آقای محققی- خدا او را بیامرزد- که مرحوم آیت الله بروجردی ایشان را به آلمان فرستاده بودند، داستانی نقل کرده بود که واقعاً داستان عجیبی است. ایشان گفته بود: جزو اشخاصی که در زمان ما مسلمان شدند، پروفسوری بود که مرد عالم و دانشمندی بود و این پروفسور پیش ما زیاد میآمد و ما هم پیش او میرفتیم. این پروفسور که در اواخر عمر پیرمردی شده بود، سرطان پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد. ایشان میگفت: ما و مسلمانهای آنجا به بیمارستان میرفتیم و از او عیادت میکردیم. روزی این پیرمرد زبان به شکایت گشود و گفت: اولین باری که من مریض شدم، آزمایش کردند و اطباء گفتند سرطان است. هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند: حال که تو سرطان داری معلوم است که میمیری، بنابراین خداحافظ! ما دیگر رفتیم. هردو همان جا خداحافظی کردند و فکر نکردند که این بدبخت در این شرایط احتیاج به محبت و مهربانی دارد. آقای محققی میگفت: ما چون دیدیم کسی را ندارد، مکرر به عیادتش میرفتیم. روزی از بیمارستان خبر دادند که او مرده است. برای تکفین و تجهیزش و جمع کردن جنازهاش رفتیم. دیدیم در آن روز پسرش آمد. پیش خود گفتیم خوب است که لااقل برای تشییع جنازهاش آمده است. ولی وقتی تحقیق کردیم متوجه شدیم او از پیش، جنازه را به بیمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحویل دهد و پولش را بگیرد و برود!
انسان ِکامل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کسی گفت من شیعه ام ؛
نماز مغرب و عشاءشو ساعت 11 خوندا
این دروغ میگه!
هدایت شده از محبین
نهجالبلاغه را که میخوانی؛ حس میکنی علی؛ از درد جهالت مردم؛ برای خودش روضه میخواند!
@ir_mohebin
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غیرت حیدریش ظلمت شب را بشکست
این حرم، محترم از غرش «الداغی» هاست
گرچه مظلوم در این دار مکافات حیا...
سینه ها زخمی از خنجر این یاغی هاست