با دیدن انجام #گناه دیگران، فقط آن ها را از دوزخ ترساندیم 😨
ولی غافل از آنکه با بیان #عوارض_علمی انجام گناهان شاید بتوان نسل امروز را بهتر از گناه بر حذر داشت. 🌡🔬
خدا برهمه چیز آگاه وبرهمه امور تواناست
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
امروز یکی از عرصه های نبرد علیه دشمن دین
اسلام و انقلاب همین فضای مجازی است
🦋🦋لبیک یا خامنه ای
جانم فدای ایران اسلامی
📚قرارگاه قرآنی وجهادی امام حسن مجتبی علیه السلام
💥🌺جهت عضویت کلیک کنید 👇👇👇
🌷🕊@gharargaheemamhasan1
🔥از گناهان دروی کنید
🔆زیرا جلوی #روزی بنده
🚫به سبب #گناه گرفته میشود.
🌺 #امام_علی(ع)
📚میزان الحکمه،ج4،ص۱۹۰۱
@gharargaheemamhasan1
♨️ شیطان چه زمان بر انسان چیره میشود؟!
✍️ حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس نزد او آمد. وقتی که نزدیک شد مؤدبانه نزد موسی ایستاد.
حضرت موسی فرمود: تو کیستی؟
جواب داد: ابلیس هستم.
✍ حضرت موسی پرسید:
تو ابلیس هستی؟!
خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند...
به من از گناهی خبر بده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او پیروز میشوی و هر کجا که بخواهی افسار او را به آنجا میکشی.
⭕️ ابلیس گفت: سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن شود، من بر او چیره میگردم:
🔻هنگامی که انسان خودبین شود و از خودش خوشش آید.
🔻هنگامی که او عمل نیک خود را بسیار بشمرد.
🔻زمانی که انسان گناه در نظرش کوچک گردد.
#گناه
@gharargaheemamhasan1
🔸 اهمیت استغفار در رفع غم
👤حاج #اسماعیل_دولابی رحمهالله علیه
#گناه
#استغفار
#درس_اخلاق
═✧❁🌸❁✧═
@gharargaheemamhasan1
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 بوی بسیار عجیب انسان
🎙 آیت الله #مجتهدی_تهرانی
⚫️#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#درس_اخلاق
#گناه
#ایمان
@gharargaheemamhasan1
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
📌 لزوم جلوگیری از تکرار گناه
🔰آیت الله #مظاهری
#گناه
#درس_اخلاق
#ماه_رجب
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
3.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹عادی سازی گناه در جامعه‼️
بیحجابی را ول کنید درست میشود ❌
🎙 حجتالاسلام والمسلمین #رفیعی
#گناه
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
رفیق
کجا یه #گناه رو به خاطر
روی گلِ
#یوسفِ_زهرا(سلام الله علیها)
ترک کردی و ضرر کردی؟
رفیق
دارن برا #ظهور_امامِ_عصر_عجل الله تعالی فرجه الشریف
یارگیـرے میڪنن...
حواست باشه...!
جانمونی#رفیق
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
🌱سرِ دوراهي #گناه و ثواب به حُبّ #شهادت فكر كن؛
به نگاه امام زمانت فكر كن ...
ببين می توانی از گناه بگذری؟!
از گناه كه گذشتی ، از جانت هم
می گذری ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#ماه_رجب
#شهادت
#حاج_قاسم
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد
با کلی عکس مستهجن وارد حیاط شد،بیشتر که دقت کردم دیدم یه تعداد مجله هست که روشون عکس چندتا زن با وضع نا مناسب هست.
بهش گفتم: احمد اینا چیه مادر؟
گفت: مامان داشتم از کنار دکه روزنامه فروشی محل رد میشدم دیدم اینا رو گذاشته جلو دکه واسه فروش
بهش گفتم: مرد حسابی اینا چیه؟همه جوون ها رو به #گناه میندازه...
هرچی باهاش بحث کردم که اینا رو جمع کنه راضی نشد!
آخر سر مجبور شدم کل شون رو بخرم ازش و بیارم تو حیاط خونه آتیش بزنم.
گفتم: مامان با کدوم پول خریدی؟
گفت: با پس اندازم !
گفتم: مگه نمیخواستی با اون پول موتور بگیری؟
گفت: مامان آخه هرجور فکر کردم دیدم موتور تهش منو تا سرکوچه میبره...
ولی اینجوری میتونم تا #بهشت برم...
نقل قول از مادر شهید #احمد_کشوری🕊🌹
#پنج_شنبه_های_شهدایی🥀💚
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۳ و ۱۴
فقط آیه بود که دردها را درمان بود.
تمام مسیر به بدبختیهایش فکر میکرد. سرد و خالی بود. برای همسری نمیرفت،برای کلفتی میرفت. میرفت که تمام عمر را کنار خانوادهای سر کند که لعن و نفرینش میکردند.
کنار مردی که نه نامش را میدانست نه
قیافهاش را دیده بود. دوست نداشت چیزی از او بداند...
بیچاره دلش! بیچاره احسان!
نام احسان را در ذهنش پس راند؛ نامی که #ممنوعه بود برایش! #گناه بود برایش!
آیه یادش داده بود...
" وقتی اسم مردی بیاد روی اسمت، مهم
نیست بهش علاقه داری یا نه، مهم اینه که بهش #متعهد شدی. "
و رها متعهد شده بود ،
به مردی که نمیدانست کیست؛ به کسی که برادرش، برادرزادهاش را کشته بود. رها خیانتکار نبود، حتی در افکارش!
