فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر سراغی از دل تنگم نمیگیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری 💔🥺
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
• ما بی تو خستھایم حضرتِ جان .🍁
•
.
واقعا منتظریم؟!
یا مشکلاتِامامت به ما هیچ ربطی نداره؟
یا اون قدر بھ خودمون گره خوردیم ، کھ
امامت هیچسهمی از زندگیمون نداره؟!
- صادقانه بگیم واقعا منتظریم رفقا؟!🚶🏻♂
Meysam Motiei - Labayk Ya hossein (128).mp3
6.42M
خاطره های اربعینتون زنده شد؟ 🥲
#قسمت_دهم
پدر در حالی که دستم را می کشید چادر قاجاری را ام را جمع می کردم
می گفت عجله کن زهرا سادات
ممکن هست دیر برسیم
چادر را جمع کردم نگاهی در کوچه کردم این موقع صبح خبری از آژان نلود بلاخره با تپش قلب فروان به عدلیه رسیدیم جایی که سید ضیا الدین در آن محبوس بود
پدر مرا به گوشه دیوار کشاند زیر لب زمزمه کرد وقتی سید را آدردند ماشین هماهنگ کردم بیابد دنبال ما برویم نگاهی متعجب به پدر کردم در سرش چه می گذشت
دهانم را باز کردم که صدای صحبت چند نفر به گوش رسید از گوشه دیوار نگاهی کردم سید ضیاء الدین در حالی با دستان بسته حرکت می کرد نگاهی به اطراف کرد
نگاهش گیرا گویی منتظر واقعه ای بود بعد از حرکت ماشین عدلیه سوار شدیم و با سرعت آهسته ماشین نظامی را تعقیب کردیم کمی که از شهر گذشت پدر رو به همسایه کرد
با سرعت زیاد جلوی ماشین بپیچ و متوقش کن همسایه نگاهی به من کرد
دختر جان حالت خوبه من که صورتم سرخ شده بود دستانم را بهم فشردن زیر لب زمزمه کردم
《افوض امری عند الله ان الله بصیر باالعباد》
ماشین با سرعت جلوی ماشین نظامی توقف کرد ،
در هوای گرگ میش صحبگاهی چشمانم درست نمی دید زمانی که آژان ها سعی کردند متوجه تصادف بشوند پدر سید ضیا الدین با دستان بسته به ماشین منتقل کرد آژان که این صحنه را دید بر پشت پدر لگد محکمی زد و او را به زمین پرت کرد
پدر که جز پلهوان های مشهد بود از جا بلند شد و شروع کرد به کت زدن او ، آژان دیگری که این صحنه را دید هراسان خودش را به ماشین رساند که همسایه ضربه محکمی مهمانش کرد فقط در عرض چند ثانیه پدر و همراه با همسایه سوار ماشین شدند و سید ضیا الدین را به مشهد باز گردانند
نویسنده : تمنا 🌺
کپی در صورتی که با تویسنده صحبت شود 🌿
هدایت شده از شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
« بِسْمِاللّٰھالْنُور♥️»
1_5039963207.mp3
2.58M
میزنهقلبمدارهمیاددوباره
بازبویمحرم😭😔🖤
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
دلم تنگتہ خدا شاهده (؛ 💔
نام مقدّست نمك زندگی ماست
جز شورِ یاحسین دگر دم نمیدهیم .
تویهمداحیمیگفت:
هَرکَسدِلتَنگمیشِهمیرِهپیشِاِمامرِضا
ولیمشکلمااینهکهمشهدهمواسمون
شدهیهآرزو...💔🚶🏽♂️!
#امام_رضایی
شَهید ابراهيم هاٰدی...C᭄
درخاکهمدلمبههوایتومیتپد
چیزیکمازبهشتندارد،هوایتو..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_یکی اینجا دلش تنگه:)
Hossein Khalaji - Manam Bayad Beram (320).mp3
10.14M
منم باید برم...💔
enc_16383756295858097656617.mp3
2.5M
لطفا باحال مناسب گوش کنید.
#قسمت_یازدهم
در حالی که کوبیده شدن در با صدای بلند به گوش می رسید
قلبم از سینه خارج شد
پدر هراسان به سمت در رفت در که باز کرد رنگ از چهره اش پرید دو آژان در حالی که گره ای در ابروهایشان انداخته بودند با خشونت در را هل دادند وارد حیاط شدتد
پدر با صدای بلندی
چه می خواهید برای چی این موقع صبح مزاحم ما شدید آژان در حالی که صورتش را به طرف پدر چرخاند دنبال یک فراری می گردیم همسایه ها گفتند در خانه شما هست
با چادر گلدار از اتاق وارد حیاط شدم سر صدا ها این قدر زیاد بود که مادر از مطبخ
آقا چه خبر است ؟
مادر جان شما بروید تو نگران نباشید
نگاهی به زیر زمین انداختم سید ضیا الدین از دیشب در آنجا پناه گرفته بود پدر با نگاهی خشمگین اشاره کرد داخل اتاق برو
از پنجره ی کوچک داخل مهمان خانه به حیاط نگاه کردم
پدر دست هایش را بهم فشرد کنار حوض نشست کمی آب به صورتش زد تا کمی آرام شود آژان صورتش را به صورت پدرم نزدیک کرد کجاست ؟😢
پدر با لحنی آهسته کی کجاست ؟
می خواستید احازه ندهید فرار کند
آژان که کلافه شده بود مزخرف نگو مرد همه می دانند دیشب تو فراری اش دادی
پدر در حالی که از لبه حوض بلند می شود من خبر ندارم
برید از بقیه بپرسید الان هم زود از خانه من گمشید
آژان در حالی که سکوت کرده بود به رفیقش نگاهی کرد فعلا می رویم اما با شما کار داریم😱
نویسنده : تمنا 🌺
کپی در صورتی با نویسنده صحبت شود🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به وسیله حجاب، برای اولینبار از قدم زدن در خیابان لذت بردم
صحبتهای جالب «رُزالی» بانوی تازه مسلمانشدهی انگلیسی که روزگاری بازیگر هالیوود بود. ایشان اکنون علاوه بر فعالیت تبلیغی برای اسلام در شبکههای اجتماعی، به فیلمسازی برای معرفی اسلام به غیرمسلمانان میپردازد.