eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
410 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
9.9هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 زن‌عمو و فرشته‎ها نظیفه‌سادات مؤذّن (باران) ضعف کرده بود؛ امروز از روزهای قبل بیش‌تر احساس می‎کرد. دراز کشیده بود و سقف اتاق را نگاه می‎کرد. یاد جشن تکلیفش افتاد. چه ذوقی داشت! چه‌قدر به خودش و دوستانش خوش گذشت! از این‌که بزرگ شده بود و مثل بزرگ‎ترها می‎توانست عبادت کند خوشحال بود. نمازهایش را با همان چادر سفید جشن می‎خواند. تمام سعی‎اش را می‎کرد که هیچ کاری را فراموش نکند. عطر بزند. بعد از نماز با تسبیح توی جانمازش ذکر بگوید، حتی شروع کرده بود از کتاب دعای کوچکی که توی جانمازش بود دعاها و تعقیبات را خواندن، آن‌هم با چه اشتیاقی! مادر آمد توی اتاق: زهراي گلم! نخوابیدی؟ خیلی ضعف داری؟ باز هم از خانۀ عمو بوی غذا بلند شده بود. زهرا بو کشید و گفت: مامان میشه ‎ برا افطار قیمه بذاری؟ - چشم دختر گلم! هرچی شما بگی. - مامان! زن‌عمو به من میگه زوده روزه بگیری. مادر نمی‎دانست چه باید بگوید. چند لحظه ساکت ماند. یادش آمد که دیروز زن‌عمو رفته بود توی اتاق زهرا و آهسته به او می‎گفت: ظهرا بیا پایین، خونه ما، با من ناهار بخور. این مامانت که دلش برات نمی‎سوزه. نمی‎دونم چه جوری دلش میاد بذاره تو روزه بگیری. زهرا متوجه سکوت و نگرانی مادر شد. بلند شد و آمد دستش را دور گردن مادر انداخت: مامان! فرشته‌‎ها الان دارن تو آسمونا ما رو با انگشت به همدیگه نشون میدن. فکر کنم به ما حسودیشون می‎شه. چون اونا خوب می‎دونن که خدا چه‌قدر ما رو دوست داره. مادر نفس راحتی کشید؛ گونۀ سرد دخترکش را بوسید: الهی قربون دختر گلم برم! 💠 @ghararghehajghasemkahak
✅عاقبت شخص توبه کننده ✍در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت و هوسرانى و لهو و لعب گذرانده بود و براى آخرت آنچنان که باید، اندوخته‌اى آماده نکرده بود. خوبان و نیکان، پاکان و صالحان از او دورى جستند، در حلقه نیک نامان راه نداشت، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد، گذشته عمر را به بازبینى نشست و از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست، عرضه داشت: یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ. پس از مرگ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته، خس و خاشاک به رویش ریختند! آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند: او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار. عرضه داشت: او به بدکارى معروف بود، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره عفو و مغفرت رساند؟ 💠جواب شنید: خود را مفلس و تهیدست دید، به درگاه ما نالید، به او رحمت آوردیم. کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم، کدام درد زده به ما نالید او را شفا ندادیم💠 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد انصاریان ‌ ↶【به مابپیوندید 】↷ 💠 @ghararghehajghasemkahak
🌸 کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت. از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه می‌گيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم. 😊حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...🌸 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
✨﷽✨ 🌸 ✍مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. 🍃ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
🌸 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . . در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت : من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است! ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه . . . ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌹 ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ. ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ. ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ... ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!! زندگی عمل کردن است. این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود...! 👈 در بازی زندگی استاد تغيير باشيم... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
🌸 ✿ پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می کند. شاه اسیر را بخشید. ✿ وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست می گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasemkahak
شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
📝 گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت ڪعبه رود. با ڪاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مرڪبی نداشت، پیاده سفر ڪرده و خدمت دیگران می ڪرد. تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم ڪسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است ڪه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف ڪنم به ز آنڪه هفتاد بار زیارت آن بنا ڪنم ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌹شمیم آشنا🌹 🔶 حکایتی جذاب 🔸براستی ما زنده ایم ؟ چه کرده بود که (عج) خود به دیدارش می‌آمدند؟ کفاش پیری که در گوشه‌ای از بازار بساطی داشت ولی حتی کفش‌های مولایش را هم بی‌نوبت تعمیر نمی‌کرد. پس هفته‌ای نمی‌گذشت که حجت خدا به او سر نزنند. روزی از او پرسیده بودند: اگر هفته‌ای یک‌بار ما را نبینی چه خواهد شد؟ سید عبدالکریم پاسخ گفته بود: آقاجان می‌میرم. آقا سر تکان داده و فرموده بودند: اگر چنین نبود ما را نمی‌دیدی! (یعنی راست می‌گویی سید عبدالکریم) سید عبدالکریم اگر هفته‌ای می‌گذشت و امام زمانش را نمی‌دید می‌مرد و هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها می‌گذرد و ما به گمانمان که زنده‌ایم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem