eitaa logo
📚📖 مطالعه
64 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
912 ویدیو
67 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| ۱۱۲ ❒ کابین خون‏🩸 ╔═ೋ✿࿐ نزدیک بود جنگ صفین پایان یابد و به شکست نهایی سپاه شام منتهی شود که حیله عمرو بن العاص جلو شکست شامیان را گرفت و مبارزه را متوقف کرد. 👹 او پس از اینکه احساس کرد چیزی به شکست قطعی باقی نمانده است، دستور داد قرآنها را بر سر نیزه‏ها کنند به علامت اینکه ما حاضریم کتاب خدا را میان خود و شما حاکم قرار دهیم. همه افراد با ، از اصحاب علی، می‌دانستند حیله‏ای بیش نیست؛ منظور متوقف کردن عملیات جنگی برای جلوگیری از شکست است؛ زیرا مکرر- قبل از آنکه کار به اینجاها بکشد- همین پیشنهاد از طرف علی شده بود و آنها قبول نکرده بودند. اما گروهی مردم قشری و ظاهربین، بدون آنکه انضباط نظامی را رعایت کنند و منتظر دستور فرمانده کل بشوند، عملیات جنگی را متوقف کردند. به این نیز قناعت نکرده پیش علی علیه السلام آمدند و با منتهای اصرار از آن حضرت خواستند فوراً دستور دهد عملیات جنگی در جبهه جنگ بکلی متوقف شود. آنها معتقد بودند در این حال اگر کسی بجنگد با قرآن جنگیده است!!! علی علیه السلام فرمود: «گول این کار را نخورید که خُدعه‏ای بیش نیست. دستور قرآن این است که ما به جنگ ادامه دهیم. آنها هرگز حاضر نبوده و نیستند به قرآن عمل شود. اختلاف ما و آنها بر سر عمل به قرآن است. اکنون که نزدیک است ما به نتیجه برسیم و آنها را ریشه کن کنیم دست به این نیرنگ زده‌اند.» گفتند: «پس از آنکه آنها رسما می‌گویند ما حاضریم قرآن را میان خود و شما حاکم قرار دهیم، برای ما جنگیدن با آنها جایز نیست. از این پس جنگ با آنها جنگ با قرآن است. اگر فورا دستور متارکه ندهی، در همین جا خود تو را قطعه قطعه خواهیم کرد.». دیگر ایستادگی فایده نداشت. انشعاب سختی به وجود آمده بود. اگر علی علیه السلام در عقیده خود پافشاری می‌کرد قضایا به نحو بسیار بدتری به نفع دشمن و شکست خودش خاتمه می‌یافت. دستور داد موقتا عملیات جنگی خاتمه یابد و سربازان، جبهه جنگ را رها کنند. 😈 عمرو بن العاص و معاویه که دیدند نقشه آنها گرفت فوق العاده خوشحال شدند، و از اینکه دیدند تیرشان به هدف خورد و در میان اصحاب علی علیه‌السلام و اختلاف افتاد در پوست خود نمی‏گنجیدند؛ اما نه معاویه و نه عمرو بن العاص و نه هیچ سیاستمدار دیگری- هر اندازه پیش بین و دوراندیش می‏بود- نمی‌توانست حدس بزند این جریان کوچک مبدأ تکوین یک مسلک و یک طرز تفکر بالخصوص در مسائل دینی اسلامی و تشکیل یک فرقه خطرناک براساس آن خواهد شد که حتی برای خود معاویه و خلفای مانند او بعدها مزاحمتهای سخت ایجاد خواهد کرد. چنین مسلک و روش و طرز تفکری به وجود آمد و چنان فرقه‏ای تشکیل شد: یاغیان لشکر علی که به نام «خوارج» نامیده شدند در آن روز تاریخی در منتهای استبداد و خودسری جلو ادامه جنگ را گرفتند و به قرار حکمیت تسلیم شدند. قرار شد دو طرف از جانب خود نماینده معین کنند و نمایندگان بنشینند و بر مبنای قرآن حکمیت کنند. از طرف معاویه، عمرو بن العاص معین شد. علی علیه‌السلام خواست عبد الله بن عباس را که حریف عمرو بن العاص بود معین کند. در اینجا نیز خوارج دخالت کردند و به بهانه اینکه داور باید بی‏طرف باشد و عبد الله بن عباس طرفدار و خویشاوند علی است، مانع شدند و خودشان مرد نالایقی را نامزد کردند. حکمیت بدون آنکه توافق واقعی صورت گرفته باشد، با خُدعه دیگری که عمرو بن العاص به کار برد بی‌نتیجه خاتمه یافت. جریان حکمیت آن قدر شکل مسخره به خود گرفت و جنبه جدی خود را از دست داد که کوچکترین اثر اجتماعی بر آن، حتی برای معاویه وعمرو بن العاص، مترتب نشد. سود کلی که معاویه و عمرو از این جریان بردند همان بود که مبارزه را متوقف کردند و در میان یاران علی اختلاف انداختند و ضمناً فرصت کافی برای تجدید قوا و فعالیتهای دیگر برایشان پیدا شد. از آن طرف همینکه بر خوارج روشن شد که تمام مقدمات گذشته، قرآن بر نیزه کردن و پیشنهاد حکمیت، همه نیرنگ و خدعه بوده است، فهمیدند اشتباه کرده‌اند؛ اما اشتباه خود را به این صورت تقریر کردند که اساساً بشر حق حکومت و حکمیت ندارد، حکومت حق خداست و داور کتاب خدا. آنها می‌خواستند اشتباه گذشته خود را جبران کنند؛ اما از راهی رفتند که دچار اشتباهی بسیار خطرناکتر شدند.
اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در ″این است مذهب من″ محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلکی بود، و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه‌ای است که عده‌ای را به مبارزه برمی‌انگیزد و عده‌ای را طرد می‌کند. نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه وآله را «رحمة للعالمین» معرفی می‌کند: وَ ما ارْسَلْناک الّا رَحْمَةً لِلْعالَمینَ [¹]. نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان. یعنی نسبت به خطرناک‌ترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی‌ [²] اما محبتی که قرآن دستور می‌دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوماً به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم. این محبت نیست بلکه و دورویی است. محبت آن است که با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیاناً خیر رساندن‌ها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی‌کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می‌ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می‌بینند به جای قدردانی دشمنی می‌کنند. به علاوه محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. بسا خیر رساندن‌ها و محبت کردن‌ها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است. در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می‌بینیم که برای اصلاح شؤون اجتماعی مردم می‌کوشیدند و رنجها را به خود هموار می‌ساختند؛ اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی‌دیدند؛ پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعه‌ای بزرگ جلوه می‌کند که جمعیتهایی را علیه انسان متشکل می‌سازد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [¹] . انبیاء/ 107 [²]. بلکه او نسبت به همه چیز مهر می‌ورزید حتی حیوانات و جمادات، و لذا در سیره او می‌بینیم که تمام آلات و ابزار زندگی‌اش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گویی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می‌کند که او سَمبُل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از کنار کوه احد می‌گذشت، با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش اُحد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: «جَبَلٌ یحِبُّنا وَ نُحِبُّهُ» کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم. انسانی که کوه و سنگ نیز از مِهر او بهره‌مند است. [³] . بحارالانوار، چاپ جدید، ج 42/ ص 193 و 194.
بخش دوم: نیروی دافعه ی علی علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ دشمن سازی علی علیه‌السلام ناكثین و قاسطین و مارقین پیدایش خوارج عقاید خوارج اعتقاد آنها درباره ی خلافت اعتقاد آنها درباره ی خلفا انقراض خوارج شعار یا روح ؟ خوارج و دموكراسی علی علیه‌السلام قیام و طغیان خوارج ممیّزات خوارج سیاست قرآن بر نیزه كردن اهمیت و لزوم پیكار با علی علیه‌السلام، امام و پیشوای راستین ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
| ╭ ─━─━─• · · · · · · ناكثین و قاسطین و مارقین ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ علی علیه‌السلام در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست: اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]: فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2]. پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند. ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان او درباره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی علیه‌السلام را در هم فرو ریزند. عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت؛ زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی علیه‌السلام مخالف بودند. آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی علیه‌السلام با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود. دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود. علی علیه‌السلام نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت. یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی علیه‌السلام این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است. گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو 🎭 و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف. بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج. اینها ولو اینكه منقرض شده اند؛ اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند. افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت و مسلمین به شمار می رود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 1 / ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است؛ زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد. [2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) . ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
همان گونه که از عنوان نامه پیداست امام(علیه السلام) این نامه را در جواب نامه اى نوشته است که از سوى معاویه به آن حضرت بعد از جنگ نهروان و کشتن خوارج خدمت آن حضرت فرستاده شد. به گفته ابن ابى الحدید امام(علیه السلام) در این نامه تلویحا اشاره به حدیث معروف (صلى الله علیه وآله) مى کند که به آن حضرت فرمود: «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ; من مأمور شدم به پیکار با پیمان شکنان و ظالمان و از دین خارج شدگان».(۲) و در بیان دیگرى آمده است: «أَمَرَ رَسُولُ اللهِ عَلِىّ بن ابى طالب بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِین».(۳) بنابراین معاویه که از این حدیث باخبر بود با دیدن جنگ هاى جمل و نهروان مى بایست از خواب غفلت بیدار مى شد، چرا که سخن پیامبر درباره على(علیه السلام)و جنگ هاى او کاملا به وقوع پیوسته بود و از این رو امام نامه را چنین آغاز مى کند، مى فرماید: «اما بعد از حمد و ثناى الهى زمان آن فرا رسیده است که تو از مشاهده حقایقِ روشن با چشم بینا بهره مند گردى (و ادعاهاى باطل خود را کنار بگذارى)»; (أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ(۴) لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ(۵) الْبَاصِرِ(۶) مِنْ عِیَانِ الاُْمُورِ، فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ(۷) أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ الاَْبَاطِیلَ). منظور از «مَدَارِجَ أَسْلاَف» همان برنامه هاى ابوسفیان در مقابله با پیغمبر اسلام و مسلمین و برافروختن آتش هاى جنگ هاى متعدد بر ضد مسلمانان است و همچنین جد مادرى معاویه «عتبة بن ربیعه» و دایى اش «ولید بن عتبه» است که همه از سران کفر، شرک، بُت پرستى🗿 و بوده اند. «ولى (مع الاسف) تو همان مسیر گذشتگان خود را با ادعاهاى باطل و ورود در دروغ و فریب افکنى و اکاذیب مى پیمایى و آنچه بالاتر از شأن توست به خود نسبت مى دهى و به آنچه بدان نباید برسى (و شایسته آن نیستى) دست مى افکنى»; (وَ اقْتِحَامِکَ(۸) غُرُورَ الْمَیْنِ(۹) وَ الاَْکَاذِیبِ، وَ بِانْتِحَالِکَ(۱۰) مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ، وَ ابْتِزَازِکَ(۱۱) لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ(۱۲) دُونَکَ). منظور از ادعاى باطل همان ادعاى خلافت است که معاویه در شام براى خود بیعت گرفت و منظور از ورود در دروغ، فریب افکنى و اکاذیب، ادعاى خون خواهى عثمان و مظلوم بودن طلحه و زبیر و عایشه است و منظور از نسبت دادن چیزى که در شأن او نیست به خود و دست انداختن به آنچه حق او نیست همان حکومت مصر و شام است که انتظار داشت امام آن دو را به او واگذار کند و آن را شرط بیعت قرار داده بود. و جمله «وَ ابْتِزَازِکَ ...» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه مى تواند اشاره به بیعتى باشد که معاویه براى خود براى خلافت از اهل شام گرفت.(۱۳) طبرى در کتاب خود در حوادث سال ۶۰ هجرى نقل مى کند که معاویه از اهل شام در این سال در ماه ذى القعده بعد از پایان کار حکَمین به عنوان خلافت پیامبر بیعت گرفت در حالى که قبلاً براى مطالبه خون عثمان از آنها بیعت گرفته بود.(۱۴) این احتمال نیز داده شده که منظور امام بیعت گرفتن معاویه نسبت به مطالبه خون عثمان باشد؛ زیرا این کار در حد او نیست; این گونه خون ها را صاحبان خون (در درجه اوّل فرزندان) از امام مسلمانان مطالبه مى کنند; معاویه 😈 نه از اولیاى دم بود و نه امام المسلمین و در واقع همان طور که امام مى فرماید همه اینها براى فرار از پذیرش حق; یعنى بیعت با امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود. این تعبیراتِ گویا و حساب شده پرده را از روى مغالطه کارى هاى معاویه در نامه اش برمى دارد و هدف نهایى او را که رسیدن به حکومت به ناحق مصر و شام یا حکومت بر قاطبه مسلمانان است برمى دارد. امام نیّات فاسد واقعى او را آشکار مى سازد، هرچند بر خردمندان نه در آن زمان و نه در این زمان مخفى و پنهان نبوده و نیست. آن گاه امام دلیل این ادعاى باطل را چنین بیان مى کند و مى فرماید: «همه این کارها براى فرار از حق و انکار چیزى بود که پذیرش آن از گوشت و خونت براى تو لازم تر بود و نیز براى این بود که از چیزى که گوش تو شنیده و سینه ات از آن پر شده فرار کنى»; (فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ، وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ، مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ). منظور از فرار از حق و انکار چیزى که از گوشْت و خون براى معاویه لازم تر بوده است همان بیعت عمومى مهاجران و انصار و توده هاى مردم با على(علیه السلام)بود به اضافه مطالبى که معاویه با گوش خود درباره آن حضرت از پیغمبر شنیده بود؛ زیرا او در ماجراى غدیر حضور داشت و نص بر امامت على را از پیغمبر شنید و نیز در غزوه تبوک حاضر بود و حدیث معروف نبوى «أنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى; تو نسبت به من همچون هارون برادر موسى نسبت به موسى هستى» و سخنان دیگرى درباره على(علیه السلام) ادامه دارد ...
| ╭ ─━─━─• · · · · · · لزوم پیكار با نفاق ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مشكلترین مبارزه ها مبارزه با است كه مبارزه با زیركهایی است كه احمقها را وسیله قرار می دهند. این پیكار از پیكار با كفر به مراتب مشكلتر است؛ زیرا در جنگ با كفر، مبارزه با یك جریان مكشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دو رو دارد: یك رو ظاهر كه اسلام است و مسلمانی و یك رو باطن كه كفر است و شیطنت، و درك آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شكست برخورده است؛ زیرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آنقدر بُرد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای كه برای محمد بن ابی بكر نوشت می گوید: وَ لَقَدْ قالَ لی رَسولُ اللّهِ: اِنّی لا اَخافُ عَلی اُمَّتی مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا الْمُشْرِكُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنّی اَخافُ عَلَیْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ، یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ [1]. پیغمبر به من گفت: من بر امتم از مؤمن و مشرك نمی ترسم؛ زیرا مؤمن را خداوند به سبب ایمانش باز می دارد و مشرك را به خاطر شِركش خوار می كند، ولكن بر شما از هر منافق‌دلِ دانا زبان می ترسم كه آنچه را می پسندید می گوید و آنچه را ناشایسته می دانید می كند. ⚠️ در اینجا رسول اللّه از ناحیه ی نفاق و اعلام خطر می كند، زیرا عامه ی امت، بی خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فریب می خورند [2] و باید توجه داشت كه هر اندازه احمق زیاد باشد، بازار نفاق داغتر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست؛ زیرا احمق ابزار دست منافق است. قهراً مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح كردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است. ____________ [1] . نهج البلاغه ، نامه ی 27. [2] و لذا در طول تاریخ اسلام می بینیم هر وقت مصلحی به خاطر مردم و اصلاح وضع اجتماعی و دینی آنان قیام كرده است و منافع سود جویان و بیدادگران به مخاطره افتاده است، آنها بلافاصله لباس قدس پوشیده اند و به تقوا و دین تظاهر كرده اند. مأمون الرشید، خلیفه ی عباسی- كه عیّاشی‌ها و اسرافهای او در تاریخ زمامداران معروف و مشهور است- چون علویان را می بیند كه دست به نهضت زده اند، جبّه اش را وصله می زند و با لباس وصله دار در اجتماعات ظاهر می گردد كه ابوحنیفه ی اسكافی- كه از درهم و دینار او نیز استفاده نكرده و بهره ای نبرده است- مأمون را بر این كار می ستاید و مدح می گوید: مأمون، آن كز ملوك دولت اسلام هرگز چون او ندید تازی و دهقان جبّه ای از خز بداشت بر تن و چندان سوده و فرسوده گشت بر وی و خلقان مر ندما را از آن فزود تعجب كردند از وی سؤال از سبب آن گفت ز شاهان حدیث ماند باقی در عرب و در عجم نه توزی و كتان / و دیگران هر كدام به نحوی سیاست مخرّب و كوبنده ی «قرآن بر نیزه» را پیش گرفتند و تمام زحمتها و فداكاریها را درهم كوبیدند و نهضتها را در نُطفه خفه كردند و این نیست جز از جهالت و نادانی مردم كه مابین شعارها و واقعیات تمیز نمی دهند و از این رو راه نهضت و اصلاح را به روی خویش بستند و آنگاه بیدار گشتند كه مقدمات، همه خنثی گشته و باید راه را باز از سر گرفت. از جمله نكته های بزرگی كه از سیرت علی علیه‌السلام می آموزیم این است كه اینچنین مبارزه ای اختصاص به جمعیتی خاص ندارد بلكه در هر جا كه عده ای از مسلمانان و آنان كه در زیّ دین قرار گرفته اند آلت پیشرفت بیگانگان و پیشبرد اهداف استعماری شدند و استعمارگران برای تضمین منافع خود به آنان تَتَرُّس كردند و آنان را برای خویش سپر🛡 گرفتند كه مبارزه ی آنان بدون از بین بردن آن سپرها امكان پذیر نیست، باید ابتدا با سپرها مبارزه كرد و آنها را از بین برد تا سدّ راه بر طرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد. شاید تحریكات معاویه(علیه اللعنة و العذاب) در خرابكاری خوارج مؤثر بوده و بنابراین آن روز هم معاویه و یا دست كم امثال اشعث بن قیس، عناصر خرابكار و ناراحت، به خوارج تترّس كرده بودند. داستان خوارج این حقیقت را به ما می آموزد كه در هر نهضتی اول باید سپرها را نابود كرد و با حماقتها جنگید همچنانكه علی علیه‌السلام پس از جریان تحكیم، اول به خوارج پرداخت و سپس خواست تا باز به سراغ معاویه رود. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
۱. خوارج، مشكل اساسی علی علیه السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مشكل اساسی كه من می خواهم عرض كنم، كه همه ی اینها مقدمه برای این مطلب بود، این است: در زمان پیغمبر اكرم صلی‌الله علیه وآله، طبقه ای كه پیغمبر اكرم به وجود آورد، صرفاً طبقه ای نبود كه یك انقلاب بپا شود و عده ای در زیر پرچمی جمع بشوند. پیغمبر طبقه ای را تعلیم داد، متفقّهشان كرد، قدم به قدم جلو آورد، تعلیم و تربیت اسلامی را تدریجاً در روح اینها نفوذ داد. پیغمبر سیزده سال در مكه بود، انواع زجرها و شكنجه ها و رنجها از مردم قریش متحمل شد ولی همواره دستور به صبر می داد. هرچه اصحاب می گفتند: یا رسول اللّه! آخر اجازه ی دفاع به ما بدهید، ما چقدر متحمل رنج بشویم، چقدر از ما را اینها بكشند و زجركُشمان كنند، چقدر ما را روی این ریگهای داغ حجاز بخوابانند و تخته سنگها 🪨 را روی سینه های ما بگذارند، چقدر ما را شلاق بزنند، پیغمبر اجازه ی جهاد و دفاع نمی داد. در آخر فقط اجازه ی مهاجرت داد كه عده ای به حبشه مهاجرت كردند، و مهاجرت سودمندی هم بود. پیغمبر در مدت این سیزده سال چه می كرد؟ تربیت می كرد، تعلیم می داد، یعنی هسته ی اصلی اسلام را به وجود می آورد. آن عده ای كه شاید هنگام مهاجرت حدود هزار نفر بودند، عده ای بودند كه با روح اسلام آشنا بودند و اكثریت آنها تربیتشان هم تربیت اسلامی بود. شرط اوّلی یك نهضت، وجود یك كادر تعلیمی و تربیتی است كه از یك عده افراد تعلیم داده شده و تربیت شده و آشنا با اصول و هدف و تاكتیك مرام به وجود آمده باشد. اینها را می شود به صورت یك هسته ی مركزی به وجود آورد و بعد دیگران كه ملحق می شوند شاگردهای اینها باشند و خودشان را با اینها تطبیق بدهند. سرّ موفقیت اسلام این بود. بنابراین تفاوتهای میان وضع علی علیه السلام و وضع پیغمبر صلی الله علیه و آله یكی این بود كه پیغمبر با مردم كافر، یعنی با كفر صریح، با كفر مكشوف و بی پرده روبرو بود، با كفری كه می گفت من كفرم، ولی علی با كفر در زیر پرده یعنی با روبرو بود؛ با قومی روبرو بود كه هدفشان همان هدف كفار بود؛ اما در زیر پرده ی اسلام، در زیر پرده ی قدس و تقوا، در زیر لوای قرآن و ظاهر قرآن. و تفاوت دوم این بود كه در دوره ی خلفا، مخصوصاً در دوره ی عثمان، آن مقداری كه باید و شاید دنبال تعلیم و تربیتی را كه پیغمبر گرفته بود نگرفتند. فتوحات اسلامی زیادی صورت گرفت. فتوحات به تنهایی كاری نمی تواند بكند. پیغمبر سیزده سال در مكه ماند و اجازه نداد كه مسلمین حتی از خودشان دفاع كنند، چون افراد هنوز لایق این دفاع و جهاد نبودند. اگر دست به جهاد و فتوحات هم باید زد، به تناسب توسعه ی فرهنگ و ثقافت اسلامی است؛ یعنی همین طور كه از یك طرف فتوحاتِ تازه می شود باید به موازات آن، فرهنگ و ثقافت اسلامی هم توسعه پیدا كند؛ مردمی كه به اسلام می گروند و حتی آنها كه مجذوب اسلام می شوند، اصول و حقایق و اهداف اسلام، پوسته و هسته ی اسلام، همه ی اینها را بفهمند و بشناسند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 بشنوید شرح زندگی رکورد دار و عوام فریبی ⛔️ شبث ابن ربعی ! ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -