#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهار
🔶️روزهاي آخر ص ۱۹۶
✔علي صادقي،علي مقدم
💚شهادت ذره اي از آرزوي ابراهیم بود❤️
🔶️...دي ماه بود. حال و هواي ابراهيــم خيلي با قبل فرق كــرده. ديگر از آن حرف هاي عوامانه و شوخي ها كمتر ديده مي شد! اكثر بچه ها او را#شيخ_ابراهيم صدا مي زنند.
🔶️ابراهيم محاسنش را كوتاه كرده. اما با اين حال، نورانيت چهره اش مثل قبل است. آرزوي شهادت كه آرزوي همه بچه ها بود، براي ابراهيم حالت ديگري داشت.
🔶️در تاريكي شب با هم قدم مي زديم. پرسيدم: آرزوي شما شهادته، درسته؟! خنديد. بعد از چند لحظه سكوت گفت: شهادت ذره اي از آرزوي من است،
🍁@shahidabad313
🔶️من مي خواهم چيزي از من نماند. مثل ارباب بي كفن حســين(ع) قطعه قطعه شوم. اصلا ً دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم مي خواهد گمنام بمانم.
🔶️دليل اين حرفش را قبلا ً شنيده بودم. مي گفت: چون#مادر_سادات قبر ندارد، نمي خواهم مزار داشته باشم.
🔶️بعد رفتيم زورخانه، همه بچه ها را براي ناهار فردا دعوت كرد. فردا ظهر رفتيم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهيم را فرســتاديم جلو، در نماز حالت عجيبي داشت.
🍁@pmsh313
🔶️انگار كه در اين دنيا نبود! تمام وجودش در ملكوت سير مي كرد!بعد از نماز با صداي زيبا دعاي فرج را زمزمه كرد. يكي از رفقا برگشت به من گفت: ابراهيم خيلي عجيب شده، تا حالا نديده بودم اين طور در نماز اشك بريزه!
🔶️در هيئت، توســل ابراهيــم به حضرت صديقــه طاهره(س)بــود. در ادامه مي گفت: به ياد همه شــهداي گمنام كه مثل مادر سادات قبر و نشاني ندارند، هميشه در هيئت از جبهه ها و رزمنده ها ياد مي كرد...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem