بررسی فرضیه ها
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در میان این فرضها، در یك فرض البته وظیفه ی حضرت رضا علیهالسلام همكاری شدید بوده، و آن فرض همان است كه فضل شیعه بوده و ابتكار در دست او بوده است.
← بنا بر این فرض، ایرادی بر #حضرت_رضا علیهالسلام از این نظر نیست كه چرا ولایتعهد را قبول كرد؛ اگر ایرادی باشد از این نظر است كه چرا جدّی قبول نكرد.
ولی ما از همین جا باید بفهمیم كه قضیه به این شكل نبوده است.
حال ما از نظر یك شیعه نمی گوییم، از نظر یك آدم به اصطلاح بی طرف می گوییم: حضرت رضا علیهالسلام یا مرد دین بود یا مرد دنیا.
اگر مرد دین بود باید وقتی كه می بیند چنین زمینه ای [برای انتقال خلافت از بنی العباس به خاندان علوی ] فراهم شده [با فضل ] همكاری كند؛
و اگر مرد دنیا بود باز باید با او همكاری می كرد.
پس اینكه حضرت همكاری نكرده و او را طرد نموده دلیل بر این است كه این فرض غلط است.
اما اگر فرض این باشد كه ابتكار از ذو الریاستین است و او قصدش قیام علیه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحیح است؛ یعنی حضرت در میان دو شر، آن شرّ كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شرّ كوچكتر (همكاری با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است.
اشكال، بیشتر در آنجایی است كه بگوییم ابتكار از خود مأمون بوده است.
اینجاست كه شاید اشخاصی بگویند وظیفه ی حضرت رضا علیهالسلام این بود كه وقتی مأمون او را دعوت به همكاری می كند و سوء نیت هم دارد، مقاومت كند، و اگر می گوید تو را می كشم، بگوید بُكش. باید حضرت رضا (علیهالسلام) مقاومت می كرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضی می شد، و حاضر می گردید كه او را بكشند و به هیچ وجه همان ولایتعهد ظاهری و تشریفاتی و نچسب را نمی پذیرفت.
اینجاست كه باید قضاوت شود كه آیا امام باید همین كار را می كرد یا باید قبول می كرد؟
مسأله ای است از نظر شرعی: می دانیم كه خود را به كشتن دادن یعنی كاری كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهی جایز می شود؛ اما در شرایطی كه اثر كشته شدن بیشتر باشد از زنده ماندن، یعنی امر دایر باشد كه یا شخص كشته شود و یا فلان مفسده ی بزرگ را متحمّل گردد، مثل قضیه ی امام حسین علیهالسلام.
از امام حسین علیهالسلام برای یزید بیعت می خواستند و برای اولین بار بود كه مسأله ی ولایتعهد را معاویه عملی می كرد.
حضرت امام حسین علیهالسلام كشته شدن را بر این بیعت كردن ترجیح داد، و بعلاوه امام حسین علیهالسلام در شرایطی قرار گرفته بود كه دنیای اسلام احتیاج به یك بیداری و یك اعلام #امر_به_معروف و #نهی_از منكر داشت و لو به قیمت خون خودش باشد؛ این كار را كرد و نتیجه هایی هم گرفت.
اما آیا شرایط امام رضا علیهالسلام نیز همین طور بود؟
یعنی واقعاً برای حضرت رضا علیهالسلام كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جایز بود [كه خود را به كشتن دهد؟] .
یك وقت كسی به جایی می رسد كه بدون اختیارِ خودش او را می كشند، مثل قضیه ی مسمومیّت كه البته قضیه ی مسمومیت از نظر روایات شیعه یك امر قطعی است ولی از نظر تاریخ قطعی نیست. بسیاری از مورخین- حتی مورخین شیعه مثل مسعودی [1]- معتقدند كه حضرت رضا علیهالسلام به أجل طبیعی از دنیا رفته و كشته نشده است.
حال بنا بر عقیده ی معروفی كه میان شیعه هست و آن این است كه مأمون حضرت رضا علیهالسلام را مسموم كرد، بسیار خوب، انسان یك وقت در شرایطی قرار می گیرد كه بدون اختیار خودش مسموم می شود؛ ولی یك وقت در شرایطی قرار می گیرد كه میان یكی از دو امر مختار و مخیّر است، خودش باید انتخاب كند، یا كشته شدن را و یا اختیار این كار را.
نگویید عاقبت همه می میرند.
اگر من یقین داشته باشم كه امروز غروب می میرم ولی الآن مرا مخیّر كنند میان انتخاب یكی از دو كار، یا كشته بشوم یا فلان كار را انتخاب كنم، آیا در اینجا من می توانم بگویم من كه غروب میمیرم، این چند ساعت دیگر ارزش ندارد؟
نه، باز من باید حساب كنم كه در همین مقدار كه می توانم زنده بمانم آیا اختیار آن طرف این ارزش را دارد كه من حیات خودم را به دست خودم از دست بدهم؟ حضرت رضا علیهالسلام مخیّر می شود میان یكی از دو كار:
- یا چنین ولایتعهدی را- كه من تعبیر می كنم به «ولایتعهد نچسب» و از مسلّمات تاریخ است- بپذیرد؛
- و یا كشته شدن كه بعد هم تاریخ بیاید او را محكوم كند.
به نظر من مسلّم اوّلی را باید انتخاب كند.
چرا آن را انتخاب نكند؟!
صرف همكاری كردن با شخصی مثل مأمون كه ما می دانیم گناه نیست، نوع همكاری كردن مهم است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مسعودی به عقیده ی بسیاری از علما یك مورّخ شیعی است.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
همكاری با خلفا از نظر ائمه ی اطهار
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
می دانیم كه در همان زمان خلفای عباسی، با آن همه مخالفت شدیدی كه ائمه ی ما با خلفا داشتند [و افراد را از همكاری با آنها منع می كردند، در موارد خاصی همكاری با دستگاهِ آنها را به خاطر نیل به برخی اهداف اسلامی تجویز و بلكه تشویق می نمودند.]
صفوان جمّال- كه شیعه ی موسی بن جعفر است- شترهایش را برای سفر حج به هارون كرایه می دهد. می آید خدمت موسی بن جعفر. حضرت به او می گوید: تو همه چیزت خوب است الّا یك چیزت. می گوید چی؟
می فرماید: چرا شترهایت 🐫 را به هارون كرایه دادی؟
می گوید من كه كار بدی نكردم، برای سفر حج 🕋 بود، برای كار بدی نبود.
فرمود: برای سفر حج هم [نباید چنین می كردی.]
بعد فرمود: لابد پس كرایه اش باقی مانده است كه بعد باید بگیری.
عرض كرد: بله.
فرمود: و لابد اگر به تو بگویند چنانچه هارون همین الآن از بین برود راضی هستی یا راضی نیستی، دلت می خواهد كه طلب تو را بدهد و بعد بمیرد.
این مقدار راضی به بقای او هستی. گفت: بله.
فرمود: همین مقدار راضی بودن به بقای ظالم #گناه است.
صفوان كه یك شیعه ی خالص است ولی سوابق زیادی با هارون دارد فوراً رفت تمام وسایل كار خود را یكجا فروخت. (او حمل ونقل دار بود).
به هارون خبر دادند كه صفوان هرچه شتر و وسایل حمل و نقل داشته همه را یكجا فروخته است. هارون احضارش كرد.
گفت چرا این كار را كردی؟
گفت: دیگر پیر شده ام و از كار مانده ام، نمی توانم بچه هایم را خوب اداره كنم، فكر كردم كه دیگر از این كار به كلی صرف نظر كنم. هارون گفت: راستش را بگو.
گفت: همین است.
هارون خیلی زیرك بود، گفت: آیا می خواهی بگویم قضیه چیست؟ من فكر می كنم بعد از اینكه تو با من این قرارداد معامله را بستی موسی بن جعفر به تو اشاره ای كرده.
گفت: نه، این حرفها نیست.
گفت بیخود انكار نكن. اگر آن سوابق چندین ساله ای كه من با تو دارم نبود همین جا دستور می دادم گردنت را بزنند.
همین ائمه كه همكاری [با خلفا] را تا این حدّ نهی می كنند و ممنوع می شمارند، در عین حال اگر كسی همكاری اش به نفع جامعه ی مسلمین باشد، آنجا كه می رود از مظالم و شُرور بكاهد، یعنی در جهت هدف و مسلك خود فعالیت كند- نه آن كاری كه صفوان جمّال كرد كه فقط تأیید و همكاری است- این همكاری را جایز می دانند.
یك وقت یك كسی می رود پستی را در دستگاه ظلم اشغال می كند برای اینكه از این پست و مقام حسن استفاده كند.
این همان چیزی است كه فقه ما اجازه می دهد؛
سیره ی ائمه اجازه می دهد؛
قرآن هم اجازه می دهد.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
استدلال حضرت رضا علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
برخی به حضرت رضا علیهالسلام اعتراض كردند كه چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟
فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟
گفتند: پیغمبران.
فرمود: یك پادشاه مُشرك بدتر است یا یك پادشاه مسلمان فاسق؟
گفتند: پادشاه مشرك.
فرمود: آن كسی كه همكاری را با تقاضا بكند بالاتر است یا كسی كه به زور به او تحمیل كنند؟
گفتند: آن كسی كه با تقاضا بكند. فرمود: یوسف صدّیق، پیغمبر است، عزیز مصر كافر و مشرك بود، و یوسف خودش تقاضا كرد كه: اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ [1]؛ چون می خواست پستی را اشغال كند كه از آن پست حسن استفاده كند؛
تازه عزیز مصر كافر بود، مأمون مسلمان فاسقی است؛
یوسف پیغمبر بود، من وصیّ پیغمبر هستم؛
او پیشنهاد كرد و مرا مجبور كردند. صرف این قضیه كه نمی شود مورد ایراد واقع شود.
حال، حضرت موسی بن جعفری كه صفوان جمّال را كه صرفاً همكاری می كند و وجودش فقط به نفع آنهاست شدید منع می كند و می فرماید: چرا تو شترهایت را به هارون اجاره می دهی، علیّ بن یقطین را كه محرمانه با او سَر و سرّی دارد و شیعه است و تشیع خودش را كتمان می كند تشویق می نماید كه حتماً در این دستگاه باش، ولی كتمان كن و كسی نفهمد كه تو #شیعه هستی؛
وضو را مطابق وضوی آنها بگیر، نماز را مطابق نماز آنها بخوان؛ تشیع خودت را به اشدّ مراتب مخفی كن؛اما در دستگاه آنها باش كه بتوانی كار بكنی.
این همان چیزی است كه همه ی منطقها اجازه می دهد.
هر آدم با مسلكی به افراد خودش اجازه می دهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اینكه هدف، كار برای مسلك خود باشد نه برای طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند] یعنی آن دستگاه را استخدام كنند برای هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد برای هدف خود.
شكلش فرق می كند؛
یكی جزء دستگاه است، نیروی او صرف منافع دستگاه می شود؛
و یكی جزءِ دستگاه است، نیروی دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ایده ای كه خودش دارد استخدام می كند.
به نظر من اگر كسی بگوید این مقدار هم نباید باشد، این یك تعصب و یك جمود بی جهت است.
همه ی ائمه اینجور بودند كه از یك طرف، شدید همكاری با دستگاه خلفای بنی امیه و بنی العباس را نهی می كردند و هر كسی كه عذر می آورد كه آقا بالاخره ما نكنیم کَس دیگر می كند، می گفتند همه نكنند، این كه عذر نشد، وقتی هیچ كَس نكند كار آنها فلج می شود؛
و از طرف دیگر افرادی را كه آنچنان مسلكی بودند كه وقتی در دستگاه خلفای اموی یا عباسی بودند در واقع دستگاه را برای هدف خودشان استخدام می كردند تشویق می كردند چه تشویقی! مثل همین «علیّ بن یقطین» یا «اسماعیل بن بزیع» ؛ و روایاتی كه ما در مدح و ستایش چنین كسانی داریم حیرت آور است، یعنی اینها را در ردیف اولیاء اللّه درجه اول معرفی كرده اند.
روایاتش را شیخ انصاری در مكاسب در مسأله ی «ولایت جائر» نقل كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . یوسف/55.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
ولایت جائر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مسأله ای داریم در فقه به نام «ولایت جائر» یعنی قبول پُست از ناحیه ی ظالم.
قبول پست از ناحیه ی ظالم فی حدّ ذاته حرام است ولی فقها گفته اند همین كه فی حدّ ذاته حرام است در مواردی مستحب می شود و در مواردی واجب.
نوشته اند اگر تمكّن از #امر_به_معروف و نهی از منكر- كه امر به معروف و #نهی_از_منكر در واقع یعنی خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحیه ی ظالم، پذیرفتن آن واجب است.
منطق هم همین را قبول می كند؛ زیرا اگر بپذیرید می توانید در جهت هدفتان كار كنید و خدمت نمایید، نیروی خودتان را تقویت و نیروی دشمنتان را تضعیف كنید.
من خیال نمی كنم اهل مسلكهای دیگر، همانها كه مادی و ماتریالیست و كمونیست هستند این گونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انكار كنند؛
می گویند: بپذیر ولی كار خودت را بكن.
ما می بینیم در مدتی كه حضرت رضا علیهالسلام ولایتعهد را قبول كردند كاری به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت.
صفوف، بیشتر مشخص شد.
بعلاوه حضرت در پست ولایتعهدی به طور غیر رسمی شخصیت علمی خود را ثابت كرد كه هیچ وقت دیگر ثابت نمی شد.
در میان ائمه، به اندازه ای كه شخصیت علمی حضرت رضا علیهالسلام و حضرت امیر علیهالسلام ثابت شده- و حضرت صادق علیهالسلام هم در یك جهت دیگری- شخصیت علمی هیچ امام دیگری ثابت نشده است؛
حضرت امیر علیهالسلام به واسطه ی همان چهار پنج سال خلافت، آن خطبه ها و آن احتجاجات كه باقی ماند؛
حضرت صادق علیهالسلام به واسطه ی آن مهلتی كه جنگ بنی العباس و بنی الامیه با یكدیگر به وجود آورد كه حضرت حوزه ی درس چهار هزار نفری تشكیل داد؛
و حضرت رضا برای همین چهار صباح ولایتعهد و آن خاصیت علم دوستی مأمون و آن جلسات عجیبی كه مأمون تشكیل می داد و از مادیین گرفته تا مسیحیها، یهودیها، مجوسیها، صابئیها و بوداییها، علمای همه ی مذاهب را جمع می كرد و حضرت رضا علیهالسلام را می آورد و حضرت با اینها صحبت می كرد؛ و واقعاً حضرت رضا علیهالسلام در آن مجالس- كه اینها در كتابهای احتجاجات هست- هم شخصیت علمی خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛
در واقع از پست ولایتعهد یك استفاده ی غیر رسمی كرد، آن شغلها را نپذیرفت ولی استفاده ی اینچنینی هم كرد.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#پرسش_و_پاسخ
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
#سؤال: وقتی معاویه، یزید را به ولایتعهدی انتخاب كرد همه مخالف بودند، نه به خاطر اینكه یزید یك شخصیت فاسدی بود، بلكه اساساً با اصل ولایتعهدی مخالفت می شد. آن وقت چطور شد كه ولایتعهدی در زمان مأمون این ایراد را نداشت؟
#جواب: اولا این كه می گویند مخالفت می شد، آنچنان هم مخالفت نمی شد، یعنی آن وقت هنوز دیگران به خطرات این مطلب توجه نكرده بودند، فقط عده ی كمی توجه داشتند، و این بدعتی بود كه برای اولین بار در دنیای اسلام به وجود آمد؛
و علت آن عكس العمل بسیار شدید امام حسین علیهالسلام نیز همین بود كه بی اعتباری و #بدعت بودن و حرام بودن این كار را مشخص كند كه كرد.
در دوره های بعد این امر دیگر جنبه ی مذهبی خودش را از دست داده بود، همان شكل ولایتعهدهای دوران قبل از اسلام را به خود گرفته بود كه پشتوانه اش فقط زور بود و دیگر جنبه ی به اصطلاح اسلامی نداشت؛
و علت مخالفت حضرت رضا علیهالسلام با قبول ولایتعهدی نیز یكی همین بود- و در كلمات خود حضرت هست- كه اصلاً خود این عنوان «ولایتعهد» عنوان غلطی است، چون معنی «ولایتعهد» این است كه حق مال من است و من زید را برای جانشینی خودم انتخاب می كنم؛
و آن بیانی كه حضرت فرمود این مال توست یا مال غیر و اگر مال غیر است تو حق نداری بدهی، شامل «ولایتعهد» هم هست.
____________
سؤال: فرضی فرمودند كه اگر فضل بن سهل شیعیِ واقعی بود مصلحت بود كه حضرت در ولایتعهدی با ایشان همكاری كند و بعد دست مأمون را از خلافت كوتاه كنند. اینجا اشكالی پیش می آید و آن اینكه در این صورت لازم می شد كه حضرت مدتی أعمال مأمون را تصویب كنند و حال آنكه با توجه به عمل حضرت علی علیه السلام امضا كردن كار ظالم در هر حدّی جایز نیست.
جواب: به نظر می رسد كه این ایراد وارد نباشد.
فرمودید به فرض اینكه فضل بن سهل شیعی بود حضرت باید مدتی اعمال مأمون را امضاء می كرد و این جایز نبود همچنانكه حضرت امیر حكومت معاویه را امضاء نكرد.
خیلی تفاوت است میان وضع حضرت رضا علیهالسلام نسبت به مأمون و وضع حضرت امیر علیهالسلام نسبت به معاویه. حضرت امیر می بایست امضایش به این شكل می بود كه معاویه به عنوان یك نایب و كسی كه از ناحیه ی او منصوب است كار را انجام دهد، یك ظالمی مثل معاویه به عنوان نیابت از علیّ بن ابی طالب كار كند.
ولی قضیه ی حضرت رضا (علیهالسلام) این بود كه حضرت رضا (علیهالسلام) باید مدتی كاری به كار مأمون نداشته باشد، یعنی مانعی در راه مأمون ایجاد نكند.
به طور كلی، هم منطقاً و هم شرعاً فرق است میان اینكه مفسده ای را ما خودمان بخواهیم تأثیری در ایجادش داشته باشیم- كه در اینجا یك وظیفه داریم- و این كه مفسده ی موجودی را بخواهیم از بین ببریم [كه در اینجا وظیفه ی دیگری داریم. ] مثالی عرض می كنم.
یك وقت هست من شیر آب 🚰 را باز می كنم كه آب بیاید داخل حیاط شما خرابی به بار آورد.
← اینجا من ضامن حیاط شما هستم به جهت اینكه در خرابی آن تأثیر داشته ام.
و یك وقت هست كه من از كنار كوچه رد می شوم، می بینم كه شیر آب بازشده و آب به پای دیوار شما رسیده است.
←اینجا اخلاقا من وظیفه دارم كه این شیر را ببندم و به شما خدمت كنم. نمی كنم و این ضرر به شما وارد می آید. در اینجا این كار بر من واجب نیست.
این را گفتم از نظر این كه خیلی فرق است میان این كه كاری به دست شخصی یا به دستِ دست ✋🏻 او می خواهد انجام شود، و این كه كاری را یك كَس دیگر انجام می دهد و دیگری وظیفه ی از بین بردن آن را دارد.
معاویه، مافوقش علی علیه السلام بود، یعنی تثبیت معاویه معنایش این بود كه علی علیه السلام معاویه را به عنوان دستی برای خود بپذیرد؛ ولی تثبیت [مأمون توسط] حضرت رضا علیهالسلام (به قول شما) معنایش این است كه حضرت رضا علیهالسلام مدتی در مقابل مأمون سكوت داشته باشد. این، دو وظیفه است.
در آنجا علی علیه السلام مافوق است.
در اینجا قضیه برعكس است، مأمون مافوق است.
این كه حضرت رضا علیهالسلام مدتی با فضل بن سهل همكاری كند، یا به قول شما [مأمون را] تثبیت كند، یعنی مدتی در مقابل مأمون ساكت باشد.
مدتی ساكت بودن برای مصلحت بزرگتر، برای انتظار كشیدن یك فرصت بهتر، مانعی ندارد.
و بعلاوه در قضیه ی معاویه، مسأله تنها این نیست كه حضرت راضی نمی شد كه معاویه یك روز حكومت كند (البته این هم یك مسأله ی آن است، فرمود: من راضی نمی شوم كه ظالم حتی یك روز حكومت كند) ، مسأله ی دیگری هم وجود داشت كه جهت عكس قضیه بود، یعنی اگر حضرت، معاویه را نگاه می داشت، او روزبه روز نیرومندتر می شد و از هدف خودش هم برنمی گشت.
ولی در اینجا فرض این است كه باید صبر كنند تا روزبه روز مأمون ضعیفتر شود و خودشان قویتر گردند؛ پس اینها را نمی شود با هم قیاس كرد.