روایت فاطمه🍃
شما ققنوس خانم هستید؟(با لبخند)
این اولین مکالمهام با فاطمه است. در پاسخم ریزترین لبخند ممکن را میزند. به دلم مینشیند.
در زیر سایهی درختی در نزدیکترین نقطه به مزار شهید روی زیراندازی نشسته. حتما او را از آفتاب آورده اند آنجا تا نفس بکشد. صلابتش در چشم است. همان طور که شنیده بودم.
روایت فاطمه را همان روزها از دور شنیدهام همان روزهای جنگ.
آزاده گفته بود فاطمه با چهار بچه قد و نیم قد به خاطر مسائل امنیتی خانه اشان را ترک کرده آن هم تنها با یک کیف دستی.
از دلتنگیهای فاطمه گفته بود. خواسته بود برایش دعا کنیم تا همسرش به سلامت از ماموریت برگردد.
اما ...
روز آتش بس آزاده پیام داد
"همسر فاطمه..."
همین نیم جمله کافی بود تا بفهمیم فاطمهی آزاده دیگر آن فاطمه نیست ...
۲۰ روز گذشته و تازه پیکرها را به خاک سپردهاند.پیکرهایی که آمدنشان طول کشید.
حال، فاطمه بعد از مدتها چشمانتظاری دلش نمیآید از کنار مزار شهیدش جدا شود.
هر چه اطرافیان اصرار می کنند باز دلش با ماندن است. هوا به شدت گرم است.
در کنارش مینشینم میخواهم بیشتر بدانمش و بخواهم برای خانوادهام دعا کند که مثل همسرش عاقبت بخیر شویم.
هر وقت این دعا را از خانوادههای شهدا طلب میکنم با خودم میگویم یعنی یادشان می مانَد دعا کنند؟
اما فاطمه منتظرم نمیگذارد در لحظه سر بر آسمان بلند میکند و برایمان دعا میکند. بیشتر از قبل به دلم مینشیند.
هوا به شدت گرم است با اصرار بلند میشود اما باز قبل رفتن راه مزار شهیدش را در پیش میگیرد...
✍#خادمنوشت
🍃۲۲ تیر ۱۴۰۴همزمان با تدفین شهید یاسر غلامعلی زاده
#زنی_بنام_ققنوس
#در_امتداد_ققنوس
#روایت_روزهای_شهادت
#شهید_یاسر_غلامعلی_زاده
#همسر_شهید
#وعده_صادق
#مرگ_برآمریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_برمنافق
🔸به قرارگاه سایبری امام رضایی ها بپیوندید↙️
@gharargah_saybri_emamrezayiha