eitaa logo
🌹کانال مولودی و اعیاد غریب آشنا (مبشری)
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
233 ویدیو
72 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1922302029Cf52fe4bfa2 #غریب_آشنا #اشعار_و_نغمات_آیینی_مناسبتی_وکاربردی با محرَّم زخم ما نان و نمک ها خورده است تا ابد از شور عاشورا نمک گیریم ما #محمد_مبشری جهت تبادل و ارتباط مستقیم با شاعر @gharibe_ashena_mobasheri
مشاهده در ایتا
دانلود
به زخم زخم تنت گریه می کنم هر شب برای پیرهنت گریه می کنم هر شب شبیهِ سرخیِ خورشیدِ آسمانِ غروب به دست و پا زدنت گریه می کنم هر شب به خشکی لب مثل کویرت آقا جان به خشکی دهنت گریه می کنم هر شب به پیکری که سه شب روی ریگ صحرا ماند به جسم بی کفنت گریه می کنم هر شب به لحظه ای که تنت را گذاشت بین حصیر به بوریا شدنت گریه می کنم هر شب اگر شود ز دو دیده دوباره خون جاری به زخم زخم تنت گریه می کنم هر شب
  باران ز باغ گريه هايش خوشه چين است  هفت آسمان چشم او عين اليقين است  از او به نيكى ياد كرده ذهن تاريخ نامش بر انگشت شرف نقش نگين است  نسل نجابت ، دخترى از ايل شمشير خاتون غيرت حضرت ام البنين است  در شأن او بس اينكه بعد از كوچ كوثر كدبانوى بيت اميرالمومنين است  از سينه‏ اش شير محبت خورده عباس بين تمام عاشقان عاشقترين است  انگار بعد از سالها اين داغ ديده در غربت خاك بقيع اندوهگين است  گوش دلت را باز كن آيد صدايش او روضه خوان ساقى قطع الوتين است  حتى دل سنگ از نوايش مى‏شود آب از بسكه سوز ناله هايش آتشين است  در گريه مى‏گويد: «حسينا واحسينا» شور و شعور مادر احساس اين است
این آخر عمری دلم باور ندارد هفت آسمان من یکی اختر ندارد دیروز من را باغ هجده لاله‌ای بود امروز با غم هیچ برگ و بر ندارد ای کاش دستی که بهارم را خزان کرد یک لحظه سر از خاک ذلّت برندارد من که نمردم چشم‌هایم تا قیامت گرید بر آب لب تشنه که مادر ندارد گهوارۀ غارت زده، آغوش خالی یعنی ربابی که علی اصغر ندارد آخر که گفته خنده می‌باشد جواب اندوه شاهی که دگر لشگر ندارد ای نامسلمانان سر بر نیزه رفته بردن کنار محمل خواهر ندارد گفتند از صد سرو در خاک آرمیده از سرو من کس قبر کوچکتر ندارد گفتند عمودی ابروانش را شکسته این روضه را اصلاً دلم باور ندارد
چگونه وصف کنم، فخر بانوان عرب را زنی که برده ابالفضل از او به ارث، ادب را دوان دوان نگرد هاجران تشنه‌لب از پی اگر که توسن فضلش کند نگاه، عقب را سوادِ آینۀ عفّت است چادر پاکش بیاض دیدۀ حجب است، بنگرید لقب را زنی ز قوم رشادت، ز خاندان شجاعت که شرح داده عقیل از همین قبیل، نسب را یکی از آن‌همه عامر که جدّ مادری اوست که خود گرفته به بازی سرِ سنان غضب را کمر به هزم ببندد حِزام، معنی‌اش این است اَبی که ام بنین پرورد، جلالتِ اَب را! بنی کلاب، همان شرزه شیر کز دم شمشیر به بزم رزم، قفاخور کند سگان عرب را مگر ز سفرۀ ام‌البنین مدد شود این طبع وگرنه خورده قلم طی کند چگونه تعب را زنی که بر تن عباس کرده بافۀ غیرت چنان که یاد علی کرد هر که دید سلب را مهِ عشیره و عبدلله ست و جعفر و عثمان هماره چارقد ستر، آن عفیفۀ رب را یگانه‌ای ست که بسته ز چارسوی حوادث چهار فرزندش، راهِ قوم جنگ طلب را به‌شرح‌جنگ ابوفاضلش‌چه‌گویمت؟این بس که ذوالفقار علی واکند دومرتبه لب را برید دشمن دون سر، از آن نخیل تناور که‌مرگ‌راخوش‌می‌داشت،چون‌عرب‌که رطب‌را برید دست و نبرید عهد دوست، گواهم علم که دید یزید و سرود بانگِ عجب را اگرچه او همه‌صبر و رضاست، شاکر از آنم که چشم مادر غیرت ندید بزم طرب را نگفت جعفر و عباس...گفت وای حسینم به درک او نرسیدم ز من مپرس سبب را چنان ز داغ‌حسینش‌گریست در همۀ عمر که پلک‌زخم، بهم‌دوخت صبح و تیرۀ شب را
لطف تو بود شد پسرم یاورت حسین فرقش عمود خورد فدای سرت حسین پیش تو آخرین نفسش را کشید و رفت با تو که بود در نفس آخرت حسین؟! مادر نداشتی که کند گریه در عزات من زار می‌زنم عوض مادرت حسین من مقتل تو را نشنیدم، که دیده‌ام در گیسوان زینب غم پرورت حسین باور نمی‌کنم که دو ساعت پس از وداع حتی نمی‌شناخت تو را خواهرت حسین باور نمی‌کنم که همان کهنه پیرهن بیرون شد آخر از بدن اطهرت حسین باور نمی‌کنم که ز ضرب سم ستور تاب کفن نداشت دگر پیکرت حسین آنقدر مادرانه نشستم به راه تو شاید بگویم و نشود باورت حسین با یک جهان امید، لباس دو سالگی می‌بافتم برای علی اصغرت حسین عباس با رباب نشد روبرو ولی من ماندم و خجالتم از همسرت حسین می‌رفت خون ز جسمت و می‌گفتی العطش ای من فدای ناله بی جوهرت حسین نزد تو گر شفاعت من هست معتبر حاجت روا رَواد «فقیر» از درت حسین
منم بانوی آقای مدینه پس از صدیقه ، زهرای مدینه که میگفتم به زنهای مدینه حدیث درد و غمهای مدینه من و رنج و مصیبت ها کشیدن شنیدن کی بود مانند دیدن چه خوش بود ای مدینه روزگارم شنیدم از پدر شد بخت یارم امیرالمومنین شد خواستگارم به قربانش همه ایل و تبارم نمی شد باورم این برگزیدن شنیدن کی بود مانند دیدن خدارا شاکرم الحمدلله علی شد شوهرم الحمدلله من و شاهِ حرم! الحمدلله کنیز حیدرم الحمدلله از او فرمان زِمن با سر دویدن شنیدن کی بود مانند دیدن چه خوش بودم که در بیت ولایم انیس و مونس شیر خدایم کنیز خانه خیرالنسایم حسینش میزند مادر صدایم چه ذوقی داشت این مادر شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن دگر ام البنین ام البنین شد نصیبم چار ماهِ نازنین شد یکی بهتر یکی بهتر از این شد اباالفضلم ولی زیباترین شد زروی ماه هر شب بوسه چیدن شنیدن کی بود مانند دیدن زمانی سایه بر سر داشتم من کنارم چار اختر داشتم من حسین و عون و جعفر داشتم من اباالفضل دلاور داشتم من پس از آن روز خوش دیگر ندیدن شنیدن کی بود مانند دیدن همه شور و نوایم را گرفتند سر پیری عصایم را گرفتند توان زانوهایم را گرفتند حسین و بچه هایم را گرفتند دگر من ماندم و حسرت کشیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم علقمه غوغا به پا شد تن سقا پر از تیر جفا شد دو دستش بی هوا از تن جدا شد حسین فاطمه قدش دو تا شد به پیش چشم یک لشکر خمیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم دشمن او را از کمین زد گلم را از یسار و از یمین زد به فرق او عمود آهنین زد علمدار مرا آخر زمین زد نبود این راه و رسم لاله چیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم هلهله در لشکر افتاد همین که از سرِ زین با سر افتاد در آن لحظه به یاد مادر افتاد همان مادر که در پشتِ در افتاد ززینب گفتن و از من شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم ناله ادرک اخا زد زمین افتاد و زهرا را صدا زد شرر بر قلب شاه کربلا زد که با دست بریده دست و پا زد که دیده این چنین در خون طپیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم بعد عباسم چها شد علم افتاد و دشمن بی حیا شد میان خیمه پای شمر وا شد دو دختر زیرِ دست و پا فدا شد به روی خار صحراها دویدن شنیدن کی بود مانند دیدن زنم بر سینه با زنها بگویم علی العباس واویلا بگویم به جای حضرت زهرا بگویم حسینم وا حسینم وا بگویم من و این ناله ها از دل کشیدن شنیدن کی بود مانند دیدن شنیدم که حسینم بین گودال به زیر دست و پا میزد پر و بال تنش در پیش زینب گشت پامال شنیدم ماجرا را رفتم از حال اگر این است تاثیرِ شنیدن شنیدن کی بود مانند دیدن
زبان حال حضرت زهرا سلام الله علیها بعد من، خانم خوبِ خانۂ حیدر شدی یار بی چون و چرای ساقی کوثر شدی نیست بعد از من کسی غیر از تو هم-کفو علی در محبت، در ادب، در خانه داری سر شدی دورشان گشتی و آشوبِ دلم آرام شد تا برای بچه هایم مادری دیگر شدی من شدم أم أبیها و تو هم أم البنین با أبالفضلت ولی از ساره هم سرتر شدی تا شنیدی که حسینم جان سپرده تشنه لب بر سر و صورت زدی! شرمنده و مضطر شدی بر زمین افتاد عباس و رسیدم علقمه گفتمش مادر دو دستت کو؟ چرا پرپر شدی؟! سالها در خلوتت؛ بر خاک، زیر آفتاب روضه خوان ِ قتلگاه و خشکی حنجر شدی در میان روضه ها رو میگرفتی از رباب بیشتر انگار بیتابِ علی اصغر شدی می نشستی پای اشک زینبم گریه کنان سوختی و پابه پای خیمه شعله ور شدی هق هق افتادی همینکه گفت از شمر و سنان بیقرارِ غارتِ گهواره و معجر شدی مادر ساداتم و اجر تو را هم میدهم مادر عباس ِ من هستی و نام آور شدی!
اي دلت بند امير المومنين رشته هاي چادرت حبل المتين مادر ماهي و خورشيد زمين اي كنيز فاطمه ام البنين يك رباعي داشته ديوان تو چار گل روييده بر دامان تو چارقُل خوانديم در قرآن تو همسر شيري و خود شير آفرين مثل قطره آمدي،دريا شدي خاك بودي،تربت اعلي شدي تا كنيز خانه زهرا شدي خانه ات شد قبله عرش برين اي به روح تو سلام اهل بيت عارفي تو بر مقام اهل بيت بچه هاي تو غلام اهل بيت اي غلام خانه ات روح الامين تو همه تن بودى و جان شد علي در كوير تشنه باران شد علي تو شدي قاري و قرآن شد علي اي مفاتيح الجنان بي قرين آنكه حكم صبر از الله داشت پيش چشمت سر درون چاه داشت نيمه شبها روضه اي كوتاه داشت: پيش چشمم خورد زهرا بر زمين وقت رفتن پيش چشم زينبين گفته اي عباس را،اي نور عين بر نميگردي مدينه بي حسين جان تو جان امام من،همين حال آورده بشير از ره خبر كاروان عشق آمد از سفر نه ستاره مانده ديگر نه قمر آه اي ام البنين بي بنين بند قلب دختر زهرا گسست تا كنار علقمه افتاد دست با عمودي فرق عباست شكست خورد با صورت زمين آن مه جبين تا علمدار حرم از حال رفت يوسف زهرا سوي گودال رفت دست دشمن جانب خلخال رفت حمله كردند از يسار و از يمين روز،سينه زن شد و شب گريه كرد شمر تا خنديد زينب گريه كرد نعل مي رقصيد و مركب گريه كرد ذوالجناح آمد به خيمه شرمگين تو نبودي خيمه را آتش زدند عشق را در كربلا آتش زدند بچه ها را بي صدا آتش زدند سوخت آن شب قلب ختم المرسلين خوب شد مادر نبودي،ناگهان سرخ شد از خشم چشم آسمان تا كه در گودال آمد ساربان خاتم آل عبا شد بي نگين خوب شد مادر نبودي،سر شكست در حرم گهواره اصغر شكست بعد سقا حرمت معجر شكست راهي بازار شد پرده نشين
نوحه میخواندند هر چه از پسرها بیشتر او خجالت میکشید از نوحه گرها بیشتر یک به یک بر هر زن و هر طفل میکرد التماس تا دهندش از حسین او خبرها بیشتر کودکان هم منتظر ، تا مادری لب تَر کند تا بگویند از لب خشک پدرها بیشتر نام سقا را که می بردند آتش میگرفت آب میکردش رباب ، از همسفرها بیشتر گرچه دلها آب میشد ، از شرارِ آه او ناله هایش میزد آتش ، بر جگرها بیشتر هر چه با خود حرف میزد در میان کوچه ها گریه میکردند بر او ، رهگذرها بیشتر گر چه چشمش اختر اَفشان بهر هجده ماه بود روضه هایش بود ، از شق القمرها بیشتر هر که دستی بهر دلجوئی سر او می کشید سینه زن میشد بر آن بی دست و سرها بیشتر
گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه ذکرِ یا اُم‌البَنین یعنی همان یا فاطمه خانه‌ی بی فاطمه هرگز نمی‌خواهد علی هست شیرینیِ مولا در دو دنیا فاطمه حضرتِ اُم‌البَنین از جلوه‌های فاطمه‌است گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه بچه‌های فاطمه بر دامنِ اُم‌البَنین خواب می‌رفتند و می‌دیدند رویا: فاطمه از همان اول همه گفتند مادرجان به او چشمشان می‌دید در این خانه تنها فاطمه با ادب فرمود : آقاجان بگو اُم‌البَنین وَرنه نامش را صدا می‌کرد مولا  فاطمه او کنیزی آمد و زهرا عزیزِ خویش کرد او زمین بوسید و زینب گفت اُمّا فاطمه مریم و آسیه و حوا و هاجر کیستند مادر عباس وقتی می‌رسد با فاطمه روز محشر چادر او هم شفاعت می‌کند تا که می‌آید به محشر پشت زهرا فاطمه بچه‌های او هم آری بچه‌های فاطمه‌اند نیست او در کربلا و هست اما فاطمه  بسکه یا اُم‌البَنین از ما گره وا می‌کند هست بر لبهای ما یافاطمه یافاطمه دورِ زهرا بچه‌ها بودند و مولا بود حیف وای از اُم‌البَنین این‌بار تنها بود حیف
منم سنگ صبور لانه ی عشق منم آن خانه دار خانه ی عشق منم در بزم مظلومانه ی عشق سرود نغز جاویدانه ی عشق اگر چه زن ولی مرد آفرینم كنیز فاطمه ام البنینم پس از عصیانگری های مدینه كه تنها ماند مولای مدینه پس از پرواز زهرای مدینه كه شد آتش سراپای مدینه مرا هفت آسمان قدرم قضا داد فلك دستم به دست مرتضی داد از آنروزیكه رفتم محضر او خرامان تا رسیدم بر در او كه گیرم جای یاس پرپر او به استقبالم آمد دختر او مرا مادر خطابم كرد زینب مرا از شرم آبم كرد زینب از آنروزیكه آن درگاه دیدم چهار اختر بدون ماه دیدیم علی را سر دورن چاه دیدم هزاران صحنه ی جانكاه دیدم به گرد شمعشان پروانه گشتم نه بانو بل كنیز خانه گشتم زمان بگذشت تا نخلم ثمر داد مرا هم چرخ گردون بال و پر داد خدا پاداش كارم یك پسر داد پسر نه در كفم قرص قمر داد سراپا موجی از احساس گشتم كه من هم صاحب عباس گشتم چه عباسی كه هستم هست او بود چه عباسی كه دل پابست او بود برایم قبله چشم مست او بود گره بگشای كارم دست او بود ز طفلی گشت ماه عالمینم غلام حلقه در گوش حسینم از آنروزیكه مظلومانه رفتند كبوترهای من از لانه رفتند همه گلهایم از گلخانه رفتند به كف جان و پی جانانه رفتند چنین گفتم به گوش نور عینم مبادا باز گردی بی حسینم همه رفتند و من جا مانده بودم غریب و زار و تنها مانده بودم میان موج غمها مانده بودم به ره محو تماشا مانده بودم كه شاید كاروان یاس آید حسین و از پی اش عباس آید ولی افسوس دیدم كاروان را كه می آورد با خود خستگان را سیه پوش مصیبت كودكان را زنان خسته حال و نیمه جان را عیان شد هستیم از دست رفته ز دستم هر چه بود و هست رفته
من اگر گریه برایت نکنم پس چه کنم روضه خوانی به عزایت نکنم پس چه کنم چه کنم مادرم و داغ جوان سنگین است تا دمِ مرگ صدایت نکنم پس چه کنم من که از قبر تو و کرببلا دورم دور شهر را کرببلایت نکنم پس چه کنم باز هم سائل هرساله تو پشت در است یادِ آن دست عطایت نکنم پس چه کنم ماهِ من ، بعد تو چشمم که می افتد بر ماه تو بگو باز هوایت نکنم پس چه کنم پسرم دست تو را دست خدا می بوسید گریه بر دست جدایت نکنم پس چه کنم تو سرت خورد عمود و سر من درد گرفت گریه بر فرق دوتایت نکنم پس چه کنم تیر بر مشک تو خورد و جگرم تیر کشید من از آن تیر شکایت نکنم پس چه کنم میرسید آب اگر خیمه نمی سوخت دلم من به جای تو سِقایت نکنم پس چه کنم رفت بر نیزه سرت زودتر از راس حسین همه عمر دعایت نکنم پس چه کنم ..... پسر فاطمه عالم  به فدای سر تو پسرم را که فدایت نکنم پس چه کنم غم بی مادری از بی کفنی سخت تر است جای او گریه برایت نکنم پس چه کنم