eitaa logo
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
7.3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم♥! این راهرگز فراموش نکنید تاخود را نسازیم وتغییرندهیم ، جامعه ساخته نمی‌شود . ــ شهید ابراهیم هادی ــــ 8600...✈️...8700
مشاهده در ایتا
دانلود
در حالی که کوبیده شدن در با صدای بلند به گوش می رسید قلبم از سینه خارج شد پدر هراسان به سمت در رفت در که باز کرد رنگ از چهره اش پرید دو آژان در حالی که گره ای در ابروهایشان انداخته بودند با خشونت در را هل دادند وارد حیاط شدتد پدر با صدای بلندی چه می خواهید برای چی این موقع صبح مزاحم ما شدید آژان در حالی که صورتش را به طرف پدر چرخاند دنبال یک فراری می گردیم همسایه ها گفتند در خانه شما هست با چادر گلدار از اتاق وارد حیاط شدم سر صدا ها این قدر زیاد بود که مادر از مطبخ آقا چه خبر است ؟ مادر جان شما بروید تو نگران نباشید نگاهی به زیر زمین انداختم سید ضیا الدین از دیشب در آنجا پناه گرفته بود پدر با نگاهی خشمگین اشاره کرد داخل اتاق برو از پنجره ی کوچک داخل مهمان خانه به حیاط نگاه کردم پدر دست هایش را بهم فشرد کنار حوض نشست کمی آب به صورتش زد تا کمی آرام شود آژان صورتش را به صورت پدرم نزدیک کرد کجاست ؟😢 پدر با لحنی آهسته کی کجاست ؟ می خواستید احازه ندهید فرار کند آژان که کلافه شده بود مزخرف نگو مرد همه می دانند دیشب تو فراری اش دادی پدر در حالی که از لبه حوض بلند می شود من خبر ندارم برید از بقیه بپرسید الان هم زود از خانه من گمشید آژان در حالی که سکوت کرده بود به رفیقش نگاهی کرد فعلا می رویم اما با شما کار داریم😱 نویسنده : تمنا 🌺 کپی در صورتی با نویسنده صحبت شود🌿
روبروی بخاری گرفتم احساس سوزش شدید در دستانم احساس می کردم بعد از چند دقیقه معلم وارد کالس شدهمه ی بچه ها به احترام ایشان از جا بلند شدند ،کلاس غرق سکوت شد خانم معلم گفت: برف خیلی زیادی باریده تا ظهر مجبورید در کالس بمانید اما به دلیل یک نواخت نشدن کلاس ده دقیقه آخر زنگ را بازی می کنیم بچه ها خیلی خوش حال شدند خب این اولین باری بود که خانم معلم این پیشنهاد را داده بود بعد از صحبتش گفت:کتاب های فارسی را باز کنید درس رنج هایی کشید ام که مپرس را بیاورید... زینب از روی درس شروع به خواندن کرد زینب دختر لاغر و ریز اندامی بود که خیلی صدای آرامی داشت اما خانم معلم علاقه زیادی به او داشت چون بسیار پر تلاش و درس خوان بود زینب شروع به خواندن کرد به نام خدا ، درس نهم، *رنج هایی کشیده ام که مپرس* همه کلاس گوش جان سپرده بودند به روخوانی زینب نیم ساعتی گذشت تا رون خوانی درس تمام شد و بعد از حل تمرین های درس خانم گفت: برای امروز کافی است بازی به این صورت بود که هر کسی یک اسم بگوید و فرد بعدی یک اسم دیگر همراه با کلمه ی قبلی را تکرار کند بازی خیلی جذابی بود تا زنگ تفریح ادامه پیدا کرد وقتی زنگ خورد معلم از کلاس بیرون رفت بچه ها در نیمکت های رنگ رو رفته کلاس نشسته بودند و شروع به خوردن تغذیه هایشان کردند بعد از اتمام زنگ تفریح معلم دوباره به کلاس بازگشت نوبت زنگ ریاضی رسید خب این درس نیازمند تمرکز فروان هست همه با دقت به درس گوش دادیم و تمرین حل کردیم تا ظهر کلاس ها یکی پس از دیگری گذشت نور خورشید بی حال بر حیاط مدرسه تابیده بود انگار خورشید هیچ رمقی برای تابیدن نداشت زنگ خانه که زده شد هوا کمی گرم شده بود و کوچه ها نیز شلوغ شده بود. از مدرسه بیرون آمدم و به سمت خانه حرکت کردم هنوز چند قدمی از مدرسه دور نشده بودم که دوستم صدایم کرد برگشتم به سمت صدا دیدم زهرا دختر اعظم خانم همسایه دیوار به دیوار مان بود با هم به راه افتادیم ازماجرای صبح برایش تعریف کردم و گفتم : صبح به زمین خورم فکر کنم پایم زخمی شده باشد! نویسنده: تمنا🌺 کپی حرام🦋