ماشین که ایستاد مرد پیاده شد ،
و در را بست؛ منتظر ایستاد. رها در را باز کرد و آهسته بست... بسته نشد، دوباره باز کرد و بست... باز هم بسته نشد.
-محکمتر بزن دیگه!
در را باز کرد و محکمتر زد. در که بسته شد صدای دزدگیر را نشنید. مرد که راه افتاد، رها به دنبالش وارد خانه شد.
خانه دو طبقه و شمالی ساخت، بود.
حیاط کوچکی داشت. وارد خانه که شدند مرد مقابلش ایستاد.
سرش پایین بود و به مردی که مقابلش بود نگاه نکرد.ایستاد تا بشنود تمام حرفهایی را که میدانست.
_از امروز بخور و بخواب خونهی بابات تموم شد.
و رها فکر کرد مگر در طول عمرش بخور و بخواب داشته است؟ اصلا مفهومش را نمیدانست. تمام زندگیاش کار و درس و کار بوده...
_کارای خونه رو انجام میدی، در واقع خدمتکار این خونهای! این چادرم دیگه سر نمیکنی، خوشم نمیاد؛ خانوادهی ما این تیپی نیست، ما اعتقادات خودمونو داریم!
رها لب باز کرد، آخر آیه گفته بود
"همیشه آدم باید به حرف همسرش
گوش کنه تا جایی که #حکم_خدا رو نقض نکنه"
+کارا هر چی باشه انجام میدم؛ اما لطفا با #چادرم کاری نداشته باشید!
مرد ساکت بود؛ انگار فکر میکرد:
_باشه، به هرحال قرار نیست زیاد از خونه بری بیرون، اونم با من!
+من سرکار میرفتم؛ البته تا چند روز پیش، میتونم برم؟
_محل کارت کجا بود؟
+کلینیک صدر.
_چه روزایی؟
رها: _همه روزا جز سهشنبه و جمعه
_باشه اما تمام حقوقتو میدی به من، باید پولشو بدیم به «معصومه»، به هر حال شما شوهرشو ازش گرفتید!
خوب بود که قبول کرده بود که سر کار برود وگرنه چگونه این زندگی را تحمل میکرد؟
_چه ساعتی میری؟
رها: _از هشت صبح تا دو بعدازظهر میرم.
_پس قبل از رفتن کاراتو انجام بده و ناهار آماده کن.
رها: _چشم!
_خب چیزایی که لازمه بدونی: اول اینکه من و مادرم اینجا زندگی میکنیم، برادرم و همسرش طبقهی بالا زندگی میکردن که بعد از کاری که برادرت کرد الان زن برادرم خونهی پدرشه، حاملهست؛ باید یه بچه رو
بیپدر بزرگ کنه...
مرد ساکت ماند.
_متاسفم آقا!
-تاسف تو برای من و خانوادهام فایده نداره؛ فراموش نکن که به عقد من دراومدی نه برای اینکه زن منی، فقط برای اینکه راهی برای فرار از این خونه نداشته باشی.
گاهی صداقت قلبهای ساده و مهربان را ساده میشکند و رها حس شکستن کرد؛غروری که تازه جوانه زده بود؛ حرفهای دکتر صدر شکست؛ خواهرانههای آیه شکست.
_بله آقا میدونم.
-خوبه، امیدوارم به مشکل برنخوریم!
رها: _سعی میکنم کاری نکنم که مشکلی ایجاد بشه.
-اینجا رو تمیز کن، دیروز چهلم سینا بود. بعد هم برو بالا رو تمیز کن! به چیزی دست نزن فقط تمیز کن و غذا رو آماده کن! از اتاق کنار آشپزخونه استفاده کن، میتونی همونجا بخوابی.
_چشم آقا.
مرد رفت تا رها به کارهای همیشگیاش برسد، کاری که هر روز در خانهی پدر هم انجام میداد.
اتاقش انباری کوچکی بود.
کمی وسایل را جابهجا کرد تا بتواند جای خوابی برای خود درست کند. لباسهایش را عوض کرد و لباس کار پوشید. همه لباسهایش لباس کار بودند؛
هرگز مهمانی نرفته بود...
همیشه در مهمانیها خدمتکاری بیش نبود، خدمتکاری با نام فامیل مرادی!
تا شب مشغول کار بود...
نهار و شام پخت، خانه را تمیز کرد، ظرفها را شست و جابهجا کرد. آخر شب که برای خواب آماده میشد در اتاقش باز شد...
فورا روی رختخوابش نشست و روسریاش را مرتب کرد. خدا رحم کرد که هنوز روسریاش را درنیاورده بود.
_خوب از پس کارا براومدی!
آهی کشید و ادامه داد:
_میدونی من نامزد دارم؟
َرها لب بست... نمیدانست این مرد کیست؛ این حرف
ها چه ربطی به او دارد! در ذهنش نامزد پررنگ شد "مثل من"
_رویا رو خیلی دوست دارم.
در ذهنش نقش زد باز هم "مثل من"
_آرزوهای زیادی داشتیم، حتی....
💚ادامه دارد.....
#بوقت_رمان
#عضو_شوید👇👇
https://eitaa.com/gharargaheemamhasan1
#مجموعه_شهیدهاشمی_ملارد