناب حرّ، مردی شریف و بزرگوار و صاحب ریاست در کوفه بود و آمدنش جلو حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برای حفظ ریاستش و به امید اینکه کار به مسالمت می گذرد.
و اما جنگ با آن حضرت و کشتن امام علیه السّلام چیزی بود که حر تصوّر آن را نمی کرد و آن را باور نمی داشت و چنانچه خودش فرمود اگر واقعه عاشورا و اقدام به کشتن امام علیه السّلام را می دانست هیچگاه اقدام به چنین خطائی نمی کرد و چون روز عاشورا پیشنهادهای امام علیه السّلام را شنید که از آن جمله این بود بگذارند تا آقا با باقیمانده اهل بیت (علیهم السلام) از عراق خارج شود و ابن سعد هیچ یک را نپذیرفت، جناب حر آمد نزد عمر بن سعد و گفت آیا می خواهی با حسین (علیهالسلام) جنگ کنی؟
گفت : آری جنگی که آسانترِ آن، بریدن سرها از بدن و جدا شدن دستهاست !
حرّ فرمود : آیا این خواسته های حسین (علیهالسلام) را هیچیک نمی پذیری تا اینکه کار به مسالمت و صلح تمام شود.
عمر سعد گفت: ابن زیاد راضی نمی شود.
حرّ با خشم و دل شکسته برگشت؛
پس به بهانه آب دادن به اسبِ خود از لشکر کناره گرفت و اندک اندک به لشکرگاه حسین علیه السّلام نزدیک می شد.
مهاجر بن اوس با وی گفت چه اراده داری، مگر می خواهی حمله کنی؟ حر او را پاسخ نداد و لرزش او را گرفت.
مهاجر گفت : ای حر ! کار تو ما را به شک انداخته به خدا قسم ! در هیچ جنگی ما این حال را از تو ندیدیم و اگر از من می پرسیدند شجاعترین اهل کوفه کیست، غیر تو را نام نمی بردم، این لرزیدن تو از چیست ؟
حر گفت : به خدا خود را میان بهشت و دوزخ می بینم، به خدا قسم جز بهشت را اختیار نخواهم کرد اگر چه پاره پاره شوم و به آتش سوخته گردم؛
پس اسب خود را به جانب حسین علیه السّلام دوانید و سپر را واژگون کرد و دو دست بر سر گذاشت و سر به آسمان گفت :
خدایا ! به سوی تو توبه می کنم از کردار ناروایم که دل اولیای تو و اولاد دختر پیغمبر تو را آزردم و چون با این حالت عجز به امام علیه السّلام رسید سلام کرد و خود را بر خاک اندخت و سر بر قدم نهاد. امام علیه السّلام فرمود سر بردار تو کیستی (معلوم می شود از شدت شرمساری صورت خود را پوشیده بود) عرض کرد پدر و مادرم فدایت باد! منم ( حُرّ بن یزید ) من آن کَس هستم که تو را مانع شدم از برگشتن به مدینه و بر تو سخت گرفتم تا در این مکان هم بر تو تنگ گرفتم. به خدا قسم ! گمان نمی بردم که خواسته های تو را رد می کنند و آماده کشتن تو می شوند .
گفتم آقا سید کاظم کجا بوده ای! - و سید کاظم فاطمی اهل منبر بود از اهل قیر که بر اثر حادثه زلزله به رحمت خدا رفت - فرمودند سید کاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و می خواهم عبور کنم، خیلی ترسیدم فرمودند نترسید. چون حامله هستید من پشت به طرف شما می کنم و حرف می زنم دیگر او را ندیدم؛ پس زلزله کوچکی آمد و تا بچه ها را بیدار کردم و شوهرم از خواب بلند شد، زلزله سخت شروع شد، همین قدر که توانستیم بچه ها را از خانه بیرون بیاوریم که خانه خراب شد ، اگرچه تمام خانه های ما خراب شد ولی همان خانه ای که بچه ها در آن خوابیده بودند شکسته شد و پایین نیامد و بحمداللّه هیچکس از اهل خانه تلف نشدند.
***
زن مؤمنه ای گفت در ماه محرم تقریبا یک ماه ونیم پیش از وقوع زلزله در خواب دیدم که از طرف مشرق یک ابری پیدا شد و یک نفر در میان آن ابر به صدای بلند #اذان می گوید و از اول محل طلوع آفتاب مشغول اذان و گفتن ( اللّه اکبر ) بود و به تدریج بالا می آمد و کلمه کلمه اذان را می گفت تا رسید بالای سر قیر، دیگر از اذان گفتن ساکت شد و صدای او به همه جا می رسید و همه عالم می شنیدند ، من از خواب بیدار شدم به یکی از همسایگان خود خواب را نقل کردم، جواب داد خواب شما دلیل است بر اینکه قیر خراب می شود.
