eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
912 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
كه ... | ۱۱ تردید اكابر اصحاب علی علیه السلام در جنگ با نفاق حالا علی با چه كسی باید بجنگد؟ با یك كسی كه ماسك اسلام به چهره زده و جامه ی اسلام پوشیده است؛ با یك كسی كه همواره دم از اسلام می زند؛ با یك مردی- به تعبیر پیغمبر اكرم- مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ. این است كه كار علی را مشكل می كند. اكابر اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در جنگیدن با اینها شك می كردند، می گفتند چطور ما با مردمی بجنگیم كه اهل قبله هستند، مثل ما نماز می خوانند، مثل ما روزه می گیرند، مثل ما قرآن می خوانند، مثل ما زكات می دهند، مثل ما فریضه ی حج را انجام می دهند! ربیع بن خُثیم- همین خواجه ربیع كه مقبره ی او در مشهد است و مردم به زیارت او می روند- از زهّاد و عبّاد و از شیعیان امیرالمؤمنین است؛ اما یك شیعه ی كم بصیرتی، خیلی عابد بود اما كم . با یك عده ای می آمدند خدمت امیرالمؤمنین: «یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! اِنّا شَكَكْنا فی هذَا الْقِتالِ» حقیقت این است كه ما شك داریم با اینها بجنگیم. از طرفی هم نمی خواهیم از تو جدا بشویم، به ما یك مأموریت دیگری غیر از جنگیدن با اینها بده. این بود كه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او مأموریت یك سرحد را داد. گفت بسیار خوب، آنجا با كافران می جنگیم خیالمان راحت است، ولی اینجا با مسلمین باید بجنگیم، شك داریم و در دل ما وسوسه است. مردی مثل ربیع بن خثیم چنین می گوید.😔 افراد دیگری حتی مثل هاشم بن عتبة بن مرقال در ركاب علی بودند ولی دستشان می لرزید. البته در این میان مردمی هم بودند با بصیرت كامل؛ در رأس آنها جناب عمار بن یاسر بود. عمار می جنگید و می گفت دیروز بر تنزیل قرآن جنگیدیم امروز بر تأویل قرآن می جنگیم. وقتی كه پرچم معاویه با شعارهای ظاهریِ قرآن نمایان شد، عمار گفت شهادت می دهم كه میان این پرچمها و پرچمهایی كه در بدر و احد با آنها جنگیدیم هیچ تفاوتی نیست. این مرد وزنه ای بود در سپاه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام). وقتی كه عمار شهید شد عده ای بیشتر ایمان پیدا كردند؛ چون عمار كسی بود كه همه روایتی را درباره ی او می دانستند و این روایت میان همه ی اصحاب پیغمبر و تابعین و مردم كوفه و شام متواتر بود. در روزی كه مسجد مدینه را می ساختند و پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) تازه به مدینه آمده بودند و عمار تازه از مكه آمده بود، عمار به سبب آن شوق و شور و ایمانی كه داشت در سنگ كشی برای بالا بردن دیوار مسجد دو برابر دیگران سنگ برمی داشت. عرق😓 كرده و خسته بود و در عین حال شعار می داد و شعر می خواند و می آمد. پیغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نگاهی به او كردند و تبسمی نمودند، بعد فرمودند: وَیْحَكَ یا عَمّارُ تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِیَةُ ؛ خوشا به حال تو ای عمار كه گروه سركش تو را می كشند، اشاره به آیه ی قرآن: وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلوا فَاَصْلِحوا بَیْنَهُما فَاِنْ بَغَتْ اِحْدیهُما عَلَی الْاُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمْرِ اللّه [¹]. معنایش این بود كه پیغمبر از آینده خبر داد كه در آینده میان دو دسته از مسلمین جنگ می شود و یك دسته سركش است و باید آن دسته ی دیگر را علیه این دسته ی سركش حمایت كرد. عمار كه كشته شد آنهایی كه شك داشتند، گفتند امروز بر ما یقین شد كه معاویه بر باطل است و علی بر حق. هاشم بن عتبة بن مرقال یكی از كسانی بود كه بعد از شهادت جناب عمار دیدند كه حملاتش شدید شد، رفت تا كشته شد. پس ببینید كار علی تا كجاست! علی با مردمی طرف است كه اكثریتشان جاهل و نادانند و یك اقلیت منافق و دورو. _____ [1] . حجرات / 9.
| ۱۱۲ ❒ کابین خون‏🩸 ╔═ೋ✿࿐ نزدیک بود جنگ صفین پایان یابد و به شکست نهایی سپاه شام منتهی شود که حیله عمرو بن العاص جلو شکست شامیان را گرفت و مبارزه را متوقف کرد. 👹 او پس از اینکه احساس کرد چیزی به شکست قطعی باقی نمانده است، دستور داد قرآنها را بر سر نیزه‏ها کنند به علامت اینکه ما حاضریم کتاب خدا را میان خود و شما حاکم قرار دهیم. همه افراد با ، از اصحاب علی، می‌دانستند حیله‏ای بیش نیست؛ منظور متوقف کردن عملیات جنگی برای جلوگیری از شکست است؛ زیرا مکرر- قبل از آنکه کار به اینجاها بکشد- همین پیشنهاد از طرف علی شده بود و آنها قبول نکرده بودند. اما گروهی مردم قشری و ظاهربین، بدون آنکه انضباط نظامی را رعایت کنند و منتظر دستور فرمانده کل بشوند، عملیات جنگی را متوقف کردند. به این نیز قناعت نکرده پیش علی علیه السلام آمدند و با منتهای اصرار از آن حضرت خواستند فوراً دستور دهد عملیات جنگی در جبهه جنگ بکلی متوقف شود. آنها معتقد بودند در این حال اگر کسی بجنگد با قرآن جنگیده است!!! علی علیه السلام فرمود: «گول این کار را نخورید که خُدعه‏ای بیش نیست. دستور قرآن این است که ما به جنگ ادامه دهیم. آنها هرگز حاضر نبوده و نیستند به قرآن عمل شود. اختلاف ما و آنها بر سر عمل به قرآن است. اکنون که نزدیک است ما به نتیجه برسیم و آنها را ریشه کن کنیم دست به این نیرنگ زده‌اند.» گفتند: «پس از آنکه آنها رسما می‌گویند ما حاضریم قرآن را میان خود و شما حاکم قرار دهیم، برای ما جنگیدن با آنها جایز نیست. از این پس جنگ با آنها جنگ با قرآن است. اگر فورا دستور متارکه ندهی، در همین جا خود تو را قطعه قطعه خواهیم کرد.». دیگر ایستادگی فایده نداشت. انشعاب سختی به وجود آمده بود. اگر علی علیه السلام در عقیده خود پافشاری می‌کرد قضایا به نحو بسیار بدتری به نفع دشمن و شکست خودش خاتمه می‌یافت. دستور داد موقتا عملیات جنگی خاتمه یابد و سربازان، جبهه جنگ را رها کنند. 😈 عمرو بن العاص و معاویه که دیدند نقشه آنها گرفت فوق العاده خوشحال شدند، و از اینکه دیدند تیرشان به هدف خورد و در میان اصحاب علی علیه‌السلام و اختلاف افتاد در پوست خود نمی‏گنجیدند؛ اما نه معاویه و نه عمرو بن العاص و نه هیچ سیاستمدار دیگری- هر اندازه پیش بین و دوراندیش می‏بود- نمی‌توانست حدس بزند این جریان کوچک مبدأ تکوین یک مسلک و یک طرز تفکر بالخصوص در مسائل دینی اسلامی و تشکیل یک فرقه خطرناک براساس آن خواهد شد که حتی برای خود معاویه و خلفای مانند او بعدها مزاحمتهای سخت ایجاد خواهد کرد. چنین مسلک و روش و طرز تفکری به وجود آمد و چنان فرقه‏ای تشکیل شد: یاغیان لشکر علی که به نام «خوارج» نامیده شدند در آن روز تاریخی در منتهای استبداد و خودسری جلو ادامه جنگ را گرفتند و به قرار حکمیت تسلیم شدند. قرار شد دو طرف از جانب خود نماینده معین کنند و نمایندگان بنشینند و بر مبنای قرآن حکمیت کنند. از طرف معاویه، عمرو بن العاص معین شد. علی علیه‌السلام خواست عبد الله بن عباس را که حریف عمرو بن العاص بود معین کند. در اینجا نیز خوارج دخالت کردند و به بهانه اینکه داور باید بی‏طرف باشد و عبد الله بن عباس طرفدار و خویشاوند علی است، مانع شدند و خودشان مرد نالایقی را نامزد کردند. حکمیت بدون آنکه توافق واقعی صورت گرفته باشد، با خُدعه دیگری که عمرو بن العاص به کار برد بی‌نتیجه خاتمه یافت. جریان حکمیت آن قدر شکل مسخره به خود گرفت و جنبه جدی خود را از دست داد که کوچکترین اثر اجتماعی بر آن، حتی برای معاویه وعمرو بن العاص، مترتب نشد. سود کلی که معاویه و عمرو از این جریان بردند همان بود که مبارزه را متوقف کردند و در میان یاران علی اختلاف انداختند و ضمناً فرصت کافی برای تجدید قوا و فعالیتهای دیگر برایشان پیدا شد. از آن طرف همینکه بر خوارج روشن شد که تمام مقدمات گذشته، قرآن بر نیزه کردن و پیشنهاد حکمیت، همه نیرنگ و خدعه بوده است، فهمیدند اشتباه کرده‌اند؛ اما اشتباه خود را به این صورت تقریر کردند که اساساً بشر حق حکومت و حکمیت ندارد، حکومت حق خداست و داور کتاب خدا. آنها می‌خواستند اشتباه گذشته خود را جبران کنند؛ اما از راهی رفتند که دچار اشتباهی بسیار خطرناکتر شدند.
| ۱۱۳ ❒ پسرانت چه شدند؟ ╔═ೋ✿࿐ پس از شهادت علی علیه السلام و تسلط مطلق معاویة بن ابی سفیان بر خلافت اسلامی، خواه و ناخواه برخوردهایی میان او و یاران صمیمی علی علیه السلام واقع می‌شد. همه کوشش معاویه این بود تا از آنها اعتراف بگیرد که از دوستی و پیروی علی سودی که نبرده‌اند سهل است، همه چیز خود را در این راه نیز باخته‏اند. سعی داشت یک اظهار ندامت و پشیمانی از یکی از آنها با گوش خود بشنود؛ اما این آرزوی معاویه هرگز عملی نشد. پیروان علی علیه‌السلام بعد از شهادت آن حضرت، بیشتر واقف به عظمت و شخصیت او شدند. از این رو بیش از آنکه در حال حیاتش فداکاری می‌کردند، برای دوستی او و برای راه و روش او و زنده نگه داشتن مکتب او جرئت و جسارت و صراحت به خرج می‌دادند. گاهی کار به جایی میکشید که نتیجه اقدام معاویه معکوس می‌شد و خودش و نزدیکانش تحت تأثیر احساسات و عقاید پیروان مکتب علی علیه‌السلام قرار می‏گرفتند. یکی از پیروان مخلص و فداکار و با علی علیه‌السلام، عدی پسر حاتم بود. عدی در رأس قبیله بزرگ «طی» قرار داشت. او چندین پسر داشت. خودش و پسرانش و قبیله‏اش سرباز فداکار علی بودند. سه نفر از پسرانش به نام «طرفه» و «طریف» و «طارف» در صفین در رکاب علی علیه‌السلام شهید شدند. پس از سالها که از جریان صفین گذشت و علی علیه السلام به شهادت رسید و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار عدی بن حاتم را با معاویه مواجه کرد. معاویه برای آنکه خاطره تلخی برای عدی تجدید کند و از او اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروی علی علیه‌السلام چه زیان بزرگی دیده است، به او گفت: «این الطرفات؟ پسرانت «طرفه» و «طریف» و«طارف» چه شدند؟ در صفین پیشاپیش علی بن ابی طالب شهید شدند. علی انصاف را درباره تو رعایت نکرد. چرا؟ چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگاه داشت. من انصاف را درباره علی رعایت نکردم. چرا؟ برای اینکه او کشته شد و من زنده مانده‏ام. می‏بایست جان خود را در زمان حیات او فدایش می‌کردم. معاویه دید منظورش عملی نشد. از طرفی خیلی مایل بود اوصاف و حالات علی علیه‌السلام را از کسانی که مدتها با او از نزدیک به سر برده‌اند و شب و روز با او بوده‌اند بشنود. از عدی خواهش کرد اوصاف علی را همچنانکه از نزدیک دیده است برایش بیان کند. عدی گفت: «معذورم بدار.». حتما باید برایم تعریف کنی. به خدا قسم علی بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن می‌گفت و با قاطعیت فیصله می‌داد. علم و از اطرافش می‏جوشید. از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی شب مأنوس بود. زیاد اشک می‏ریخت و بسیار فکر می‌کرد. در خلوتها از نفس خود حساب میکشید و برگذشته دست ندامت می‏سود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را می‏پسندید. در میان ما که بود مانند یکی از ما بود. اگر چیزی از او می‌خواستیم می‏پذیرفت و اگر به حضورش می‌رفتیم ما را نزدیک خود می‌برد و از ما فاصله نمی‏گرفت. با این همه آنقدر با هیبت بود که در حضورش جرئت تکلم نداشتیم، و آنقدر عظمت داشت که نمی‌توانستیم به او خیره شویم. وقتی که لبخند می‏زد دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار می‌شد. اهل دیانت و تقوا را احترام می‌کرد و نسبت به بینوایان مهر می‏ورزید. نه نیرومند از او بیم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود، در وقتی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود، اشکهایش بر چهره و ریشش می‏غلتید، مانند مارگزیده به خود می‏پیچید و مانند مصیبت دیده می‏گریست. مثل این است که الآن آوازش را می‏شنوم. او خطاب به دنیا می‌گفت: «ای دنیا متعرض من شده‌ای و به من رو آورده‌ای؟ برو دیگری را بفریب (یا هرگز فرصتی اینچنین تو را نرسد)، تو را سه طلاقه کرده‌ام و رجوعی در کار نیست، خوشی تو ناچیز و اهمیتت اندک است. آه آه از توشه اندک و سفر دور و مونس کم. سخن عدی که به اینجا رسید، اشک معاویه بی‏اختیار فروریخت. با آستین خویش اشکهای خود را خشک کرد و گفت: «خدا رحمت کند ابوالحسن را، همین‌طور بود که گفتی. اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است؟» شبیه حالت مادری که عزیزش را در دامنش سر بریده باشند. آیا هیچ فراموشش می‌کنی؟ آیا روزگار می‌گذارد فراموشش کنم‏؟ [¹] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱] . الکنی والالقاب، ج 2/ ص 105، نقل از کتاب المحاسن والمساوی ابراهیم بن محمد بیهقی از اعلام قرن سوم هجری ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا ها دارند جامعه را به انحراف می کشند ... 🎙 علی اکبر ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
| ۱۱۴ ❒ پند آموزگار ╔═ೋ✿࿐ 👿 معاویه، پسر ابوسفیان، پس از آنکه در سال 41 هجری بر تخت سلطنت نشست، تصمیم گرفت با سلاح و ایجاد شعارهای مخالف، علی علیه السلام را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام درآورد. انواع وسائل تبلیغی را در این راه به کار انداخت: ❌ از یک طرف با شمشیر 🗡 و سرنیزه جلو نشر فضائل علی علیه‌السلام را گرفت و به احدی فرصت نداد لب به ذکر حدیث یا حکایتی در مدح علی بن ابی طالب بگشاید؛ 💰 از طرف دیگر برخی دنیاطلبان را با پولهای 💸 گزاف مزدور کرد تا احادیثی از پیغمبر علیه علی علیه السلام جعل کنند. اما اینها برای منظور معاویه کافی نبود. او گفته بود که من باید کاری کنم که کودکان با کینه علی بزرگ شوند و پیران با احساسات ضدعلی بمیرند. آخرین فکری که به نظرش رسید این بود که در سراسر مملکت پهناور اسلامی لعن و دشنام علی علیه‌السلام را به شکل یک شعار عمومی و مذهبی درآورد. دستور داد همه جا روی منابر در روزهای جمعه لعن علی را ضمیمه خطبه کنند. این کار رایج و عملی شد. پس از معاویه نیز سایر خلفای اموی- برای اینکه علویین را تا حد نهایی تحقیر و آرزوی خلافت اسلامی را از دل آنها برای همیشه بیرون کنند- این فکر را دنبال کردند. نسلهایی که از آن تاریخ به بعد به وجود می‌آمدند با این شعار مأنوس بودند و خود به خود آن را تکرار می‌کردند. و این کار در اذهان مردم بیچاره ساده لوح اثر بخشیده بود، تا آنجا که یک روز مردی به عنوان شکایت جلو حَجّاج را گرفت و گفت: «فامیلم مرا از خود رانده‏اند و نام مرا «علی» گذاشته‏اند، از تو تقاضای کمک و تغییرنام دارم.» حجاج نام او را عوض کرد و گفت: «به حکم اینکه وسیله خوبی (تنفر از علی) برای کمک خواهی انتخاب کرده‌ای، فلان پُست را به عهده تو وامی گذارم، برو و آن را تحویل بگیر.» تبلیغات و شعارها کار خود را کرده بود؛ اما کی می‌دانست یک جریان کوچک، آثار تبلیغاتی را که متجاوز از نیم قرن روی آن کار شده بود از بین خواهد برد و حقیقت از پشت این همه پرده‌های ضخیم آشکار خواهد شد. عمربن عبد العزیز، که خود از بنی امیه بود، در ایام کودکی یک روز با سایر کودکان همسال خود مشغول بازی بود و طبق معمول تکیه کلام و وِرد زبان اطفال همبازی لعن علی بن ابی طالب (علیهماالسلام) بود. کودکان در حالی که سرگرم بازی بودند و می‏خندیدند و جست وخیز می‌کردند، به هر بهانه کوچکی لعن علی را تکرار می‌کردند. عمربن عبد العزیز نیز با آنها هماهنگ و همصدا بود. اتفاقاً در همان وقت آموزگار وی که مردی خداشناس و متدیّن و با بود از کنار آنها گذشت. به گوش خود شنید که شاگرد عزیزش، علی علیه‌السلام را لعن می‌کند. آموزگار چیزی نگفت، از آنجا رد شد و به مسجد رفت. کم کم وقت درس رسید. عمر به مسجد رفت تا درس خود را فرا گیرد؛ اما همینکه چشم آموزگار👨🏻‍🏫 به عمر افتاد از جا حرکت کرد و به نماز ایستاد و نماز را خیلی طول داد. عمر احساس کرد نماز بهانه است و واقع امر چیز دیگری است. از هر جا هست رنجش ☹️ خاطری پیدا شده است. آنقدر صبر کرد تا آموزگار از نماز فارغ شد. آموزگار پس از نماز نگاهی خشم آلود😡 به شاگرد خود کرد. عمر گفت: «ممکن است حضرت استاد علت رنجش خود را بیان کنند؟» فرزندم! آیا تو امروز علی را لعن می‌کردی؟ بلی. از چه وقت بر تو معلوم شده که خداوند پس از آنکه از اهل بدر راضی شده بر آنها غضب کرده است و آنها مستحق لعن شده‌اند؟ مگر علی از اهل بدر بود؟ آیا بدر و مَفاخر بدر جز به علی علیه‌السلام به کَس دیگری تعلق دارد؟ قول می‌دهم دیگر این عمل را تکرار نکنم. قسم بخور. قسم می‌خورم. این طفل به عهد و قسم خود وفا کرد. سخن دوستانه و منطقی آموزگار همواره در مد نظرش بود و از آن روز دیگر هرگز لعن علی را به زبان نیاورد؛ اما در کوچه و بازار و مسجد و منبر همواره لعن علی به گوشش می‌خورد و می‌دید که ورد زبان همه است. تا اینکه چند سال گذشت و یک روز یک جریان دیگر توجه او را به خود جلب کرد که فکر او را بکلی عوض کرد. ↓↓↓
وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد: یكی بصیرت در دین و دیگری بصیرت در عمل. در دین- همچنانكه در روایت آمده است- اگر نباشد زیان این كار از سودش بیشتر است. و اما بصیرت در عمل لازمه ی دو شرطی است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تكلیف [3] خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلكه اساساً منكر بصیرت در عمل بودند؛ زیرا این تكلیف را امری تعبدی می دانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] كلمه ی «خروج» اگر به «علی » متعدی شود دو معنای نزدیك به یكدیگر دارد: یكی در مقام پیكار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد و عصیان و شورش. «خَرَجَ فُلانٌ عَلی فُلانٍ: بَرَزَ لِقِتالِهِ. وَ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی الْمَلِكِ: تَمَرَّدَتْ» ( المنجد ) . كلمه ی «خوارج» كه معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیت را از آن نظر «خوارج» گفتند كه از فرمان علی تمرّد كردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یك عقیده و مسلك مذهبی مبتنی كردند، نحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر كسانی كه بعد از آنها قیام كردند و بر حاكم وقت طغیان نمودند «خارجی» گفته نشد. اگر اینها مكتب و عقیده ی خاصی نمی داشتند مثل سایر یاغیهای دوره های بعد بودند ولی اینها عقایدی داشتند و بعدها خود این عقاید موضوعیت پیدا كرد. اگرچه هیچ وقت موفق نشدند حكومتی تشكیل دهند؛ اما موفق شدند فقه و ادبی برای خود به وجود بیاورند (به ضحی الاسلام، ج 3 / ص 340- 347، طبع ششم مراجعه شود) . اشخاصی بودند كه هرگز اتفاق نیفتاد كه خروج كنند ولی بر عقیده ی خوارج بودند. مثل آنچه در باره ی عَمْرو بن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله كه در عقیده ی امر به معروف و نهی از منكر و یا در مسأله ی مخلّد بودن مرتكب كبیره با خوارج همفكر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ كانَ یَری رَأْیَ الْخَوارج» یعنی همچون خوارج می اندیشد. حتی بعضی از زنها بوده اند كه عقیده ی خارجی داشته اند. در كامل مبرد، ج 2 / ص 154 داستان زنی را نقل می كند كه عقیده ی خارجی داشته است. بنابراین بین مفهوم لغوی كلمه و مفهوم اصطلاحی آن عموم من وجه است. [2] لمعه ج 1، كتاب الجهاد، فصل اول؛ و شرایع، كتاب الجهاد. [3] یعنی و برای این است كه «معروف» رواج گیرد و «منكر» محو شود. پس در جایی باید امر به معروف كرد و نهی از منكر نمود كه احتمال ترتب این اثر در بین باشد. اگر می دانیم كه قطعاً بی اثر است دیگر وجوب چرا؟ و دیگر اینكه اصل تشریع این عمل برای این است كه مصلحتی انجام گیرد. قهراً در جایی باید صورت بگیرد كه مفسده ی بالاتری بر آن مترتب نشود. لازمه ی این دو شرط در عمل است. آدمی كه بصیرت در عمل را فاقد است نمی تواند پیش بینی كند كه آیا اثری بر این كار مترتب هست یا نیست و آیا مفسده ی بالاتری را در بر دارد یا ندارد؟ این است كه امر به معروف های جاهلانه همان طوری كه در حدیث است افسادش بیش از اصلاح است. در سایر تكالیف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فایده است و اگر احتمال اثر دارد باید انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نباید انجام داد و حال آنكه در هر تكلیفی، فایده و مصلحتی منظور است؛ اما تشخیص آن مصلحتها بر عهده ی مردم گذاشته نشده است. درباره ی نماز گفته نشده اگر دیدی به حالت مفید است بخوان و اگر دیدی مفید نیست نخوان. در روزه هم گفته نشده اگر احتمال می دهی فایده دارد بگیر و اگر احتمال نمی دهی نگیر. در روزه گفته شده اگر دیدی به حالت مضر است نگیر. همچنین در حج یا زكات یا جهاد اینچنین قید نشده است؛ اما در باب امر به معروف و نهی از منكر این قید هست كه باید دید چه اثر و چه عكس العملی دارد و آیا این عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمین است یا نه؛ یعنی تشخیص مصلحت بر عهده ی خود عاملان اجراست. در این تكلیف هر كسی حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصیرت در عمل و توجه به فایده را دخالت دهد، و این عمل تعبدی صرف نیست (رجوع شود به گفتار ماه ، جلد اول، سخنرانی امر به معروف و نهی از منكر) . این شرط كه إعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منكر واجب است، مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی است به استثنای خوارج. آنها روی همان جُمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند می گفتند امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نباید نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همین عقیده با علم به اینكه كشته می شوند و خونشان هدر می رود و با علم به اینكه هیچ اثر مفیدی بر قیامشان مترتب نیست، قیام می كردند و یا ترور می كردند. │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۲. علی علیه‌السلام خود به اهمیت و فوق العادگی كار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو می كند، می گوید: فَاَنَا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها [6]. چشم این فتنه را من درآوردم. غیر از من احدی جرأت چنین كاری را نداشت پس از آنكه موج دریای تاریكی و شبهه ناكی آن بالا گرفته بود و «هاری» آن فزونی یافته بود. علیه السلام دو تعبیر جالب دارد در اینجا: یكی شبهه ناكی و تردیدآوری این جریان. وضع قدس و تقوای ظاهری خوارج طوری بود كه هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وا می داشت. از این جهت یك جوّ تاریك و مبهم و یك فضای پر از شك و دودلی به وجود آمده بود. تعبیر دیگر این است كه حالت این خشكه مقدسان را به «كَلَب» (به فتح كاف و لام) تشبیه می كند. كَلَب یعنی هاری. هاری همان دیوانگی است كه در سگ پیدا می شود. به هركس می رسد گاز می گیرد و اتفاقاً حامل یك بیماری (میكروب) مُسری است. نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانی فرو رود و از لعاب دهان آن چیزی وارد خون انسان یا حیوان بشود، آن انسان یا حیوان هم پس از چندی به همان بیماری مبتلا می گردد. او هم هار می شود و گاز می گیرد و دیگران را هار می كند. اگر این وضع ادامه پیدا كند، فوق العاده خطرناك می گردد. این است كه خردمندان بلافاصله سگ هار را اعدام می كنند كه لااقل دیگران از خطر هاری نجات یابند. علی علیه‌السلام می فرماید اینها حكم سگ هار را پیدا كرده بودند؛ چاره پذیر نبودند، می گزیدند و مبتلا می كردند و مرتب بر عدد هارها می افزودند. وای به حال جامعه ی مسلمین از آن وقت كه گروهی خشكه مقدس یك دنده‌ی جاهل بی خبر، پا را به یك كفش 👟 كُنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی می تواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی كند؟ كدام روح قوی و نیرومند است كه در مقابل این قیافه های زهد و تقوا تكان نخورد؟ كدام دست است كه بخواهد برای فرود آوردن شمشیر🗡 بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟ این است كه علی علیه‌السلام می فرماید: «وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری» یعنی غیر از من احدی جرأت بر چنین اقدامی نداشت. غیر از علی علیه‌السلام و علی و ایمان نافذ علی، احدی از مسلمانانِ معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمی داد كه بر روی اینها شمشیر بكشد. این گونه كسان را تنها افراد غیر معتقد به خدا و اسلام جرأت می كنند بُكشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولی. این است كه علی به عنوان یك افتخار بزرگ برای خود می گوید: این من بودم و تنها من بودم كه خطر بزرگی كه از ناحیه ی این خشكه مقدسان به اسلام متوجه می شد درك كردم. پیشانیهای پینه بسته ی اینها و جامه های زاهد مآبانه شان و زبانهای دائم الذكرشان و حتی اعتقاد محكم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم كه فهمیدم اگر اینها پا بگیرند، همه را به درد خود مبتلا خواهند كرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایی و تقشّر و تحجّری خواهند كشانید كه كمر اسلام خم شود. مگر نه این است كه پیغمبر فرمود دو دسته پشت مرا شكستند: عالم لاابالی و جاهل مقدس مآب. علی علیه‌السلام می خواهد بگوید اگر من با نهضت خارجیگری در دنیای اسلام مبارزه نمی كردم، دیگر كسی پیدا نمی شد كه جرأت كند اینچنین مبارزه كند؛ غیر از من كسی نبود كه ببیند جمعیتی پیشانیشان از كثرت عبادت پینه بسته، مردمی مسلكی و دینی؛ اما در عین حال سدّ راه اسلام، مردمی كه خودشان خیال می كنند به نفع اسلام كار می كنند؛ اما در حقیقت دشمن واقعی اسلام اند، و بتواند به جنگ آنها بیاید و خونشان را بریزد. من این كار را كردم. عمل علی علیه‌السلام، راه خلفا و حكام بعدی را هموار كرد كه با خوارج بجنگند و خونشان را بریزند. سربازان اسلامی نیز بدون چون و چرا پیروی می كردند، كه علی علیه‌السلام با آنان جنگیده است، و در حقیقت سیره ی علی علیه‌السلام راه را برای دیگران نیز باز كرد كه بی پروا بتوانند با یك جمعیت ظاهرالصلاح مقدس مآب دیندار ولی احمق پیكار كنند. 3. خوارج مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می كردند، و این كج فهمی ها كم كم برای آنان به صورت یك مذهب و آیینی درآمد كه بزرگترین فداكاریها را در راه تثبیت آن از خویش بروز می دادند. در ابتدا فریضه ی اسلامی نهی از منكر، آنان را به صورت حزبی شكل داد كه تنها هدفشان احیای یك سنت اسلامی بود.
۴. چقدر عالی و لطیف علی علیه السلام این وضع اینها را بیان می كند، می فرماید: ثُمَّ اَنْتُمْ شِرارُ النّاسِ وَ مَنْ رَمی بِهِ الشَّیْطانُ مَرامِیَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تیهَهُ [9]. همانا بدترین مردم هستید. شما تیرهایی هستید در دست شیطان 😈 كه از وجود پلید شما برای زدن 🎯 نشانه ی خود استفاده می كند و به وسیله ی شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می افكند. گفتیم در ابتدا حزب خوارج برای احیای یك سنت اسلامی به وجود آمد؛ اما عدم و نادانی، آنها را بدین جا كشانید كه آیات قرآن را غلط تفسیر كنند و از آنجا ریشه ی مذهبی پیدا كردند و به عنوان یك مذهب و یك طریقه، موادی را ترسیم نمودند. آیه ای است در قرآن كه می فرماید: «إِنِ اَلْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ یَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْفاصِلِینَ. » [10]. در این آیه «حكم» از مختصات ذات حق بیان شده است، منتها باید دید مراد از حكم چیست. بدون تردید مراد از حكم در اینجا قانون و نظامات حیاتی بشر است. در این آیه، حق قانونگذاری از غیر خدا سلب شده و آن را از شؤون ذات حق یا كسی كه ذات حق به او اختیارات بدهد می داند؛ اما خوارج حكم را به معنای حكومت كه شامل حكمیت نیز می شد گرفتند و برای خود شعاری ساختند و می گفتند: «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ». مرادشان این بود كه حكومت و حكمیت و رهبری نیز همچون قانونگذاری حق اختصاصی خداست و غیر از خدا احدی حق ندارد كه به هیچ نحو حَكَم یا حاكم میان مردم باشد، همچنانكه حق جعل قانون ندارد. گاهی امیرالمؤمنین علیه‌السلام مشغول نماز بود و یا سر منبر برای مردم سخن می گفت؛ ندا در می دادند و به او خطاب می كردند كه «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ، لا لَكَ وَ لِاَصْحابِكَ» یا علی! حق حاكمیت جز برای خدا نیست، تو را و اصحابت را نشاید كه حكومت یا حكمیت كنید. او در جواب می گفت: كَلِمَةُ حَقٍّ یُرادُ بِهَا الْباطِلُ. نَعَمْ اِنَّهُ لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ وَ لكِنْ هؤُلاءِ یَقولونَ لا اِمْرَةَ اِلاّ لِلّهِ، وَ اِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اَمیرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ یَعْمَلُ فی اِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فیهَا الْكافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللّهُ فیهَا الْاَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتّی یَسْتَریحَ بَرٌّ وَ یُسْتَراحَ مِنْ فاجِرٍ [11]. سخنی بحق است؛ اما آنان از آن اراده ی باطل دارند. درست است، قانونگذاری از آن خداست؛ اما اینها می خواهند بگویند غیر از خدا كسی نباید حكومت كند و امیر باشد. مردم احتیاج به حاكم دارند خواه نیكوكار باشد و خواه بدكار (یعنی حداقل و در فرض نبودن نیكوكار). در پرتو حكومت او مؤمن كار خویش را (برای خدا) انجام می دهد و كافر از زندگی دنیای خویش بهره مند می گردد و خداوند مدت را به پایان می رساند. به وسیله ی حكومت و در پرتو حكومت است كه مالیاتها جمع آوری می گردد، با دشمن پیكار می شود، راهها امن می گردد، حق ضعیف و ناتوان از قویّ و ستمكار گرفته می شود تا نیكوكار آسایش یابد و از شر بدكار آسایش به دست آید. خلاصه آنكه قانون خود به خود اجرا نمی گردد؛ فرد یا جمعیتی می بایست تا برای اجرای آن بكوشند. 4. مردمی تنگ نظر و كوته دید بودند. در افقی بسیار پست فكر می كردند. اسلام و مسلمانی را در چهاردیواری اندیشه های محدود خود محصور كرده بودند. مانند همه ی كوته نظران دیگر مدعی بودند كه همه بد می فهمند و یا اصلاً نمی فهمند و همگان راه خطا می روند و همه جهنمی هستند. این گونه كوته نظران اول كاری كه می كنند این است كه تنگ نظری خود را به صورت یك عقیده ی دینی درمی آورند، رحمت خدا را محدود می كنند، خداوند را همواره بر كرسی غضب می نشانند و منتظر اینكه از بنده اش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد كشیده شود. یكی از اصول عقاید خوارج این بود كه مرتكب گناه كبیره (مثلاً دروغ یا غیبت یا شرب خمر) كافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده ی بسیار معدودی از بشر، همه مخلّد در آتش جهنم اند. تنگ نظری مذهبی از خصیصه های خوارج است؛ اما امروز آن را باز در جامعه ی اسلامی می بینیم. این همان است كه گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است اما روح مذهبشان كم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. بعضی از خشك مغزان را می بینیم كه جز خود و عده ای بسیار معدود مانند خود، همه ی مردم جهان را با دید كفر و الحاد می نگرند و دایره ی اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال می كنند.
۶. [5] نهج البلاغه ، خطبه ی 60. [6] نهج البلاغه ، خطبه ی 92. [7] نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ی 150. [8] نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه ی 238. [9] نهج البلاغه ، خطبه ی 125. [10] انعام/57. [11] نهج البلاغه، خطبه ی 40. [12] توبه/84. [13] نهج البلاغه، خطبه ی 127. [14] نهج البلاغه، خطبه ی 127. [15] حوادثی كه بر عالم اسلام رو آورد، آنچه در ارزیابی، بیشتر جلب توجه می كند ضربه های روحی و معنوی است كه بر مسلمین وارد آمد. قرآن كریم زیربنای دعوت اسلامی را بر و قرار داده بود و ، خود راه اجتهاد و درك عقل را برای مردم باز گذاشته بود: فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ . (توبه/122) . پس چرا از هر گروهی از ایشان دسته ای كوچ نمی كنند تا در دین تفقه كنند؟ درك ساده ی چیزی را «تفقه» در آن نمی گویند بلكه تفقه درك با إعمال نظر و بصیرت است: إِنْ تَتَّقُوا اَللّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً. (انفال/29) . اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار می دهد كه مایه ی تشخیص و تمیز شما باشد. وَ اَلَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. (عنكبوت/69) . آنان كه در راه ما كوشش كنند ما راههای خود را به آنها می نمایانیم. خوارج درست در مقابل این طرز تعلیم قرآنی كه می خواست فقه اسلامی برای همیشه متحرك و زنده بماند، جمود و ركود را آغاز كردند، معارف اسلامی را مرده و ساكن درك كردند و شكل و صورتها را نیز به داخل اسلام كشاندند. اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنی و راهی است كه بشر را به آن هدفها و معانی می رساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه ی طریقه ی رسیدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هر گونه تصادمی با توسعه ی تمدن و فرهنگ پرهیز كرده است. در اسلام یك وسیله ی مادی و یك شكل ظاهری نمی توان یافت كه جنبه ی «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظیفه ی خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نماید. از این رو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه ی علم و تمدن یكی از جهاتی است كه كار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان كرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان برمی دارد. این همان درهم آمیختن تعقل و تدیّن است. از طرفی اصول را ثابت و پایدار گرفته و از طرفی آن را از شكلها جدا كرده است. كلیات را به دست داده است. این كلیات مظاهر گوناگونی دارند و تغییر مظاهر، حقیقت را تغییر نمی دهد. اما تطبیق حقیقت بر مظاهر و مصادیق خود هم آنقدر ساده نیست كه كار همه كَس باشد، بلكه نیازمند دركی عمیق و فهمی صحیح است. و خوارج مردمی جامدفكر بودند و ماوراء آنچه می شنیدند یاری درك نداشتند و لذا وقتی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، ابن عباس را فرستاد تا با آنها احتجاج كند به وی گفت: لا تُخاصِمْهُمْ بالْقُرْانِ فَاِنَّ الْقُرْانَ حَمّالٌ ذو وُجوهٍ تَقولُ وَ یَقولونَ وَ لكِنْ حاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَاِنَّهُمْ لَنْ یَجِدوا عَنْها مَحیصاً. ( نهج البلاغه ، نامه ی 77. ) . با قرآن با آنان استدلال مكن؛ زیرا كه قرآن احتمالات و توجیهات بسیار می پذیرد، تو می گویی و آنان می گویند، ولكن با سنت و سخنان پیغمبر با آنان سخن بگو و استدلال كن كه صریح است و از آن راه فراری ندارند. یعنی قرآن كلیات است. در مقام احتجاج، آنها چیزی را مصداق می گیرند و استدلال می كنند و تو نیز چیز دیگری را، و این در مقام محاجّه و مجادله قهراً نتیجه بخش نیست. آنان آن مقدار درك ندارند كه بتوانند از حقایق قرآن چیزی بفهمند و آنها را با مصادیق راستینش تطبیق دهند، بلكه با آنها با سنت سخن بگو كه جزئی است و دست روی مصداق گذاشته است. در اینجا حضرت به جمود و خشك مغزی آنان در عین تدینشان اشاره كرده است كه نمایشگر انفكاك تعقل از تدین است. خوارج تنها زاییده ی جهالت و ركود فكری بودند. آنها قدرت تجزیه و تحلیل نداشتند و نمی توانستند كلی را از مصداق جدا كنند. خیال می كردند وقتی حكمیت در موردی اشتباه بوده است، دیگر اساس آن باطل و نادرست است و حال آنكه ممكن است اساس آن محكم و صحیح باشد؛ اما اجرای آن در موردی ناروا باشد، و لذا در داستان تحكیم سه مرحله را می بینیم: 1. علی به شهادت تاریخ راضی به حكمیت نبود؛ پیشنهاد اصحاب معاویه را «مكیده» و «غدر» می دانست و بر این مطلب سخت اصرار داشت و پافشاری می كرد. 2. می گفت اگر بناست شورای تحكیم تشكیل شود، ابوموسی مرد بی تدبیری است و صلاحیت این كار را ندارد؛ بایست شخص صالحی را انتخاب كرد و خودش ابن عباس و یا مالك اشتر را پیشنهاد می كرد. 3. اصل حكمیت صحیح است و خطأ نیست. در اینجا نیز علی علیه‌السلام اصرار داشت.
۸. و هنگامی كه نحله ها با هم معاشر باشند هرچند شعارها محفوظ است؛ اما عقاید و سلیقه ها به یكدیگر سرایت می كند، همان طوری كه مثلاً قمه زنی و بلند كردن طبل🥁 و شیپور 🎺 از ارتدوكسهای قفقاز به ایران سرایت كرد و چون روحیه ی مردم برای پذیرفتن آنها آمادگی داشت، همچون برق در همه جا دوید. بنابراین باید به روح فرقه های مختلف پی برد. گاهی فرقه ای مولود حُسن ظنّ و «ضَعْ فِعْلَ اَخیكَ عَلی اَحْسَنِه» هستند مثل سُنّیها كه مولود حسن ظن به شخصیتها هستند، و فرقه ای مولود یك نوع بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی نه به افراد و اشخاص و قهراً مردمی منتقد خواهند بود مثل شیعه ی صدر اول، فرقه ای مولود اهمیت دادن به باطن [و] روح و تأویل باطن مثل متصوفه و فرقه ای مولود تعصب و جمود هستند مثل خوارج. وقتی كه روح فرقه ها و حوادث تاریخی اول آنها را شناختیم بهتر می توانیم قضاوت كنیم كه در قرون بعد چه عقایدی از فرقه ای به فرقه ی دیگر رسیده و در عین حفظ شعارها و چهارچوب نامها، روح آنها را پذیرفته اند. از این جهت عقاید و افكار نظیر لغتها هستند كه بدون آنكه تعمّدی در كار باشد لغتهای قومی در قوم دیگر سرایت می كند. مثل اینكه بعد از فتح ایران به وسیله ی مسلمین، كلمات عربی وارد لغت فارسی شد و بر عكس كلمات فارسی هم چند هزار در لغت عرب وارد شد. همچنین تأثیر تركی در زبان عربی و فارسی، مثل تركی زمان متوكل و تركی سلاجقه و مغولی، و همچنین است سایر زبانهای دنیا و همچنین است ذوقها و سلیقه ها. طرز تفكر خوارج و روح اندیشه ی آنان (جمود فكری و انفكاك تعقل از تدین) در طول تاریخ اسلام به صورتهای گوناگونی در داخل جامعه ی اسلامی رخنه كرده است. هرچند سایر فرق خود را مخالف با آنان می پندارند؛ اما باز روح خارجیگری را در طرز اندیشه ی آنان می یابیم و این نیست جز در اثر آنچه كه گفتیم: طبیعت آدمی دزد است و معاشرتها این دزدی را آسان كرده است. همواره عده ای خارجی مسلك بوده و هستند كه شعارشان مبارزه با هر شئ جدید است. حتی وسایل زندگی را- كه گفتیم هیچ وسیله ی مادی و شكل ظاهری در اسلام رنگ تقدس ندارد- رنگ تقدس می دهند و استفاده از هر وسیله ی نو را كفر و زندقه می پندارند. در بین مكتبهای اعتقادی و علمی اسلامی و همچنین فقهی نیز مكتبهایی را می بینیم كه مولود روح تفكیك تعقل از تدین است و درست مكتبشان جلوه گاه اندیشه ی خارجیگری است؛ عقل در راه كشف حقیقت و یا استخراج قانون فرعی به طور كلی طرد شده است، پیروی از آن را بدعت و بی دینی خوانده اند و حال اینكه قرآن در آیاتی بسیار بشر را به سوی عقل خوانده و انسانی را پشتوانه ی دعوت الهی قرار داده است. معتزله كه در اوایل قرن دوم هجری به وجود آمده اند- و پیدایششان در اثر بحث و كاوش در تفسیر معنای كفر و ایمان بود كه آیا ارتكاب كبیره موجب كفر است یا نیست و قهراً پیدایش آنان با خوارج پیوند می خورد- مردمی بودند كه تا اندازه ای می خواستند آزاد فكر كنند و یك حیات عقلی به وجود آورند. هرچند از مبادی و مبانی علمی بی بهره بودند؛ اما مسائل اسلامی را تا حدی آزادانه مورد بررسی و تدبر قرار می دادند، احادیث را تا حدودی نقّادی می كردند، تنها آراء و نظریاتی را كه به عقیده ی خود تحقیق و اجتهاد كرده بودند متّبَع می شناختند. این مردم از اول با مخالفتها و مقاومتهای اهل حدیث و ظاهرگرایان روبرو بودند، آنهایی كه تنها ظواهر حدیث را حجت می دانستند و به روح و معنی قرآن و حدیث كاری نداشتند، برای حكم صریح عقل ارزشی قائل نبودند. هرچه معتزله برای اندیشه قیمت قائل بودند، آنان قیمت را تنها برای ظواهر می پنداشتند. در طول یك قرن و نیمی كه از حیات مكتب عقلی اعتزال گذشت، با نوسانهای عجیبی دست به گریبان بودند تا عاقبت مذهب اشعری به وجود آمد و یكباره ارزش تفكر و اندیشه های عقلی محض و محاسبات فلسفی خالص را منكر شدند. مدعی بودند كه بر مسلمانان فرض است كه به آنچه در ظاهرِ تعبیرات نقلی رسیده است متعبد باشند و در عمق معانی تدبر و تفكر نكنند، هر گونه سؤال و جواب و چون و چرایی بدعت است. امام احمد حنبل كه از ائمه ی چهارگانه ی اهل سنت است، سخت با طرز تفكر اعتزالی مخالفت می كرد آنچنان كه به زندان افتاد و در زیر ضربات شلاق واقع گشت و باز به مخالفت خویش ادامه می داد.
برخورد علی علیه السلام با خوارج ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ كارشان به جایی كشید كه علی علیه السلام آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی شد آزادشان گذاشت. ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید. همانجا بود كه ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از كثرت عبادت، كف دستها مثل زانوی شتر است، پیراهنهای كهنه ی زاهدمآبانه و قیافه های بسیار جدی و مصمم. ابن عباس كاری از پیش نبرد. خود علی علیه السلام رفت با آنها صحبت كرد. صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد. از آن عده كه دوازده هزار نفر بودند، هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی علیه السلام پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب كرد كه هركَس زیر این پرچم بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی علیه‌السلام هم شمشیر به گردن این مقدسینی كه پیشانی شان پینه بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذراند و كمتر از ده نفر آنها نجات پیدا كردند كه یكی از آنها عبد الرحمن بن ملجم، این آقای مقدس بود. علی علیه السلام در نهج البلاغه جمله ای دارد (علی علیه‌السلام موجود عجیبی است. اصلاً عظمت علی علیه‌السلام اینجا ظاهر می شود) می گوید: «اَنَا فَقَأْتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» [1] این من بودم و فقط من بودم كه چشم این فتنه را درآوردم، و غیر از من احدی قادر نبود كه چشم این فتنه را بكَند (فتنه ی این خشكه مقدس ها) ، غیر از من احدی از مسلمین جرأت نمی كرد كه شمشیر به گردن اینها بگذارد. چون طبقه ی به اصطلاح مقدس مآب را فقط دو طبقه می توانند بكشند: یكی طبقه ای كه به اسلام و خدا معتقد نیست، مثل اینكه اصحاب یزید آمدند امام حسین علیه‌السلام را كشتند. ولی اینكه طبقه ای كه خودشان مسلمان باشند جرأت كنند در مقابل این طبقه حرفی بزنند و كاری كنند، كار هركَس نیست، شیرافكن است، بصیرتی می خواهد مثل علی علیه‌السلام كه خطر اینها را برای دنیای اسلام احساس كند (حال عرض می كنم علی علیه‌السلام چه احساسی كرده بود، از كلام خود علی استنباط می كنند) ، آنها از این طرف ذكر خدا بگویند، قرآن بخوانند، و علی از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان كند. بصیرتی فقط مثل بصیرت علی علیه‌السلام می خواهد. فرمود: «وَ لَمْ یَكُنْ لِیَجْتَرِئَ عَلَیْها اَحَدٌ غَیْری» هیچ مسلمان دیگر، هیچ یك از صحابه ی پیغمبر چنین جرأتی را به خود نمی داد كه به روی اینها شمشیر بكشد، ولی من كشیدم و افتخار می كنم كه كشیدم. می گوید: «بَعْدَ اَنْ ماجَ غَیْهَبُها» [چشم این فتنه را درآوردم ] پس از آنكه دریای ظلمت داشت موج می زد و موج تاریكی بالا گرفته بود [2] «وَ اشْتَدَّ كَلَبُها» . این جمله عجیب است: و كَلَبش داشت فزونی می گرفت؛ كَلَب یعنی هاری 🐶. سگ وقتی كه هار می شود و به اصطلاح عامیانه دیوانه می شود، بیماری خاصی پیدا می كند. وقتی كه این حیوان این بیماری را پیدا می كند، دیگر آشنا و غیرآشنا و صاحب و غیرصاحب نمی شناسد، به هر انسانی یا حیوانی كه می رسد گاز می گیرد و نیش خودش را در بدن او فرو می كند و بعد، از لعاب دهان او میكروب این بیماری وارد خون طرف می شود و بعد از مدتی او هم هار می شود. یعنی یك سگ هار اگر یك اسب را بگزد، آن اسب بعد از مدتی هار می شود، اگر یك انسان را هم بگزد، آن انسان بعد از مدتی هار می شود.
۲۶ - جریان آب چشمه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بیدآبادی - اعلی اللّه مقامه آمده و گفتند چشمه آبی که از دامنه کوه جاری می شد و مورد بهره برداری اهالی بود، چندی است خشکیده و ما در زحمت هستیم. دعایی کنید تا فرجی شود. آن بزرگوار آیه شریفه: ( لَوْ اَنْزَلْنا هذَا القُرْآنَ عَلی جَبَلٍ ) ( اواخر سوره حشر ) را بر رقعه‌ای نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن کوه 🗻 گذارده و برگردید. آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند، صدای مهیبی از کوه بلند شد که همه اهالی شنیدند و چون صبح بیرون آمدند، چشمه ⛲️ آب را جاری دیدند و شکر خدای را به جا آوردند. نکته ای قابل توجه : چند داستانی که از مرحوم بیدآبادی - اعلی اللّه مقامه - و نظایر آن که ذکر شد مبادا موجب تعجّب یا خدای نکرده انکار خواننده عزیز گردد؛ زیرا : اولاً : اینگونه امور و بالاتر از آنها از مراتب دانایی و توانایی و مبارکی وجود اصحاب ائمه مانند جناب سلمان و میثم و رشید هجری و جابر جعفی و همچنین از روات اخبار و علمای اخیار مانند سید بحرالعلوم و سید باقر قزوینی و ملامهدی نجفی آنقدر نقل گردیده و در کتب معتبره ثبت شده که هیچ قابل انکار نیست ( برای زیادتی اطلاع از این موضوع به کتاب رجال مامقانی که مفصلا حالات اصحاب ائمه و روات اخبار را ذکر فرموده یا کتاب قصص العلماء که کرامات بعض علما را نقل کرده است مراجعه شود). ثانیاً : صدور کرامات از بزرگان دین سبب می شود که شخص از دانستن آنها به عظمت و مقام شامخ امام (علیه السلام) پی ببرد و بفهمد که مقامات آنها بزرگتر از این است که کسی بر آنها اطلاع یابد؛ زیرا جائی که اشخاص به واسطه تبعیت تامّ از ایشان از دانایی و توانایی و اجابت دعوات به چنین مقامی می رسند پس احاطه علمی و توانائی امام علیه السلام چگونه است؛ چون مسلّم است که هر صاحب مقامی از روحانیت، ریزه خور خوان احسان امام علیه السلام است که قطب عالم وجود و قلب عالم امکان و مَصدر جمیع امور است و از تصدیق به عجز از ادراک مقام امام علیه السلام یقین می شود به عجز از ادراک احاطه علمی و قدرت بی پایان حضرت رب الأرباب و مُجیب الدعوات جلّ جلالُه که خالق امام علیه السلام و عطا کننده مقام ولایت به او است . خلاصه، دانستن این داستانها موجب زیادتی و مقام امام علیه السلام و عظمت حضرت ربّ الأنام است . ثالثاً : این داستانها و نظایر آنها موجب تصدیق و یقین به صدق فرمایش و وعده های خدا و رسول و ائمه(علیهم‌السلام) درباره اهل تقواست و اینکه نفوس مستعد هرگاه در انجام تکالیف شرعی نهایت مواظبت را بنمایند و در آوردن جمیع واجبات و ترک کردن جمیع محرمات جدّی باشند، به مقاماتی می رسند که فوق ادراک عقول جزئی بشری است و ملائکه، خدمتگزار ایشان می شوند و هرچه از خدا بخواهند به آنها عنایت می‌فرماید و غیر اینها از آثاری که در کتب روایات رسیده - خصوصاً در ابواب کتاب الایمان و الکفر از اصول کافی - و نقل آنها منافی وضع این رساله است. تنها حدیث معتبری که عامه و خاصه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده اند برای مزید اطلاع خواننده عزیز نقل می گردد.
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | أین عمار... ✏️ رهبر انقلاب: من در سال ۸۸، مسئله‌‏ى را مطرح کردم؛ عدّه‌‏اى این را مسخره کردند، «بصیرت» را مسخره کردند؛ مسخره نداشت، واقعیّت بود؛ الان هم واقعیّت است. 🗓 بازنشر به مناسبت سالروز حماسه ۹دی۸۸ 📥 سایت | آپارات Farsi.Khamenei.ir ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 ویژه ۹دی 🇮🇷✊🇮🇷 📹 بیانات رهبر انقلاب در روز ۳۰ تیرماه ۸۸ درباره ۸۸ ✏️ رهبر انقلاب: آقای موسوی اعلام کرد که در این انتخابات تقلب شده و این منشأ همه‌ی حرف‌های بعدی شد. سوال این است: شما از کجا فهمیدید در انتخابات تقلّب شده، چه دلیلی اقامه شد؟ خود من هم خیلی سعی کردم، همان روز شنبه عصر که ایشان ظهرش اطلاعیه داده بود، فرستادم یک نفر را پیش ایشان، برگشت حرف‌هایی که زد من را خیلی متعجب کرد، خیلی متعجب کرد... 🖼 روایت کامل این دیدار در کتاب فتنه تغلب منتشر شده است. Farsi.Khamenei.ir ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 « پول های کثیف » 💰🤑 بعد از دیدن این فیلم، از شنیدن جداشدن هیچ کَس از قافله انقلاب اسلامی، تعجب نخواهیم کرد! 🎙آقای حامد نیازی _______________ عبیدالله بن عباس کسی است که مشوق مردم و اصلی ترین فرمانده امام بود که حضرت او را با لشکری ۱۲ هزار نفری به مواجهه معاویه فرستاد. با پیشنهاد یک میلیون درهم 🤑 با چهار هزار نفر به معاویه پناهنده شد. نه دین و باورهای دینی مانع شد نه افتخارات قومی و قبیله‌ای نه خویشاوندی با رسول خدا نه قرابت و بیعتش با امام نه ترس از خدا نه ترس از زبان مردم نه ترس از قضاوت تاریخ | ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
1_494777447.pdf
124.1K
💠 فایل pdf جلسه سوم 🏷 ایمان از روی "اگر بخواهیم ایمان، ایمان آگاهانه باشد، باید دائماً آگاهی بدهیم به آن کسانی که می‌خواهیم مومن باشند.!" مدظله العالی 🔺ایمان ارزشمند ایمان آگاهانه است. ایمان توأم با درک و شعور است. ایمانی است که از روی ، با چشم باز، بدون ترس از اشکال به‌وجود آمده باشد. آن ایمانی که فلان مرد مسلمان دارد برای نگه داشتنش باید بگوییم روزنامه نخواند، فلان کتاب را نخواند، توی کوچه بازار راه نرود، با فلان‌کَس حرف نزند، سرما و گرما نخورد، آفتاب و مهتاب نبیند، تا بماند؛ این ایمان متأسفانه نخواهد ماند؛ ایمانی لازم است که آن‌چنان آگاهانه انتخاب شده باشد که در سخت‌ترین شرایط هم آن ایمان از او گرفته نشود. « اِلّا مَن اُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌ بِاَلایمان». ◤ ※∵ [※] ∴ ※ ◢ ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حاج سعید قاسمی: کجا باید جلوتر از ولیّ حرکت کرد و کجا باید پشت سر ولیّ ایستاد... | 🌐 @Mabaheeth
پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) از سوی جبرئیل(علیه‌السلام) مطلع شد و دستور داد تا خندقی حفر کنند.(۱) سپاه کفر پشت خندق خیمه زد و ما را محاصره کرد. برآورد آنان این بود که مسلمانان بسیار ضعیف‌اند و پیروزی از آنِ قریش خواهد بود. 👹 کفار از آن سوی خندق فریاد می‌کشیدند و ما را تهدید می‌کردند و از این سوی، رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) آنها را به خدا دعوت می‌کرد و از آنها می‌خواست که به خاطر نسبت خویشاوندی دست از جنگ بردارند. 👺قریش اما جری‌تر شده، بیشتر پرخاش😤 و تهدید می‌کردند. [ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ(علیه‌السلام) عَلَى النَّبِیِّ(صلی‌الله علیه وآله) فَأَنْبَأَهُ بِذَلِکَ، فَخَنْدَقَ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ. فَقَدِمَتْ قُرَیْشٌ فَأَقَامَتْ عَلَى الْخَنْدَقِ مُحَاصِرَةً لَنَا تَرَى فِی أَنْفُسِهَا الْقُوَّةَ وَ فِینَا الضَّعْفَ تُرْعِدُ وَ تُبْرِقُ‏ وَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله علیه وآله) یَدْعُوهَا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یُنَاشِدُهَا بِالْقَرَابَةِ وَ الرَّحِمِ فَتَأْبَى وَ لَا یَزِیدُهَا ذَلِکَ إِلَّا عُتُوّاً.] آن‌روزها تک‌سوار عرب «عَمْرو بن عَبْدِوُدّ» در سپاه کفر حاضر بود. او مانند شتری که هنگام جفت‌گیری صداهای شدید از گلو بیرون می‌آورَد عربده می‌کشید، رجز می‌خواند، شمشیر 🗡و نیزه‌اش را می‌چرخاند و حریف طلب می‌کرد. اما در سپاه اسلام، نه کسی داوطلب مبارزه با او می‌شد و نه کسی امید پیروزی بر او را داشت؛ نه تعصب و نه کسی را به مبارزه با او برنمی‌انگیخت؛ [ وَ فَارِسُهَا وَ فَارِسُ الْعَرَبِ یَوْمَئِذٍ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ وُدٍّ، یَهْدِرُ کَالْبَعِیرِ الْمُغْتَلِمِ‏، یَدْعُو إِلَى الْبِرَازِ وَ یَرْتَجِزُ وَ یَخْطُرُ بِرُمْحِهِ مَرَّةً وَ بِسَیْفِهِ مَرَّةً. لَا یُقْدِمُ عَلَیْهِ مُقْدِمٌ وَ لَا یَطْمَعُ فِیهِ طَامِعٌ وَ لَا حَمِیَّةٌ تُهَیِّجُهُ وَ لَا بَصِیرَةٌ تُشَجِّعُهُ.] سپس رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) مرا خواست(۲) و با دست خود عمامه بر سرم نهاد، شمشیر خودش ذوالفقار را به من داد، به آن ضربه‌ای زد و مرا راهی میدان کرد. من در حالی به سمت میدان رفتم که زنان مدینه به‌سبب سرنوشتی که یقین داشتند در انتظار من است بر من می‌گریستند؛ اما خداوند متعال کشتن بزرگ‌ترین جنگاور عرب را به دست من مقدّر کرده بود و با این ضربۀ سنگین من بر آنان، قریش و دیگر طوایف عرب شکست خورده و پراکنده شدند. و این جراحت که در سرم می‌بینی بر اثر ضربه‌ای‌ است که عمرو در آن مبارزه بر من وارد کرد. [ فَأَنْهَضَنِی إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله علیه وآله) وَ عَمَّمَنِی بِیَدِهِ وَ أَعْطَانِی سَیْفَهُ هَذَا وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَى ذِی الْفَقَارِ فَخَرَجْتُ إِلَیْهِ وَ نِسَاءُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ بَوَاکٍ إِشْفَاقاً عَلَیَّ مِنِ ابْنِ عَبْدِ وُدٍّ. فَقَتَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِیَدِی وَ الْعَرَبُ لَا تَعْدِلُهَا فَارِساً غَیْرَهُ وَ ضَرَبَنِی هَذِهِ الضَّرْبَةَ - أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى هَامَتِهِ - فَهَزَمَ اللَّهُ قُرَیْشاً وَ الْعَرَبَ بِذَلِکَ وَ بِمَا کَانَ مِنِّی فِیهِمْ مِنَ النِّکَایَةِ.] آنگاه رو به اصحاب کرد و فرمود: آیا چنین نیست؟ [ ثُمَّ الْتَفَتَ(علیه‌السلام) عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَیْسَ کَذَلِکَ؟ ] اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان. [ قَالُوا: بَلَى یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- در جنگ احزاب پیشنهاد حفر خندق توسط سلمان فارسی به عنوان یک تکنیک جنگی برای مواجهه با تعداد زیاد دشمنان داده شد. پیامبر این پیشنهاد را پسندیدند و دستور حفر خندق را دادند. (مغازی، واقدی، ج2، ص445) ۲- در بسیاری از منابع معتبر و کهن مانند تفسیر قمی و ارشاد شیخ مفید آمده است که ابتدا علی(علیه‌السلام) داوطلب شد و سپس رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) او را به میدان فرستاد. اینکه در اینجا علیه‌السلام بدون اشاره به داوطلب شدن خودشان، می‌فرماید «رسول خدا دستور داد و مرا به نبرد با عمرو بن عبدود راهی کرد»، شاید به خاطر این بوده که ضرورتی نمی‌دیدند که بیش از این از خود تعریف کنند. (خلاصۀ توضیح علامه سیدجعفر مرتضی عاملی در کتاب الصحیح من سیرۀ الامام علی(علیه‌السلام)، ج21، ص64) ╭═══════๛- - - ┅ ╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
سِر اینکه امام به دعا رو آوردند، صرفاً به دلیل لزوم تقیه نبود؛ چون در دوران سایر ائمه هم تقیه وجود داشته است؛ اما ایشان از راه‌های دیگری وارد شده‌اند؛ برای مثال، در دوره منصور دوانیقی، هارون و مأمون، ائمه علیهم السلام از روش امام سجاد (علیه‌السلام) استفاده نکردند. امام سجاد (علیه‌السلام) با این روش به کمک انسانی رفتند، که به درون پناه برده و دیگر نمی‌توانست چیزی از بیرون بگیرد. برای مثال، ایشان توحیدی را که در آن جامعۀ خسته نمی‌توان با درس و بحث، به دل‌های غم‌دیده ارائه کرد؛ از طریق مناجات خمس عشر به خورد نفس گرسنۀ مردم دادند و این پیام را به ما مخابره کردند، که کسانی که از بیرون ضربه خورده‌اند، باید از درونشان مدد گرفته و از نیایش استفاده کنند. سِرّ انتخاب این روش توسط امام سجاد (علیه‌السلام) آن بوده که آن دوره، دورۀ ضربه‌ها بوده است. اصولاً در هجوم روزانۀ ضربه‌ها، هنر نقش بیشتری پیدا می‌کند؛ زیرا هنر، ناخودآگاه و غیرمستقیم انسان را پیش می‌برد و با فکر انسان کاری ندارد.[2] مناجات‌ها و ادعیه امام سجاد (علیه‌السلام)  هنرمندانه‌ترین روش برای بیرون کشیدن انسان از غار تاریک ناامیدی و روبه‌رو کردن او با حقیقت بی‌انتهای وجود خود بود. اولین حرکت امام سجاد (علیه‌السلام) پس از امامت مجلس شراب 🍷 در کاخ یزید برپا شده است. اسرا و اهل بیت علیهم‌السلام، همه حاضرند. یزید(علیه اللعنه و العذاب)، مست بر صدر مجلس نشسته و دست‌های امام سجاد (علیه‌السلام) به گردن بسته شده است. مکالمه‌ای بین امام و یزید آغاز می‌شود. ایشان خطبه‌ای تکان دهنده می‌خوانند؛ خطبه آن چنان عجیب و کوبنده است که گویی ستون‌های کاخ را از ریشه جنبانده و سُست کرده است. اما چرا امام در بیش از هفتاد درصد خطبه مدح امام علی (علیه‌السلام) را می‌کنند؟ چرا از علت قیام نمی‌گویند؟ گویی امام در کاخ یزید منبر علی‌شناسی برپا کرده‌اند. اصلاً شاید اولین مکانی که امام زین العابدین (علیه‌السلام) نشان دادند که همیشه، بهترین و نقطه‌زن ترین تدابیر و انتخاب‌ها از آن ایشان است، همین‌جاست. ایشان در این سخت‌ترین شرایط روحی و جسمی با خطبه‌ای، غدیر را زنده و سقیفه را خاک کردند. آنچه وحوش انسان‌نما در کربلا مانع اجرای آن توسط امام حسین (علیه‌السلام) شدند؛ علی بن الحسین (علیه‌السلام) مقابل تفالۀ بنی‌امیه اجرا کردند، هدفی که چیزی جز احیاء ولایت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) نبود. امام زین العابدین (علیه‌السلام) خطبه خود را این‌گونه آغاز کردند:«خدا به ما اهل بیت، برتری‌هایی داد و رسول را به ما عطا کرد. امیر صدیق (علیه‌السلام) نیز از ماست.» از آنجا که بنی‌امیه لقب کذاب را در میان مردم شام برای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اشاعه داده بودند، امام سجاد (علیه‌السلام) از عبارت «امیر صدیق» استفاده کردند. نوع خطبه‌خوانی امام در آن شرایط روحی و جسمی استثنائی است. نوع معرفی خود و خاندان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) توسط امام خارق‌العاده و سرشار از کنایه و تحقیر بنی‌امیه است. ایشان فرمودند:«جد و پدر من کسی است که بنی‌امیه از ترس شمشیر او بر بالای سرشان، اسلام آوردند. من فرزند کسی هستم که با تمام وجود، پای رسول‌الله ماند. او دو هجرت کرد؛ هجرت به شعب و هجرت به مدینه. او شما و خاندانتان را قلع و قمع کرد که به اسلام رو آوردید. من پسرِ زین العابدین هستم.» سیستم تبلیغاتی معاویه علیه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شایعه کرده بود که علی (علیه‌السلام) نماز نمی‌خواند. امام هم برای معرفی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) از لقب «زین العابدین» استفاده کردند و زحمات آنها را بر باد دادند. ایشان در چند دقیقه بنیان کاخ تزویر و دروغ را که چند ده سال با تلاش و هزینه‌های بی‌وقفۀ تبلیغات معاویه به پایگاه ضد علی (علیه‌السلام) تبدیل شده بود، در هم کوبیدند و  مجلس نحس شراب را به مجلس فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تبدیل می‌کنند. در آخر چنان رعب و وحشتی 😱 به جان یزید می‌افتد، که همه چیز را انکار کرده و قتل امام حسین (علیه‌السلام) را گردن نمی‌گیرد. فاطمی و نفوذ کلام علوی در کلمات امام سجاد (علیه‌السلام) در همان اولین خطبۀ ایشان به عنوان امام نشان داد که اسلحۀ مبارزۀ ایشان، سلاح کلمات است. پس پردۀ مناجات‌ها ـــــــــــــــــــــــ شیوۀ هوشمندانه‌ای که امام سجاد (علیه‌السلام) برای تربیت انسان‌ها در مناجات‌ها و ادعیه پیش گرفتند، بسیار قابل تأمل است. هنگامی که به این بیانات می‌نگریم، روشی حکیمانه و‌ بسیار زیرکانه‌ را مشاهده می‌کنیم. ایشان ضمن اینکه به ظاهر در حال موعظۀ مردم هستند، به شکل نامحسوسی درس‌ها و نکات مورد نظرشان را به مردم القا می‌کنند. این روش، بهترین نحوۀ انتقال و القای ایدئولوژی و افکار درست است.[3]
۹۱ - شیردادن گوسفند به بچه انسان ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در چند سال قبل که بنده چند روزی فیروز آباد بودم در منزل مرحوم حاج خلیل و حاج عبدالجلیل (رحمة الله علیهما) که هر دو از اخیار بودند نقل کردند که در این اوقات در فیروز آباد چوپان فقیریست به نام فلان، زوجه اش وضع حمل نمود و از دنیا رفت. چوپان بیچاره که نمیتوانست صحرا نرود و گوسفند چرانی نکند چون راه اعاشه ئی جز آن نداشت و نمیتوانست دایه‌ ئی برای نوزاد خود تدارک کند به ناچار بچه را در پارچه ای پیچید و همراه خود به صحرا برد. بچه را زیر درختی گذارد و به دنبال گوسفندان به کوه رفت؛ پس به یاد بچه افتاد که شاید از گرسنگی و ناله مرده است. 🏃🏿 به سرعت مراجعت کرد؛ چون نزدیک شد دید بزی از گله اش برگشته و آمده نزد بچه به اختیارش پستان را رها کرد و پس از آن هر وقت بچه صدا میداد فوراً آن بز از چرا دست بر میداشت و خود را به آن بچه رسانده و به همان ترتیب او را سیر میکرد و بر میگشت برای چرا و این کار عادت همه روزه آن حیوان شد. آری آفریدگار جهان آفریده خود را که بقائش را فرموده است باید آن یعنی آنچه وسیله بقاء او است فراهم آورد و چون معده نوزاد جز شیر، غذای دیگر را نتواند هضم نمود شیر را در پستان مادر درست کرده و مادر را مسخّر فرموده که پستان را در دهان بچه بگذارد چنانچه بچه را تکویناً مُلهَم ساخته که پستان را بمکد و شیر را به معده رساند. خلاصه همان خدائیکه مادر را مسخر میکند و رزق بچه را بوسیله او میرساند همان پروردگار است که حیوانی را مسخر می فرماید که بوسیله او رزق آن بچه به او برسد و هیچ جای شگفتی نیست؛ زیرا هر دو در دستگاه آفرینش و قدرت یکنواخت است. در آخر کتاب دار السلام عراقی داستانی عجیبتر نقل نموده و برای مزید در اینجا نقل میشود: شخصی از سادات محترمِ مجاور کربلا نقل کرد که من در وقتیکه با عیال خود بقصد زیارت کربلا از وطن بیرون شدم تا رسیدیم بخانقین، گماشتگان رومی ما را به جهت بروز مرض وبا در بعض بلاد ایران قرنطینه گذاشتند. اتفاقاً زوجه ام حامله بود و در همانجا وضع حمل نمود و بعد از چند روز وفات کرد. طفل بی شیر او بماند؛ پس از فراغت از دفن او از برای بچه در طلب دایه شدم، کسی را نیافتم چون در کاروانسرا بُردیم و اهل آنجا غالباً سُنّی متعصّب و دشمن شیعه بودند اقدام نمینمودند؛ بعلاوه گماشتگان رومی هم مانع بودند از خروج و دخول کاروانسرا. طفل هم بجز پستان به چیز دیگری آرامش نداشت؛ بیچاره شدم برای ساکت کردنش، پستان خودم را در دهن او گذارده پس آرام شد و مشغول مکیدن آن گردید! چون ملاحظه کردم دیدم از حلقوم او چیزی پائین میرود تعجّب 😳 کردم! پستانم را از دهانش خارج نمودم پس قطره شیری سر پستان خود دیدم. چون نیک تأمل کردم از قدرت کامله خداوندِ رزّاق و برکات حضرت سیدالشهداء علیه السلام پستان خود را مانند زنان پر از شیر دیدم؛ پس بچه را شیر کامل داده خوابانیدم و از غصه راحت شدم و به همین منوال تا وارد کاظمین علیهما السلام و سامراء و بعد وارد کربلا شدم و چون پس از ورود به کربلا پستانم را در دهان بچه گذاردم آرام نگرفت و چون در پستان خود تأمل کردم اثری از شیر در آن ندیدم و مانند سابق خشک بود و رطوبتی اصلاً نداشت. دانستم که تا پیش از ورود به کربلا چون مضطر بودم و هیچ چاره‌ای نبود چنین فرجی شد و الحال در کربلا که مرکز شیعه و محل اقامت من است تحصیل مُرضعه ممکن است؛ پس تفحّص کردم و مرضعه عفیفه دست آورده و او را هم برای خود عقد نمودم و شکر خدا را به جا آوردم. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/51718 —— ⃟‌ ———————— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -