eitaa logo
قرارگاه شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
38.5هزار عکس
11هزار ویدیو
504 فایل
🌹﷽🌹 رسانه جبهه مردمی فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی در جنوب شرق استان تهران (شهرستان های ورامین، قرچک، پیشوا، پاکدشت)
مشاهده در ایتا
دانلود
در آغوش موکب اسلام را محرم و صفر زنده نگه داشت ،آری، اما دنیا و مافیها زنده است به نام تو حسین(ع) و اصلا چیست که هُرم نفس هایت بدان خورده باشد و جان نگرفته باشد؟! و چه بسیارند مردگانی که بدون تو و بدون نامت در وهم زندگانی اند ؛جهل مرکبی مدام. نامت،محرم و صفرت،تربت شفا بخشت، اشک های زلال روضه خانه ات، همه و همه برای بذل حیات به کالبد مرده ی عالم در جریان بودند و تو گویی کافی ندانستی این همه را و دست به کار شدی و موکب را عَلَم کردی . کافی است نسیمی از نفس قدسی ات به ذره ای از کائنات برسد تا خودش بشود منبع فیض ، بشود منبع نور. وه که موکب های مسیر اربعین با شمیم یادت چه جانی گرفته اند و چه جان بخش شده اند حسین(ع)! خاک پای زائرت،داغی دیگ های پشت سر هم و بخار سماورهای پر جوش و خروشت ،عرق سینه زنت ، سیاهی بیرق هایت و نام زیبایت یکی پس از دیگری جان داد به موکب و حالا او هم برای خودش اسمی دارد و رسمی و جان بخشیدنی. اسمش خدمت است و رسمش عاشقی و این یعنی جان گرفتن باب جدیدی در فرهنگ یک ملت. چه کسی فکرش را می کرد اینجا... نه در سفر اربعین و نه در اربعین صفر که در شب میلادت و در دل شعبان موکب بزنیم؟ به راستی که می توان گفت غذای هیئت و موکب و اشک و تربت و محرم و صفرت همه و همه با هم زندگی بخشند ولو در شعبان ولو در ربیع . کاش قدر بدانیم این باب جدید را که به رویمان گشوده ای.وجود موکب و موکب داری در تمام طول سال یعنی مهر و صفا و صمیمیت مردم در پهنه ی آن سال.یعنی ستاد بحرانی جدید زیر نگاه رحمانی تو. حیف که جهان نه تو را شناخت و نه راستش ما را. ما که زنده ایم به نام تو . و این زنده گی حاصلش یک دلی است ،یک رنگی ،اخوت است و برادری و برابری. بیش باد ...آری ...بیش باد این فرهنگ و این همه محبت زیر خیمه و خرگاهت. حزب الله قدر دان است نه فقط تو را، که فرهنگ باب شده ی موکب هایت را. هلا بیکم یا زوار ...هلا بیکم. آری صدا همان صداست ،زیر بیرق حسین(ع) همه رنگ و بوی محبت خواهند گرفت و تو باید اینک پلدختر و اهواز و خوزستان باشی و گلستان و آق قلا ،تا فهم کنی حیات را آغوش هر موکب. http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 🌲 🌲 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 ضربات کابل و باتوم روی تنم می نشست و با هر ضربه گویی تمام وجودم را به برق وصل کرده باشند ، شوک می شدم.هر چه داد می زدم : نزن بی پدر، من پاسدار نیستم ، من بسیجی ام گوششان بدهکار نبود . چهار نفری به جان من و احمد افتاده بودند و با بغض و کینه ای که در صداشان موج می زد پشت سر هم داد می زدند : أنت الحرس الخمینی؟! و بر فشار کابل ها و باتوم ها اضافه می کردند. صدای داد و ناله امان که بالا رفت از ترس شورش بقیه ی اسرا تا کنار حمام های آخر محوطه کشاندنمان. رمقی در تنمان نبود .اما نمی شد از عمق جان نعره نکشید.کابل های اول فقط روی استخوان می خورد و اکنون ضربات بر سر استخوان شکسته و زخم فرو می آمد. یکی از نگهبان ها که دید صدای من و احمد بلند تر از قبل شده ، به طرف حمام دوید و با دو قالب صابون برگشت. به زور فکمان را گرفتند و صابون ها را در دهانمان چپاندند و بعد هم با فشار دست صابون را در دندان هامان فرو کردند. دیگر دهانمان باز نمی شد و صدای فریادی در نمی آمد. نیم ساعت تمام می زدند و من مبهوت گران جانی امان شده بودم.سرم گیج می رفت. گویی نفس های آخرم بود. بوی صابون در اعماق ریه و سینه ام می پیچید و بدنم گِز گِز می کرد. تازه اول ماجرا بود. نگهبان ها که دیگر خودشان هم از آن همه تقلا خسته شده بودند جایشان را با چند نیروی جدید عوض کردند. درد داشتم اما هر بار که به احمد نگاه می کردم جگرم برایش گُر می گرفت.از دهانش کف صابون جاری بود و صورتش له شده بود. نگهبان های جدید که آمدند دست یکی شان چند شیشه ی خالیه مربا و نوشابه بود. خدا خدا می کردم حدسم اشتباه باشد. اما نه ...بی شرف ...شیشه ها را وسط راهروی حمام به زمین کوبید و .... ادامه دارد.. ✍ http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
🍁🍁🍁🍁🍁 💠 خانه ی خودمان همچین که از سفر برمی گردی،همین که درب اتاق را باز می کنی و کیف و چمدانت را روی زمین می گذاری ، فارغ از اینکه سفرت خوب بوده یا نه و بهت خوش گذشته است یا خیر ، نفس عمیقی می کشی و می گویی : آخخخخخیش واقعا که هیچ جا خانه ی خودمان نمی شود. 🍁🍁🍁 کمپ. گرمای اهواز. چادرهای بِرِزِنْتی داغ و بوی نای مخصوص برزنت. شب و بوی گنداب و مرداب. شب و حشره و بی خوابی. ناله ی کودکان سیل زده. شلوغی های پی در پی. صف های شستشوی لباس. کلافگی های مدام اصلا همه ی اینها به کنار. نگاه سرشار از ترحم مردمی که فقط می آیند تا تو را برانداز کنند و حتی بدون اجازه عکست را بگیرند و راهی دنیای رسانه ات کنند. این است حالِ این روزهای زنان کمپ ثامن الائمه ی حمیدیه. و فقط یکـ زن می فهمد درد یک زن را. و باید یک زن بنویسد از زهر پنهان پشت هر چشم دوربین . جام زهرهای مدام برای زنانی که تا دیروز آفتاب و مهتاب، رنگشان را ندیده و امروز مدام خبر نگار و عکاس و مستند ساز بالای سرشان خراب می شوند. اگر به خبر باشد همه می دانند آواره شده ای. همه می دانند خانه ات را آب برداشت. گِل برداشت. می دانند کمپ جای تو نیست. پس چرا هر روز گزارش؟ هر روز عکس؟ هر روز یک خبر گزاری؟ ☘☘☘ خوش به حال من که بعد کمپ های دیروز ، امروز تا درب اتاق خانه امان را گشودم بوی اسفند در فضا پیچیده بود و به گمانم دقایقی قبل از آمدنمان همسایه اسپند دود کرده و دودش را فوت کرده بود در راهرو که حالا تا درب اتاق را گشودم نفس اینبارم عمیق تر بود و آخیییشم کش دار تر. 🍂🍂🍂 و چه به روز تو می آید وقتی درب حیات خانه اتان را می گشایی و —تازه اگر دربی مانده باشد —فقط بوی نا می شنوی و بوی گچ و دیوار نم خورده. و چه به روز تو می آید وقتی دیگر نمی توانی بگویی هیچ کجای عالم خانه ی خود آدم نمی شود وقتی اصلا خانه ای نمانده. کاش به اندازه ی تمام روزهای سختی که در پیش داری بتوانی در کمپ استراحت کنی. کاش. اگر گرما بگذارد. اگر پشه ها بگذارند. اگر دوربین ها بگذارند. اگر.... http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
🌺 ماجرا از آنجا آغاز شد که تو و برادرانت گل کاشتید در مناطق سیل زده. طرف فیلمش پخش شد. با صدای بغض آلود می گفت: من به روحانی جماعت فحش می دادم . اعتقادی به ایشان نداشتم اما وقتی دیدم آمدند و زندگی ام را تمیز کردند و حتی ابایی نداشتند از تمیز کردن سنگ توالت خانه ام، دنیایم عوض شد. ماجرا از آنجا آغاز شد که مرجعی برای قلب درد مند مردمانش خانه اش را فروخت. ماجرا از آنجا آغاز شد که هشتک #اول_بیل_بزن_بعد_حرف_بزن را یک روحانی ترند کرد و به فضیحت کشاندشان. آری همه چیز زیر سر خودتان بود. بد جور داشتید چهره ی واقعی روحانیت را نشان می دادید. محبوبیت و مقبولیت شما یعنی پایان همه لجن پراکنی های چهل ساله اشان. دندان قروچه هایشان از اینجا شروع شد.از سیل.از سیلی که داشت آبرویشان را می برد. بغض و کینه های قدیمی شان که دوباره گل کرد از عفریته ها استفاده کردند و اینک مهناز حاجیلو با خون تو روبروست و این خون بر زمینش خواهد زد. شک نداریم .شک نداریم به معجزه ی خونتان. #برادر_شهادتت_مبارک ✍ #معصومه_رمضانی http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
به نام (زن) ...به کام سیاست گاهی دلم برای قدیم تنگ می شود. قدیم که می گویم یعنی به اندازه ی ده ها برابر سن و سالم.روزگاری که اصلا ندیدمش. همان زمان ها که مجنونش مجنون بود و لیلایش لیلا. نازهایی به قاعده و نیازهایی به اندازه.عشق هایی به غایت تمیز و  شسته و رفته. آن قدر تمیز که پدر ، مادرهامان از همان دوران ِ آبْ بابای مدرسه با خیال راحت اجازه می دادند روزمان را با خواندن عشق های تاریخی اشان شب کنیم و شبمان را روز. آن زمان ها که (زن) این ناموس خدا حرمت داشت و  پرده نشین هم اگر بود هزاران مرد شاعرش شده بودند و شیدایش. واقعا جای دلتنگی هم دارد آن قدیم تر ها. آن قدیم تر ها که  شاعران  برای وصف یک تار موی (زن) به صف می‌شدند و  بی چشم داشت صله ی شاهانه حتی اگر دختر سائل آبادی بود، شاعر درباری اش می شدند و از قِبَل وصف خال لبش،  نامی و نامدار. برای به دست آوردنش باید هزاران  بار خنجر ابروانش  را به دل می کشیدند و از تیزی ناوک مژگانش خون دل ها می خوردند. اینک اما... اینک اما چه به روز (زن)آورده اند؟ چه به روزش آمده که مدام  شعار زر ورق کشیده تقدیمش می کنند؟ و مرد عیاش شهره ی شهر به خودش اجازه می دهد  برای حضّ نگاه هرزه و  نفس وامانده ی خویش،  عَلم آزادی او را بردارد؛ و حتی این حق را  برای خود قائل می شود که به دفاع از غریزه ی سرکش خویش را به شکم همین (زن) بکوبد ! چه به روزش آورده اند که قماربازان سیاست برای بُردشان روی رأی او شرط می بندند و مدام را عربده می کشند و به محض گذشتن خر حزب شان از پل، نه (زنی) می ماند و نه کشکی! چه به روزش  آمده  که خودش نُقل مجالس شده و تن پوشش نَقل محافل و زیبائی اش مایه ی زیبایی چهره ی شهر؟! سلفی عشق های مجازی!  عشق هایی بی قاعده.  بی در و پیکر . بی صداقت. به غایت مبتذل . به غایت منفور.آن قدر منفور که نه احساسات درش پیداست و نه حتی شاعرانگی و نه حتی تر انسانیت. و بازی کثیف . تا شعار حقوق (زن) سبیل چخماقی اشان را چرب می کند شعار می دهند و جمع می کنند و وقتی (زن) برایشان صرف نداشته باشد و و خلاص. و کثیف تر بازی زنانی که مع الاسف خود در جرگه ی نسوانند و عربده ی آنان در دفاع از حقوق زنان بلند تر از هر مردی است و به گاه زخمه بر تن زنان، برای چند صباح شهرت و مکنت، لال تر از هر لالی اند و کور تر از هر کور. آری باید برای حفظ حرمت (زن)  دلتنگ بود.که قدیم ترها خَبطی هم اگر بود، عیّار گونه ، ندید می گرفتند و امروز برای نجات خودشان و هم حزبی هاشان  خَبط را به پای ضعیفه  که نه به پای جنازه اش می بندند. و اف بر این همه وقاحت.اف. ✍ http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️♠️ از مثل فردایی غش کردن های مدام مرد همسایه کنار درب ورودی حسینیه کوچمون یادم مونده و وحشتی که از کف کردن دهانش و لرزیدن تنش بهم دست داده بود. شلوغی ، گرد و خاک ، زمین خوردن ها و زیر پا موندن های داخل بهشت زهرا. امام خمینی فوت شده بود و تا چند وقت هق هق های جانکاه مادر و دست کشیدن به صفحه ی تلویزیون سیاه و سفیدِ قدیمی مون وقتی امام رو نشون می داد و روز تشییع اشون رو، شده خاطره ی اون روزهای من. غم نبودن امام خمینی تا سالها بود حتی هر سال همین روزها باز پیداش میشه اما خیلی طول نکشید تا اون هول و وَلا از نبود بزرگ و صاحب مملکت وسط یک مشت گرگ با وجود یه آقای دیگه از بین رفت. خامنه ای ...خمینی....خامنه ای ....خمینی. چقدر شبیه هم بودند و چقدر این دو را توی همون بچگی اشتباهی جای هم صدا کرده باشم خدا می داند. اما بزرگتر که شدم "حسین قدیانی" یادم داد که : خمینی و خامنه ای یکی اند، با این تفاوت که خامنه ای یک( آه ) بیشتر دارد.فقط همین . آری تفاوتشان در یک (آهِ) بیشتر است وگرنه که آقا را از هر طرف بنویسی آقاست. و خدا رو شکر که از فردا باز بالای سر این امت یک آقا هست. 🔹 خدایا این آقا را آخرین امام و آخرین نائب قبل ظهور قرار ده . بگذار خاطره ی هول و ولاهای بچگی مان فقط و فقط برای نسل ما بماند و آرامش حضور خامنه ای تا ظهور برای فرزندان ما... هزاران آمین. ✍ http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
🌹تقدیم به شهدای تیپ فاطمیون🌹 تابوتت عِطر سیب دارد.عطر پیراهن عقیله . بر پیراهنت بوی عَطر مشهدی نشسته است. کوله ات هم هنوز بوی نان چپاتی قندهار می دهد. برادر! قبل زمین افتادن، دست خصم مثله ات کرده بود. قنداقه ات در افغانستان افتاده و کیف و کفشت ایران و لباس رزمت سوریه. داغ تو را چگونه جمع کند مادرت از این همه دیار. تا افتادی کمر پدرت در "هرات" شکست. ناله ی خواهرت در "ری" به گوش رسید . رفیقت در "عراق" سیاه پوش شد و خونت، زمین تشنه ی "خان طومان" را سیراب کرد. آری قبرها همیشه چهار گوش بوده اند اما نه به بزرگی قبر شهدای تیپ فاطمیون که هر چه مُثله تر ، بزرگتر. ✍ #معصومه_رمضانی خواهر ایرانی ات را دریاب. http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
تقدیم به #فاطمه_سلمای عزیز. دردانه ی شهید ثامنی راد. همیشه آغوش پدران مأمن گرم دختران بوده و هست .دردانه ای بر دستان بلند بالایی. اما بی رحم زمانه ای که بلند بالایی بر دستان دردانه ای جای می گیرد. پدرت وصیت کرد، وقتی برگشت گونه اش را بوسه باران کنی و ما با آمدن بابایت خود را برای نماز آیات مهیا خواهیم ساخت. حتم داریم آری حتم داریم فردا که بابا بیاید کسوف خواهد شد. چرا نشود؟! وقتی قرار است ماهی چون تو در مقابل خورشیدی چون او قرار بگیرد. فقط بر مردم دیارت...اصلا نه بر مادرت رحمی کن که همین دو رکعت نماز را هم نشسته خواهد خواند. ✍#معصومه_رمضانی http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
تقدیم به خواهر ثامنی راد. چهار سال نوشتی: عکست پیر نمی شود... پیرم می کند ، رفیق سپید موی! اینک بگو پیکر برادر را چگونه تاب خواهی آورد؟! اصلا تابی می ماند؟ توانی می ماند؟ کاش دنیا می فهمید همه ی خواهران نفسشان به نفس برادرهاشان بند است. کاش دنیا می فهمید هیچ خواهری سرخیِ چشمِ اشک آلود برادر را تاب نمی آورد چه رسد به سرخی گلو. کاش دنیا می فهمید خواهران بعد دیدار نعش برادر ، دیگر مردگانی هستند در کالبد تنی متحرک. کاش فردا را دوام بیاوری که ایستادگی تو سربلندی برادر است ؛ کاش دوام بیاوری ولو پیرتر شوی. ✍ http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
از زبان تمام همسران شهدا. تقدیم به همسر شهید ثامنی راد. . کارهایت را راست و ریست کردی. طلب هایت را پرداختی .خرید دو سه هفته منزل را انجام دادی و تا جایی که می شد هر آنچه در خانه نیاز به تعمیر داشت ،از خرابی زدودی.از قوم و خویش و دوست و رفیق حلالیت طلبیدی و خیالت که از بابت رتق و فتق امور راحت شد ، به سراغم آمدی و گفتی چمدان سفرت را آماده کنم . اما من در طول این روزها آرام و صبورانه فقط به تو می نگریستم. کسی نباید از طوفان درونم آگاه می شد حتی تو .من باید آرام می سوختم تا تو آرام بروی تا خیالت از این طرف راحت باشد . چمدانت را بستم و دلم را لابه لای وسایلت پنهان کردم تا چشمت پیش از رفتن به آن نیفتد.آری تو می رفتی و دل مرا نیز با خود می بردی ومن …من اینجا تنها و بی دل روزها را می سوختم و دم بر نمی آوردم تا مبادا نزد بی بی زینب (س) شرمنده شویم. و تو ....تو در حلب و خان طومان گل می کاشتی و دلم گواه و شاهد تمام وقایع بود. تا اینکه خیال پریشان، خواب آشفته، سوزش جگر همگی خبر زخمی شدنت را داد. اما …. اما واقعیت چیز دیگری بود. هرگز نمی گویم واقعیت تلخ تر از آنچه بود که فکرش را می کردم. نه . شیرینی شهادت و دیدار معشوق و سر بلندی نزد ارباب دو عالم؛ و شوری آن همه نمکِ بر جگر ریخته از یاد نبودنت از یاد زخم های نشسته بر تنت، طعم ملسی داشت که هنوز در کام جانم باقی است. همیشه طعم های ملس را دوست تر داشتم و این را تو خود خوب می دانی. شور و شیرین برابر. چمدانت را که برایم آوردند به عادت دیگر ملازمان حرم سراغ پیراهن و قرآن و دیگر وسایلت نرفتم .من در میان خاطراتت دنبال تکه های دلم می گشتم و تو شاهد بودی که چگونه جسم متلاشی شده اش را جمع کردم و شیرین بود وقتی دیدم تکه ای از دل تو نیز با من بوده است. اصلا مرد یعنی تکه تکه شدن دل.این را تو خودت می گفتی .می گفتی تکه ای از دلم را نزد تو می گذارم و پاره ای از آن را خرج بی بی زینب(س) می کنم، فقط خدا کند قلب پاره پاره را هم بخرند و من می گفتم اتفاقا نزد بزرگان و کریمان این قلب خریدنی تر است. این روزها در حال بند زدن تکه های دلم هستم اما اصلا بند زنِ قابلی نیستم و بعد از مدتی باز ترک بر می دارد. اصلا نمی دانم بعد رفتنت چرا این دل وامانده این قدر زود به زود می شکند! با هر حرفی ،نگاهی، یادی،اسمی، فوری خیال شکستن دارد. قولمان که یادت نرفته؟قول داده بودی بر بی قراری های این دل شکسته خودت مرحم باشی. نگاه کن!ببین بی قرارم. ببین باز اشک امانم را بُریده.پس دعایم کن. ای بهترین شیرینی دنیا و عقبایم. ✍ http://eitaa.com/joinchat/2280783888Cc8031724bb
💫💫💫💫 سخنی با آقایان آقایان محترم ! به تصویر بالا نگاه کنید. شما با یک نفر روبرو هستید.درسته؟ شخصیت همان شخصیت است.فرق می کند مگر؟! چیزی که در دو تصویر تغییر کرده ، ظاهر این بانو است. خب تمام زنان محجبه ی دور و برتان هم همینند .فرقی می کنند مگر؟ به زیبایی نگاه شما بر خویش که می اندیشند خود را می پوشانند تا فقط نظرتان به شخصیتشان ، به هنرشان و به علمشان باشد. بعد هم تمام زیبایی های زنانه ی خود را می گذارند برای همسر خود . هر کدام هم الحمدلله به قدر خود زیبایی ظاهری را دارند.  بزرگواری که به مادرت می گویی زن محجبه نمی خواهم چون عامه پسند نیست ! شما اول تکلیفت را با خودت روشن کن. در طلب کدامی؟ "زن" یا "تن" . اصلا شما بگو : "تن" ، خوش غیرت دیگر چرا عامه را شریک مطلوبت می کنی؟!!! #معصومه_رمضانی @naveshtehayecallemaa
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پستوی توبه پدرم ما را درّ و گوهرهای زندگی خود می‌دانست و همیشه می‌گفت: دُرّ را نمی‌شود گذاشت جلوی چشم مردم! یک جادرّ خوب باید داشته باشید. پدرم این‌قدر ما را در‌دانه‌ خواند که زود برای خودمان جادُرّی خریدیم و زود چادری شدیم. همان‌طور که زود روزه ‌گرفتیم، خیلی زودتر از سن تکلیف‌مان. نه! نه به خاطر ثوابش و نه به خاطر فهم روزه و ماه رمضان! قضیه این‌ها نبود. ما بیشتر ذوق فهم کله‌گنجشگی را داشتیم و بین خوردن، نخوردن‌هامان پی گنجشک خیالات کودکانه‌مان بودیم. می‌خواستیم دستمان بیاید جیک‌جیک این زبان‌بسته کجای گرسنگی و تشنگی ماست! گرسنگی اما فقط ما را می‌کشاند به قارقار کلاغ دل و روده‌ و افطار دم ظهر. همین! باید زمان می‌گذشت و باید بزرگتر می‌شدیم تا برسیم به اینجا، به اینجا که درک کنیم رمضان هم یعنی حجاب. که درک کنیم ما پیشتر و بیشتر از این‌که دردانه‌ها‌ی پدر باشیم،‌ نور‌چشمی‌های خداییم و او هم دوست ندارد چشم شراره‌های آتش به وجودمان بیافتد و برای همین روی کل خطاهای سال و ماه‌مان پرده‌ی توبه‌ی رمضان را کشیده؛ و من از همان کودکی«رمضان» را دوست داشتم، از همان روزهایی که فکر می‌کردم اگر در پستوی آشپزخانه‌ی مادر‌بزرگ پنهان شوم و روزه‌ام را بخورم، ته تمام زرنگی‌های دنیا را در‌آورده‌ام! از همان روزهایی که سحر به سحرش ترجیح می‌دادم چشمان نوچ شده‌ام را آب نزنم و با همان دست و روی آب ندیده بنشینم پای سفره‌. سختم بود گرمای رختخواب را بدهم به دست سرمای حیاط و بروم لب حوض کاشی و دست ببرم زیر آب سرد. سختم بود چشم باز کنم و راه حیاط را بین آن همه در پیدا کنم. هنوز درهای قفل خورده و تنها‌ در باز پنج‌دری خانه‌ی مادربزرگ را تشخیص نمی‌دادم. «رمضان» را دوست داشته و دارم فقط به این خاطر که دست دختربچه‌ی تازه به تکلیف رسیده‌ی دیروز را گرفته و آورده تا امروز و سر‌کشیدن جام وصال در گوشه‌ی پستوی «توبه». فقط به خاطر سحرهایی که باید چشم را آب می‌زدم و راه را پیدا می‌کردم. •✾••┈┈• 🌐 @gharargah1542