یک نفر به نام ( سید علی مرتضوی ) از اهل قیر می گوید یک شب قبل از وقوع زلزله و خرابی قیر در خواب دیدم ابر سیاه بسیاری از طرف قبله آشکار شد و عده زیادی از اهالی قیر جلو آن ابر ایستاده و التماس می کردند که از محل ما بگذر و ما را به بلا گرفتار مکن هرچه التماس می کردند فایده نبخشید و ابر از سمت قطب آمد و مثل سیلاب یکمرتبه همه شهر قیر را فرا گرفت و به طرف قبله سرازیر شد.
از این نوع خوابهای وحشتناک که إخبار از وقوع حادثه موحشه بوده زیاد و نوشتن آنها موجب طول کلام است و همچنین آنهایی که یک روز بلکه دو روز بعد از اینکه زیر خاک بودند زنده بیرون آوردند بسیار است و برای عبرت گرفتن در آنچه نوشته شد کفایت است ( ما اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ اَقَلّ اْلاِعْتِبارَ ؛ چه فراوان است اسباب عبرت وکم است عبرت گرفتن )
آنچه خود بنده شخصا به چشم مشاهده کردم آنکه بنده در محلّی به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم. عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یک فرسخی آن محل به نام بند بست و عده ای از ایلات احشام نشین که چادرنشین بودند برای تبلیغ و #عزاداری #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجا تا قیر پنج فرسخ بود. شب در آنجا تا دو ساعت از شب گذشته مشغول گفتن مسائل دینی و موعظه و نصیحت و عزاداری بودم. بعد از صرف شام، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند گفتند بیا برویم به محل و همانجا بخوابید.
و مساجد آن در حدود هفت هشت مسجد داشت؛ اما یک نفر عالم دینی نداشتند. ابداً اقامه #نماز_جماعت نمیشد. مجالس دینی و تبلیغات مذهبی نداشتند. تنها #ماه_رمضان و #ماه_محرم و صفر آن هم خیلی کم، مجلس تبلیغات برپا میشد، آن هم منبری های بیسواد، نه خودشان عالمی داشتند و نه علاقه قلبی و حقیقی به اهل علم داشتند. خیلی مادی و حریض به دنیا بودند. #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر در میان آنها متروک و اگر هم کسی دیندار بود و وظیفه مهم دینی را انجام میداد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالی می گردید و الان هم بعد از این آیت بزرگ الهی که نمونه ای از قیامت بود بواسطه نداشتن مبلغ و عالم و رهبر صحیح باقیماندگان به همان حالت اولی باقی بلکه بدتر و بدبخت تر شده اند تا عاقبت کار این بیچاره مردم به کجا منتهی شود. بیش از این مصدّع اوقات نشوم. خداوند به حرمت محمد و آل محمد صلوات الله علیهم سایه مبارک علماء اعلام و مجتهدین عظام عموماً و بالاخص حضرت مستطاب عالی را از سر این جان نثار و عموم مسلمین کوتاه نگرداند و وجود مبارک را از جمیع بلیّات مصون و محفوظ بفرماید انشاءالله تعالی.
محمد جواد مقیمی
【۳ از ۷ 】
#داستانهای_شگفت
۱۱۶ - داستان عجیب مفاتیح و قرآن
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در تاریخ شنبه آخر جمادی الثانی ۹۴ جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی که داستان ۵۴ از ایشان نقل گردید از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستانِ نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که به قصد شما آورده ام و این دو هدیه را داستانی است.
اما مفاتیح ؛ شما که با سابقه اید که من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرّف شدم. #روز_عرفه برخاستم مشرف شوم، از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمی توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم.
💔 شکسته و نالان #حضرت_سیدالشهداء(علیه السلام) را خطاب کردم: آقا ! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده. سوادی ندارم. کسی هم نیست مرا زیارت دهد.😢
ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود : با من بیا؛
پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد. پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم. زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود : پس از این زیارت وارث و امین اللّه را می توانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماماً صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر.
حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم، پس سجده شکری بجا آوردم؛ چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم. هرطرف که رفتم او را ندیدم. از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم .
خلاصه چون از صحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم ، گفت پرداخت شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن ؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است.
از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم، فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم؛ مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم.
سفرهای دیگر که مشرف می شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم ؛ پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود ( رحمة اللّه علیه ).
و اما قرآن مجید ؛ پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود می توانی تمام قرآن را بخوانی.
پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن می خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را می توانم بخوانم.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/53722
— ⃟ ———
داستان پنجاه و چهار
https://eitaa.com/mabaheeth/48480
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۱۱۷ - زیارت ارواح از قبر حسین (علیه السلام) در شب قدر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز نقل فرمود شب ۲۳ ماه رمضان بالای بام منزل تنها احیاء داشتم.
هنگام #سحر ناگاه حالت سُستی و بی خودی به من دست داد.
در آن حال متوجه شدم که تمام عالم أعلی مملوّ از جمعیت و غُلغله است و سر و صدای فراوانی است.
از صدایی که فصیحتر و به من نزدیکتر بود پرسیدم تو را به خدا تو کیستی؟
فرمود جبرئیل (علیه السلام)
گفتم امشب چه خبر است ؟
گفت فاطمه(سلام الله علیها) با مریم و آسیه و خدیجه و کلثوم برای زیات قبر حسین (علیه السلام) می روند و این جمعیت، ارواح پیغمبران و ملائکه هستند .
گفتم برای خدا مرا هم ببرید.
فرمود زیارت تو از همینجا قبول است و سعادتی داشتی که این منظره را ببینی.
مؤلف گوید : به راستی حاجی مزبور علاقه شدیدی به #حضرت_سیدالشهداء نصیبش شده است.
در همان مجلسِ دو ساعتی چند مرتبه که اسم مبارک آن حضرت را می برد بی اختیار گریان و نالان می شد و چند دقیقه نمی توانست سخن گوید و می فرمود طاقتِ ذکر مصیبتِ آن حضرت را ندارم .
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/53841
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۱۲۱ - توجه حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام)
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم حاج محمد رضا بقال ساکن کوی آستانه هرساله #روز_اربعین چهل مَن برنج طبخ کرده و به مردم می داد.
سالی که کربلا مشرّف می شود همان مقدار چهل من را معین کرده و به فرزندش سفارش می کند که روز اربعین طبخ کند و به مردم بدهد.
شب بعد از اربعین در کربلا در خواب #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام را می بیند می فرماید: محمدرضا امسال که کربلا آمدی، اطعام را نصف کردی!
چون بیدار می شود نمی فهمد، تا پس از مراجعت به شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز، از فرزندش پرسش می نماید که امسال چه کردی؟
گفت به سفارش روز اربعین شما عمل کردم.
بالاخره پس از اصرار اقرار کرد که بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم برای هنگام مراجعت شما که این سه روز طبخ شد.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/54202
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۱۲۵ - سگی بر روی جنازه
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریبا در 25 سال قبل در کربلا نقل فرمود که روزی جنازه ای را دیدم که جمعی او را به حرم مطهر #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام به قصد تبرک و زیارت می برند، من هم همراه مُشیّعین رفتم، ناگاه دیدم روی تابوت، سگی سیاه وحشت انگیز نشسته است. حیران شدم. برای اینکه بدانم آیا دیگری هم می بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده می کنم، از شخصی که سمت راست من حرکت می کرد پرسیدم پارچه ای که روی جنازه است چیست ؟ گفت شال کشمیری است. گفتم به روی پارچه چیز دیگری می بینی؟ گفت نه.
همین سؤال را از آنکه سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم، دانستم که جز من کسی نمی بیند. تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتی که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه می شود، در غسالخانه و تمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.
نظیر این واقعه را قاضی سعید قمی در کتاب اربعینات خود از استاد کل #شیخ_بهائی اعلی اللّه مقامه نقل کرده و خلاصه اش آن است که یک نفر از اهل #معرفت و #بصیرت مجاور مقبره ای از مقابر اصفهان بوده. روزی جناب شیخ بهائی به ملاقاتش می رود، شیخ می گوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبی مشاهده کردم، دیدم جماعتی جنازه ای را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند. چون ساعتی گذشت بوی خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیوی نبود! متحیر شدم به اطراف نظر کردم تا بدانم این بوی خوش از کجاست ناگاه صورت بسیار زیبایی در زیّ ملوک دیدم که نزد آن قبر رفت و از دیده ام پنهان شد. طولی نکشید ناگاه بوی گندی که از هر بوی گندی پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر کردم سگی را دیدم که رو به آن قبر می رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حیرت و تعجب بودم که ناگاه دیدم آن جوان را بدحال، بدهیئت، مجروح و از همان راهی که آمده بود برمی گشت، دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگو.
گفت من عمل صالح این میت بودم و مأمور بودم با او باشم، ناگاه آن سگی را که دیدی آمد و او عمل ناشایسته او بود و چون کردارهای ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است.
شیخ فرمود : این مکاشفه صحیح است ؛ زیرا عقیده ما آن است که کردارهای آدمی در برزخ به صورتهای مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهای مناسب با احوال، مسلم است .
مردم آزاری به صورت درنده
خواننده عزیز باید بدانی آنچه در این دو مکاشفه نقل شد و همچنین فرمایش شیخ بهائی علیه الرحمة مطلبی راست و درست و عین واقع است و نزد اهل بصیرت مسلم است که هر آدمی که در دنیا راه و روش درندگان و سگان را داشته باشد ؛ یعنی به وسیله زبان و اجزای بدنش اذیت کن و آزاررسان باشد، بیرحم، بی انصاف، متکبر ، یعنی زیر بار حق نرفته کبریایی کند و خلاصه بی بندوباری و جنایت و خیانتکاری پیشه اش باشد؛ پس از مرگ، حشرش با صورت سگی است یا گرگی یا پلنگی یا خنزیری؛ البته نه مانند سگها و گرگهای دنیوی بلکه صدها درجه زشت تر، موذی تر، وحشتناکتر ، حتی صورت ملکوتی خودش نیز چنین خواهد بود.
در برابر هر انسانی که در مدت عمرش خیرخواه خود و خلق و خیررسان و مهربان و متواضع و بنده وار زندگی کند و از هر شری پرهیز داشته باشد و سرتاسر هستی او را نور #ایمان و #تقوا و اعمال صالحه گرفته باشد پس از مرگش با زیباترین صورتهاست که فرشتگانند بلکه خودش فرشته ای خواهد بود بالاتر از فرشتگان.
اما آنهایی که هم طاعات و اعمال صالحه دارند و هم گناهان و کردارهای ناشایسته و بدون توبه و تدارک بمیرند، در برزخ گاهی از صورتهای لذتبخش نیکیهای خود بهره مندند و گاهی از صورتهای رنجاننده گناهان خود در شکنجه اند .
بلی گاه می شود در اثر کمی گناهان در همان برزخ یک طرفی می شود و حسابش تصفیه می گردد یعنی مدت رنج و عذابش از آثار گناهانش تمام می شود به طوری که وارد محشر که می شود هیچ آثار آن گناهان با او نیست و شواهد این مطلب در ضمن بعضی از داستانهای گذشته نقل گردید و در اینجا برای تأیید و تأکید به نقل یک روایت قناعت می شود :
فریادرسی عمل خالص
یک نفر از اهل #معرفت و #بصیرت و مکاشفه ( یعنی دیدن امور برزخی ) بالین محتضری که در سکرات مرگ بود حاضر شد؛ پس بدن برزخی او را دید که از سر تا پا غرق کثافت و آلودگی است و آثار کثافتکاری و گناهکاری او آشکار است، سخت ناراحت شد و به خود گفت : وای اگر این بیچاره در این حالت بمیرد ، در برزخ چه بر او خواهد گذشت، در همان حال صدایی از غیب شنید که این بنده را نزد ما حقّی است و در این ساعت او را یاری خواهیم کرد؛ ناگاه می بیند چیزی مانند آب از سر تا پای او را احاطه کرد و تمام کثافتها شُسته شد و بدن برزخی بمانند یک قطعه بلوری صاف و پاک و درخشان گردید سپس ملک الموت او را میرانید و از دنیا رفت.
از پروردگار خود خواست به او بفهماند این میّت چه حقی بر خداوندش داشت که این طور به فریادش رسید.
شب در عالم خواب روح میت را می بیند و از او می پرسد؟
در پاسخ می گوید من در دنیا در دستگاه حکومتی آبرومند و صاحب نفوذ بودم، روزی مظلومی را محکوم به اعدام کردند و من یقین به مظلومیت و بی گناهی او داشتم، چون خواستند او را اعدام کنند نگذاشتم و سپس بی گناهی او را ثابت نمودم تا آزادش کردند و چون این کار را تنها برای خدا انجام دادم و هیچ منظوری جز او نداشتم، ساعت مرگم همانطور که مشاهده کردی مرا پاک فرموده و میرانید : ( اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً ) .
همه را به حساب خدا بگذارد
به این مناسبت شما را به فرمایش #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام متذکر می نمایم در شهادت حبیب بن مظاهر و بعضی دیگر از شهدا وقتی که خبر شد فرمود : ( اَحْتَسِبُهُ عِنْداللّهِ ) یعنی این مصیبت را در حساب خداوند گذاردم.
در مصیبت طفل شیرخوارش فرمود : ( بر من آسان می کند که در نظر خداوند است ) .
خلاصه، مؤمن باید عبادتها، انفاقها، گذشتها، مصیبتهایش را در حساب خداوند بگذارد و نشانهٔ در حساب خدا بودن آن است که آنچه به جای آورده فراموش نماید و از آنها بازگو ننماید؛ زیرا در یاد و ذکر آنها خطر سُمعه و بیرون رفتن از حساب خداست و تفصیل این مطلب در کتابهای ( گناهان کبیره و قلب سلیم ) گفته شده است.
چنانچه نشانهٔ در حساب خدا بودن، صبر بر مصیبت و بی تابی نکردن و به قضای الهی ایراد ننمودن است. خداوند ما را موفق بدارد که با او سر و کار داشته باشیم .
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/55303
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۱۲۸ - سلطنت حسین (علیه السلام) در عالم دیگر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مرحوم آقای سید محمد تقی گلستان (مدیر روزنامه گلستان) نقل کرد که در اوایل سن جوانی چند نفر همسال و با هم یکدل و یک جهت بودیم (نامهای آنها را ذکر نمود و بنده فراموش کرده ام) دوره ای داشتیم هرشبی در منزل یکی از دوستان می رفتیم و با هم بودیم.
یکی از آنان پدرش حسینی بود یعنی به #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام سخت علاقه مند بود و در تعزیه و زاری و #گریه بر آن حضرت بی اختیار بود تا جایی که شبی که نوبت میهمانی پسرش بود می گفت من راضی نیستم در منزل من بیایید مگر اینکه روضه خوانی هم بیاید و ذکری از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام کند و لذا هر شبی که نوبت آن رفیق بود مجلس ما به روضه و تعزیه داری تمام می شد.
پس از چندی آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت کرد تا اینکه شبی در عالم رؤیا او را دیدم و متذکر شدم که مرده است و هر کَس انگشت ابهام ( شست ) مرده را بگیرد هرچه از او بپرسد جواب می گوید؛ لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمی کنم تا برایم حالات خود از ساعت مرگ تا کنون را نقل کنی.
حالات ترس و لرز شدیدی به او دست داد و گفت نپرس که گفتنی نیست. چون از گفتن حالاتش مأیوس شدم، گفتم پس چیزی را که در این عالم فهمیدی برایم بگو تا من هم بدانم.
گفت: برایت بگویم #امام_حسین علیه السّلام را که در دنیا یادش می کردیم نشناختیم. اینجا که آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده کردم و طوری است که آن را هم نمی توانم به تو بفهمانم، جز اینکه خودت بیایی در این عالم و ببینی . مراتب بالاتر را نمی تواند بفهمد.
درک مقام حسین (علیه السلام) بسته به علم است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما مطلب دوم یعنی مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام در برزخ چنانچه گذشت انسان تا در دنیا و با بدن مادی و اسیر طبیعت است جز اوضاع و گزارشات دنیوی را ادراک نمی تواند نماید تا جایی که اگر در دوستی دنیا فرو رود عوالم بالا و ماورای طبیعت یعنی برزخ و قیامت را منکر می شود بلکه گزارشات آن عوالم را مسخره می نماید.
در برابرش کسی که از علاقه مندی به دنیا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهی بهره مند شود زندگی دنیوی را ناچیز و لهو و لعب می بیند و چون کمال سعادت خود را در شهود آن عوالم می بیند مشتاق مرگ می شود و خَلاصی از این عالم را خواهان می گردد.
از جمله گزارشات برزخ و قیامت، ظهور مقام #حضرت_سیدالشهداء علیه السّلام است یعنی سعه وجودی و احاطه علمی و نفوذ مشیّت و سلطنت الهی آن حضرت را تا کسی به آن عالم وارد نگردد حقیقتش را نمی تواند درک نماید و فعلاً جز تصدیق اجمالی و دانستن عجز خود از ادراک آن راهی نیست .
به این مناسبت جمله ای از فرمایشات حضرت صادق علیه السّلام در محل و مقام برزخی حضرت سیدالشهداء علیه السّلام نقل می گردد.
در نفس المهموم به سند صحیح از #امام_صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود : ( حسین علیه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است و با آن حضرت روزی ( مناسب آن عالَم و آن مقام ) به ایشان می رسد و مورد نعمت و کرامت خداوندند و به درستی که حسین علیه السّلام در سمت راست عرش است و می گوید : پروردگارا ! عطا فرما به من آنچه وعده دادی ( #شفاعت ) و نظر می کند به سوی زیارت کنندگان قبرش پس به آنها و به نامهایشان و نامهای پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسایی یکی از آنان به فرزندش و نظر می فرماید به سوی کسی که بر او گریان است؛ پس برایش طلب آمرزش می فرماید و از پدرش می خواهد که برای او آمرزش جوید و می فرماید ای گریه کننده بر من ! اگر پاداشی را که خداوند برایت آماده فرموده بدانی شادیت بیش از اندوه و غصه ات می شد و برایش آمرزش می جوید از هر خطا و گناهی ) ²
________
۱- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ اَعْیُنٍ
۲- اِنَّ الْحُسَیْنَ بْن عَلِیٍّ (علیهماالسلام ) مَعَ اَبیهِ وَ اُمِّهِ وَ اَخیهِ فی مَنْزِلِ رَسُولِ اللّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِمْ وَ مَعَهُ یُرْزَقُونَ وَ یُحْبَرُونَ وَ اِنَّهُ لَعَن یَمینِ الْعَرْشِ مُتَعلَّقٌ بِهِ یَقُولُ یا رَبِّ اَنْجِزْ لی ما وَعَدْتَنی وَ اَنّهُ لَیَنْظُرُ اِلی زوّارِهِ فَهُوَ اَعْرَفُ بِهِمْ وَ بِاَسْمائِهِمْ و َاَسْماءِ آبائِهِمْ وَ ما فی رِحالِهِمْ مِنْ اَحَدِهِمْ بِوَلَدِهِ وَ اَنّهُ لَیَنْظُرُ اِلی مَنْ یَبْکیهِ فَیَسْتَغْفِرَ لَهُ وَ یَسْئلُ اَباهُ اْلاِسْتِغْفارَ لَهُ وَ یَقُولُ اَیُّهَا الْباکی لَوْ عَلِمْتَ ما اَعَدَّ اللّهُ لَکَ مِنَ اْلاَجْرِ لَفَرَحْتَ اَکْثَرَ مِمّا حَزنْتَ وَ اِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ خَطیئَهٍ) (نفس المهموم )
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/55622
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -
#داستانهای_شگفت
۱۲۹ - رؤیای صادقه و دیدن آثار اعمال
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
پیش از سی سال قبل روضه خوانی بود به نام (شیخ حسن) که چند سال آخر عمرش به شغل حرامی سرگرم بود؛
پس از مردنش یکی از خوبان او را در خواب می بیند که برهنه است و چهره اش سیاه 👨🏿 و شعله های آتش 🔥 از دهان و زبانِ آویزانش بالا می رود، به طوری وحشتناک 😱 بود که آن شخص فرار می کند.
پس از گذشتن ساعاتی و طی عوالمی باز او را می بیند لکن در فضای فرحبخش، در حالی که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روی منبر و خوشحال است!
نزدیکش می رود و می پرسد شما (شیخ حسن) هستید؟
گوید بلی .
میپرسد شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید ؟ گوید بلی.
آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را می پرسد؟
می گوید آن حالت اولی در برابر ساعاتی است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتی است که از روی اخلاص یاد #حضرت_سیدالشهداء علیهالسّلام می نمودم و مردم را می گریاندم و تا اینجا هستم در کمال خوشی و راحتی می باشم و چون آنجا می روم همان است که دیدی. به او گفت : حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو!
گفت: نمی توانم و مرا می برند.
شاهد صدق این رؤیا آیه شریفه : ( فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ ) می باشد ؛ یعنی هرکَس هموزن ذره، کار نیکی بجای آورد آن را می بیند و هرکه هموزن ذره، شرّی انجام دهد آن را خواهد دید.
ناگفته نماند که این حالت برزخی اوست تا وقتی که استحقاق عذابِ ساعات گنهکاریش تمام شود یا اینکه به #شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبّت خالی نبوده سرانجام اهل نجات و خوشیِ پیوسته خواهد بود.
فهرست کتاب
🇯 🇴 🇮 🇳
https://eitaa.com/mabaheeth/55719
— ⃟ ———
🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - -