✳️ شماها دیگه کی هستید!
🔻 در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپههای مابین ما و عراقیها میچرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش.
🔸 همینطور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آنها کرد. شاهین میگفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم میگفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمیدهد. ده دقیقه، یک ربع اینها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از #انقلاب استوار ژاندارمری میاومد و تقاضای گوسفند میکرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازهی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار میکرد، شماها چطور!»
📚 از کتاب #جوانمرد | روایت زندگی و خاطرات #شهید_ابراهیم_هادی | ج۱
📖 صفحات ۹۵ تا ۹۷
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #جوانمرد
◾️جاذبه انقلاب
◻️شاید هیچ کس آن روز فکرش را نمی کرد قاسم فرزند متولد شده یک خانواده کشاورز در یکی از روستاهای اطراف کرمان در فاصله هزار کیلومتری از پایتخت روزی مهمترین عنصر منطقه غرب اسیا باشد او از همان ابتدای زندگی تلاشش را برای اینکه در جای خود مهم باشد را انجام داد هر جا که بود آنجا را مرکز عالم میدانست و برای آنکه کارش را به نحو احسنت انجام دهد تلاش می کرد چه زمین کشاورزی پدر چه درز رستوران چه آن موقع که در هتل کار می کرد و چه آن موقع که در عتراض انقلابی در اداره آب و فاظلاب کرمان دست به اعتصاب زد
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
| مکتب حاج قاسم
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #جوانمرد
◾️کمپوتها باشد برای بچه ها
◻️هوا خیلی گرم بود. حاج قاسم برای رسیدگی به اموری به بیرون از سنگر رفت و من کلمن اب را گذاشتم داخل ماشین ایشان و چندتا کمپوت میوه نیز داخل کلمن گذاشتم تا خنک بمانند . حاج قاسم کلمن را تکان دادند و گفت: آقا حسین اینها چی هستند؟ گفتم چهارتا کمپوت، گفت اینها را بردار . گفتم حاج آقا هر روز کلی از این کمپوت ها خورده می شود حالا اگر شما در این گرما یکی از آنها را بخورید چه می شود؟ حاج قاسم گفت : نه همین کلمن آب کافیست اینها را بگذار وقتی بچه ها تشنه از خط بر می گردند به آنها بده
🎐 نشر دهید و همراه ما باشید
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
| مکتب حاج قاسم