♦️سلام امام زمانم
🔹بر ما مپسند کـه با تیر ملامت، هلاک مان کنند.
🔹عمری اسـت جبین بر خاک کویت
🔹ساییده ایم و حق را
🔹در محراب ولایت تو بـه عبادت نشسته ایم.
🔹یا ابا صالح المهدی، یا حجت الله علی خلقه!
🔹قیام روح خدا خمینی کبیر،
🔹سراج انقلاب اسلامی ما
🔹افروخت تا روشنای راهی باشد
🔹کـه فراروی مستضعفان
🔹برای نیل بـه نور نهضت نورآگین توست.
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
💌 #کــلامشهـــید
سلام برشهدا
اگر کار میخواهید، اگر زن خوب میخواهید، اگر خانه میخواهید، اگر سلامتی میخواهید باید بروید به درگاه خدا، وسیلهاش اول نمازه؛ اول اینکه آدم تمیز، پاکیزه، مطهر به درگاه خداوند متعال وارد بشود..
#شهید_احمد_کاظمی
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
.
صبح یکشنبتون معطر به عطر #صلوات بر مهدی صاحب زمان (عج)🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری که این فیلم با ذهن ما میکند شبیه کاری است که فضای مجازی با ذهن برخی از مردم میکند
بنابر اون لطیفه که میگه:
در اینستاگرام نظام ایران هر شب سقوط میکنه ولی در واقع هیچ خبری نیست.
ـــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای ارتشبد حسین فردوست مسئول بازرسی شاهنشاهی فقط در طول ۶سال
میگم ۱۰۰میلیون اون موقع الان چند میشه؟!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا تهران است
یادش بخیر
═══✼🍃🌹🍃✼══
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح با بختیار👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کی گفته زمان شاه تورم و گرونی داشتیم👌
═══✼🍃🌹🍃✼══
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت به شما گفتند، ایران در زمان پهلوی در جهان عزت و آبرو داشت. این کلیپ را نشان دهید.
فرح: وقتی در مونیخ گفتیم ایرانی هستیم، گفتن آدمخوارید!
🔴 #بیداری_ملت 👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد_رفیعی
اهمیت خواندن قرآن در هر روز
خواندن حتی یک آیه قرآن در روز باعث میشه شیطان نزدیک شما نشه..
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
: ✳ *فرق امام خمینی و* *امام خامنه ای این است که*
*امام خمینی...*
✅بهشتی داشت
✅رجایی داشت
✅مطهری داشت
✅مفتح داشت
✅با هنر داشت
✅چمران داشت
✅ خود آقای خامنه ای رو داشت
و ....
و امّا : امام خامنه ای 👇 هاشمی،خاتمی،روحانی،موسوی و ...داشت و هنوز هم دارد!
💠یعنی خودش باید
✅به جای رجایی ازمستضعفین
دفاع کند.
✅به جای مطهری مبانی را بیان کند.
✅به جای مفتح با دانشگاهیان وحوزه هم کلام شود.
✅به جای بهشتی از گفتمان انقلاب اسلامی دفاع کند.
✅ به جای باهنر و چمران در تنگناها وارد میدان مبارزه شود.
*این است دلیل "این عمار؟" او در فتنه ۸۸!!*
و چه زیبا گفت شهید مرتضی آوینی که "خون دادن برای امام خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای ازآن هم زیباتر است."
و چه زیبا تر گفت شهید سردار حاج قاسم سلیمانی که خامنه ای عزیز مظلوم است او را تنها نگذارید!: 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💐🌸🌹🌺🌷
🔺 شاید اینکه کسی مقام معظم رهبری را قبول ندارد، بخشی از آن مربوط به ما باشد، ما در شناساندن این جایگاه و شخصی که در این جایگاه قرار دارد، کم کاری کردیم...
آقا سیدعلی حسینی خامنه ای کیست ... که
تو نیویورک و کالیفرنیا چهارصدهزار نفر مقلد دارد؟
👈کدام مرجع تقلیدی،
دومین تندخوان کشورش بوده است؟
👈کدام رهبری در دنیا
هشت سال
سردار جبهههای جنگ بوده است؟
👈کدام فرمانده جنگی
هشت سال رئیس جمهوری بوده است؟
👈کدام رهبری
دشمنش مهاجرانی
میگوید تو زندگینامهاش
نه یک برگ سیاه
بلکه یک برگ خاکستری هم
وجود ندارد؟
👈کدام سیاستمداری در دنیا
کدام مرد سیاسی
بچههایش این قدر سالم و پاک هستند؟
چه طور تربیتشان کرده است؟
👈همان که
هفتهای دو بار
خارج فقه و اصول میگوید؟
👈همان که
آیتالله جوادی گفته است:
"وقتی میهمانش بودم،
اجازه نداد
پسرش با ما ناهار بخورد
که از بیت المال است."
👈همان که
استاد ما میگفت
خانهاش موکت است
فقط یک فرش دارد از جهیزیه خانمش
👈کدام مدیری با این حجم کاری،
اخبار 20:30 پخش کرد
مثل همیشه سر وقت به قرارش آمد
رٵس ساعت 8 صبح
نه دقیقهای دیر و نه دقیقهای زود
👈همان که
به خاطر نگهداری پدر،
درس و قم را رها کرد
👈همان که
دستش هنوز هم
به خاطر آسیب درد دارد
و در چهرهاش درد مشخص است
👈کدام مرجع شیعه
میتوانست
این همه عالم سنی را
مدیریت کند؟
👈این مرد 84 ساله کیست؟
که امیر کویت گفته است:
"از نصایحتان،
منطقه بهره میبرند
و ما …"
👈پسر امیر امارات گفته است:
"بابایم می گوید
عالم اسلام،
یک مرد دارد آنهم سیدعلی."
👈کوفی عنان
رئیس سابق سازمان ملل گفته است:
"دیدم
در اوج معنویت،
در اوج سیاست بود
باید رئیس سازمان ملل،
او بود."
👈پوتین:
"آنچه دیدم،
منطبق بود
بر داستانهایی که
از مسیح
در انجیل خوانده ام."
🤔حالا این سیّاس کیست؟
👈کسی است که
وقتی آیت الله بهجت
کاملترین نفس عالم
در بیمارستان بستری بود
و به همان درد مرحوم شد
پسرش گفته است:
"دیدم در ساعات آخر عمرش
پدرم ختم صلوات گرفته
گفتم چرا؟
گفت آقای خامنهای کردستان هستند!"
آخرین عمل بهجت
صلوات برای سلامتی اوست
👈او کیست که
پسر آقای پهلوانی گفته است:
"وقتی ایشان قم آمدند،
آقا سیدعبدالله جعفری
به من زنگ زدند
پیرمرد نود و اندی سالهای که
قبلهء عرفا بعد آقای بهجت بود
و کسالت داشت،
که مرا
برای دیدار آقای خامنهای ببر"
و
پسر آقای پهلوانی میگفت: "آن ابرمرد توحید
خم شد
دست سید علی را بوسید."
💐«یـــا صـــاحـــب الـــزمـــان»💐
👈اگر نایبت
اینچنین مدیریت میکند
ده کشور منطقه را
و دلها را،
تو چه میکنی؟😍
👈بیا باور کن
دشمنانمان هم
ماندهاند
و از دشمنی این مرد
پشیمان شدهاند!
👈او بینظیر است
👈افتخار میکنیم
به نفسش
به قدمش
به نورش
👈چشم اسلام و ایران
روشن است
از نور او.
لبیک یا خامنه ای
عشق یعنی یک خمینی سادگی
عشق یعنی با علی دلداگی
عشق یعنی لا فتی الا علی
عشق یعنی رهبرم سید علی
آن قدر فروارد کنید تا همه دشمنان قسم خورده اش هم بخوانند
برای سلامتی شان اجماعا" صلوات (اللهم صل علی محمد و آل محمد
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
💢 دستوراالعمل شیخ حسنعلی نخودکی
آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود:
می خواهید یک چیزی به شما یاد بدهم که قدرتش از علم کیمیا هم بالاتر باشد.
بعد از هر نماز این پنج کار را انجام بدهید :
1⃣ تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها
2⃣ آیت الکرسی تا و هو العلی العظیم.
3⃣ سه تا قل هو الله.
4⃣ سه تا صلوات.
5⃣ خواندن۳ مرتبه آخر آیه ۲ سوره طلاق از من یتق الله و آیه ۳ 👇
▪️ وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا.
۳ مرتبه
شیخ حسنعلی نخودکی فرمود:
من هرچه دارم از عمل کردن به این ۵ مورد بعد از هر نماز دارم.
🎥 تشکر رهبر انقلاب از مردم بخاطر راهپیمایی پرشور ۲۲ بهمن
▪️رهبر انقلاب در دیدار با مردم آذربایجان شرقی:لازم میدانم از ملت ایران بهخاطر راهپیمایی پرشور ۲۲ بهمن تشکر کنم.
▪️ امسال مردم، سرافرازی انقلابی بهخاطر ۲۲ بهمن را به رخ دنیا کشیدند.
__________________________________
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینب
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
🔸️سخنگوی شورای نگهبان: ۲۲ نماینده کنونی مجلس رد صلاحیت شدند اما حتی یک مورد هم به دلیل انتقاد از دولت نبوده است
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
ادامه دارد ...
✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
ادامه دارد ...
✍نویسنده فاطمه ولی نژاد
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد